مانیفست داعش
سیامک کریمی
با شلیک هر موشک «استینگر» یکی از جت های شوروی در افغانستان سرنگون می شد. «دستور العمل شلیک استینگر» دعایی بود که اعراب حاضر در افغانستان می خواندند تا «خلبانان ارتش سرخ شوروی را روانه جهنم کنند.»
استینگرها آن قدر به آسمان رفتند تا فرماندهان شوروی ناچار شدند افغانستان را ترک کنند. برای آنها غیر از این راه، راه دیگری نمانده بود. کوه های صعب العبور «تورا بورا» در افغانستان لانه هایی امن برای «مجاهدان افغان و عرب» به شمار می رفت که جز با حملات هوایی نمی شد از آن عبور کرد. تا وقتی «استینگر» به مجاهدان افغان نرسیده بود، فرماندهان کمونیست امیدوار بودند خیلی زود به حسرت رسیدن پشت کوه های تورا بورا پایان بدهند. اما وقتی موشک های آمریکایی استینگر که در هدف گیری خطا نمی کردند، به دست مجاهدان عرب رسیدند، یک راه چاره بیشتر جلوی پای این فرماندهان باقی نمانده بود: یا در افغانستان بمانند و بمیرند یا آن که هر چه سریعتر ترک خانه همسایه بکنند. کمونیست ها راه دوم را برگزیدند و به این ترتیب ارتش شوروی در سال 1989 خاک افغانستان را ترک کرد.
موشک استینگر صرفا ابزار پیروزی مجاهدان عرب و افغان بر شوروی نبود، استینگر اسم رمزی بود که باعث شد «افراط گرایی اسلامی» انسجام بگیرد و تقریبا سه دهه تحولات بین المللی را به خود اختصاص دهد. استینگر، نقشه راهی برای بناسازی مجاهدانی بود که پس از خروج شوروی از افغانستان خود را «القاعده» و «طالبان» نامیدند. آن هایی که عرب بودند، نام القاعده را بر خود نهادند و افغان های افراطی طالبان خوانده شدند.
از زمان حضور شوروی در افغانستان، آمریکا تلاش زیادی داشت تا بتواند به هر شکل ممکن ارتش سرخ را از این کشور خارج کند. به این ترتیب چند جریان به موازات همدیگر حرکت کردند تا خیال همه از شر ارتش سرخ راحت شود. یکی از این جریان ها، مراکز رادیکال اسلامی در منطقه خاورمیانه بودند که عمدتا با گرایش های سنی مذهب تندرو و وهابی شناخته می شدند. این مراکز در میانه دهه 80 قرن گذشته با چرخشی ایدئولوژیک تلاش کردند تا «شوروی» را به جای «اسراییل» دشمن واقعی اسلام معرفی کنند. تبلیغات پردامنه خیلی زود به هدف نشستند و به این ترتیب چریک های عربِ به شدت مذهبی تصمیم گرفتند به جای آن که روانه نوار غزه و کرانه باختری رود اردن شوند، خود را از راه کشورهای حاشیه خلیج فارس به پاکستان و از آن جا به افغانستان برسانند. به این ترتیب، ظرف کمتر از چندماه هزاران نفر از آفریقا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس عازم افغانستان شدند.
مجاهدانی که به افغانستان رسیده بودند خیلی زود فهمیدند که با سلاح هایی که در دستشان است نمی توانند از پس ارتش سرخ برآیند. رمز برتری آنها فقط به در اختیار داشتن «موشک های استینگر» خلاصه می شد تا بتوانند با استفاده از آنها از شر بمباران های بی امان جنگنده های دشمن در امان بمانند. برای رسیدن به این موشک ها راهی جز نزدیکی به آمریکا وجود نداشت. آنها باید به طریقی آمریکا را مجاب می کردند که یکی از فوق مدرن ترین سلاح های ساخت آن کشور را در اختیارشان بگذارد. وظیفه مجاب کردن کاخ سفید را چهره ای برعهده گرفت که نامش تازه سال ها بعد بر سر زبان ها افتاد: «بندر بن سلطان» سفیر وقت عربستان در آمریکا.
