بستر های ظهور داعش و چشم انداز آتی منطقه

۰۹ آبان ۱۳۹۳ | ۱۷:۳۸ کد : ۱۹۴۰۲۸۸ سرخط اخبار
میزگرد بررسی مسائل منطقه با حضور حسین جابرانصاری و اصغر محمدی.
بستر های ظهور داعش و چشم انداز آتی منطقه

اشاره:

ماهنامه تربیت که از سوی معاونت پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش منتشر می شود، عمری 28 ساله دارد اما ضمیمه سیاسی اجتماعی ماهنامه تربیت نشریه ای است که از مهرماه امسال شروع به انتشار کرده است. در اولین شماره این ماهنامه (مهر 93)، بخش ویژه ای به مقوله «داعش» اختصاص یافته که در آن میزگردی با حضور دو تن از کارشناسان خاورمیانه درج شده است.

مقدمه:

تحلیل محتوای رسانه های خاورمیانه در تابستان اخیر نشان می دهد که از هیچ موضوعی به اندازه «داعش» در فضای رسانه ای منطقه سخن به میان نبوده است. گروهی که با طولانی شدن بحران سوریه، با سودای حکومت بر عراق و شام وارد عرصه شد و خود را «دولت اسلامی عراق و شام» و به اختصار «داعش» نامید. اما با تصرف موصل عراق در آستانه رمضان گذشته، عین و شین را از آخر نام خود حذف کرد تا همزمان با اعلام خلافت رهبرش ابوبکر البغدادی، نشان دهد که به تشکیل حکومتی فراتر از مرزهای عراق و شام می اندیشد.

هرچند ظهور داعش را باید در میانه بحران سوریه جست، اما تردیدی نیست که این گروه را باید امتداد جریانی تاریخی با نام «سلفی گری» دانست. اما سلفی گری چیست و چگونه شکل گرفته است؟، چه عواملی موجب رشد آن در خاورمیانه بوده است؟ و چه تأثیری بر آینده منطقه خواهد گذاشت؟ این ها و سوألاتی دیگر پیرامون همین مبحث، بهانه تشکیل میزگردی در «تربیت سیاسی اجتماعی» شد تا با حضور دو کارشناس خبره حوزه خاورمیانه، حسین جابر انصاری و اصغر محمدی، به تشریح این مبحث مهم بپردازیم.

گفتنی است که حسین جابر انصاری پیش از این سفیر جمهوری اسلامی ایران در لیبی بوده و اصغر محمدی، سوابقی همچون مدیر کلی خاورمیانه عربی وزارت خارجه و رئیس دفتر حافظ منافع ایران در قاهره را در کارنامه خود دارد.

تربیت: بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از هر دو بزرگوار که دعوت ما را برای شرکت در این میزگرد پذیرفتید، گفتگوی خود را با طرح یک پرسش تاریخی آغاز می کنیم. مشکلاتی که این روزها در عراق توسط گروه داعش به وجود آمد، تا حدود زیادی متأثر از تفکر سلفی گری است. اگر بخواهیم به ریشه یابی این تفکر بپردازیم، تا کجای تاریخ باید به عقب برگردیم؟

محمدی: اگر بخواهیم نحله های گوناگون فکری در تاریخ اسلام را بررسی دقیق کنیم، نمی توانیم نسبت به شرایط اجتماعی در دوره های مختلف تمدن اسلامی و جهان اسلام که موجب پیدایش و یا رشد اندیشه های خاص در میان اندیشمندان مسلمان شد، بی توجه باشیم. شاید بتوان گفت، نوع خاصی از نظرات و ایده های ارتدوکسی برای نخستین بار از سوی احمد ابن حنبل، یکی از چهار امام مذاهب اربعه اهل تسنن، مطرح شد؛ نظراتی که نسبت به نظرات سه امام دیگر اهل تسنن یعنی ابوحنیفه، شافعی و مالک، سمت وسوی کاملاً متفاوتی دارد. اگر به لحاظ تاریخی به این موضوع بنگریم، درمی یابیم ریشه های این تفاوت را باید در شرایط خاص اجتماعی جهان اسلام در دوران حکومت عباسیان جست وجو کنیم.

در دوران عباسیان در درون شیعه نیز جریان باطنی گری رشد می کند و فرقه ای مانند اسماعیلیه پدیدار می شود. در واقع فرقه اسماعیلیه یک واکنش رفتاری - امنیتی به حاکمیت سرکوبگری است که در آن زمان وجود دارد و آن ها را وامی دارد در مقابل سرکوب شدیدی که از سوی حکومت اعمال می شود، به یک زندگی تشکیلاتی روی بیاورند. زندگی تشکیلاتی تأثیر خود را حتی بر تفکر عقیدتی اسماعیلیه نیز می گذارد، به طوری که نوعی باطنی گری توسط این جریان تئوریزه می شود و درنهایت، به شکل گیری فرقه و یا فِرَق اسماعیلی می انجامد.

افراطی گری در آن دوران نوعی عکس العمل به رفتار سهل انگارانه حکومت در تقید به برخی مسائل مذهبی بود چرا که با تبدیل تدریجی نظام خلافتی به پادشاهی در دوران امویان، رفته رفته حکومت با حفظ شکل و پوسته اسلامی، از باطن اسلام فاصله گرفته بود و با بسیاری از مسائل به شکلی متساهلانه برخورد می کرد. این تساهل البته در برخی موارد بسیار مفید بود و توانست زمینه رشد اندیشه و علم را فراهم کند و شکوفایی جهان اسلام در همین دوره اتفاق می افتد اما در ابعاد دیگر، موجبات تحریک جریانات مقید به اسلام را فراهم کرد و همین مسئله زمینه پذیرش افکار فردی همچون احمد ابن حنبل را فراهم کرد. البته این گرایش همواره در اقلیت بود و هرگز از سوی اکثریت پذیرفته نشد اما بعدها این تفکرات با عنوان های بسیار زیبایی همچون پیرایش اسلام از پیرایه ها، خالص سازی اسلام، برگشت به اسلام اصیل و بازگشت به سلف صالح مطرح شد که مورد پذیرش تمامی افراد و جریاناتی بود که به احیای اسلام فکر می کردند. شاید بتوان گفت درعمل، افراط این جریانات در تقید به برخی ظواهر به نوعی اخباری گری سنی انجامید، البته نه به دقت اخباریون شیعه.

بعد از این دوره و با توجه به شرایط خاصی که در شامات وجود داشت، این تفکر توسط ابن تیمیه تئوریزه شد. البته پیش از وی ابن حزم آندلسی که امروزه برای ما کمتر شناخته شده است، در این زمینه کارهایی انجام داده بود اما ابن تیمیه به طور مشخص این تفکرات را تئوریزه کرد و از اینجاست که ما شاهد ظهور نسبتاً قدرتمند تفکرات سلفی هستیم.

در اینجا لازم است دو نکته را بیان کنم: نخست اینکه در طول تاریخ، جریان های گوناگون افراطی که در جهان اسلام به وجود آمدند، هرگز مورد اقبال اکثریت مسلمانان قرار نگرفتند چرا که تفکر این جریانات با خصلت و طبیعت مسلمانان در تعارض کامل بود. البته این به آن معنا نیست که این جریانات از بین رفتند اما در حاشیه قرار داشتند. نکته دیگر اینکه برخلاف تصور خیلی ها، خاستگاه تفکرات سلفی هرگز جزیره العرب نیست بلکه ظهور این جریانات در عراق و رشد آن در شامات بوده است. بعدها در دوران محمد ابن عبدالوهاب این تفکر در «نجد» فرصتی برای تشکیل حکومت پیدا می کند و حکومت سعودی بر پایه تفکرات وی شکل می گیرد. البته این را نیز باید بگویم که بخش عمده فعالیت های محمد ابن عبدالوهاب در عراق بوده و سپس به جزیره العرب می رود.

