پنجاه و چهارمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
مبارک و سایه مردی که بر سرش سنگینی کرد
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون پنجاه و دو بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون پنجاه و چهارمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
هنگامی که مبارک برای بار سوم خود را نامزد کرد، کاری نمی توانستم بکنم جز این که دور از او بایستم، نه او را تایید کنم و نه به مخالفت با او برخیزم. حقیقت این است که اکنون او نیاز به هیچ حمایتی از هیچ طرفی نداشت، موقعیت خود را تقویت کرده بود، چه در داخل چه در خارج یا بهتر است بگوییم در هر دو دو بعد داخل و خارج.
از این فراتر او توانسته بود که در میان نخبگان مصر تفرقه ایجاد کند و کاری کرده بود که آنها ضمن جدایی از محیط پیرامونی خود چاره ای جز وابستگی به او نداشتند، برای همین هر کاری می خواست می کرد و هر چه می خواست انتخاب می کرد. طوری که کسی چاره ای جز انتخاب او نداشت، حتی برای منصب معاونت ریاست جمهوری.
مبارک در هیچ حالتی آمادگی نداشت که بپذیرد فردی جای او بنشیند یا کنار او در انتظار موعد تغییر بنشیند یا حادثه ای ناگهانی رخ دهد تا جایش را بگیرد، عذری که برای مردم می آورد این بود «نمی خواهد بر آنها جانشینی تحمیل کند، برای همین معاونی برای خود انتخاب نمی کند.» در این گفته منطقی وجود داشت و ظاهرا حرف به حقی بود، و به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد که در پشت این ظاهر حق به جانب خطری نهفته باشد که غباری از فضای نامجهول آن را فرا گرفته بود!!
اما این مرد – که با ریاست جمهوری سوم قصد داشت خود را رئیس جمهوری ابدی کند – تا آخرین «نبضی که می زد و نفسی که فرو می داد» آن طور که خودش همیشه گفته، از همان روز اول سوالی بی جواب بود!!
این مرد دقیقا کیست؟! و مردم چقدر او را بیشتر از آن چه سادات می شناخت که به انتخاب مجدد او منجر شد، می شناختند؟! آن چه قدرت به او در طول بیست سال حکومتش یاد داد در حقیقت حکومت بر چیزی بود که واقعا خودش نمی خواست و آمادگی آن را نداشت (چیزی که بارها خودش گفت)؟!!
دقیقا عناصر تشکیل دهنده فرهنگ او چه بودند؟ حکومت چه چیزی را به داشته او اضافه کرد یا چه چیزی را از داشته او حذف یا تصحیح کرد؟!!
●●●
شاید یکی از دلایل افزایش نگرانی که علنی شد هنگامی بود که مبارک دید شبح آقای «حسین سالم» به نزدیکش رسیده است، واقعیت این است که اسم حسین سالم با اسم پرزیدنت مبارک تلاقی کرده بود، درابتدای امر در ظاهر تماسی وجود نداشت، اما در واقعیت روابط دو طرف از زمانی که مبارک پس از ترور پرزیدنت سادات به منصب ریاست جمهوری رسید، آغاز شد، و در ذات خود در معرض قضیه ای قرار گرفت که عملا در برابر دادگاه های فلوریدا ایستاد، قضیه ای که مرتبط با همان شرکت (ایستکو) برای انتقال جنگ افزارهای نظامی امریکایی اهدا شده به مصر بود، همان کمک هایی که به موجب توافق نامه صلح با اسرائیل قرار بود به مصر داده شوند، نام مبارک به صورت رسمی در سندهای این قضیه به عنوان یکی از موسسان شرکت ثبت شده بود، چاک اندرسون، یکی از روزنانه نگاران امریکایی به این قضیه پی برده بود و هر روز در ستونی که صدها روزنامه امریکایی آن را منتشر می کردند، به مبارک اشاره می کرد.
اما غوغا بر این قضیه زمانی به پا شد که از شدت و حدت آن کاسته شد و وقایع مرتبط با آن آرام شدند، به طوری که به طور غیابی دستور منع ورود حسین سالم به داخل امریکا صادر شد.
اما مبارک زمانی شبح حسین سالم را بیش از پیش نزدیک به خود احساس کرد و به این باور رسید که او از سایه در آمده و در برابر نور خورشید ایستاده که شرم الشیخ به چیزی شبیه پایتخت دوم سیاسی مصر تبدیل شد، و حسین سالم به مثابه ستون اصلی این پایتخت دوم (شرم الشیخ) شناخته شد!!