بندر بن سلطان که از سال 1983 به آمریکا اعزام شده بود تا 22 سال بعد در سمت اش باقی ماند. او از جوانی به شدت به دنبال پیشرفت در دربار آل سعود بود و به کمک هوش سرشارش به خوبی می دانست نفوذ در میان سیاستمداران آمریکایی که اثرگذاری خاصی بر خاندان حاکمه سعودی دارند می تواند پل پیشرفت او در ساختار سیاسی عربستان باشد. به همین دلیل بن سلطان خیلی زود زبان انگلیسی را یاد گرفت و با جلب توجه محافل امنیتی عربستان به آمریکا اعزام شد. بن سلطان با درک حساسیت های دولت آمریکا نسبت به حضور شوروی در افغانستان، شخصا کار هدایت مجاهدان عرب و افغان در افغانستان را برعهده گرفت تا به آمریکایی ها نشان دهد که چگونه می تواند کشورشان را از خطر شوروی برهاند. وقتی که مجاهدان عرب در افغانستان به بن بست رسیده بودند، خودش دست به کار شد و به همان سیاستمداران آمریکایی که حتی توانسته بود به محافل خانوادگیشان راه یابد، بقبولاند که «استینگر» رمز پیروزی بر شوروی است. به این ترتیب در اثر توافقی نانوشته میان آمریکا و مبارزانی که بعدها القاعده نام گرفتند، موشک های استینگر سر از افغانستان درآوردند.
خروج شوروی از افغانستان برای بندر بن سلطان تحقق آرزویی بود که او مدت ها برای آن لحظه شماری می کرد. حالا وی منتظر بود تا از واشنگتن در گوش حکام عربستانی خوانده شود که این دیپلمات جوان باید عهده دار پست های حساس تری شود. اندکی بعد «جورج واکر بوش» رییس جمهور وقت آمریکا به عربستان رفت تا رسما از تلاش های آل سعود در خروج شوروی از افغانستان تشکر کند. بوش پدر همان جا به «ملک فهد» پادشاه وقت عربستان گفت که بندر بن سلطان می تواند با زیرکی سیاست های عربستان را در منطقه جلو ببرد و بجاست که مقامی عالی تر به وی اعطا شود. اما پاسخ ملک فهد آب پاکی را روی دست بوشِ پدر ریخت و تمام آرزوهای بندر را پرپر کرد تا آن جا که وی به جای آن که پستی مهم تر در دربار آل سعود بگیرد تا سال 2005 در آمریکا باقی ماند. ملک فهد به رییس جمهور وقت آمریکا گفته بود که در عربستان، تبار افراد نقش ویژه ای در پیشرفت آنها دارد و کاری از دستش برای پیشرفت بندر برنمی آید. به این ترتیب، خاندان مادری بن سلطان مانعی در برابر پیشرفت او شدند. «خیزرانه» مادر سیاه پوست سودانی بن سلطان بود که با پدر بندر ارتباط مخفیانه داشت. تعلق نداشتن خیزرانه به خاندان آل سعود از یک طرف و اعتقاد شاهزادگان دیگر مبنی بر این که بندر بن سلطان ماحصل ارتباطی غیرسعودی است باعث شدند تا او به آن چیزی که بعد از خروج شوروی از افغانستان حق خود می دانست، نرسد. به همان اندازه که جلوگیری از پیشرفت بندر برای همیشه بر او اثر گذاشت، رابطه ای که وی با گروه های عرب جهادی در افغانستان به دست آورد برای همیشه رد بندر بن سلطان را بر پیکر این جریان ها ثبت کرد.
