چهلمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود با العربیه
قذافی تیم های فوتبال را احزاب سیاسی می دانست
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون چهلمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
از 1993 تا 2011 یعنی تا آغاز انقلاب 17 فوریه از انظار دور بودی. حتی گفته شد که تو از سوی قذافی در حصر خانگی در لیبی به سر می بری. در آن موقع چه می کردی؟ آیا همه ارتباطاتت را با قذافی و فرزندانش قطع کرده بودی؟
قطعا، قبلا درباره اش صحبت کردم، من در مقاومت شدید در برابر او بودم تا این که قیام 17 فوریه آغاز شد که آرزویش را داشتم و احساس می کردم که به این طریق آزاد می شوم. طبیعتا او و فرزندانش تحت فشار شدید افکار عمومی بودند و او هم به آنها اهمیت نمی داد. قدرت آنها را مغرور کرده بود.
آیا همچنان به دیدن تو می آمدند؟
یعنی برای چه با من دیدار کنند.. یعنی بعضی وقت ها به دیدن من می آمدند. آنها در ساحل دریا در کنار ویلای من ویلایی داشتند که بعضی وقت ها نزد من می آمدند و از کارهای پدرشان و چیزهایی که می خواستند و او انجام نمی داد شکایت می کردند. یعنی چندان از کارهای او راضی نبودند. مثلا ساعدی از سوئیس نزد من آمد در حالی که با پدرش قهر بود. به من گفت.. تو می دانی او ورزشکار بود..
بله، ورزشکار بود.
برای همین به تیم ها اهمیت می داد و به آنها کمک می کرد و هوای آنها را داشت. گفت عبدالسلام تصور کن پدرم گفت که خودت را از این تیم ها رها کن، این تیم ها احزاب هستند.
احزاب؟
بله می گفت هر تیمی یک حزب است. و گفت که ما به آنها نیاز نداریم. اگر چه پدر ما دیدن تو را بر ما منع کرده اما می خواهیم حداقل سالی یک بار هم شده نزد تو بیاییم و از افکار تو استفاده کنیم.
یعنی بر سر رفتارهای شخصی شان با پدرشان قهر می کردند نه به دلیل رفتارهای بد پدرشان با ملت؟
نه نه نه. بله، طبیعتا بر سر مسائل شخصی قهر می کردند. یعنی اگر بخواهیم دایره نزدیکان او را در نظر بگیریم، بچه هایش اولین دایره را تشکیل می دادند که طوری شده بود که هم زمان خودش از آنها در همان دایره اول می ترسید.
بله.
به هر حال من با معمر مخالفت می کردم و با او می جنگیدم.
ولی دیر کری تا از او جدا شدی؟
نه من از 15 مارس یعنی از همان روز اول از او جدا شدم و به انقلاب پیوستم و از انقلاب حمایت کردم. یعنی من انقلابیون سوق الجمعه را مسلح کردم، انقلابیون فشوله و تجرومه و مضطهره و انظاره و ظنزور را مسلح کردم. به الهضبه سلاح دادم. من از 15 مارس با شورای انقلابی در تماس بودم. هیئتی داشتم و نزد آنها می فرستادم و با هیئت های مختلف انقلابی دیدار می کردم. هیئت اول را نزد دکتر محمود التلیسی العرفلی که با محمود جبریل و شیخ مصطفی آشنایی داشت، فرستادم و گفتم که لازم است خارج شویم و من می خواهم خارج شوم. گفتند که به سرعت خارج شو برای این که خروجت باعث می شود تا جلوی کشته و زخمی شدن هزاران نفر از