در اینجا نظر جناب جابر انصاری را به عاریت می گیرم که در حوزه های مختلف به تأثیرپذیری اندیشه از محیط پیرامون معتقدند. استناد ایشان هم به این گفته استاد شهید مطهری است که فتوای روحانی روستایی بوی روستا و فتوای روحانی شهری بوی شهر می دهد. بر همین اساس باید گفت از این مقطع، یعنی ورود اندیشه سلفی به «نجد» توسط محمد ابن عبدالوهاب، خوی و خصلت نجدی تأثیر خود را بر این اندیشه گذاشت. خصلت نجدی دو ویژگی مهم دارد: ویژگی نخست آن فریبکاری و نیرنگ و ویژگی دوم، بدَوی بودنش است. در صدر اسلام تعداد شهدایی که با نیرنگ نجدی ها به شهادت رسیدند، به مراتب بیشتر از شهدایی بود که در جنگ رو در رو با کفار مکه شهید شدند. برای مثال گروهی به حضرت رسول(ع) مراجعه کردند و از ایشان خواستند تعدادی از مسلمین را برای آموزش آداب و آیین اسلام نزد قبایل آنها بفرستند اما وقتی مبلغان فرستاده شده به میان قبایل رفتند، یکایک آنان را به شهادت رساندند. شاید شأن نزول آیه 79 سوره توبه نیز همین خصلت نجدی ها باشد: «الاعراب اشد کفراً و نفاقا»، البته «اعراب» در اینجا به مفهوم اعراب بادیه نشین است.

حکومت سعودی در آغاز پیدایش، یک حکومت محدود محلی است که حتی برای گذران امور خود تا سال 1952 نیازمند کمک های مالی دولت مصر بود اما با گذشت زمان و با تکیه بر شمشیر و پس از جنگ های فراوان، از جمله حمله به کربلا و نجف اشرف که البته با مقاومت شیعیان، ناگزیر به عقب نشینی شد، توانست خود را تثبیت کند. با تثبیت حکومت سعودی، حاکمان در یافتند که اندیشه های وهابی نمی تواند با ضرورت های حکومت داری همسو باشد و از همین جا شاهد یک رنسانس در وهابی گری هستیم. شاید اصلی ترین تغییری که پس از این دوره شاهدیم، برقراری نوعی تعادل در رفتار با دیگران از سوی حکومت آل سعود است چرا که حکومت نیاز دارد خود را روزآمد کند. به تناسب همین تغییر رویه ها، روحانیون وهابی نیز از حکومت سعودی فاصله می گیرند.

آنچه موجب تلاش جریان سلفی برای بازسازی خود در عصر حاضر شد، پیروزی انقلاب اسلامی بود. انقلاب اسلامی بعد از پیروزی خود را به منزله یک ایده کارآمد امروزی که می تواند بر اساس اسلام عمل کند و موفقیت های بزرگی کسب نماید و در عین حال امروزی باشد، مطرح کرد. در این شرایط اندیشه سَلَفی با انگیزه رقابت با انقلاب اسلامی، به بازسازی خود می اندیشد و در این مسیر، بحران افغانستان این فرصت را در اختیار آن قرار می دهد. بنابراین سلفی گری این بار با محوریت افغانستان به بازسازی خود در زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و فکری پرداخت و پیدایش و تکثیر جریاناتی مانند القاعده، از پیامدهای این بازسازی است.

 تربیت: جناب محمدی روند تاریخی و پیشینه فکری جریانات سلفی را مطرح کردند. جناب آقای جابر انصاری! ما می دانیم جریان وهابی که توانست در عربستان به قدرت برسد، در جهت گیری های سیاسی خود کاملاً متمایل به غرب است درحالی که جریان سلفی به همان میزان که ضدشیعی است، ضدغرب هم است. سؤال اینجاست که با توجه به مبانی نظری مشترک میان وهابیت و سلفی گری، چگونه رفتارهای سیاسی این دو جریان با هم متفاوت است؟

جابر انصاری: باید در نظر داشته باشیم که سلفی گری به مثابه یک نحله عمومی، یک عنوان عام است که در عین حال اجزای مختلفی دارد. جزئی از پاسخ به پرسش شما و تناقضی که مطرح کردید، در این نهفته است که ذیل عنوان عمومی سلفی گری، شاهد تجربه های متفاوت سیاسی و اجتماعی هستیم. در این سیر تاریخی که در عربستان و سپس افغانستان مطرح شد، تکمله ای به تجربه مصر معاصر می زنم. آنچه تجربه القاعده نامیده می شود به یک معنا حاصل پیوند دو تجربه و سیر تفکر سیاسی، اجتماعی در عربستان و مصر است که محصول آن سازمان القاعده است. تجربه مصر معاصر که با مرحوم سید قطب به عنوان یک نقطه عطف در اندیشه تاریخی جنبش اخوان المسلمین اتفاق می افتد، در پیوند با تحولات سیاسی، اجتماعی است. فکر اخوانی در مرحله اجرا با واقعیت های تلخ دوران ناصری مواجه می شود و علی رغم اینکه اخوان هم به لحاظ فکری و هم تشکیلاتی نقش قابل توجهی در تحولات معاصر مصر و بعدها در قالب جنبش افسران آزاد دارد و خود را شریک تحولات می داند اما انحصار قدرت در دست گروهی خاص و قلع وقمع رقبا بویژه اخوان، موجب شکل گیری نطفه ای در اندیشه اخوان می شود که از دل آن با نقطه عطف سید قطب، جریان دیگری بیرون می آید که تعریفی جاهلی از جامعه و حاکمیت دارد و حکم به تکفیر آنها می دهد و وارد مبارزه با واقعیات پیرامونی خود می شود. جریان های سیاسی ـ اجتماعی در بستر این تحول فکری در محیط مصر شکل می گیرند. بعد از اشغال افغانستان توسط شوروی که خود پیامد پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بروز اندیشه سیاسی تشیع به منزله یک نقطه عطف در مسیر تحولات فکری سیاسی اندیشمندان اسلامی است، ضرورت هایی به وجود آمد که پاره های مختلف این جریان را از کشورهای گوناگون اسلامی جمع کرد.

نیاز دولت عربستان سعودی و همچنین ایالات متحده امریکا در برخورد با اتحاد جماهیر شوروی از یک سو، و اشغال کشور اسلامی افغانستان از سوی دیگر، باعث شکل گیری مجموعه ای از حرکت های جهادی در افغانستان شد که نیاز به حمایت داشتند.

علاوه بر این، جریانی که در مصر آغاز شده بود، همان طور که پیش تر اشاره شد، با پیرامون خود درگیر بود اما محیط مصر پاسخگوی پتانسیل در حال گسترش این جریان نیست. مجموعه این مسائل در کنار هم باعث ایجاد یک حرکت عمومی در جهت جمع آوری نیروهای جهادی از پایگاه های سلفی در کشورهای عربی و انتقال آن ها به افغانستان برای جنگ با کفار کمونیست شد. در این جا ترکیب نیازهای سیاسی بازیگران منطقه ای و بین المللی با یک بستر اجتماعی فکری که هم در عربستان و هم در مصر پا گرفته، به یک مسئله سیاسی برای حکومت های عربی بدل می شود و به همین دلیل است که دولت های عربی نیاز به صدور این مسئله سیاسی به نقطه ای دیگر را حس می کنند. بهترین نقطه جایی است که اصطکاک مستقیم بین اسلام و اندیشه دیگری که به راحتی ذیل عنوان کفر قرار می گیرد، وجود دارد، یعنی افغانستان تحت اشغال شوروی کمونیست.

نکته دیگر در بررسی این روند، مجموعه سیاست های بازیگران منطقه ای و بین المللی برای مقابله با انقلاب اسلامی به عنوان یک نیروی تازه نفس پیش رونده در قالب جهاد افغانستان است. اما با پایان اشغال افغانستان و تبعاتی که این اتفاق برای اتحاد جماهیر شوروی داشت، مجموعه تحولات سیاسی که با گذشت زمان اتفاق می افتد، فرزندی را که بازیگران منطقه ای و بین المللی نقش زیادی در تولد و رشد آن داشتند، در مواجهه با خود آن ها قرار می دهد و به تعبیر عرب ها "انقلب السِحر علی الساحر" اتفاق می افتد، یعنی سحر انجام شده، خود ساحر را تحت تأثیر قرار می دهد. از این به بعد شاهد شکل گیری القاعده ای هستیم که تا به حال در قالب جهاد افغانستان در برابر شوروی کمونیست و کافر می جنگید اما از این پس با حضور نیروهای نظامی امریکا و غرب در سرزمین وحی، باز هم به عنوان کفار - که نزد این تفکر از جهت آلوده شدن سرزمین وحی به کفار، منطقه ممنوعه است - باعث تغییر مسیر این جریان می شود.