بازماندگان صدام حسین مذهبی شدند
«ملامحمد عمر» رهبر طالبان سوار بر موتورسیکلتی از «عمارت فرمانروایی» در شهر مزار شریف افغانستان خارج شد و بعد از آن دیگر هیچ کس او را ندید. زودتر از ملاعمر، «اسامه بن لادن» از نظرها پنهان شده است. همه مجاهدان عرب و افغان که روزگاری به پشتوانه حمایت های سیاسی و نظامی آمریکا و عربستان اسلحه به روی ارتش سرخ شوروی گرفته بودند، به دنبال سرپناهی برای نجات از حملات جنگنده های آمریکایی می گردند. گروهی زیادی از آنها به شمال پاکستان در منطقه وزیرستان شمالی می روند، جایی که از نظر جغرافیایی تا اندازه زیادی به کوه های تورا بورا شباهت دارد. کوه هایی که 20 سال پیش از این، پناهگاهی برای آنها بود تا از بمباران جت های شوروی در امان باشند. یک سال پس از دربه دری اعضای القاعده در پاکستان، دولت بوشِ پسر اسب را زین می کند تا به سراغ صدام حسین برود. برنامه بوش برای حمله به عراق بار دیگر باعث می شود تا توجهات به بندر بن سلطان که هنوز سفیر عربستان در آمریکاست جلب شود. دربار آل سعود که شناخت کافی از بافت قومیتی در عراق دارد به خوبی می دانست که با سرنگونی صدام حسین قاعدتا شیعیان این کشور باید حکومت را در اختیار بگیرند. سعودی ها خبر داشتند که جمهوری اسلامی ایران در سال های گذشته به خوبی توانسته است در میان عراقی های شیعه نفوذ و جریان های مختلف سیاسی شیعه از صدر تا حکیم را به خود نزدیک کند و در نتیجه سرنگونی صدام حسین و به حکومت رسیدن شیعیان تنها می تواند به معنای توسعه نفوذ منطقه ای جمهوری اسلامی ایران تمام شود. برای دربار آل سعود تنها یک راه وجود داشت؛ بندر بن سلطان. بلافاصله از ریاض به وی ابلاغ کردند که هر طور شده باید جلوی حمله آمریکا به عراق را بگیرد. بن سلطان هم خیلی سریع دست به کار شد اما بوش قسم خورده بود که حکومت صدام حسین را براندازد. به این ترتیب در بامداد اول فروردین 1382 موشک های کروز و اسکاد آمریکایی حمله به عراق را آغاز کردند و کمتر از یک ماه بعد بغداد و رژیم صدام حسین سقوط کردند. حمله آمریکا به عراق این بار یک شکست تمام عیار برای بن سلطان به شمار می رفت. او خلاف ماموریت قبلی نتوانسته بود نظر مقام های سعودی را جلب کند.
هرچقدر که سقوط صدام حسین برای بن سلطان گران تمام شده بود، برای برخی رهبران القاعده یعنی دوستان قدیمی بن سلطان ارزشمند بود. هرج و مرج حاکم بر عراق برای آنها که جای مناسبی در پاکستان نصیبشان نشده بود، وسوسه کننده بود. به این ترتیب، از اواسط سال 2003 نقل و انتقال اعضای القاعده به عراق آغاز شد. دو سال بعد که شیعیان در عراق به حکومت رسیدند، ماموریت بن سلطان هم در آمریکا به پایان رسید. دولت نوری مالکی در حالی قدرت را در بغداد به دست گرفته بود که وابستگان رژیم 30 ساله بعث در عراق به گوشه عزلت خزیده و در فکر بازگشت به دوران پرقدرت سابقشان بودند. دوران سیاهی که صدام حسین و حزب بعث در عراق حاکم کرده بودند عملا راه مستقیم و سیاسی حضور آنها در قدرت را مسدود کرده بود. آنها هم یک راه بیشتر پیش پایشان نبود؛ تضعیف دولت مالکی از راه ناامن کردن کشور. رهبران سابق ارتش و حزب بعث، برای پیشبرد برنامه شان به سراغ القاعده ای ها رفتند که دو سال پیش و با سقوط صدام حسین به کشورشان آمده بودند. این حقیقت که این افراد عمدتا از اعضای رده پایین القاعده بودند این فرصت را در اختیار فرماندهان بعثی قرار می داد تا با سوء استفاده از کم سوادی آنها در آتش عقاید رادیکال سنی شان بدمند و این عده را علیه دولت شیعه مالکی بسیج کنند. «حجی البکر البغدادی»، «ابوایمن العراقی»، «ابو احمد العلوانی» و «ابو عبدالرحمن البیلاوی» چهار افسر برجسته ارتش بعث صدام بودند که راه میانبر به اعضای القاعده را پیدا کردند.
