راه دشوار دموکراسی
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - خشونت و درگیری در مصر، پس از کودتای ارتش علیه محمد مرسی، در روزهای اخیر دهها نفر را از نعمت زندگی محروم کرده است و جراحات و آسیب های زیادی هم برای صدها مصری دیگر در پی داشته است. موافقان و مخالفان مرسی در قاهره و اسکندریه به جان هم افتاده اند تا بلکه مشکلات سیاسی جامعه مصر را حل و فصل کنند!
این خشونت ها سوالی را پیش روی ناظران وقایع سیاسی مصر می گذارد و آن اینکه: آیا دموکراسی با خشونت به دست می آید؟
هر دو سوی ماجرا در مصر، یعنی موافقان و مخالفان محمد مرسی، بر این باورند که به خیابان آمدنشان در دفاع از دموکراسی است. موافقان مرسی می گویند مرسی رئیس جمهور قانونی مصر بود که در انتخاباتی آزاد به قدرت رسیده بود؛ بنابراین سرنگونی او با ترکیبی از انقلاب و کودتا، اقدامی علیه دموکراسی نوپای مصر بوده است.
مخالفان مرسی نیز معتقدند دولت محمد مرسی در صدد تحکیم قدرت افراط گرایان آزادی ستیز در جامعه مصر بود و اگر آنها به موقع دست به کار نمی شدند، اخوان المسلمین تا پایان این چهار سال قدرت سیاسی را قبضه می کرد و نه تنها بساط آزادی سیاسی نوپدید مصر بلکه بساط آزادی های اجتماعی دوران مبارک را جمع می کرد.
این یادداشت در صدد بررسی مدعیات و ادله ی سکولارها و اسلامگرایان مصر نیست؛ بلکه در پی ترسیم تصویری واقعگرایانه از فرایند گذار به دموکراسی در زندگی سیاسی بشر است.
در اوایل دهه 1990 که ساموئل هانتینگتن کتاب مهم "موج سوم دموکراسی" را می نوشت، بیش از سی کشور جهان دموکراتیک شده و یا در حال دموکراتیک شدن بودند.
هانتینگتن در کتاب خودش گزارش می دهد که در فاصله زمانی 1974 تا 1990، بیش از بیست هزار نفر در زد و خوردهای مربوط به دموکراتیک شدن کشورهایشان در اروپا و آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا کشته شدند.
این تعداد کشته، اگر چه رقم قابل توجهی است، ولی در قیاس با کشته شدگان جنگ جهانی اول و دوم، قطعاً رقم ناچیزی است. هم از این رو هانتینگتن معتقد بود فرایند گذار به دموکراسی در گوشه و کنار جهان در اواخر قرن بیستم، هزینه سنگینی روی دست بشریت نگذاشت.
پیش از قرن بیستم نیز که کشورهای بزرگ جهان امروز دموکراتیک شدند، ملل این کشورها هزینه های زیادی برای رسیدن به دموکراسی پرداختند.
خشونت های انقلاب فرانسه که زبانزد خاص و عام است. در انگلستان هم سطح خشونت چندان پایین نبود. به غیر از نابودی طبقات دهقانی و آوارگی دهقانان، تعداد کشته شدگانِ درگیری های سیاسی، بیش از حدی است که معمولاً از سوی خوانندگان تاریخ سیاسی انگلستان تصور می شود.
شرح خشونت های مربوط به نوسازی و دموکراتیک شدن جامعه انگلستان در کتاب "ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی" آمده است.
جنگ داخلی آمریکا
در آمریکا نیز در جریان جنگ داخلی، که زمینه ساز تثبیت و بویژه تعمیق دموکراسی شد، بیش از 600هزار نفر کشته شدند.
حال اگر میزان ایالات متحده آمریکا در مسیر تحقق و تحکیم دموکراسی را با تلفات مصر امروز مقایسه کنیم، می توانیم بگوییم که مصری ها، از چشم اندازی تاریخی، دست کم تا کنون هزینه سنگینی برای دموکراتیک شدن حکومت و جامعه شان نپرداخته اند.
در نقد این نگاه، شاید گفته شود که حتی کشته شدن یک نفر هم، امر گرانی است و تحولات سیاسی نباید به مرگ هیچ انسانی منجر شود.
این سخن البته کاملاً اخلاقی است ولی "تاریخ دموکراسی" نشان می دهد که در اثر مقاومت دشمنان و مخالفان دموکراسی، دموکراتیک شدن بسیاری از جوامع بشری امری هزینه زا بوده است.
دموکراسی به توزیع عادلانه تر منابع قدرت و ثروت و معرفت منجر می شود و در نتیجه منزلتِ برترِ اختصاصی گروه های اقلیت را از بین می برد؛ منزلت برتری که محصول رقابت منصفانه و فرصت های نسبتا برابرِ رشد و ترقی اجتماعی نبوده است.
سیاست با توزیع امور مطلوب بشر در چارچوب جامعه سر و کار دارد. سیاست دموکراتیک هم با توزیع عادلانه این امور. توزیع عادلانه مطلوبات آدمی در ظرفی به نام جامعه، همواره مخالفانی دارد.
مخالفان چنین توزیعی، اگر بتوانند، در برابر آن ایستادگی می کنند. این ایستادگی، در بسیاری از موارد کار توزیع عادلانه ی مطلوبات بشر – و یا همان دموکراتیزاسیون – را به خشونت و درگیری می کشاند.