بنابراین باید گفت، مسئله ای که مطرح کردید، تناقض نیست بلکه در بستر واقعیت های پیرامونی و نیازها و هدف گیری های سیاسی مجموعه بازیگران، این تغییر مسیر تدریجی اتفاق افتد. مسیری که با هم پوشانی منافع در جنگ افغانستان بین مجموعه بازیگران، در بستر اجتماعی فکری ـ سیاسی موجود در مصر، عربستان و جهان اسلام که نگاه خاصی به دارالاسلام و دارالکفر دارد، با نیازهای سیاسی بازیگران منطقه ای و دولت های غربی آغاز می شود و در طول مسیر، این هم پوشانی ها تغییر می کند و برخی واقعیت های درونی در بین این مجموعه خودنمایی می کند و به تناقضی که شما به آن اشاره کردید، دامن می زند.

 تربیت: اصلی ترین سازمان تبلیغاتی جریان وهابیتی که در عربستان به قدرت رسید، سازمان رابطة العالم الاسلامی است. درون مصر نیز جریانی ظهور می کند که به دنبال تشکیل حکومت است و مشخصاً سید قطب مبلغ این اندیشه است و در کتاب "ما چه می گوییم" به نقد تمدن غربی و بیان چرایی تشکیل حکومت اسلامی میپردازد. اما به نظر می رسد جریان سَلَفی از هر دوی اینها گذشته، یعنی از بسط فرهنگ اسلامی و تئوری تشکیل حکومت فراتر می رود و ایده جهاد و تکفیر را حول محور بازگشت به سیره سلف صالح پیگیری می کند. نظر شما در این ارتباط چیست؟

جابر انصاری: برمی گردم به بحثی که در ابتدا به آن اشاره کردم. سلفی گری یک عنوان عام است که اجزای مختلفی ذیل آن قرار می گیرد. اگر سلفی گری وهابی را جزئی از مدرسه سلفی بدانیم، سلفی گری جهادی و سلفی گری تکفیری هم اجزای دیگر این مدرسه را تشکیل می دهند. همه این اجزا در نقاطی و در واقع در هسته مرکزی تفکر خود، هم پوشانی دارند و در نقاطی نیز به افتراق می رسند.

تربیت: اما به لحاظ تاریخی، سلفی گری جهادی، متأخر ترین این تفکر است، بعد اخوان قرار می گیرد و متقدم ترین جزء این تفکر هم وهابی گری است. برداشت شما هم همین طور است؟

جابر انصاری: عمداً اخوان را ذکر نکردم چرا که اگر سلفی گری را به معنای عام، بازگشت به سلف صالح معنا کنیم، حتی برخی جریانات شیعه نیز ذیل این عنوان قرار می گیرند. اخوان را به معنای خاص یک جریان سلفی نمی دانم اگرچه در اندیشه اساسی، به تعبیر جناب محمدی، سلف گرایی یکی از شعارهای اخوان است اما سلفی گری یک معنای خاص دارد که در چارچوب این معنا، نیروهای جهادی و تکفیری ذیل آن تعریف می شوند. جریان اخوان یک مدرسه متمایز است که نه در طول، بلکه در عرض مدرسه سلفی گری قرار می گیرد. به همین دلیل باید در بررسی ها، اخوان را علی رغم اشتراکاتی که در هسته مرکزی اندیشه اش با اندیشه سلفی دارد، از آن جدا کنیم و الا دچار خلط مفهومی و سیاسی می شویم که هم در تحلیل و هم در انطباق تحلیل ها با واقعیات، ما را به بن بست می رساند.

تربیت: البته اخوان در کشورهای مختلف، شاخه های متفاوتی دارد و هر کدام هم مشی و تحلیل و عملکرد متفاوتی دارند.

جابر انصاری: بله. اخوان هم یک مدرسه عام است که جریانات مختلف آن از یک سو به سلفی گری نزدیک و از سوی دیگر از آن دور می شوند. بنابراین می توان گفت اخوان یک جریان عام است با تجربیات مختلف که معدل آن، به اعتبار اندیشه و مبانی و تجربه سیاسی ـ اجتماعی، متمایز از اندیشه سلفی گری است.

تربیت: جناب آقای محمدی! می خواهیم نظر شما را نیز در همین ارتباط بدانیم. چگونه است که یک گرایش اصلی در جریان سلفی گری با عنوان وهابیت و حکومت عربستان سعودی کاملاً به غرب متمایل است ولی جریانات دیگر جهادی و تکفیری در مقابل غرب قرار می گیرند؟

محمدی: به اعتقاد من، اطلاعات ما از مسائل درونی عربستان سعودی باید تکمیل شود. اتفاقاً سازمان روحانیت وهابی به لحاظ بنیان های فکری، امروز تفاوتی با آنچه در گذشته بود، ندارد از جمله و برای مثال در بحث هایی مثل ضدیت با آموزه های غربی، نگاه به مسئله فلسطین یا عدم پذیرش رابطه با یهود روحانیت سلفی عربستان همان نظر سابق را دارد و حکومت عربستان سعودی علی رغم ارتباط گسترده با امریکا تا همین چند وقت پیش ناچار به حفظ ظاهر بود. به مرور زمان و به نسبت قدرتمند شدن حکومت سعودی، از نقش روحانیت وهابی در تصمیم گیری های سیاسی کاسته می شود اما این به معنای تغییر مبانی فکری آنها نیست.

روزنامه ای به نام «الندوه» در مکه منتشر می شود. برای من باعث تعجب و مسئله بود که چگونه در کشوری مثل عربستان که آزادی بیان وجود ندارد، این روزنامه با این موضع شدید ضد امریکایی منتشر می شود. با گذشت زمان دریافتم وهابیت همچنان عقاید بنیادین خود را حفظ کرده و الزاماً با حکومت موافق نیست. این اختلاف بین عقاید وهابیت و اقتضای حکومت داری، گاه حتی دولت سعودی و وهابیت را در مقابل هم قرار داد، از جمله در ماجرای پیمان صلح میان عبدالعزیز و شیعیان شرق عربستان با وساطت انگلیس، روحانیت وهابی به شدت در مقابل این پیمان موضع گرفت و حتی به جنگ شیعیان رفت و اختلاف تا جایی بالا گرفت که عبدالعزیز در دفاع از شیعیان، در مقابل وهابیون ایستاد و جنگید. اما علی رغم همه اختلافات، چون دو طرف بر سر کسب قدرت با یکدیگر تفاهم بنیادین دارند، برای حفظ آن نیز با هم مماشات می کنند. در مجموع، باید بگویم وهابیت به حکومت سعودی نگاه حداکثری ندارد، بلکه به چشم فرصتی به آن می نگرد که می تواند اندیشه سلفی را تبلیغ کند.

دو نکته را هم اضافه کنم. اول این که در کنار جریان نوسلفی جهادی که جناب انصاری بسیار دقیق به آن پرداختند، جریان سلفی لیبرال هم هست که در کشورهای حاشیه خلیج فارس حضور دارد و البته قدرت چندانی ندارد. نکته دیگر اینکه در سی و پنج سال اخیر، سلفی گری با محوریت تحولات افغانستان به بازسازی خود پرداخت و اخوان هم در ابتدا وارد این جریان شد اما خیلی زود خارج شد و بازسازی خود را با محوریت فلسطین و پذیرش جریان مقاومت سامان داد. این تمایز در رفتار این دو جریان دیده می شود اما به طور طبیعی مسئله ضدیت با غرب، در تفکر بنیادین این جریانات چیز جدیدی نیست.

