ریاکاری نوآم چامسکی

۲۲ اسفند ۱۳۹۱ | ۱۶:۴۳ کد : ۱۹۱۳۹۱۶ سرخط اخبار

در انجیل نقلی مشهور وجود دارد از انسانی ریاکار، و انسان ریاکار کسی است که از به کار بستن استانداردهایی که نسبت به دیگران اعمال می کند در مورد خودش سر باز می زند. با چنان استانداردی تمامی تفسیر و مباحثه از به اصطلاح جنگ با ترور چیزی بیش از ریاکاری ناب نیست. آیا کسی می تواند آن را بفهمد؟ خیر آنها نمی توانند.

                                                               نوام چامسکی، قدرت و ترور، 2003

 

نوام چامسکی برجسته ترین روشنفکر آمریکایی است که حملات تروریستی القاعده بر نیویورک و واشنکتن را معقول جلوه داده است. او چنین استدلال نمود که تلفات انسانی این حادثه در مقایسه با فهرست قربانیان جهان سوم ناشی از « تروریسم به مراتب شدید تر » سیاست خارجی ایالات متحد نا چیز است. علی رغم هتاکی سنجیده و عمدی او نسبت به گرایش عمده در افکار عمومی مردم آمریکا نسبت به واقعه ی 11 سپتامبر شور و هیجانی که چامسکی در این خصوص آفرید در میان هوادارانش به خوبی مورد استقبال قرار گرفت. او در میان دانشگاهیان و روشنفکران چپ هرگز تا به اندازه ی امروز محبوب نبوده است.

از زمان 11 سپتامبر 2001 تا به امروز دو کتاب شامل مصاحبه هایی با او منتشر شده است. هر دو بلافاصله به فهرست پرفروشترین ها پیوستند. در این میان حتی یکی از آنها تبدیل به یک فیلم با عنوان « قدرت و ترور » گردید که در بازار سینمای هنری گرم و پررونق است. در مارچ 2002 کارگردان سینمایی به نام جان جانکرمان در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی و در کنار چامسکی که در دیداری پنج روزه پنچ گفتگوی سیاسی را در برابر بیش از پنج هزار مخاطب اجرا می نمود به بررسی سوژه ی این فیلم پرداخت.

در این میان رسانه های خبری لیبرال در سراسر جهان جویای مصاحبه های پی در پی با او بوده اند، یعنی با سرشناس ترین روشنفکری که با واکنش آمریکا به حملات تروریستی به مخالفت برخاسته است. این روزنامه ها به دفعات به خوانندگان خود جایگاه پرهیبت روشنفکری او را خاطر نشان می کنند. در زندگی نامه ای از او با عنوان « وجدان یک ملت » در روزنامه ی یومیه ی گاردین می خوانیم: « چامسکی را باید در کنار مارکس، شکسپیر و انجیل به عنوان یکی از منابعی دانست که بالاترین نقل قول ها در حوزه ی علوم انسانی از او به عمل می آید، و او تنها نویسنده از میان آنهاست که هنوز در قید حیات است ». روزنامه ی نیویورک تایمز جایگاه او را « به تحقیق مهمترین روشنفکر زنده ی جهان » دانست.

چامسکی که این جایگاه و مقام امروزی اش را در اصل در حوزه ی زبان شناسی بدست آورده بود، برای آن که خودش را به مهمترین صدای چپ آمریکا تبدیل کند از آن آوازه استفاده نمود. او تنها یک سخنگو نیست. موضع و نظرگاه شخصی او در سازماندهی سیاست های جناح چپ طی چهل سال گذشته نقش بسیاری داشته است. امروزه، هنگامی که ستارگان سینما و خوانندگان موسیقی راک و دانشجویان معترض در برابر دوربین ها طوطی وار شعارهای ضد آمریکایی سر می دهند غالباً احساساتی را بیان می کنند که از تولیدات فکری پرحجم و مفصل چامسکی جمع آوری کرده اند. از این رو بررسی دیدگاه های چامسکی برابر است با تجزیه و تحلیل جوهرِ فضای فکری در افراط گرایی معاصر، بویژه آن تنوعی که در دانشگاه ها و انجمن های هنری بالاترین تاثیر و نفوذ را دارند.