لیبیایی ها گرفته شود. گفتم که می خواهم زمینی از کشور خارج شوم. گفتند که خروجت به طور زمینی غیر ممکن است، تو شخصیت معروفی هستی و تحت پیگرد قرار داری و منطقه، از طرابلس تا تونس، یعنی ریان و میزان و این مناطق همه اینها اشغال شده است و غیرممکن است بتوانی به تنهایی خارج شوی و تو باید از طریق ناتو از کشور خارج شوی. من از این که از طریق ناتو خارج شوم، می ترسیدم. گفتم که نه من از طریق ناتو خارج نمی شوم برای این که ممکن است عملیات خروج من شکست بخورد مرا از راه های سیاسی خارج کنید من کاری به مسائل نظامی خارجی ندارم و برایم مهم نیست که از کجا خارج شوم. بعدا گفتم که شرایطی دارم. از همان مارس که می خواستم از کشور خارج شوم این شرایط را مطرح کردم. شرط اول این بود که من گفتم من خارج نمی شوم که بعدش ساکت شوم. گفتم با لیبیایی ها که در مناطق هنوز آزاد نشده مستقر هستند ارتباط می گیریم و به آنها کمک می کنیم که در طغیان و مبارزه علیه طاغوت موفق شوند. شرط دوم این که از امکانات بین المللی استفاده کنیم تا از انقلاب 17 فوریه و ملت لیبی حمایت کنند. به من گفتند که خارج شو و زمین پیش پای تو فرش شده و همه چیز برای خروج تو آماده است، هر کار می خواهی بکن فقط به سرعت از کشور خارج شو و ما از تو استفاده خواهیم کرد و در مرحله انتقالی به تو اعتماد خواهیم کرد. این را به من دکتر محمود التلیسی گفت که زنده است و می تواند شهادت دهد.
چه کسی این حرف را به او زد؟
این حرف را به او عیساوی زد..
علی العیساوی؟
بله علی العیساوی و محمود جبریل..
و محمود جبریل هم؟
بله و محمود جبریل و مصطفی عبدالجلیل..
مصطفی عبدالجلیل هم گفت؟
بله، بعدا من قانع نشدم و هیئت دومی را فرستادم. یک نفر به اسم عرائس که از یک خانواده مشهور در طرابلس است و آدم میهن پرستی است و در دهه پنجاه عملیاتی علیه روزنامه دیلی تلگراف انجام داد. عملیاتی ضد انگلیسی ها انجام داد و از یکی از مهمترین خانواده های طرابلس است. او باجناق من است. و جلال التلیسی برادر محمود اتلیسی که گفتم را دوباره نزد آنها فرستادم و گفتم که ما باید موازی با شما عمل کنیم. وقتی که حرکت می کنید ما هم به موازات شما به دنبالتان می آییم برای این که سلاح ما وحدت و اخلاص و کرامت انسانی است. گفتند که تو به سرعت از کشور خارج شو..
به هر شکلی که خودت می خواهی؟
بله به هر شکلی که خودت می خواهی و گفتند که ما به تو اعتماد می کنیم. ولی باید از طریق ناتو خارج شوی. برایم دستگاه ارتباطی آوردند. یعنی یک تلفن تماس. از طریق آن مستقیما با آنها تماس گرفتم. با آنها کارهایی را آغاز کردم ولی عملیات شکست خورد. آخر ما در انتقال سلاح برای انقلابیون نظارت داشتیم برای انقلابیون سوق الجمعه و تاجوره و فشلو و ظهره و زنزور و همچنین سلاح به زنزاره می دادیم . بعدا حقیقتش افسران نیروی دریایی از طرحونه آمدند و گفتند که سلاحی نداری و نباید سلاح قاچاق کنی. می خواهی برایت سلاح می آوریم.