تربیت: آقای محمدی به نگاه حداقلی وهابیون به حکومت عربستان اشاره کردند. حال سؤال اینجاست که در طرف مقابل نگاه چگونه است؟ به بیان دیگر آیا حکومت سعودی نیز با همین رویکرد حداقلی و به منظور بسط قدرت سیاسی خود در منطقه به وهابیت اتکا دارد؟ درمجموع، آیا حکومت سعودی به جریان سلفی گری به دیده ابزار می نگرد؟

جابر انصاری: در اینجا سعی می کنم ضمن تکمیل بحث قبل، به این سؤال هم پاسخ دهم. باید توجه داشت، همان گونه که سلفی گری یک عنوان عام است که باید میان آن و سلفی گری به منزله یک عنوان خاص تمایز قائل شد، تجربه حکومت عربستان سعودی به منزله یک نظام سیاسی نیز با وهابیت به عنوان یک اندیشه متمایز است. هرچند اشتراکاتی آن ها را به هم شبیه می کند اما درمجموع از یکدیگر متمایزند.

آنچه به عنوان دولت، نظام سیاسی و واقعیتی که جزئی از جغرافیای سیاسی جهان اسلام است و با نام عربستان سعودی شناخته می شود، بر دو پایه اساسی داخلی و خارجی شکل گرفته است. پیوند میان آل سعود و آل شیخ (محمد ابن عبدالوهاب) در داخل و توافق میان این دو طرف بر سر این موضوع که نظام سیاسی به یک موتور متحرک ایدئولوژیک نیاز دارد که می تواند هم عِدّه و هم عُدّه فراهم کند، پایه داخلی این بنا را شکل می دهد. از سوی دیگر، نوعی هم پیمانی با قدرت های جهانی، نخست انگلستان و سپس ایالات متحده امریکا، بنیان دوم آن است. حال اگر این دو پایه قدرت عربستان را به دقت بررسی کنیم، به همان تناقضی می رسیم که شما در سؤال قبل به آن اشاره کردید. این تناقضی است که دولت عربستان سعودی با آن مواجه است و القاعده نیز با آن مواجه می شود. اشاره کردیم که دولت عربستان سعودی بر اساس پیوندی که در داخل با وهابیت دارد و خدماتی که در خارج، برای تأمین نیازهای خود در مقابل انقلاب اسلامی ایران و همچنین برای مقابله با بلوک شرق به غرب می داد، از جریان سلفی جهادی حمایت کرد و تجربه افغانستان شکل گرفت اما بلافاصله بعد از افغانستان، با حضور نیروهای امریکایی در عربستان سعودی در جریان اشغال کویت توسط عراق، بستر اجتماعی جریان سلفی در داخل خودِ عربستان ظهور می کند. اگر در جریان جنگ افغانستان، مقابله با نیروهای اتحاد جماهیر شوروی به عنوان دشمنی که کفرش بَیِّن است، اولویت جریانات سلفی بود، با حضور نیروهای امریکایی در عربستان و سرزمین وحی، مقابله با غرب به اولویت اول این گروه ها تبدیل شد.

مشکل عربستان سعودی نیز حل همین تناقض و اختلافی است که بین دو پایه قدرت این نظام وجود دارد. توفیق دولت عربستان در تثبیت حکومت خود نیز در گرو حل نسبی این تناقض است. مدرسه وهابیت به عنوان جزئی از جریان سلفی سنتی به حکومت عربستان به مثابه یک مدل تمام و کمال نمی نگرد و همین موضوع، حاشیه بازی برای نظام سیاسی عربستان ایجاد می کند.

نکته دیگر در بررسی وهابیت، توجه به این موضوع است که معمولاً آن دسته از مدرسه های دینی و مذهبی که با قدرت پیوند می خورند، همراهی با قدرت به عنوان امر واقع را در عمل می پذیرند. بنابراین اندیشه وهابی به مرور زمان در پیوند با قدرت تا حدود زیادی به یک اندیشه محافظه کار تبدیل شده که خود را با ضرورت های این پیوند سیاسی موجود، سازگار می کند.

تربیت: پس از رخدادهای موسوم به بیداری اسلامی و یا بهار عربی، بحثی در رسانه های ایران درگرفت که این تحولات تحت تأثیر انقلاب اسلامی بوده است. درمقابل، گروهی نیز معتقدند تحولات در کشورهای عربی نه تنها تحت تأثیر انقلاب ما نبوده بلکه اساساً در رقابت با انقلاب اسلامی رخ داده است. نظر شما در این ارتباط چیست؟

محمدی: به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. این بحث که آیا آنچه در جهان عرب و خاورمیانه می گذرد، از انقلاب اسلامی الگو گرفته و یا در بحث های گفتمانی تحت تأثیر انقلاب اسلامی بوده، از چند جهت قابل بررسی است اما اینکه هدف و انگیزه چه بوده، خود بحث دیگری است.

به نظر می رسد انقلاب اسلامی ایران، خود تحت تأثیر بعضی اندیشه های نو در جهان اسلام، به خصوص مصر بوده است، به این معنا که در برخی مقوله ها پیش از پیروزی انقلاب، شرایطی که در ایران پیش آمد با اندیشه هایی که اشاره شد، هم خوانی داشت.

تربیت: بله. نهضت ترجمه از متفکران مصری در سال های قبل از انقلاب، قوی بود و در کتابخانه های بسیاری از انقلابیون ما در آن سال ها، آثار ترجمه شده فراوانی از اندیشمندان مصری و پاکستانی وجود داشت.

محمدی: بله، درست است. در بحثی که با یک سلفی مصری داشتم، خطاب به من گفت: چرا شما می گویید تحولات ما در امتداد انقلاب شماست؟ در پاسخ به وی گفتم: ما این را نمی گوییم، بلکه حتی می گوییم برای پیشبرد انقلاب مان در باروری فکری نیروهای انقلابی بعضاً از مصر الگو گرفته ایم، آیا این ایرادی دارد؟ گفت: نه. گفتم: حال اگر متقابلاً ما گفتمانی تولید کرده باشیم و شما از آن استفاده کرده باشید، ایرادی دارد؟ برای مثال شما در مصر علی رغم اینکه سلفی و اخوانی هستید، از مردم سالاری دینی سخن می گویید، آیا موافقید؟ گفت: بله، خواسته ما دموکراسی مبتنی بر آموزه های اسلام، فرهنگ اسلام و احکام اسلامی است. گفتم: خب، این گفتمان انقلاب اسلامی است. از همین تأثیرات می توان به استکبارستیزی اشاره کرد که آن هم تحت تأثیر انقلاب اسلامی در این کشورها مطرح شد.

در بحث روش، اگر دقت کنیم، می بینیم تحولات اساسی در نظام های سیاسی، از چند مدل خاص پیروی می کنند. نخستین روش، جنگ های چریکی و پارتیزانی است. روش دیگر هم کودتاست. اما اینکه مردم بدون سلاح و با حضور گسترده خیابانی باعث تغییر یک نظام سیاسی شوند، اتفاقی است که در منطقه برای نخستین بار در ایران رخ داد. اصلاً بحث این نیست که آنچه در مصر و تونس اتفاق افتاد، مو به مو از سوی ایران مدیریت شده، یا در امتداد انقلاب اسلامی بوده، بحث این است که انقلاب اسلامی به مثابه یک اتفاق بزرگ در تاریخ منطقه، تأثیراتی بر پیرامون خود داشته است. دولت های غربی در واکنش، با هدف مقابله با انقلاب اسلامی اقداماتی انجام دادند. در منطقه نیز برخی رقبا با همین هدف درمجموع اقداماتی را اجرا کردند اما در عمل شاهد بودیم و هستیم که حتی سلفی های تندرو که ما را دشمن خود می دانند، به روش هایی متوسل شده اند که در انقلاب اسلامی ایران مورد توجه بود و البته محل ایراد هم نیست.