حجی البکر البغدادی یکی ازفرماندهان ارتش بعث عراق بود که سابقه مبارزه علیه ایران در دوران جنگ تحمیلی در پرونده اش دیده می شود. ابوایمن العراقی یکی از افسران سازمان اطلاعات نیروی هوایی دوره صدام به شمار می رفت که بلافاصله پس از حمله آمریکا به عراق دفتر کارش را ترک کرد و در مخفیگاهی سکنی گزید. ابو احمد العلوانی هم که اطلاعات اندکی از او در دسترس است از افسران ارتش عراق در دوره صدام بود اما دقیقا مشخص نیست که در چه رسته و رده امنیتی یا عملیاتی فعالیت داشته است. این چهار فرمانده دوران صدام حسین، علاوه بر ارتباط گرفتن با اعضای القاعده موفق شدند تا برخی از رهبران سنی های تندرو در عراق را با خود همراه کنند. به این ترتیب «ابو ایوب المصری» و «ابوبکر البغدادی» دو چهره تندروی مذهبی از سوی رهبران حزب بعث مسوولیت تشکیل و جمع آوری نیروهای جهادی در عراق را برعهده گرفتند. «ابوبکرالبغدای» مهم ترین چهره جهادی در عراق که از دانشگاه بغداد دکترای علوم اسلامی داشت، با تسلط بر فقه سنی موفق شد عده قابل توجهی را جذب اندیشه های تروریستی اش کند. به این ترتیب مجموعه ای از افسران حزب بعث و اعضای رده پایین و سابق القاعده موفق شدند در سال 2004 «جماعت توحید و جهاد» را بنیان بنهند. از ژانویه 2004 که جماعت توحید و جهاد پایه گذاری شد، زنجیره عملیات های تروریستی در عراق کلید خورد. هر چه این جمعیت با عضوگیری بیشتر از میان قبایل تندروی سنی که به دلیل برخی سیاست های اشتباه دولت مالکی، به سوی رادیکالیسم سنی متمایل شده بودند، گسترده تر می شد، بمب گذاری ها در عراق با شدت و سرعت بیشتری انسان های بی گناه را در این کشور به کام مرگ می فرستد. براساس گزارش های سازمان های حقوق بشری در سال 2004 تقریبا روزانه 40 عراقی در اثر انفجارهایی که سراسر عراق را به لرزه درآورده بودند، جانشان را از دست می دادند. همکاری افسران حزب بعث با رادیکال های سنی در عراق تا سال 2006 ادامه پیدا کرد تا آن که مولفه جدیدی وارد این ارتباط شد.