چامسکی از نیمه ی دهه ی شصت که نام خود را به عنوان یک فعال ضد جنگ مطرح ساخت از جمله شخصیت های مشهور تندرو باقی مانده است. با وجودیکه در اواخر دهه ی هفتاد با دفاع از رژیم پول پوت در کامبوج تا حدی از جاذبه ی خود کاست اما 11 سپتامبر را برای مرمت آن بدنامی مورد استفاده قرار داد. با داشتن هفتاد و چهار سال سن او امروز در جایگاه ریش سفید و پیش کسوت چپ آمریکا و بسیاری از روشنفکران چپ جهان نشسته است.

با وجود این، او بنیادستیزی دانشگاهی و نامتعارف است. طی سی سال گذشته چپ ها در علوم انسانی کشته و مرده ی نظریه های سطح بالا بوده اند، به ویژه در مورد فلسفه ی نئو مارکسیست، فمینسیت و پست مدرنیست که از آلمان و فرانسه منشأ گرفته اند. بیشتر این مطالب در زبان اصلی خودشان به اندازه ی کافی مرموز و اسرار آمیز بودند، اما پس از ترجمه، مبهم گویی باعث شد که آنها به مظهری سطح بالا برای کسب وجه و شهرت تبدیل شوند. آنها علوم انسانی را زیر سیلی از نسبی گرایی غرق ساختند، چه در حوزه ی معرفت شناسی و چه فلسفه ی اخلاق.

برخلاف آنچه آمد چامسکی هیچ گونه مجموعه ای قابل ملاحظه از نظریه سیاسی خاص خودش بوجود نیاورده است. او را حتی یک نسبی گرا هم نمی توان دانست. وی طرفدار جستجوی حقیقت و آگاهی در باره ی مسائل انسانی و مبلغ مجموعه ی ساده و عمومی از اصول اخلاقی است. علاوه بر آن نوشتارهای سیاسی او بسیار روشن و واضح اند، وبرای مخاطبین عمومی و نه تخصصی نوشته شده اند. او ادعاهای خود را نه با استناد به بعضی دستگاه های اسرارآمیز مفهومی بلکه توسط شواهد روشن و در ظاهر مبتنی بر واقعیت ارائه می دهد. از این رو توضیح نقطه نظرات جدید او در باره ی حادثه ی 11 سپتامبر را نباید در مدهای روشنفکری اخیر جستجو کرد بلکه در چیزی به مراتب طولانی تر.

چامسکی برجسته ترین بازمانده ی روشنفکری از چپ جدید در دهه ی شصت است. از بسیاری جهات او نمونه ی اعلایی است از چپ جدید و دشمنی که این چپ با آمریکا دارد، یعنی کشوری که به عقیده ی چامسکی از طریق سیاست هایش چه در درون و چه خارج از کشور به ورطه ی فاشیسم سقوط کرده است. در معروف ترین کتاب او از آن دوران،  یعنی کتابی با عنوان « قدرت آمریکا و صاحب منصبان جدید » چامسکی می گوید که آنچه آمریکا به آن نیاز دارد « قسمی نازی زدایی » است.

آنجور که او می گوید، آمریکا از بقیه ی قدرت های اصلی در دهه ی شصت سزاوار سرزنش بیشتری است. اصول لیبرال دموکراسی اش ساختگی و دروغی، دموکراسی اش « دیکتاتوری چهار ساله » و تعهدش در قبال بازار آزاد صرفاً جامه ی مبدلی است برای قدرت جمعی. سیاست خارجی آمریکا در نظر او بی تردید شریرانه است. وی در آن دوران نوشت که « با هر استاندارد عینی هم که بسنجیم ایالات متحد به تهاجمی ترین قدرت در جهان، به بزرگترین دشمن نسبت به صلح، نسبت به حق تعیین سرنوشت ملی و نسبت به همکاری بین المللی تبدیل شده است ».

وی به عنوان یک فعال ضد جنگ در بعضی تظاهراتی که بسیار مورد تبلیغ قرار گرفتند شرکت داشت. از جمله در ایجاد حلقه ی انسانی به دور پنتاگن، تلاشی که توسط نورمن مایلر در رمانی با نام « سپاهیان شب » گرامی داشته شد. چامسکی شخصاً این رویداد را این گونه توصیف می کند: « ده ها هزار جوان آنچه را که در اعتقادشان ـ و من باید اضافه کنم که در این اعتقاد با آنها کاملاً شریک هستم ـ نفرت انگیز ترین نهاد روی زمین می دانند به محاصره درآوردند ».