تربیت: جناب آقای انصاری! ارزیابی شما از بیداری اسلامی چیست؟ رخدادهای کشورهای منطقه مانند مصر، تونس، یمن، لیبی و... که منطقه را با تلاطم های فراوان مواجه کرده، ریشه در جریانی دارد که موضوع بحث ماست. با توجه به ریشه های فکری این تحولات، نسبت شان را با انقلاب اسلامی ایران چطور ارزیابی می کنید؟

جابر انصاری: جریان های سیاسی ـ اجتماعی در خلاء زیست نمی کنند بلکه در پیوند با واقعیات پیرامونی و نوعی داد و ستد با این واقعیت ها به حیات خود ادامه می دهند. واقعیت این است که مدرسه اسلام سیاسی در ایران از برخی اندیشه های سیاسی پیرامون خود در منطقه تأثیر پذیرفت اما پس از پیروزی انقلاب، تجربه عملی جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته، هم در حوزه اندیشه و هم در فعل سیاسی بر پیرامون خود تأثیر گذاشته است. درواقع می توان گفت، انقلاب اسلامی نوعی امید و اراده تغییر را در منطقه ایجاد کرد.

اگر بخواهیم از سطح این عناوین کلی و نظری خارج شویم و به واقعیت های سیاسی ـ اجتماعی منطقه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بپردازیم، می توانیم به جنبش مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) اشاره کنیم. حماس از دل جریان تاریخی اخوان المسلمین پدید آمد اما باید به این نکته نیز توجه داشت که اگرچه اخوان در فلسطین نیز شاخه ای داشته است اما تأسیس حماس به عنوان یک جنبش جهادی، به طور مستقیم تحت تأثیر انقلاب اسلامی و شکل گیری جنبش مقاومت لبنان و پیش از آن حزب الله بوده است. درواقع، تجمیع برخی کادرهای اخوان تاریخی، جنبش های ملی و حتی چپ فلسطینی معاصر و پیوند آن ها با واقعیت رخ داده یعنی انقلاب اسلامی، تحت رهبری چهره های شاخصی همچون شهید دکتر فتحی شقاقی که به صراحت به این تأثیرپذیری اذعان داشت، شکل گرفت. جنبش جهاد اسلامی فلسطین وقتی در بعد نظری و عملی تحت تأثیر انقلاب اسلامی قرار گرفت، محیط سنتی فکری و عملی اخوان فلسطین را با چالش هایی مواجه کرد که از دل آنها حماس پدید آمد. در مسیر حرکت نیز شاهدیم حتی در افعال سیاسی و تاکتیک های مقاومت و عملیات، باز هم جنبش حماس تحت تأثیر حزب الله لبنان است. برای مثال می توان به عملیات استشهادی اشاره کرد که به مثابه یک تاکتیک از سوی نیروهای اسلام گرا و دقیقاً با همین تعبیر "استشهادی" به کار برده می شود که متضمن یک مفهوم خاص دینی است. این تاکتیک ابتدا در دوران دفاع مقدس از سوی رزمندگان ایران در مواردی مانند باز کردن راهی در میدان مین استفاده شد و بعد از آن توسط گروه های شیعه در جنبش مقاومت لبنان به کار گرفته شد. در جنبش مقاومت فلسطین نیز بارها شاهد استفاده از این گونه عملیات علیه رژیم اشغالگر صهیونیستی بوده ایم.

آنچه از آن با نام بیداری اسلامی نام می برید، در واقع نتیجه تراکم مجموعه ای از شرایط در جهان عرب است که در گذر زمان روی هم انباشته شده و در اتفاقات چند سال اخیر، خود را نشان داده است. حال اگر تصور شود دولت ایران و یا جریاناتی در داخل ایران به صورت کنترل از راه دور و با فشار دادن یک دکمه، تحولات را کنترل می کنند، یک توهم بی جاست اما تجربه انقلاب اسلامی ایران و تحول اندیشه ای که ذیل گفتمان شیعی منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، به طور طبیعی باعث شکل گیری مجموعه روندهایی در جهان عرب شد که این روندها در تحولات مورد نظر شما نقش داشتند.

تربیت: جریان سلفی در سایه تحولات منطقه به شدت رشد کرده است. اگر تونس را جدا کنیم، می بینیم در مصر و لیبی حضور پررنگی دارد و در سوریه نیز در حال حاضر نقشی محوری ایفا می کند. در عراق هم که در یکی دو ماه اخیر بسیار فعال تر از قبل در صحنه حضور دارد. علت چیست؟

محمدی: بیداری اسلامی، بهار عربی و یا به تعبیری خیزش های اخیر منطقه از دسامبر 2010 در تونس آغاز شد و اوایل ژانویه 2011 در این کشور به نتیجه رسید. اوخر ژانویه در مصر آغاز شد و 11 فوریه به نتیجه رسید و 14 فوریه و به طور هم زمان در لیبی و یمن آغاز شد. اما رشد جریان سلفی به قبل از این تحولات برمی گردد. ظهور علنی و قدرتمند سلفی ها در منطقه پس از اشغال عراق اتفاق افتاد.

پس از جهاد افغانستان، پدیده ای در جوامع عربی به وجود آمد که از آن به «افغان العرب» نام می برند. به این صورت که با پایان جنگ افغانستان، نیروهای عربی که برای جنگ به افغانستان رفته و در آنجا آموزش دیده بودند، به کشورهای خود باز گشتند؛ کشورهایی مثل الجزایر، مصر، تونس (کمتر)، مغرب (بیشتر)، موریتانی و کشورهای حاشیه خلیج فارس اما این نیروها در بازگشت به کشور خود، فضای جدیدی فراهم آوردند و در همین فضا شاهد درگیری های گسترده نیروهای سلفی با دولت مصر و همچنین دولت الجزایر بودیم. البته بخشی از این نیروها برای جنگ به بوسنی یا چچن هم رفتند. دولت ها نیز تمایل دارند که با فرستادن آن ها به خارج از کشور، دردسر و شرّ این گروه ها را از سر خود باز کنند. نیروهای سلفی بلافاصله پس از اشغال عراق جمع شدند تا با اشغالگران امریکایی و متحدان به زعم آنها کافر امریکا - که مقصود شیعیان است - بجنگند.

فرصت بیداری اسلامی و یا بهار عربی، تنها نقش این جریان را پررنگ تر کرد اما سلفی ها سیطره ای بر تحولات تونس و مصر ندارند بلکه به مثابه یک ابزار در دست جریان های مختلف که به دنبال تقویت خود هستند، استفاده می شوند.

البته در مورد عراق، اوضاع متفاوت است. گرچه تفکر سلفی در عراق ظهور کرد اما همان طور که اشاره کردم، در سوریه شاهد تئوریزه شدن و رشد آن بودیم. به لحاظ تاریخی، هیچ گاه تفکر سلفی در عراق پایگاه محکمی نداشته است. هرچند هنوز هم در برخی قبایل این کشور شاهد بدَویسم هستیم، در جامعه نخبگان عراق و درکل در محیط بغداد و حتی موصل، زمینه افکار افراطی سلفی وجود نداشته و هنوز هم ندارد.

در بررسی سال های حکومت صدام، به دوره ای برمی خوریم که به اعتقاد من، تحولی در منش و شخصیت صدام رخ داد و در نتیجه از رفتارهای دین ستیزانه خود پشیمان شد. البته این تحول نه به دلایل معنوی و دینی بلکه بر اساس نیازهای او برای حفظ قدرت، نمایان شد. در نتیجه، صدام که در دوره ای همه جریانات دینی و مذهبی، اعم از شیعه و سنی را سرکوب کرده بود، به هم پیمانی با سلفی ها سوق پیدا کرد و برای نخستین بار پس از اشغال کویت، شاهد موضع گیری برخی سلفی ها علیه عربستان سعودی و حضور نیروهای نظامی امریکا در این کشور هستیم. همین اتفاقات فرصت فعال شدن در عراق را به سلفی ها داد.

