هفتادمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
روزی که خشم مبارک را برانگیختم
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون شصت و نه بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون هفتادمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
آخرین تماس مستقیم پرزیدنت مبارک با من بعد از ظهر 2 دسامبر 2003 بود، در آن موقع در خانه ام در اطراف «برقاش» بودم، پرزیدنت مبارک پشت تلفن به من گفت که می خواهد با من صحبت کند، درخواستش شوکه ام نکرد برای این که در گذشته نیز مشابه همین کار را کرده بود!
قبل از آن استاد «ابراهیم المعلم» (رئیس شورای اداری روزنامه و انتشارات دار الشروق) با من از فرانکفورت تماس گرفته بود، به آن جا رفته بود تا در نمایشگاه سالانه کتاب شرکت کند، به من گفت: «حدس می زنم که یک تماس تلفنی مهمی با تو گرفته شود!»
پرسیدم که از کجا می داند، گفت که وزیر فرهنگ استاد «فاروق حسنی» با او در فرانکفورت تماس گرفته و از او شماره تلفن منزلم در برقاش را گرفته است، «برای این که می خواهند» با من تماس بگیرند.
تعجبم بیشتر شد برای این که تلفن های برقاش برای دفتر ریاست جمهوری شناخته شده است و اگر کسی الآن آن را می خواهد به این معنا است که قرار است تماسی خارج از کانال های طبیعی گرفته شود.
●●●
برایم عجیب و بعید بود که پرزیدنت مبارک خودش بخواهد با من صحبت کند، می دانستم از این که درباره اش می نویسم و دائما می گویم دورانش طول کشیده تحت فشار است، زمانی بیش از پیش او را تحت فشار گذاشتم که نامه ای به به اتحادیه روزنامه نگاران نوشتم و درباره جزئیات قانونی که خواستار اعمال محدودیت هایی برای روزنامه نگاران می شد، خواستم که بیشتر مورد فکر و توجه قرار بگیرد، اتحادیه روزنامه نگاران از من خواست که در آن حضور یابم اما من به فرستادن نامه ای به آن نشست که اعضای آن برگزار کرده بودند، اکتفا کردم که دبیر کل وقت اتحادیه، استاد «یحیی قلاش» آن را خواند، متن آن به این شرح بود:
- این قانون همان طور که شما را خشمگین کرد مرا هم خشمگین کرد، افکار عمومی را نیز خشمگین کرد، هجومی به صاحبان قلم و نیروهای سیاسی و سندیکاها و فرهنگیان این کشور محسوب می شود.
- چارچوبی که برای تهیه این قانون پیگیری شده، تهیه و تصویب آن به نظر من بدتر از موادی است که شامل آن می شود، روح این قانون مبتنی بر منطق خلسه و حمله است و اگر روح از هر زندگی ای رخت بر بندد آن چه باقی می ماند به درد هیچ چیز جز خاک نمی خورد!
روح قانون به نظر من مهمتر از بندهای آن است برای این که باید بتواند بندها را اصلاح کند و رفتار آن را بهبود ببخشد.
من متاسفم که وقایعی که منجر به تهیه این قانون شد نزدیک تر به فضای ارتکاب جنایتی بود که به صدور احکام دیگر انجامید.
- این قانون به نظر من بازگوکننده بحرانی است که دامنگیر حاکمیت و موقعیت آن شده، حاکمیت اکنون احساس می کند که حوادث از آن عبور کرده است، برای همین در عین حال نمی تواند ضرورت های تغییر را دریابد، دیگر نمی تواند به عقب باز گردد و خود را بازسازی کند اما گمان می کند که می تواند قید و بند بگذارد و مرزبندی کند، گویی که حرکت فکر و گفت و گو و تغییر را می توان در قفس گذاشت.
