برگرفته از فیس بوک مهدی سنایی سفیر ایران در روسیه

غرب باید به جنگ سرد پایان دهد

۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ | ۱۸:۳۹ کد : ۱۹۳۲۱۲۲ سرخط اخبار

سرگیی کاراگانوف موسس شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه که نویسنده شناخته شده ای در موضوع سیاست خارجی روسیه در روسیه و همچنین اروپا و آمریکاست در این مقاله سعی میکند علل ژرف و عمیق حوادث پیرامون اوکراین و کریمه را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و به این نتیجه می رسد که این روند برآیند پایان نیافتن جنگ سرد در اروپا است که عمدتاً با تقصیر غرب که میخواست از موقعیت برنده جنگ سرد استفاده بیشتری بکند، پدید آمده است. نویسنده تأکید میکند که همه شرکت کنندگان خارجی در بحران اوکراین به دلایل مختلف دستخوش بحران داخلی و رکود توسعه شده و به هدف جدید و دشمن خارجی جدید نیاز دارند تا بتوانند نیروهای داخلی خود را بسیج نمایند.مقاله این نویسنده که میانه رو است و زمانی از نگاه بسیاری روسها لیبرال حساب میشد از سویی تغییر شرایط حاکم و افزایش بدبینی به غرب و از سوی دیگر تفاوت نگاه روسیه با غرب را نسبت به تحولات جهان نشان میدهد.کاراگانوف ضمن دامنه دار دانستن این تقابل امیدوار است این روند به توافق میان روسیه و اروپا بیانجامد احتمالی که اوراسیاگرایان روسیه آن را غیر ممکن میدانند.سرگئی کاراگانوف رئیس دانشکده اقتصاد و سیاست جهانی مدرسه عالی اقتصاد مسکو است به هر حال در عین متهم نمودن غرب تمایل خود به همگرایی روسیه و اروپا را در پایان نشان میدهد.تکیه بر این نکته از این جهت منم است که مقاله او که اخیرا در روزنامه ایزوستیا منتشر شد و گزیده ای از آن را می آورم نمونه از دیدگاههای نوع سوم در میان اندیشمندان روسیه است.

" بحران در روابط روسیه و اروپا به سه موضوع پیوستن کریمه به روسیه و واکنش به این رویداد، اوضاع اوکراین و تحریمها ختم می شود. به هر سه مسأله مذکور مهم هستند ولی اهمیت فرعی دارند. ولی مهمترین مسأله، عزم راسخ مسکو در جهت تغییر قواعد بازی است که غرب طی یک ربع قرن گذشته به روسیه تحمیل کرده است. روسیه که نتوانست و نخواست خود را با این قواعد تطبیق دهد، از تلاشهای خود برای تبدیل شدن به بخشی از غرب دست می کشد.

عوامل مشخصی به بحران فعلی منجر شده اند. مهمترین آنها این است که غرب در عمل و به حق از پایان دادن به جنگ سرد که در سطح حرف و شعار یک ربع قرن پیش خاتمه یافت، امتناع کرده است. غرب به طور منظم منطقه نفوذ و کنترل نظامی و اقتصاد – سیاسی (به ترتیب ناتو و اتحادیه اروپا) را گسترش می داد. غربی ها منافع روسیه و مخالفتهای آن را به طور نمایشی و زننده نادیده میگیرند و با مسکو به عنوان یک قدرت شکست خورده رفتار می کردند. ولی روسها خود را شکسته خورده در آن جنگ محسوب نمیکردند. به روسیه سیاست ورسای با »دستکش مخملی» تحمیل می شد:
درست است که روسیه را بر خلاف آلمان بعد از جنگ جهانی اول به از دست دادن بخشی از اراضی خود و پرداخت غرامت وادار نکردند ولی با این وجود در نظام جدید بین المللی، به روسیه جایگاه بسیار محدودی دادند.