حال اگر با در نظر گرفتن این موارد به جنایات اخیر سلفی ها و به طور مشخص داعش در عراق بنگریم، شباهت های رفتاری فراوانی بین جریان بعثی عراق و نیروهای سلفی مشاهده می کنیم که کاملاً متأثر از بدَویسم است. گردن زدن و برخوردهای خشن بر اساس تفکر «النصر بالرعب» صورت می گیرد که درواقع سیاست آنهاست. بر همین اساس شاهد انتشار گسترده تصاویر جنایات آنها توسط خودشان هستیم که درواقع یک جنگ روانی است. علاوه بر این، وجود تفکر فاشیستی عربی و ضدیت آنها با ما ایرانی ها به عنوان عجم، از دیگر شباهت های رفتاری بعثی ها با سلفی هاست.اما ایستگاه دوم که اهمیتش کمتر از ایستگاه قبل نیست، رفتار دولت سوریه در قبال نیروهای سلفی است. پس از حمله امریکا به افغانستان و سپس عراق در سال های پس از 2هزار، دولت سوریه احساس کرد می تواند با تسهیل فعالیت سلفی ها، امریکا را از حمله احتمالی به سوریه بازدارد چرا که در این سال ها، صداهای فراوانی مبنی بر حمله به کشورهای مختلف از امریکا به گوش می رسید. از این مقطع پای سلفی ها به سوریه باز شد و کمک دولت سوریه به تسهیل آمدوشد این نیروها به عراق انجامید و از آنجا که سهولت آمدوشد، در تقویت یک جریان نظامی - امنیتی عامل مهمی به شمار می رود، روز به روز به قدرت نیروهای سلفی در این منطقه افزوده می شود.

تربیت: یعنی شما معتقدید دولت سوریه کاملاً آگاهانه به رشد سلفی گری در منطقه دامن زد؟

محمدی: به نظر من، این یک اشتباه بزرگ محاسباتی از سوی دولت سوریه بود، در همان زمان به آنها تذکر هم داده شد و گفته شد که این مصیبت دامنگیر خودشان خواهد شد.

تربیت: از گفته های آقای محمدی چنین برداشت می شود که در واقع رد پای گروه داعش را باید در عراق جست وجو کنیم، نه در سوریه. اگرچه به گفته ایشان، دولت سوریه فعالیت سلفی ها را تسهیل و بستر خوبی برای آنها فراهم کرد اما ایشان هم اذعان دارند که حضور پرقدرت سلفی گری، در عراق و بعد از اشغال این کشور اتفاق افتاد. جناب آقای انصاری! برداشت شما چیست؟

جابر انصاری: می خواهم از مدخل دیگری به موضوع بنگرم که مکمل بحث هایی خواهد بود که تاکنون ارائه شد. سلفی گری به عنوان یک مدرسه متوقف مانده در ظواهر نصوص دینی که منجر به نوعی خشک مغزی و جمود اندیشه ای شده است، در بستر ارتباط با برخی پدیده های سیاسی- اجتماعی به یک جریان فعال سیاسی و اجتماعی بدل شد که در بعضی مواقع جلودار برخی تحولات است. این زمینه سیاسی و اجتماعی که در بحث های ما با نمونه های مختلف مطرح شد، در نتیجه استبداد و سرکوب داخلی و اشغال خارجی، بستر مناسبی برای بازتولید و تکثیر خود به شکل سلول های سرطانی پیدا می کند. جریان های شورشگر علیه نظام های سیاسی، ناظر به استبداد و سرکوب داخلی است و اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی و بعد حضور نیروهای ناتو در شبه جزیره عربستان، اشغال عراق و آنچه از آن با عنوان پیشروی نیروی شیعی و ایران در منطقه عربی تصویرسازی می شود، به منزله عنصر خارجی در فراهم کردن این بسترها مؤثر بوده است. به این معنا که جریان جموداندیش در حوزه فکر و اندیشه، در بستر سیاسی و اجتماعی و در پیوند با دو واقعیت استبداد و سرکوب داخلی و استعمار و تهاجم خارجی، زمینه باروری و تکثیر سرطانی پیدا می کند. اگر با این نگاه به موضوع بنگریم، درواقع جریان اولیه القاعده که هنوز عنوان القاعده را ندارد و با عنوان جهاد افغانستان از آن یاد می شود و عرب های افغان یا افغان های عرب که بعدها متأثر از اشغال افغانستان و حضور نیروهای خارجی در سرزمین وحی و اشغال عراق، تشکیلات بین المللی القاعده و شاخه های مختلف آن را تأسیس کردند، یک موتور محرکه اساسی در بعد سیاسی اجتماعی برای آنهاست. موضوع دیگر هم رویارویی با نظام های استبدادی عربی است که می خواهند همه تناقض های داخلی خود را با ابزار سرکوب و در نطفه خفه کردن و میراندن جریان های سیاسی اجتماعی مختلف حل کنند. اگر این گونه بنگریم، تلقی من این است که همان طور که مبارزه با پشه مالاریا بدون خشکاندن باتلاق هایی که این پشه در آنها رشد می کند، امکان پذیر نیست و برخورد با معلول است، آنچه به گسترش طولی و عرضی این جریان ها منجر شده، رویارویی آنها با این دو واقعیت است. در کنار آن، فقر و جهل منتشر و گسترده در محیط عربی پیرامون ما، به طور طبیعی نمی تواند محصولی غیر از جریان های افراطی تولید کند. درمان واقعی این مسئله و متوقف کردن رشد این جریانات نیز در کوتاه مدت به صورت مقابله نظامی اتفاق می افتد اما به معنای عمیق تر وقتی اتفاق خواهد افتاد که موتورهای محرکه این جریانات از آنان گرفته شود. یعنی بستر اجتماعی جهل و فقر ترمیم شود تا قدرت نیروگیری کاهش پیدا کند و سپس دو موتور محرکه و اساسی، یعنی استبداد بی حد و مرز نظام های رسمی عربی در برخورد با توده مردم و جریان های مختلف سیاسی- اجتماعی و نیز تهاجم خارجی و حضور مستقیم قدرت های بیگانه در منطقه از کار بیفتد. در غیر این صورت، این مجموعه شرایط بارور شدن و رشد این جریانات را فراهم می کند و اگر اراده ای برای ریشه کنی این جریانات وجود دارد، باید به این مسائل توجه کند.

تربیت: شما به ارائه راه حل رسیدید اما قبل از آن خوب است که نقش دولت سوریه را در بسط این جریان سلفی خشن که تا نزدیکی مرزهای ما رسیده، بهتر بیان بفرمایید. تا چه حدی عملکرد دولت سوریه و حامیان این کشور را در رشد جریانات خشن نظامی از جنس سلفی گری موثر می دانید؟ چنین به نظر می رسد که اگر اشغال افغانستان در مقطعی، زمینه ساز رشد القاعده در جهان و منطقه بوده، اکنون عملکرد دولت سوریه و حامیانش در رشد سلفی گری در منطقه تعیین کننده است.

جابر انصاری: شما به دنبال این هستید که بعضی نمونه های عینی به شکل کاملاً شفاف زیر ذره بین گذاشته شود، وگرنه از ابتدا تا کنون ما به صراحت به کنش و واکنش، یا تعامل مستمر بین جریانات فکری و مدرسه های سیاسی اجتماعی پرداختیم. طبیعی است در بستر بحران های عمیق، زمینه برای گسترش این گونه جریان ها فراهم می شود. شما به بحران اخیر سوریه اشاره می کنید، بله همین طور است. اگر بحران افغانستان در قالب اشغال، در رشد القاعده موثر بود، بحران حضور نیروهای غربی در سرزمین وحی بعد از اشغال کویت توسط دولت بعثی عراق، بحران اشغال افغانستان و عراق پس از یازده سپتامبر، بحران سوریه و از نمونه های آخر، آنچه بر سر انقلاب مصر در قالب کودتا علیه رئیس جمهور منتخب آمد، همه این تحولات سیاسی اجتماعی با گسترش نیروهای افراطی، هم در حوزه فکری و هم در تجربه عملی رابطه مستقیم دارد. بحران سوریه که مورد نظر شماست، درواقع زمینه تجمیع نیروهای سلفی جهادی و نیروهای سلفی تکفیری از اقصی نقاط دنیا را در بستر یک رویارویی درون سوری و داخلی فراهم کرد و بعد ابعاد گسترده منطقه ای، پیدا کرد و بازیگران مختلف برای تسویه حساب های مختلف وارد این بازی شدند.