صعود و سقوط بندر
با تحکیم قدرت جریان سیاسی شیعه در عراق، «بندر بن سلطان» که از آمریکا فراخوانده شده بود مسوولیت «شورای امنیت ملی» عربستان را برعهده گرفت. این نقل و انتقال نشان می داد که آل سعود خطر جدی را بیخ گوشش احساس می کند و بندر بن سلطان را فراخوانده تا آنها را نجات بدهد. بندر هم برای بازگشت مجدد توازن قوا در منطقه دست یاری به سوی دوستان سابقش دراز کرد. «ابومصعب الزرقاوی» تبعه اردن که سال ها پیش در افغانستان جنگیده بود، به «جماعت توحید و جهاد» اضافه شد. الزرقاوی در گام نخست این جمعیت را با ده ها گروهک تروریستی دیگر در عراق پیوند داد و آنها را «شورای مجاهدین» خواند. وی اندک مدتی بعد این شورا را شعبه القاعده در عراق معرفی کرد و پیام هایی با عنوان «امیرالقاعده در عراق» صادر می کرد. با رهبری الزرقاوی نه تنها جریان های تروریستی در عراق گسترش بیشتری پیدا کردند بلکه عملا ایدئولوژی حاکم بر این جریان دقیقا مطابق با خواست بندر بن سلطان تغییر کرد. از این جا به بعد تقریبا تمام جهادی های عراق «تکفیری» شدند و آن هایی که اعتقادی به گرایش سُنی تندرو نداشتند، کافر خواندند. به همین ترتیب، الزرقاوی در سال 2006 در پیامی صوتی به تمام شیعیان عراق اعلام جهاد کرد. این سیاستی بود که دقیقا از سوی بندر بن سلطان دیکته می شد. از منظر او، جمهوری اسلامی ایران با تقویت جریان های شیعی در عراق جا را برای عربستان تنگ کرده است. رهبران اصلی القاعده که آن روزها در پاکستان به سر می بردند نمی توانستند چنین تغییر ایدئولوژیکی ای را که به نام القاعده اعلام شده بود تاب آورند و به این ترتیب رسما اعلام کردند که جریان تحت رهبری الزرقاوی نسبتی با آنها ندارد. اما این اردنی گوش اش به رهبران اصلی القاعده بدهکار نبود و کمر همت بسته بود تا شهرهای رمادی، فلوجه و بعقوبه در عراق را که به «مثلث سنی» مشهور هستند از حکومت مرکزی جدا کند. عملیات جداسازی به دستور الزرقاوی آغاز شد اما پیش از آن که آنها بتوانند مواضعشان در این سه شهر را تحکیم بخشند، هواپیماهای آمریکایی در حملاتی سنگین و در چند نوبت این سه شهر و از جمله مقر الزرقاوی در اطراف بعقوبه را بمباران کردند. یک روز بعد که سربازان ارتش آمریکا وارد بعقوبه شدند، جسد امیر القاعده عراق را پیدا کردند. شکست عملیات جداسازی مثلث سنی از بغداد، برگ بازنده دیگری در پرونده بندر بن سلطان بود. «ملک عبدالله» پادشاه عربستان او را توبیخ کرد و هاله ای از انزوا و سکوت دور بندر بن سلطان را فراگرفت.
لبنان؛ طلیعه ظهور داعش
دولت نوری المالکی با وجود اختلاف های زیادی که دامنه آن حتی به دیگر جریان های شیعی عراقی رسیده بود همچنان بر سر کار باقی ماند. در حالی که سعودی ها هنوز در حال طراحی استراتژی هایی برای بازگشت توازن قدرت در منطقه بودند، صفیر خطر گسترده تری آنها را متوجه خود کرد. ائتلاف 14 مارس در لبنان که به عربستان نزدیک است در انتخابات پارلمانی لبنان شکست خورد و جایش را به ائتلاف 8 مارس داد که «حزب الله لبنان» یکی از جدی ترین عناصر آن به شمار می رود. به این ترتیب طی کمتر از 10 سال دو دولت نزدیک به جمهوری اسلامی ایران در منطقه بر سر کار آمده بودند. آل سعود هنوز شکست 14 مارس را باور نکرده بود که انقلاب به دامان دولت های خاورمیانه افتاد. بعد از زین العابدین بن علی، دولت حسنی مبارک که روابط حسنه ای با آل سعود داشت سرنگون شد. بعد از مصر، دومینوی انقلاب های عربی دقیقا به کنار دست عربستان رسید. بحرین و یمن که مدت ها حیات خلوت ریاض به شمار می آمدند در سریع ترین زمان ممکن در هرج و مرجی مطلق فرو رفتند. اگرچه توفان تغییرات سیاسی در خاورمیانه الزاما در راستای منافع ایران نبود اما حکومت هایی رو به سقوط گذاشته بودند که همگی مناسبات حسنه ای با آل سعود داشتند. از سوی دیگر، «اخوان المسلمین» که به دلیل قرائت خاص دینی شان، سال ها با وهابیت آل سعود اختلاف داشتند در تونس و مصر جای دولت های نزدیک به آل سعود را پر کردند. روند سیاست در خاورمیانه کاملا حکام سعودی را ناامید کرده بود. آنها باید تا پیش از آن که دیر می شد فکری می کردند. چاره جویی سعودی ها آنها را بار دیگر به بندر بن سلطان رساند. به این ترتیب، بندر با حفظ سمت سابق اش (رییس شورای امنیت ملی) به عنوان رییس استخبارات کشور انتخاب شد.