از اظهارات منصوب به رئیس جمهور حسنی مبارک که در روزنامه های دیروز – پنج شنبه – که گفته بود که «اگر روزنامه نگاران به میثاق شرف وفادار بمانند قانون جدید می تواند حامی آنها باشد» بسیار ناراحت شدم، همچنین از این گفته که «از آرای دیگران استقبال می کنیم به شرطی که صادقانه باشد».
با همه احترامم به مقام ریاست جمهوری کشور قوانین کشور خواب نمی شناسند و نمی دانند که شب بیداری یعنی چه، با دست و دلبازی و هیپنوتیزم نیز نمی توان آنها را خواب کرد، اعمال قوانین همواره به طور ذاتی موجب ایجاد حرکتی شده که فراتر از اراده افراد است.
●●●
تعیبر این که «حاکمیت پیر شده» بر سر همه زبان ها افتاد و به شعار مخالفان سیاسی مبارک تبدیل شد، حتی قضیه موروثی شدن حکومت را نیز زیر سایه خود آورد. بعد از آن دعوت من برای شرکت در نشست دانشگاه امریکایی ها در قاهره در نوامبر 2002 پیش آمد. در آن جا من درباره احتمال موروثی شدن حکومت صحبت کردم و نسبت به مخاطرات آن هشدار دادم که موجی از خشونت را در ریاست جمهوری و در حزب و اداره های سلطه و حاکمیت به وجود آورد، البته این خشم دلایل روشنی داشت: از یک طرف اسرار را علنا منفجر می کرد و از سوی دیگر چون انفجار در وضعیت غیر قابل انتظاری رخ داده بود، به ویژه که مسئولین امر در قاهره سرگرم مراسم افتتاح دفترشان در اسکندریه بودند، این مراسم اسطوره ای را به وجود آورد که بسیاری را به یاد افتتاح کانال سوئز در ایام خدیو «اسماعیل» و داستان های امپراطوری فرانسه «یوچینی» انداخت. (در آن مراسم در اوج ناامیدی به دلیل نزدیکی ای پادشاه به «فردیناند دلیسیبس» مهندس پروژه حفر کانال سوئز، او نیز حضور داشت.)
سخنرانی من در دانشگاه امریکایی ها سه بار از شبکه «دریم» در دو روز پخش شد، بعد از آن کسانی که مراسم را برگزار کرده بودند به بررسی آثار آن پرداختند، برای همین موج خشونت به همه جا رسید و رسانه ها یکی پس از دیگری آن را پخش کردند – خشم بر هر مرد و زنی که نقشی در تکرار آن نشست در شبکه داشت، متمرکز شد که شامل یکی مهندس «اسامه الشیخ» (مدیر وقت شبکه دریم) و دیگری خانم دکتر «هاله سرحان» هماهنگ کننده برنامه ها بود.
صاحب شبکه دکتر «احمد بهجت» به شکل شبهه معجزه ای نجات یافت، بعدا خودش گفت: «تهیه این نشست در حدود 2 میلیارد جنیه ]پوند مصری[ هزینه داشت و اگر لطف و مرحمت الهی نبود ممکن بود دردسرهای بسیاری برای ما فراهم می شد.»
در کنار آن، روزنامه های رسمی صفحه های خود را به حمله به کسانی که این موضوع را پیگیری می کردند و آن را به طور سیاسی رصد می کردند، اختصاص دادند، منطق می گوید که هر چه گفته می شود بیش از آن که شنیده شود حرف در درون خود دارد!
و با این مثالی که آوردم بعید می دانستم که رئیس جمهور مبارک با من تماس بگیرد برای این که صحبت بر سر موروثی کردن حکومت باعث می شد که از هر گونه تماسی خودداری کند!
اما او عملا ظن مرا باطل کرد!
او حتی یک کلمه هم درباره موروثی کردن حکومت صحبت نکرد و هر چه صحبت کرد درباره موضوع دیگری بود که انتظار آن را نداشتم!
ادامه دارد...
نظر شما :