در آن دوران این قسم از ضدآمریکاگرایی در اردوی چپ امری معمول بود، اما دو مورد وجود داشتند که باعث برجستگی چامسکی در میان آنها می شد. او متخصصی بود با شهرتی چشمگیر و در هماهنگی کامل با ضد مرجع گرایی چپ جدید، نهضتی که صرفاً از دانشجویان تشکیل می شد.

در آن زمان در رأس جریان چپ سنتی هنوز هم نسلی قدیمی از مارکسیست ها فرمانروایی می کردند، کسانی که یا از حامیان حزب کمونیست بودند و یا  تروتسکیست هایی که مخالف استالین و وارثینش، اما هر دو گروه در هر حال بر لنین و بلشویسم صحه می گذاردند. لیکن نسل در حال ظهوری از دانشجویان رادیکال هر دو گروه را به دلیل حمایت هایشان از انقلاب روسیه و رژیم های سرکوبگری که [شوروی] به اروپای شرقی تحمیل کرده بود در خطر می دیدند.

 چامسکی شخصاً به نسل دانشجویان تندرو تعلق نداشت ـ در 1968 او با داشتن تقریباً 40 سال سن در سمت استاد دائمی دانشگاهی قرار داشت ـ اما فقدان عضویت در یک حزب یا هرگونه مسئولیت سیاسی رسمی او را از داشتن هرگونه وابستگی و ارتباط با چپ قدیمی معاف داشته بود. به جای آن طرفداری و وفاداری او از آنارشیسم، یا آنچه او آن را « سوسیالیسم اختیارگرا »  می خواند نقش مهمی در شکل بخشیدن به نگرش چپ جدید ایفا نمود.

کتاب « قدرت آمریکا و صاحب منصبان جدید » به نشانه ی تأیید از آنارشیست قرن نوزدهم میخائیل باکونین نقل قولی می آورد که پیش بینی کرده بود آن قرائتی از سوسیالیسم که مورد حمایت کارل مارکس است در انتقال قدرت حکومت نه به کارگران بلکه به کادرهای نخبه گرای حزب کمونیست ختم خواهد شد.

چامسکی علی رغم ضدیتی که با بلشویسم داشت همواره مدافع انقلاب سوسیالیستی باقی ماند. او استدلال می کند که « یک انقلاب واقعی سوسیالیستی توده ها را دگرگون خواهد کرد به طوری که آنها می توانند قدرت را در دستان خود بگیرند و نهادهای خودشان را خود رهبری کنند ». الگوی سیاسی مورد علاقه ی او که در عمل پیاده شده بود قلمروی بسته ی کوتاه مدت و آنارشیستی در بارسلون طی سال های جنگ داخلی اسپانیا بود.

مطالبه ی دهه ی شصت برای « قدرت دانشجویی » در واقع پیامد این علامت تجاری (برند) در اندیشه ی سیاسی بود. این رویکرد تازه برای چپ جدید این امکان را فراهم آورد تا به خود بقبولاند که توانسته است شکلی سالم تر و دست نخورده تری از رادیکالیسم را ابداع کند آنهم بدون آن که از تمامیت خواهی جهان کمونیست لکه دار شده باشد.

اما چامسکی با وجود تمامی تحقیری که بنابراصولش برای کمونیسم قائل بود، هنگامی که موضوع به جهان واقعی سیاست های بین المللی می رسید به عنوان مدافع گروه یکسره سنتی انقلابی های سوسیالیست از آب در می آمد. از جمله ی آنها کسانی چون فیدل کاسترو و چه گوارا معماران کمونیسم در کوبا و مائوتسه تونگ و بنیان گذاران دولت کمونیستی در چین بودند. چامسکی در یک گردهمایی در دسامبر 1967 در نیویورک گفت که « انسان در چین کمونیست چیزهای بسیاری پیدا می کند که حقیقتاً سزاوار تحسین اند ». وی معتقد بود که چینی ها برای سپردن اختیارات تصمیم گیری به توده ها تلاش هایی کرده اند که اتفاقاً در امتداد همان راهی است که در اصول سوسیالیسم اختیارگرای او پیشتر تشریح شده بود:

« چین نمونه ای مهم برای جامعه ای جدید است که در آن چیزهای جالب توجه و مثبت بسیاری در سطح محلی روی می دهد، جامعه ای که در آن مقدار قابل توجهی از مالکیت اشتراکی و ملی کردن به طور واقعی بر اساس مشارکت توده ها استوار شده است و همه ی اینها پس از آن روی داده است که کشاورزان به سطحی از آگاهی رسیدند که آنها را به این مرحله ی بعدی هدایت کرد ».

