سی و هشتمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود با العربیه

داستان جنگی که سادات به اسد خیانت کرد

۲۸ تیر ۱۳۹۲ | ۱۶:۱۸ کد : ۱۹۱۸۷۲۵ اخبار اصلی آسیا و آفریقا خاورمیانه
اسرائیلی ها نیروهایشان را تقویت کردند و به سوریه یورش بردند. برای این که سوریه حتی به مرزهای عربی 48 رسیده بود. آنها بر سوریه تمرکز کردند و سادات همان جا متوقف ماند. به گونه ای که اسد به سادات خرده می گرفت و می گفت تو به من خیانت کردی.
داستان جنگی که سادات به اسد خیانت کرد

دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.

طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون سی و هشتمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:

در  خلال جنگ 1973 دوباره به مصر رفتی. در آن جا چه گذشت؟

بله، معمر به من گفت که با هواپیمای تجاری می روی همراهت هم سه جنگنده روسی خواهد بود تا در هر جا که خواستی بتوانی فرود بیایی. من هم رفتم. ماه رمضان بود. در مصر مرا در قصر العروبه اسکان دادند. با اشرف مروان تماس گرفتم و او هم با سادات تماس گرفت و سادات گفت که از او تشکر کن و در همین اندازه، حاضر نشد با من دیدار کند. گفتم که خوب راه حلش چیست؟ گفت راه حلش این است که بروی نزد حسین الشافعی. او معاون رئیس جمهوری بود و در کنار حاتم صادق که وزیر امور اطلاع رسانی بود، با همدیگر کار می کردند. برای این که در آن موقع سادات او را هم زمان به سمت نخست وزیری در ایام جنگ نیز منصوب کرده بود. من فکر کردم که شخص بسیار خوبی است، من او را قبلا دیده بودم، واقعا انسان خوب و شجاعی بود اما سادات او را از امور دور نگه داشته بود. من گفتم که با او بروم شاید هم با حاتم صادق که بیش از او مطلع بود، برای این که آن چه من دیدم این انقلابیون و رهبران آنها، کلا این افراد شریک نمی خواستند. معمر همیشه به من می گفت این افسران آزادیخواه، شرکایی هستند که ما باید عده ای را بیاوریم که روی آنها با شتر بروند، اینها به ما کمک نمی کنند. در آن دوران انقلابی حاتم صادق وزیر دفاع بود و آدم شجاعی بود، در همان سال 1952، اما سادات او را از امور دور نگه داشته بود. به هر حال نزد او رفتم. به او گفتم سادات را چه شده؟ حاتم صادق به من گفت عبدالسلام من هم نمی دانم چه اش شده است. بعد گفت 9 تانک در بربزه کار کرده اند و می گویند که خیلی کارها کرده اند، خدا می داند چه خبر است. گفت نمی دانم چه شده است. به حرف من قانع نشد و من به قصر الضیافه برگشتم.