برای مثال عربستان سعودی در این تصور بود که با ورود به این بحران و دامن زدن به آن می تواند چند نیاز خود را تأمین کند: نخست، تسویه حساب تاریخی با دولت سوریه که در تعامل با نظام جمهوری اسلامی ایران در چند دهه گذشته، راه متمایزی از سایر نظام های رسمی کشورهای عربی در پیش گرفته بود. درواقع، بحران سوریه از نگاه عربستان فرصت مناسبی برای تسویه حساب با نظام سوریه بود. نکته دوم برای عربستان این بود که صدور بحران کند یعنی همان تناقض بزرگی که در این کشور وجود دارد و در این بحث هم به آن اشاره کردیم، مانند زمانی که آن را به افغانستان صادر کرده بود، این بار احساس کرده و می کند که در پرتو جنگ خونین و فرسایشی سوریه، بهترین راه مواجه با این تناقض عمیق درونی، صادر کردن آن به نقاط دیگر است. بنابراین از دید عربستان فرصت مناسب بود که با یک تیر چند نشان بزند؛ هم با ایران و سوریه که در این دهه ها با یکدیگر هم پوشانی داشته اند، تسویه حساب تاریخی کند و هم تناقض عمیق داخلی خود را صادر کند و هم امواج پیشرونده جدید دموکراسی خواهی و تغییرخواهی در منطقه عربی را از طریق درگیر کردن مجموعه بازیگران رقیب و یا دشمنانش - که می توانند از این فضای تغییرخواهی برای ایفای نقش در مقابل عربستان سعودی استفاده کنند - متوقف کند. این نیاز سوم عربستان بود که تصور میکرد می تواند در سایه جنگ سوریه آن را تأمین کند. همچنین از نظر عربستان، جریان عمومی اخوان المسلمین به عنوان جریان پیشرو و پیروز در تحولات کشورهای عربی در انتخابات و فرایندهای دموکراتیک و نیز روند عمومی مطالبات آزادی خواهانه و استقلال خواهانه در جهان عرب، با درگیر شدن نیروها در یک بحران خونین فرسایشی متوقف می شود یعنی بحران فرعی خلق می شود و اولویت های بازیگران منطقه را به هم می ریزد. در این وضعیت، اخوان المسلمین، انقلاب اسلامی ایران، جنبش مقاومت لبنان، حزب الله، جریان های جهادی و تکفیری که با مدرسه سنتی سلفی به مرکزیت عربستان سعودی در رقابت هستند، همگی در بحران سوریه درگیر می شوند و یک صحنه فرسایشی جدید خلق می شود. مشکلی که عربستان سعودی با آن مواجه است، این است که چون به شدت از ایجاد هرگونه تغییر احساس نگرانی می کند، تنها به تدبیر امور روزمره خویش می پردازد، یعنی تنها تحولات منجر به تغییر را به تأخیر می اندازد و هزینه آن را بالا می برد درحالی که همین موجی که به آن دامن می زند، دامنگیر خودش خواهد شد. کما اینکه نطفه داعش از یک منظر در عراق و در پیوندی که با جریان بعثی بعد از سال 2003 پیدا کرد، بسته شد و یک عنوان ذیل جریان سلفی گری معاصر پیدا شد اما با بحران سوریه، حوزه عملیاتی خود را در یک بستر مستعد از مرزها عبور داد و وارد سوریه شد اما به محض یافتن فرصت مناسب، به عراق بازگشت و در این رفت و برگشت ها در مرحله اخیر وقتی احساس کرد فرصت مناسب را یافته، در منطقه ای که بخشی از سوریه و بخشی از عراق را دربرمی گیرد، بر اساس تئوری خلافت، اعلام خلافت اسلامی کرد. با اعلام خلافت اسلامی از سوی داعش، عربستان سعودی احساس کرد فرزندی را که برای مقابله با امواج تغییرخواهی رشد داده بود - چه در مقابل موج اول که پیشروی جمهوری اسلامی ایران و هم پیمانانش در جنبش های مقاومت است و چه در مقابل موج دوم تغییرخواهی که بعد از انقلاب های اخیر اتفاق افتاد - به نقیض خود تبدیل شده و کارکرد ضد سعودی پیدا کرده و مثل تجربه جهاد افغانستان، باز هم «انقلب السحر علی الساحر» در مسیر اتفاق افتادن است.

 تربیت: با اوج گیری بحران داعش در عراق و به خصوص پس از تصرف موصل از سوی آنها، مقامات بسیاری از کشورها چه در منطقه و چه در جهان، معتقد بودند بحران عراق یک بحران سیاسی است و در صورت تشکیل یک دولت فراگیر، بحران اخیر نیز مرتفع خواهد شد. حال با توجه به مجموعه بحث هایی که داشتیم، می خواستیم نظر شما را در این ارتباط بدانیم. همچنین برای پایان بردن این میزگرد، بفرمایید که چشم انداز آینده منطقه را چگونه می بینید؟

محمدی: بنده آنچه را به نام داعش ظهور کرده حلول روح صدام در کالبدی جدید می دانم، یعنی صدام تغییرشکل داده که همگرایی با سلفی ها و آشتی با دین را آغاز می کند، درنهایت منجر به پیدایش داعش می شود. این صدام بازگشته، البته با تسامح، بر چه مناطقی سیطره دارد؟ در سوریه بر منطقه جزیره که به لحاظ تاریخی، امتداد فرهنگی عراق است، تسلط دارد. حتی لهجه اهالی این منطقه با لهجه مردم شامات و حلب متفاوت است. اگر سوریه را به چهار منطقه شامات، ساحل، حلب و جزیره تقسیم کنیم، می بینیم جزیره تفاوت چندانی با عراق ندارد و تنها به لحاظ جغرافیای سیاسی در مرزهای سوریه قرار گرفته است. البته به این معنا نیست که داعش در مناطق دیگر سوریه حضور ندارد، بلکه به این معناست که در مناطق دیگر نتوانسته مسلط شود. این مسئله دال بر این است که یک بستر پذیرش عمومی و پیش زمینه فرهنگی برای تسلط چنین جریانی در این منطقه وجود داشته است. چرا داعش نتوانسته بر مناطق شیعه نشین مسلط شود و تنها در مناطق عربی سنی نشین سیطره دارد؟ به این دلیل که در این مناطق، محیط با این جریان همراه بوده است. اینکه گفته می شود بحران عراق یک راه حل سیاسی دارد، درست است و بی تردید منکر این نیستم که برای حفظ وحدت و یکپارچگی عراق، به مفهوم مشارکت سنی ها، شیعیان و کردها در قدرت و استمرار آن، علی الاصول باید به یک راهکار سیاسی مناسب اندیشید اما اینکه این اتفاق بتواند مشکلاتی مثل داعش امروز را حل کند، بنده مطمئن نیستم چون معتقدم بحران عراق، عمیق تر از مسئله داعش است. داعش، دیروز اسم دیگری داشت. داعش قبل از سال 2006 باز اسم دیگری داشت و در جریان سقوط اول موصل در آن ایام، پرچم زرقاوی و القاعده بالا بود و امروز ابوبکر البغدادی اما تفاوتی نمی کند زیرا نیروهایی که امروز موصل را تصرف کرده اند، همان نیروهایی هستند که در آن ایام توانسته بودند این شهر را به کنترل خود درآورند. این نیروها در عراق امروز هستند و مسائل درازمدت خود را در یک همگرایی سیاسی به مفهوم تفاهم بر سر احترام گذاشتن به حقوق شهروندی آحاد ملت عراق، قابل حل نمی دانند. لذا من گرچه داعش را پایان یافتنی می دانم ولی می پرسم آیا واقعاً بحران عراق به پایان می رسد؟ من کمی به این امر خوشبین نیستم، گرچه معتقدم این بحران ها نمی توانند آسیبی بنیادین به موجودیت شیعیان عراق وارد کنند. شیعیان از مرحله تثبیت موجودیت خود در حاکمیت عراق گذشته اند و دیگر نمی توان منکر این واقعیت شد.