اگر به روند دموکراتیک شدن آفریقای جنوبی، کره جنوبی، اسپانیا، شیلی، برزیل و چندین و چند کشور دیگر در گوشه و کنار جهان بنگریم، با این واقعیت آشکار مواجه می شویم که بسیاری از جوامع دموکراتیک جهان امروز، پس از درگیری و خشونت رخ داده میان نیروهای اجتماعی، به دموکراسی رسیده اند. حجم عظیم سرکوب سیاه پوستان در آفریقای جنوبی بر کسی پوشیده نیست. و نیز اقدامات مسلحانه نلسون ماندلا و یارانش در تقابل با رژیم آپارتاید. در اسپانیا، در فاصله 1975 تا 1979، بیش از 400 نفر در درگیری های سیاسی کشته شدند.
البته تجربه نشان داده است که هر چه سطح خشونت برای رسیدن به دموکراسی پایین تر باشد، امکان تثبیت و تحکیم دموکراسی پس از تحقق فرایند گذار، بیشتر است. ولی تاریخ دموکراسی این واقعیت غیر قابل انکار را هم بر آفتاب افکنده است که هر چه "اختلافات اساسی" نیروهای اجتماعی و سیاسی بر سر "نحوه اداره امور مملکت" بیشتر باشد، احتمال بالارفتن هزینه گذار و تثبیت دموکراسی نیز بیشتر می شود.
دموکراسی از چشم انداز فرهنگ سیاسی، البته با گفتگو و صندوق رای سر و کار دارد. از این منظر، صاحبان دیدگاههای مختلف نظرات خود را با یکدیگر و با افکار عمومی در میان می گذارند و نهایتاً رای مردم تعیین می کند که کدام دیدگاه باید مبنای عمل واقع شود. اما از چشم انداز جامعه شناسی سیاسی، دموکراسی محصول تقابل نیروهای اجتماعی است؛ تقابلی که در بسیاری از موارد به تعارض و درگیری و خشونت کشیده می شود.
وقتی که خشونت بر سر تحقق و تثبیت دموکراسی در فلان کشور درمی گیرد، در ایران امروز این تمایل بین بسیاری از نخبگان و عامه مردم وجود دارد که درباره آن کشور حکم "محروم ماندن از دموکراسی" را صادر کنند.
مثلاً گفته می شود مردم نروژ و دانمارک و کانادا، بدون توسل به خشونت به پای صندوق های رای می روند و سرنوشت سیاسی خودشان را رقم می زنند؛ پس مردم همه کشورهای دنیا باید چنین رفتار کنند و گر نه کشورشان دموکراتیک نخواهد شد.
انقلاب فرانسه
در این نگاه غفلتی نهفته است و آن اینکه، درباره کشورهای "در حال گذار" لزوماً نمی توان همان حکم کشورهای برخوردار از "دموکراسی تثبیت شده" را صادر کرد؛ چرا که بسیاری از کشورهای واجد دموکراسی تثبیت شده، روزگاری عرصه خشونت برای تحقق یا تثبیت و تعمیق دموکراسی بوده اند.
خشونت های انقلاب فرانسه و آفریقای جنوبی، خشونت برای تحقق دموکراسی بود و خشونت چشمگیر ناشی از جنگ داخلی در آمریکا، تا حد زیادی خشونت در مسیر تعمیق دموکراسی در این کشور بود. در اسپانیای پس از ژنرال فرانکو نیز، اکثر خشونت های رخ داده، خشونت های در مسیر تثبیت دموکراسی بودند.
اینکه چه می شود که یک کشور بدون خشونت به دموکراسی می رسد و کشوری دیگر باید با عبور از دالان خشونت به تالار دموکراسی گام نهد، بحث مفصلی ست که طرح آن در این جا مقدور نیست. ولی اجمالاً می توان نوع و ترکیب شکاف های اجتماعی را عامل اصلی مسالمت آمیز یا خشونت آمیزبودن گذار به دموکراسی در کشورهای گوناگون دانست. هر چه شکاف های تاریخی و ساختاری جوامع گوناگون فعال تر باشند و در هویت بخشی به شهروندان امتزاج کمتری با یکدیگر یافته باشند، احتمالاً سطح خشونت برای تحقق دموکراسی را بالاتر می برند.
مثلاً اگر مردم یک کشور بر مبنای شکاف دین و دولت یا مدرنتیه و سنت به دو گروه متقابل تقسیم شوند و سایر شکاف های اجتماعی منجر به کاهش تقابل آنها نشود (یعنی پاره ای از سنتی ها در اثر سایر شکاف های تاریخی و ساختاری جامعه شان از یکدیگر جدا نشده و به اقشار مدرن نزدیک نشوند)، می توان منتظر بود که گذار به دموکراسی در چنین کشوری با خشونت بالا همراه باشد.
در واقع بخت و اقبال تاریخی، نقش بسیار زیادی در مسالمت آمیز یا خشونت آمیز بودن فرایند گذار به دموکراسی در هر کشوری دارد. در جنوب قاره آفریقا، از این نظر آفریقای جنوبی چندان خوش اقبال نبود و با تحمل هزینه بالا، به دموکراسی رسید ولی بوتسوانا مردمانی خوش اقبال داشت و بدون تحمل هزینه های گزاف، در سال 1966 دموکراتیک شد و در 47 سال گذشته نیز، به خوبی و به دور از خشونت هایی که امروز در مصر شاهد آنیم، در مسیر تثبیت و تحکیم و تعمیق دموکراسی پیش رفته است.
انگار مصر نیز همانند آفریقای جنوبی، از بخت تاریخی بوتسوانا برخوردار نیست و باید "راه دشوار آزادی" را طی کند.
نظر شما :