ساعت 5 در یکی از روزهای ماه رمضان بعد از خوردن سحری بود که حسنی مبارک نزد من آمد. لباس نظامی پوشیده بود و یک چیزی هم با خود داشت. به من گفت که در جبهه پیش روی کرده ایم و تانک ها در بربزه در حال پیشروی هستند و همه چیز تمام شده است. من باور نکردم. صبح ساعت ده و نیم به اشرف مروان  گفتم خواهش می کنم با هم به منطقه عملیات برویم. گفت چرا چه شده؟ بعد گفت که یک کامیون با کلی دود می آید و نقشه خالی می کند و سادات حاضر نیست آنها را ببیند. خودش را به مستی زده است. گفت در چنین شرایطی حاضر بروی؟ گفتم برویم. به دنبالم آمد و با هم به مصر جدید، منطقه عملیات رفتیم. سربازها ما را متوقف کردند و بعد از این که مرا دیدند، مرا به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند ببینید عبدالسلام لباس نظامی پوشیده است. آخر من در آن لحظه لباس نظامی به تن کرده بودم و کلاه خود هم به سر داشتم. یک کامیون ما را سوار کرد و به دفتر عملیات برد. وقتی که به آن جا رسیدیم احمد اسماعیل مرا بغل کرد و گفت که تو شجاعی و تو از مردان بزرگی و از این حرف ها. آخر از وقتی که مشکل پیش آمده بود، او را ندیده بودم. دیدم که نیروهای اسرائیلی.. گفتم که خوب ما کجا هستیم؟ چه کار کنیم؟ پرسیدم نیروهای کمکی چه دارید؟ گفتند که دو گردان در جبهه پشتی داریم. برای این که گردان سوم حمله کرده بود، گفتند که دو گردان در نیروهای ذخیره داریم. وقتی که سادات در خط برف متوقف شد، اسرائیلی ها نیروهایشان را تقویت کردند و به سوریه یورش بردند. برای این که سوریه حتی به مرزهای عربی 48 رسیده بود. آنها بر سوریه تمرکز کردند و سادات همان جا متوقف ماند. به گونه ای که اسد به سادات خرده می گرفت و می گفت تو به من خیانت کردی تو باید پیشروی می کردی. بعدا دستور داد که حمله را طولانی کنید. یکی از گردان ها را به پیش بردند. اسرائیلی ها آن گردان را نابود کردند، آن هم مجبور به عقب نشینی شد. بعد از آن که نابودشان کردند به آنها دستور دادند که بازماندگانشان در دو ارتش پنهان شوند، در گردان های اول و دوم، آنها 120 هزار نیرو داشتند که هر کدام از این دو گردان شامل 60 هزار نیرو می شد. در آن موقع شارون اداره جبهه و پیشروی برای ایجاد شکاف در میان نیروهای مهاجم را به دست گرفت. برادر، برای بار سوم شکستی سنگین را خواستند به ما تحمیل کنند. او می بایست، یعنی شارون اولین گردان یا کتیبه خود را تشکیل داد که نوک حمله آن ایجاد شکاف برای عبور از میان سربازان ما بود. او تصور می کرد که ظرف شش ساعت نیروهای ما را از هم فرو می پاشد اما خللی در کارش ایجاد شد و کارش 18 ساعت طول کشید و در طول این مدت نمی توانستند او را بیابند. او را وقتی پیدا کردند که یک سرهنگ متخصص ضد تانک توانسته بود از تاریکی استفاده کند و به پایگاه های موشکی برسد. وقتی که توانستند همه پایگاه های موشکی ضد هوایی را منفجر کنند، تازه او را یافتند. یعنی در فضای تاریک شب همه موشک های ثابت روسی را منفجر کردند. وقتی که ژنرال آمد، فرماندهی گردان سوم را به دست او سپردند وقتی که آن هم حمله کرد، آن گردان را هم نابود کردند. برای همین دیگر نیرویی برای آنها باقی نماند. به آنها گفتم نیروهایتان کجا هستند؟ گفتند که نیروهایی در هایکستیپ داریم که تجهیزات نظامی ندارند و در گارد ریاست جمهوری متمرکز هستند. گفتم پس نیروهایتان کجا هستند، عبدالناصر که می گفت یک و نیم میلیون سرباز دارم، پس کو؟ من با آنها قهر بودم و برای همین گفتم قطعا برای هر سرباز 7 نفر کار می کند، یعنی هر افسر 7 سرباز در اختیارش است و به این ترتیب قطعا 750 هزار نفر کادر اداری و خدم و حشم هستند.

تصور کن، نیرویی که شامل 11 هزار نیروی زرهی می شد، چگونه اسیر آن تاریکی شد و به آن ترتیب در غرب کانال ناکارامد شد و از بین رفت. گردان سوم هم مورد محاصره قرار گرفت و آنها توانستند به سمت شمال پیشروی کنند. همه آنها حتی عینک های دید شب داشتند و به راحتی پیشروی می کردند. نظر شاذلی این بود که گردانی که محاصره شده متوجه غرب می شود و حمله می کند. احمد اسماعیل این نظر را رد کرد و بعد از آن سادات هم رد کرد. قطعا به این ترتیب من دیدم که وضع خطرناک است. یعنی 11 هزار گردان زرهی مجهز با آن همه تجهیزات ناکارامد شده است و آنها نتوانسته اند کاری از پیش ببرند. نیروهای کمکی هم نیست و گردان سوم هم محاصره است و یهودی ها در حال پیشروی به سمت شمال هستند تا گردان دوم را هم محاصره کنند. با معمر تماس گرفتم و گفتم آن چه تصور می کردیم، اتفاق افتاد. گفت که چرا در خانه سرهنگ ابوحمزه منتظر نمی شوی. آن جا منتظر می مانیم.