طبقه سیاسی روسیه به خصوص از فریب و دورویی همیشگی غرب ناراحت می شد: وعده های غربی اجرا نمیشد و وجود حوزههای نظارت و نفوذ در سیاست جهانی به عنوان اندیشه ای منسوخ و ناسازگار با واقعیات معاصر اعلام می شد. ولی غرب منطقه نفوذ خود را به تدریج توسعه میداد. مسکو پیوستن خود به ساختارهای غربی و تبدیل کردن آنها به ساختارهای سراسری اروپایی را پیشنهاد کرد. بوریس یلتسین عضویت روسیه در ناتو را امری مطلوب میدانست ولادیمیر پوتین هم در آغاز حکومت خود این مسأله را مطرح کرده و سعی مینمود با اتحادیه اروپا روابط نزدیک تری برقرار کند ولی تیرش به سنگ خورد. همه پیشنهادهای متعدد رهبران روسیه (از یلتسین تا مدودف) مبنی بر انعقاد قرارداد جدید درباره امنیت اروپایی یا ایجاد فضای واحد انسانی، اقتصادی و انرژی از وانکوور تا ولادیواستوک (اروپای بزرگ) با واکنش منفی روبرو میشد. اگر این توافقات جامه عمل پوشیده بود، میتوانست وضعیت شکل گرفته را تثبیت کرده و مانع از ادامه مبارزه بر سر مناطق نفوذ شود. کشورهایی که خود را برنده جنگ سرد میدانستند، از دست مخالفت آشکار مسکو با شماری از جدیدترین ارزش های غربی و حتی رفتار متکبرانه رهبران روسیه ناراحت بودند که در گذشته نه چندان دور گدایی کرده و داوطلب »شاگردی در کلاس غرب» بودند. به عبارت دیگر، میخواستند روسیه را تحقیر کنند. و بالاخره تمایل به بر هم زدن طرح اورآسیایی روسیه وجود داشت. معنی این طرح بدان است که از طریق سازمان های بی آزاری چون اتحادیه گمرکی و سپس اتحادیه اقتصادی اورآسیایی، بخش عمده امپراطوری روسیه و شوروی سابق باید در بعد اقتصادی احیا شود تا امکانات این قسمت جهان در رقابت با بلوکهای اقتصادی دیگری که الآن ایجاد میشوند، افزایش یابد. همچنین هدف این بود که بخش عمده نخبگان و مردم روسیه از بیماری »عواقب شکست در جنگ سرد» که سیاست غرب همیشه احساس درد آن را تحریک میکرد، شفا یابند. پایان نیافتن جنگ سرد و حفظ مناطق مورد بحث از نظر ژئوپلتیکی در مرکز اروپا (اوکراین ، مولداوی و ماورای قفقاز)، علت عمیق بحران بود. در اروپا زخم التیام نیافته ای باقی مانده بود که با هر ویروسی عفونی می شد. یک علت دیگر شدت بحران پیرامون اوکراین این بود که همه طرفهای این بحران در توسعه خود به بن بست رسیدند. اروپاییها در چارچوبهای جاری عقیدتی و نهادی نمیتوانند راه حل بحران عمیق جامع طرح اروپایی را پیدا کنند. در ایالات متحده هم بحران وجود دارد ولی به شکل دیگر. روسیه طی شش سالی که از موقع پایان مرحله بازسازی آن گذشته است، نمیتواند راهبرد توسعه و هدف ملی را فرمول بندی بکند. معلوم میشود که با توجه به فرمانروایی دیوان سالاری، فساد مالی، تفرقه در میان نخبگان و دوری آنها از میهن دوستی، کاهش تعداد و تنزل کیفیت سرمایه انسانی، نمیتوان الگوی توسعه کشور و حتی حفظ استقلال آن را طراحی کرد. روسیه برای این چالش آماده بود و نتایج میانی رفتار آن موفقیت آمیز به نظر می رسد. کریمه با مهارت تمام به روسیه ملحق شد. ابتکار عمل در دست روسیه باقی مانده است. به نظر میآید که مسکو تصمیم گرفت این دفعه قبل از رسیدن به هدف عقب نشینی نکند. فکر میکنم هدف اساسی روسیه، پایان دادن به جنگ سرد است که غرب هنوز از آن دست نکشیده است. در بهترین فرصت باید یک نوع پیمان صلح را با شرایط مناسب برای روسیه منعقد نمود. برنامه حد اقل، ایجاد شرایطی است که مانع از ادامه گسترش منطقه نفوذ و نظارت غرب به مناطقی شود که مسکو برای امنیت خود حیاتی میداند. هزینههای غرب در صورت ادامه این سیاست باید به قدری گزاف باشد که غرب در هر حال از این کار منصرف شود.

یکی از اهداف مسکو در بحران اروپایی – اوکراینی جاری که با سیاست داخلی روسیه ارتباط دارد، ایجاد شرایط »خطر شدید خارجی» است تا مسکو بتواند اصلاحات شدید و ضروری را در زمینه مبارزه با دیوان سالاری و نخبگان لیبرال به عمل آورد. برخی نخبگان روس هدف غایی را در آن می بینند که بخش عمده اوکراین به گونه ای به روسیه باز گردد. فکر میکنم که این هدف واقع بینانه نیست و فوق العاده پر هزینه است.فکر میکنم که الحاق کریمه، پایان جنگ سرد در اروپا و آغاز دور جدید اصلاحات داخلی کفایت میکند. این اصلاحات باید دربرگیرنده آزادسازی شرایط کار برای شرکتهای کوچک و متوسط، ایجاد دادگاههای غیر وابسته ای که از مالکیت خصوصی به خوبی دفاع کنند؛ مبارزه هر چه شدید تر با فساد مالی، سرمایه گذاری در آموزش و جوانان و تأکید بر اصلاح کیفیت سرمایه انسانی باشد که در جهان امروز قدرت رقابت کشورها و جوامع را تعیین میکند. رهبران روسیه فقط در این صورت میتوانند از مشروعیت جدیدی که به دست آوردند، به طور مؤثر استفاده کنند و از شعارهای مبنی بر مقابله با نیروهای خصم غربی استفاده خوب کاربردی بکنند. مسکو و برلین، روسیه و اتحادیه اروپا باید بی معنی و غیر سازنده بودن بازی با جمع صفر را درک کنند. آنها باید از نبرد بر سر الحاق یکجانبه کییف به منطقه نفوذ خود دست بکشند و با هم اوکراین را نجات دهند تا این کشور به وسیله نزدیکی روابط تبدیل شود. این کار انسان دوستانه ای خواهد بود.

در حال حاضر که تهدیدها و دشنامهای متقابل شنیده میشود، این تفکرات درباره اروپای بزرگ، پایان جنگ سرد و ایجاد شرایط برای تلفیق نیروی نرم و تکنولوژیکی اروپا با منابع طبیعی، نیروی خشن و اراده قوی روسیه، بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد. ولی این گونه همگرایی به تعبیر عینی و منطقی، به نفع روسیه است زیرا مانع از جدایی روسیه از تمدن مادر اروپایی خواهد شد. این همگرایی به نفع اتحادیه اروپا هم است زیرا اروپا بدون هدف جدید توسعه نمی تواند راه برون رفت از بحران داخلی خود را پیدا کند که اتحادیه اروپا را به عامل درجه سوم جهانی تبدیل میکند. در این صورت در جهان رکن سوم (علاوه بر آمریکا و چین) نظم جهانی آینده به وجود خواهد آمد و تمام این ساختار جهانی پایداری بیشتری پیدا خواهد کرد.


نظر شما :