●●●
به محض برخوردهای ناگهانی در همان روز از سال 1988 آقای حسین سالم را مقابل خودم یافتم، از پله های هواپیمای سوئیس ایر در فرودگاه قاهره بالا می رفتم و قصد سفر به ژنو داشتم، بعد از این که درهای هواپیما بسته شدند و هواپیما در هوا به پرواز در آمد، مردی قد بلند و سبزه رو را در برابر صندلی کناری خود ایستاده دیدم، خودش را به طرف من جلو آورد و گفت: «من حسین سالمم.»
درباره حروف «ال»، The در انگلیسی که همیشه در معرفی خود به خصوص به هنگام به زبان آوردن نامش به کار می برد و شایعاتی که در این باره درباره شخصیت او به کار می رفت، پرسیدم و توصیفاتی که درباره شخص او زده می شد.
آن مرد با حیرتی ظاهری جواب داد: «نمی دانم آن The که می گویی منظورت چیست ولی فکر می کنم آن من باشم.»
و توضیح داد که در یکی از صندلی های وسط هواپیمای سوئیس ایر نشسته بود که دیده بوده من وارد هواپیما شدم و در قسمت راست هواپیما در ردیف جلوی او نشستم. این فکر به ذهنم رسید که می خواهد با من حرف بزند، سپس از کسی که کنار من نشسته بود خواست که به صندلی کنار همسرش برود برای این که می خواهد با من صحبت کند. همین هم شد، وقتی که خواست کنار من بنشیند اولین چیزی که متوجه شدم به او بگویم این بود که: «این خانم – همسرت است – نسبت به تو خیلی جوان است.» ملاحظه مرا دریافت و جواب داد: «این همسر دوم من است.» و افزود: «او مادر بچه ها نیست. حقیقتش این است که من دو تا همسر دارم، یکی برای خانه و خانواده که مادر بچه ها است و دیگری خانمی برای سفر و گردش.»
نظر دادم: «این ترتیب خیلی اعجاب انگیزی است، این کار هر کسی نیست مگر این که چند مرد کمک کنند، به خصوص این که از دوستان «نزدیک» رئیس جمهور کشور هم باشی.»
جواب داد: «این دقیقا همان چیزی است که می خواهم درباره آن با تو صحبت کنم، و احساس کردم که این فرصت از آسمان برای من آمده است، وقتی که دیدم سوار همان هواپیمایی شدی که من سوار شدم، چهار ساعت وقت کامل داریم البته اگر خانم اجازه دهد (منظورش خانمی بود که کنار من نشسته بود) کسی که موقتا جایش را به من داد.»
از او خواستم که نگران نباشد برای این که به حوادثی از این دست عادت کرده ام، همچنین اتفاقات ناگهانی.
کنار من نشست و به خانمی که او را همسر سفر و گردشش توصیف کرده بود، اشاره کرد و گفت: «او جوان و زیبا است، و برای خود فکری از دنیا دارد، و وجودش در کنار من در مصر یا در اسپانیا باعث می شود تا احساس کنم زندگی ام چیز دیگری است.»
و افزود: «در مصر چشمانشان به روی هر حرکتی باز است، و در اسپانیا (جایی که همسرش، مادر بچه ها اقامت دارد هر کدام از مردم حال خودشان را دارند)، اما دنیا بزرگ تر از مصر و اسپانیا است.»!!
به او گفتم: «تقسیم بندی تخصصی او – جغرافیایی – به این شکل جای کلی بحث دارد، شاید درباره مردی در شورای امنیت صحبت می کند که دو نوع زندگی دارد: یکی که بعضی از مردم می بینند و دیگری چیزی که دیگران می بینند.»
و بار دیگر حسین سالم فهمید به چه چیز اشاره می کنم و گفت: «من آن چه تو نوشتی را خواندم، معنای آن این است که من تو را می شناسم، اما جنابعالی چیزی جز اینی که دیگران به تو گفته اند از من نمی دانی، بیشتر آنها غرض ورزی و تخریب شخصیت است!!»
و پرسیدم: «چرا خیال می کنی که غرض ورزی و تخریب شخصیت است؟!! خودم شخصا بسیاری از آنها را که اتفاقا «مهم» و جای بحث دارند، شنیده ام، و بعضی از آنها حتی خطرناک هستند!!»
ادامه دارد...
نظر شما :