وقتی که آنها در اتحادیه جمهوری های عربی تصمیم به انجام جنگ گرفته بودند، ما پیش ابومدین رفته بودیم و با او توافق کرده بودیم و گفتخ بودیم که حکومت مصر شکست می خورد و شکستی را متحمل کل کشور مصر می کند و مصر سقوط می کند و در جنگ شکست خواهد خورد و لازم است که ما میان لیبی و الجزایر وحدت ایجاد کنیم و شکست را رد کنیم و مقاومت را اعلام کنیم شاید که این کار بتواند رهبری ای ایجاد کند که سوریه و عراق هم همین کار را انجام دهند. چنین توافقی حاصل شد و اگر تو به لیبی بیایی می بینی که توافق نامه ای هست که در آن قید شده اگر جنگی در گرفت و تمامیت ارضی مصر مورد تهدید قرار گرفت نیروهای وحدت عربی لیبی و الجزایر وارد عمل می شوند و مقاومت را اعلام می کنیم. با ابومدین تماس گرفتیم و معمر با تیتو تماس گرفت. او هم 700 تانک در اختیار ما قرار داد و ما گفتیم که 1200 تانک می آوریم و ابومدین هم قرار شد همین کاری کند. بعد از آن من و معمر با هم به مصر رفتیم که رهبری مقاومت در آن جا را به عهده بگیریم.

نزد سادات آمدیم دیدیم که در یک قصر بزرگ، نمی دانم کجا بود، کاخ بزرگی در نزدیکی فرودگاه بود، بر فرازشان یک پل هوایی از روسیه بود که سلاح در اختیارشان می گذاشت. وقتی که به سادات وارد شدیم و از او ایراد گرفتیم، گفت معمر توبه، توبه. با یهود نمی شود جنگید. بروید به آنها بگویید که من تسلیم شده ام، شکست خورده ام و به زیاد وزیر امور خارجه اش در سازمان ملل گفت که نیل بر سرت خراب شود، تو برکناری، چرا استعفا ندادی؟ گم شو برو. شما همه شب خوابید در حالی که باید می رفتید حتی از قبرس هم شده برایم نیرو می آوردید تا با یهودی ها می جنگیدیم. بعدا رو به معمر کرد و گفت ای معمر که چقدر در بازسازی شهرهای ویران شده سهیم خواهی شد. معمر گفت که تو چه می گویی یهودی ها 32 کیلومتری قاهره هستند. گفت که غمت نباشد..

صحیح اما آن چه دیدیم این بود که مصر سرزمین هایش را باز پس گرفت و توانستند مصری ها در جبهه پیش روی کنند بعد از آن توافق نامه صلح را امضا کردند. یعنی بعد از آن که سرزمین هایشان را گرفتند، توافق نامه صلح را امضا کردند، این پیروزی بود. در حالی که شما الآن تلاش می کنی در این روایت تاریخی به گونه ای صحبت کنی گویی که شکست خورده اند؟ یعنی دقیقا عکس آن چیزی که شما می گویی.

ببین درست اما در سال 1973 شکستی نظامی و سیاسی خوردند. اسرائیلی ها توانستند از کانال سوئز عبور کنند. قبل از آن هیچ وقت از این کانال عبور نکرده بودند، حتی گربه هایشان از کانال سوئز رد نشده بودند. سینا اشغال شد. قبلا هیچ گاه اشغال نشده بود. ما در سال 1973 در برابر تسلیم بودیم. در برابر اعتراف به تسلیم و شکست بودیم در حالی که ما رد می کردیم. سینا آزاد نبود.

منظورت عدم ورود تانک های مصری به داخل سینا است؟

بله، آزاد نبود. یعنی استقلال بر سینا از بین رفته بود. در حالی که اگر استقلال بود باید تانک ها و نیروها وارد آن می شدند. همه چیز از بین رفته بود. علاوه بر آن خروج مصر از معرکه در حالی که فلسطین آزاد نشده بود، سرزمین های 1967 آزاد نشدند، فلسطینی ها در اردوگاه های فلسطینی در اردن و سوریه و لبنان و در اراضی 1967 همچنان مستقر بودند. تو چه می گویی؟ دقیقا بر عکس است، خروج مصر یعنی شکست. ببین برادر طاهر هنری کسینجر گفت که نه جنگ بدون مصر و نه صلحی بدون سوریه امکان پذیر است.

صحیح است.

این چیزی بود که به دست آوردند. این یک شکست نظامی و سیاسی بود.

ادامه دارد...

کلید واژه ها: عبدالسلام جلود


( ۱ )

نظر شما :