افسرانی که هنوز با نظام همکاری می کردند؟
بله، آنها سرهنگ محمد عبدالرشید، افسر نیروی دریایی و محمد منصور در جبهه مقدم بودند. اینها کسانی بودند که هر هفته برایم صندوقی سلاح با همه مهمات ذخیره اش می آوردند. ما با سه مجموعه کار می کردیم. یک مجموعه به ریاست ناصر الغاوی بود. او کسی بود که بر نقل و انتقال سلاح ها نظارت داشت و سلاح ها را توزیع می کرد. گروه دوم سرهنگ های میانی بودند که هر هفته برای ما یک صندق سلاح با همه مهمات ذخیره اش می آوردند که ما هم آنها را میان انقلابیون توزیع می کردیم. برای این که مقاومت بیشتر در طرابلس و سوق الجمعه و تجور بود اما حتی به زنزور و دیگران هم سلاح می دادیم. حتی برای ما سلاح های ضد موشکی از نوع اسنایبر قاچاق می کردند که خود تفنگ تک تیرانداز است که به همراه خود تلسکوپ دارد. حتی یک افسر انقلابی با من تماس گرفت و گفت که ما از آنها برای حمایت از موزه استفاده می کنیم. با مجموعه دیگری نیز در تماس بودیم. با افسری که سرهنگ در اداره پلیس بود که اسمش احمد عبدالسلام القصف بود. با یکی هم از شرفانه در تماس بودیم که بازرگان بود که اسمش شرف الدین مبروک غیث بود و محمود منصور السویدان و ساده الدمان که همه اینها به ما اطلاع دادند که خودشان به تنهایی 600 نیروی مسلح در اختیار دارند و می توانند به خط ایداعه، خط حمله ایداعه حمله کنند. حتی با عبدالفتاح یونس تماس گرفتیم و به او گفتیم که ما می توانیم عملیات استیلا و تسلط بر بندر را دنبال کنیم و از آن جا به مصراته برویم، و همچنین به من برادر شرف الدین ابلاغ کرد که 800 جوان مسلح در عزیزیه و در الزهره و الشفانه در اختیار دارد که کاملا آماده هستند و می توانند به انقلابیون جبل بپیوندند.
چه بر سر این طرح آمد؟
این طرح پیش نرفت و شکست خورد برای این که عبدالفتاح با آن موفق نبود. نظر عبدالفتاح این بود که لازم است نیروهای البریکه مصراته را تصرف کنند و از آن جا حمله به طرابلس صورت بگیرد. من با این خط مخالف بودم و عده ای را نزد او فرستادم و گفتم که مساله این است که مسافت طولانی است و نیاز به امدادهای بسیار دارد و اول باید سرت را آزاد کنی و سرت هم شهر بزرگی است که پایگاه طاغوت است و مصراته در جناح پشتی اش نیروهای انقلابی قرار دارد و در برابرش بزرگترین نیرو در زلیتین را دارد و در کنارش هم نیروهای بن ولید هستند. طرحتان باید این باشد که بر روی کوه های غربی متمرکز شوید. کوه های غربی با 30 کیلومتر وسعت می تواند نیروهای طاغوت را از بین ببرد. از آن جا نیروهای انقلابی به سرعت می توانند به سمت طرابلس و الزاویه و دیگر جاها حرکت کنند. اتفاقی که افتاد این بود وقتی که غریان سقوط کرد نیروها به سرعت حرکت کردند برای این که نیروهای طاغوت از ترهونه تا خمس نیرو داشتند یعنی می توانستند به سرعت آنها را محاصره کنند. وقتی که غریان سقوط کرد و نیروها خارج شدند و متواری شدند راه برای انقلابیون از الزاویه و طرابلس باز شد.. مردم در طرابلس می گفتند که کسی نمی تواند ما را آزاد کند. واقعا کلافه شده بودند. جوانان طرابلس نزد من می آمدند و می گفتند هیچ کس نمی تواند ما را آزاد کند. وقتی که نیروها به مرزها می رسند ما تنها می مانیم. همه نیروها در محدوده طرابلس متمرکز می شوند و ما تنها می مانیم. این اتفاقی بود که افتاد. حتی یک بار از عبدالکریم بلحاج همین را پرسیدند و گفت که انتفاضه در طرابلس به دلیلی قیام کرد و سرکوب شد. این را حقیقتا گفت.
ادامه دارد...
نظر شما :