هنگامی که او خود را برای حمایت از آنچه آماده می کرد که آن را « جامعه ی عادلانه و در خور زندگی » مائوتسه تونگ می خواند، احتمالاً چامسکی از اینکه وی فقط پنج سال پس از پایان قحطی بزرگ چین این سخنان را می گوید بی خبر بود ـ قحطی که از 1958 تا 1962 ادامه داشت و آنچه بدترین قحطی در تاریخ بشر خوانده شده است. او نمی دانست، زیرا کل ماجرا تا دو دهه بعد برملا نشد. و اما مالکیت اشتراکی که او از آن حمایت می کرد علت اصلی این قحطی بود، یکی از بزرگترین مصیبت های تاریخ بشر که در آن بیش از سی میلیون چینی تلف شدند.

با این حال اگر او خالصانه و آنگونه که اصول سیاسی او اعلان می کردند از حکومت خودکامه به کنار بود، سابقه ی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی می بایست باعث می گردید که این آنارشیست با تردید بیشتری ادعاهای نسخه ی دوم روسیه در چین را مورد توجه قرار می داد – به خاطر آوریم که در آن وقت دیگر به طور گسترده روشن شده بود که آمار کشاورزی و میزان تولید محصولات صنعتی در شوروی جعل می شوند، و اینکه مردم شوروی شدیداً دچار کمبود محصولات زراعی هستند و از قحطی رنج می برند.

در واقع چامسکی از شدت خشونتی که رژیم کمونیستی به طور همیشگی نسبت به مردم خودش اعمال می کرد به خوبی آگاه بود. او در گردهمایی 1967 در نیویورک « قتل عام گسترده ی مالکین در چین و ویتنام شمالی » را که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن کمونیست ها روی داد مورد قدردانی قرار داد. البته هدف اصلی او در این مورد فراهم کردن توجیهی  برای این خشونت بود، به ویژه خشونت جبهه ی آزادی ملی (NLF) که سعی در مسلط شدن بر ویتنام جنوبی را داشت. در اینجا چامسکی آشکار ساخت که او پیرو مشرب صلح طلبی نیست:

 « من این نظرگاه ها را به هیچ وجه نمی پذیرم که ما به راحتی می توانیم ترور NLF را محکوم کنیم آن هم به این دلیل ساده که ترور چیز وحشتناکی است. من فکر می کنم که ما در واقع باید پرسش هایی از هزینه های قابل مقایسه را مورد توجه قرار دهیم، هرچقدر هم که حالا به نظر زشت بیاید. اگر قصد ما این باشد که موضعی اخلاقی را در این خصوص اتخاذ کنیم ـ و من فکر می کنم که باید چنین کنیم ـ باید هم این مسئله را مورد توجه قرار دهیم که پیامدهای استفاده از ترور چیست و هم استفاده نکردن از آن. اگر این صحت داشته باشد که پیامدهای عدم استفاده از ترور این خواهد بود که کشاورزان ویتنام در وضعیت کشاورزان فیلیپینی به زندگی خود ادامه دهند، در چنین صورتی به عقیده ی من استفاده از ترور موجه خواهد بود».

این فقط چامسکی نبود که به درون گرداب حمایت از خشونتی کشیده شد که معرف تصرف های کمونیستی در جنوب شرقی آسیا بود. تقریباً تمامی چپ جدید دهه ی شصت همین مسیر را دنبال نمود. آنها مخالفت موضع آمریکایی ها بودند و هوشی مین و ویت کنگ ها را به قهرمان های رمانتیک تبدیل کردند.