در مورد چشم انداز کلی منطقه، اعتقاد من این است که جهان عرب دوران افول سیاسی سنگینی را تجربه خواهد کرد و دیگر دوران حکومت های مقتدر عربی که بتوانند بر سرنوشت منطقه تأثیر بگذارند، سپری شده است. شاید تنها دولت عربی که همچنان این نقش اساسی خود را حفظ کرده، عربستان سعودی است. مصر درگیر مشکلات درونی است و مشکلات لیبی می تواند الجزایر و بیشتر مصر را تحت تأثیر قرار دهد. نوعی نابسامانی و البته زایش را در آینده خواهیم دید. خاورمیانه همان طور که صحنه یک منازعه بین المللی است، صحنه ای برای رقابت های استراتژیک منطقه ای نیز خواهد بود.

تربیت: شکل گیری یک رویکرد اعتدالی در کشورهای عربی سنی را چقدر محتمل می دانید؟

محمدی: تجربه به من می گوید تا زمانی که افکار ارتجاعی افراطی در صحنه باشد، جایی برای تفکر اعتدالی نخواهد بود. به طور طبیعی وقتی صحنه متشنج و غبارآلود باشد، بهترین فضا برای رشد جریان های افراطی فراهم می شود. اما از آنجایی که این جریانات افراطی در باورهای اساسی و نوع زندگی مردم در کشورهای منطقه ریشه ندارند، به محض پیدایش یک تحول اساسی مثبت در منطقه، وارد دوران افول می شوند. البته ممکن است حتی در مثلاً انتخابات اول، نتایج این تحول دیده نشود اما در انتخابات بعدی، جریان های افراطی حذف می شوند و جای خود را به جریانات معتدل و البته اسلام گرا خواهند داد زیرا بحث اسلام گرایی و موج اسلام گرایی در منطقه که به طور مشخص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اوج گرفت، همچنان مورد پذیرش مردم منطقه است.

تربیت: بحران سوریه از یک منظر دیگر نیز با نمونه های مشابه گذشته، مثل جهاد افغانستان متفاوت بود و آن حضور پرتعداد اتباع اتحادیه اروپا و حتی امریکا در بین نیروهای سلفی است. دلایل و پیامدهای این مسئله را چگونه ارزیابی می کنید؟

محمدی: باز باید به بحث مدیریت صحنه توجه کنیم. فرض کنید شما به جای تصمیم گیران غربی باشید و می بینید به هر دلیلی، یک بحران در سوریه شکل گرفته است. احتمالاً به این فکر می کنید که از این فرصت به نفع خود استفاده کنید. از یک سو نیروهای تندروی اسلامی در کشورهای خود را به جنگ ارتش سوریه که بعد از ارتش صدام، قوی ترین ارتش منطقه بود و اساساً برای جنگ با اسراییل توسط حافظ اسد شکل گرفت، می فرستید و در یک نبرد فرسایشی هم تندروها را از سر خود باز می کنید و هم ارتش سوریه را ضعیف می کنید. علاوه بر این، تصور می کنید با جدی تر شدن بحران، ایران و حزب الله هم به صحنه می آیند و به مرور آنها را نیز در سوریه زمین گیر می کنید. از سویی با تحریک ترکیه به مداخله در صحنه، بلندپروازی های آنان را نیز کنترل می کنید و در نهایت، وقتی همه طرف های درگیر به شدت تضعیف شدند، دولتی دست نشانده نزدیک به خود را بر سر کار می آورید. فرض کنید چنین عقل مدبری در غرب وجود داشته باشد، چرا که در گذشته نیز در ماجرای فرستادن یهودیان به فلسطین شاهد چنین برخوردی از سوی غرب بوده ایم. البته ممکن است در میانه کار، شرایط به گونه دیگری رقم بخورد و همان طور که جناب جابر انصاری فرمودند، «انقلب السحر علی الساحر» رخ دهد و کنترل اوضاع از دست طراحان صحنه خارج شود.

بحث دیگری که باید به آن توجه کنیم و جناب جابر انصاری نیز به درستی اشاره کردند، بحث رشد و توسعه اجتماعی در کشورهای منطقه است. اگر با دقت به منطقه بنگریم، مشاهده می کنیم کشورهایی که نسبت باسوادی در آن ها بالاتر است، کمتر در معرض رشد افکار ارتجاعی و افراطی قرار می گیرند. بیداری اسلامی و یا خیزش های اخیر منطقه، حاصل میل ملت های منطقه برای رسیدن به رشد و توسعه اجتماعی است اما چون تمام مراحل به درستی طی نشده، شاهد مشکلاتی در رسیدن به هدف هستیم، ولیکن آن هدف اصلی که همانا دموکراسی خواهی، چرخش قدرت و تثبیت نقش مردم در تعیین سرنوشت خود است، همچنان برای ملت ها اولویت دارد.

تربیت: جناب انصاری، شما چشم انداز منطقه را چطور می بینید؟

جابر انصاری: منطقه آبستن حوادث و به تعبیری که من همواره به کار می برم، در حال "شدن" است. وضعیت منطقه پیرامونی ما به شدت سیال و در حال پویایی و حرکت است اما هنوز به مرحله ثبات نسبی و ایستایی موقت نرسیده ایم. مجموعه ای از رویاروی ها در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی و اندیشه ای در جریان است و اینکه صورت بندی منطقه بعد از این رویارویی چگونه خواهد بود، به عنوان یک تحلیل گر نظرم را عرض می کنم. البته کار یک تحلیل گر سیاسی از سنخ پیشگویی نمی تواند باشد اما یک تحلیل سیاسی مبتنی بر مقدمات احتمالاً صحیح، قاعدتاً باید بتواند یک افق کلی را حدس بزند و این حدس تا حدود قابل توجهی می تواند درست باشد.

من نیز معتقدم موج تغییر خواهی، هم در ابعاد آزادی خواهانه و هم استقلال خواهانه آن که درواقع پاسخی به نیاز انسان عرب امروزی منطقه پیرامون ماست، مسیر پیشرونده خود را طی می کند و بخشی از این رویارویی ها، نتیجه طبیعی این تغییر است. به عبارتی، مجموعه ای از نیروها که وضعیت سابق منافع آنان را تأمین می کرد، در برابر تغییر مقاومت می کنند. برخی از کانون های قدرت، اصل تغییر را قبول دارند اما در پی این هستند که مهر خود را بر آن بزنند یعنی به نوعی می خواهند حجم و ابعاد تغییر را خود تعیین کنند و آن را در یک مسیر تعریف شده قرار دهند. برخی بازیگران و به طور مشخص رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی، همچنان اصل تغییر را نفی می کنند، گرچه ممکن است به مرور در مسیر تحولات، نسخه دوم را در مواجه با امر واقع بپذیرند، به این معنا که سعی کنند به تغییرات جهت بدهند اما در حال حاضر در هر دو بعد استقلال خواهانه و آزادی خواهانه، همچنان اصل تغییر را نفی می کنند. درمجموع، فکر می کنم روند پیش رونده تحول، اجتناب ناپذیر است.

اگر بخواهیم موردی بررسی کنیم، معتقدم برای مثال در عراق، امکان بازگشت به گذشته و برقراری یک نظم متمرکز وجود ندارد. عملیات نقل وانتقال از عراق سابق به عراق جدید، لاجرم در حال رخ دادن است. آنچه نیروهای سیاسی چه داخل عراق و چه در پیرامون می توانند در مسیر آن نقش داشته باشند، طولانی کردن روند و سمت وسو دادن به این تغییر است اما نمی توانند اصل تغییر را نفی کنند و نیروهای مخالف تغییر، در طول مسیر ناگزیرند اصل تغییر را بپذیرند.

درمجموع، علی رغم تمام خشونت ها و خونریزی ها، فضای منطقه عربی رو به جلوست و امکان بازگشت به گذشته وجود ندارد. وضعیت امروز نیز نمی تواند ادامه پیدا کند زیرا مجموعه بازیگران، توان پرداخت هزینه های سنگینی را که ادامه روند فعلی برجای می گذارد، ندارند. بنابراین مسیر کلی بر اساس مطالبات جوامع عربی رو به پیش است.

کلید واژه ها: سلفی گری مصر


نظر شما :