شاهزاده سعودی برای سومین بار دست نیاز به سوی دوستان سابق اش دراز کرد که همچنان در عراق حضور داشتند. او می دانست که این بار تنها عراق صحنه عملیات او نیست بلکه لبنان و سوریه ای که تازه دچار ناآرامی های سیاسی شده بود هم به میدان مشق عراق اضافه شده اند. میدان گسترده نبرد، باعث شد تا میلیون ها دلار از ریاض به سوی عراق سرازیر شود. شورای مجاهدین که بعد از ابومصعب الزرقاوی به «ابوبکر البغدادی» رسیده بود، در کانون اصلی این کمک ها قرار داشت. آنها وظیفه داشتند تا با عضوگیری گسترده از میان جمعیت سُنی ناراضی در عراق که از برخی سیاست های تنگ نظرانه دولت مالکی به تنگ آمده بودند خود را برای روز موعود آماده کنند. بندر بن سلطان به خوبی می دانست، دولت مالکی به دلیل ضعف هایی که در 6-5 سال گذشته بر پیکرش نشسته ضعیف تر از قبل شده است. از سوی دیگر، گسترش جنگ داخلی در سوریه فضای مناسبی را فراهم کرده بود تا با سرنگونی «بشار اسد» یکی از نزدیک ترین حکومت های منطقه به جمهوری اسلامی ایران، آب رفته به جوی بازگردد. به این ترتیب، شاهزاده سعودی با نسخه جدیدی به ارتباط با تکفیری های حاضر در عراق بازگشت. آنها ماموریت داشتند که مبارزه را با دو هدف عراق و سوریه پی بگیرند. به این ترتیب «شورای مجاهدین» در سال 2013 نام خود را به «دولت اسلامی عراق و سوریه» (داعش) تغییر داد تا بتواند عملیات در دو کشور را پوشش بدهد. تقریبا از میانه سال 2013 نخستین دسته از شبه نظامیان داعش که به مدد چندین سال نبرد در عراق کاملا کارآزموده شده بودند از مرزهای شرقی سوریه وارد این کشور شدند. یگان های داعش خیلی زود توانستند دیگر مخالفان مسلح در سوریه را که کمتر با جنگ و سلاح آشنایی داشتند عقب برانند و در بخش های اصلی «استان حسکه» در شرق سوریه جبهه بگیرند. این پیروزی های سریع که برای رهبران داعش غیرمنتظره بود آنها را به این صرافت انداخت تا با گسیل تعداد بیشتری از نیروهایشان به سوریه، به مناطق بیشتری راه یابند و عرصه را بر دمشق و بشار اسد تنگ کنند. برای این نقل و انتقال گسترده نیاز بود تا فضایی امن در اطراف مرزهای عراق و سوریه فراهم شود تا داعش بتواند نیروهایش را به همراه سلاح های سنگینی که در اختیار داشتند از عراق عبور دهند و وارد سوریه کنند. استان الانبار که مثلث سنی در آن قرار دارد در مرز عراق و سوریه واقع شده است. نیروهای داعش که در این مناطق حضور دارند با درس گرفتن از شکست های سابق، صبح اولین روز سال 2014 را با حمله هایی ناگهانی به مراکز نظامی دولت عراق در شهرهای رمادی و فلوجه آغاز کردند. پیروزی داعش در این دو شهر به نحو اعجاب آوری سریع تر از پیروزی آنها در سوریه بود. داعش موفق شده بود در ظرف کمتر از 4 ساعت استان های الانبار در عراق و دیرالزور و حسکه در سوریه را به یکدیگر وصل کند و با خیال راحت نیروهایش را روانه سرزمین شام کند.
با افزایش تعداد نیروهای داعش در سوریه، آنها حرکت از سرزمین های شرقی را به سوی شمال سوریه آغاز کردند تا بتوانند شهر حلب دومین شهر مهم این کشور را فتح کنند. داعش برای رسیدن به حلب ابتدا باید دیگر مخالفان مسلح بشار اسد را که سرزمین های حد فاصل استان حلب و دیرالزور را در اختیار داشتند شکست می دادند. به این ترتیب، جنگی خونین میان جیش الاسلام، جیش الشام، جبهه النصره که همگی متشکل از شبه نظامیان اسلامگرا هستند از یک طرف و داعش از طرف دیگر به راه افتاد. نتیجه این جنگ ها تاکنون پیروزی مطلق داعش بوده است. آنها تلاش می کنند که هر چه زودتر به حومه حلب برسند، جایی که ارتش بشار اسد تلاش می کند با کامل کردن محاصره حلب راه نفوذ به این شهر را برخود هموار کند.
آخرین آزمون بندر؟
بندر بن سلطان دیگر آن دیپلمات 30 ساله ای نیست که هنگام حضور در آمریکا به فکر ولیعهدی کشورش بود. او هم اکنون 65 سال سن دارد و به مدد نقش آفرینی های متعدد در منطقه بازیگر مکاری شده است. او تاکنون چهار پرونده مهم سیاست خارجی کشورش که از قضا مهمترین پرونده های سیاست خارجی عربستان در 30 سال اخیر بوده اند را در دست داشته است. بندر پرونده اول را که کمک به شکست ارتش سرخ شوروی و خروج از افغانستان بود با موفقیت به پایان برد. او در پرونده دوم که ممانعت از حمله آمریکا به عراق بود، نتوانست نمره قبولی بگیرد. در پرونده سوم، قرار بود مثلث سنی عراق از دولت مرکزی جدا شود اما وی بار دیگر ناموفق ظاهر شد. حالا پرونده چهارم که تشکیل داعش و سرنگونی بشار اسد است در دستان او قرار دارد. برای عربستان ماموریت بندر در این پرونده تقریبا به اندازه اهمیت پرونده اول است. به همین دلیل نه تنها تمام امکانات در اختیار این شاهزاده سعودی قرار گرفته است بلکه وی از همه ظرفیت هایش استفاده می کند تا بتواند با موفقیت از این پیچ عبور کند. این پرونده احتمالا آخرین پرونده ای است که در اختیار بندر بن سلطان قرار دارد چرا که او تا بازنشستگی چند سالی فاصله ندارد. بندر می خواهد با موفقیت در این پرونده، حقش را از تاریخ سیاسی عربستان بگیرد. به همین دلیل او برای فعالیت هایش در دور جدید هیچ مرزی قائل نیست. او نمی تواند بار دیگر شاهد شکست برنامه هایش باشد. شاهزاده سعودی برای پیروزی در نبرد آخر متوسل به تاکتیکی شده است که او را برای نخستین بار به شهرت رساند: تروریسم افراطی مذهبی. عطش شهرت و طمع قدرت که از جوانی دست از سر بندر برنداشته وی را در پیری حریص تر از هر زمان دیگری کرده است. او این روزها حاضر است برای کامیابی در آخرین ماموریت اش، خاورمیانه را به دام چاله تروریسمی کور بفرستد. به همین دلیل بلافاصله بعد از حضور حزب الله لبنان در جنگ های داخلی سوریه دستور داد تا لبنان صحنه انتقام گیری فزاینده ای شود. بی تردید، زنجیره انفجارهای اخیر در حومه جنوبی بیروت که سنتا از مراکز تحت نظارت حزب الله لبنان به شمار می رود نمی تواند با بندر بن سلطان بی ارتباط باشد. باید منتظر ماند و دید آیا سرنوشت آخرین ماموریت بن سلطان که به سرنوشت داعش گره خورده است مشابه اولین ماموریت وی در افغانستان می شود یا آن که با شکست شبه نظامیان دولت اسلامی عراق و شام، آل سعود برای همیشه از این شاهزاده قطع امید می کند؟
*منتشر شده در ماهنامه صنعت و توسعه
نظر شما :