هنگامی که خمرهای سرخ کامبوج را در 1975 تصرف کردند هم چامسکی و هم چپ های جدید این حادثه را خوشامد گفتند. و هنگامی که خبرهایی از رویدادهای غیر عادی که بلافاصله به دنبال آمدند آشکار گردید که منظور تخلیه ی کامل شهر پنوم پن به همراه گزارشاتی از کشتاری وسیع بود، چامسکی دست به توجیهات مشابهی زد که پیش از آن در خصوص ترور چین و ویتنام عرضه کرده بود: « این احتمال وجود دارد که مقداری خشونت نیز روی داده باشد. اما چنین حوادثی معمولاً در شرایط تغییردادن حکومت و انقلاب اجتماعی قابل درک است ».

باوجودی که بدست آوردن اطلاعات بسیار دشوار بود، اما چامسکی در مقاله ای در 1977 اظهار نظر کرد که کامبوج پس از جنگ احتمالاً در شرایطی مانند فرانسه پس از آزادی در پایان جنگ دوم جهانی قرار دارد، یعنی هنگامی که هزاران نفر از همدست های دشمن طی فقط چند ماه قتل عام شدند. او نوشت که چنین چیزی ضمن آنکه دور از انتظار نبود لیکن بهای ناچیزی برای پرداختن نتایج مثبتی بود که حکومت جدید پول پت به همراه آوره است. چامسکی به کتابی که توسط دو نویسنده ی جناح چپ آمریکا یعنی گرت پورتر و جورج هیلدبراند نوشته شده بود استناد می کرد، کسانی که از نظر او « مطالعه ی به طور دقیق مستند از اثرات مخرب آمریکا بر کامبوج و موفقیت انقلابی های کامبوجی در غلبه بر آنها و تصویری بسیار مساعد از برنامه ها وسیاست های آن انقلابی ها » عرضه کرده بودند.

اما در این بین دو کتاب دیگر نیز در باره ی کامبوج منتشر شده بود که نویسندگانشان مسیری کاملاً متفاوت انتخاب کرده بودند. نویسنده ی آمریکایی جان بارون و آنتونی پائول اثر خود را « جنایت در سرزمین مهربان » نامیده بودند. آنها رژیم پول پت را به قتل تعداد بیشماری انسان یعنی عملی برابر با نوعی نسل کشی (یا کشتار جمعی) متهم می کردند. کتاب دیگری از فرانسیس پونچاد به نام « کامبوج سال صفر » همین اتهام را تکرار می کرد.

چامسکی هر دو کتاب را به همراه تعدادی از مقالات روزنامه ها در ژوئن 1977 و در نشریه ی ملت (The Nation) مورد نقد قرار داد. او نویسندگان این مطالب را به منتشر نمودن نه چیزی بیش از تبلیغات ضد کمونیستی متهم ساخت. مقاله های نیویورک تایمز و کریستین سایز مانیتور چنین اظهار نظر کرده بودند که تعداد تلفات بین یک تا دو میلیون انسان از کل جمعیت 8/7 میلیونی کامبوج بود. اما چامسکی ارقامی که آنها ارائه کرده بودند را به ریشخند گرفت و به منابع خبری آنها پیله کرد و اشاره نمود که بعضی از آنها مشکوک اند و اینکه تصویر مشهور از انجام کار اجباری در روستاهای کامبوج فقط یک عکس جعلی است.

او کتاب های بارون و پائول را غیر قابل طرح اعلام کرد، تاحدی به این خاطر که آنها هم توسط ریدرز دایجست منتشر شده اند و هم این که در صفحه ی اول روزنامه ی وال ستریت جورنال تبلیغی در باره ی این کتاب چاپ شده است، یعنی دو انتشاراتی که به عنوان ضد کمونیست بودن معروف بودند و تا حدی هم به این خاطر که آنها در گزارش های خود به این مسئله اشاره نکرده اند که خبرنگارانشان هرچند که در کامبوج بوده اند اما شخصاً ناظر اعدام ها نبوده اند.

نادیده گرفتن کتاب پونچاد دشوار تر بود، زیرا این کتاب بر مبنای تجربه ی شخصی نویسنده در کامبوج از 1965 تا تسخیر پنوم پن و همچنین مصاحبه های بسیاری با پناهندگان و گزارش هایی از رادیوی کامبوج نوشته شده بود. علاوه بر آن این کتاب به نحو مطلوبی توسط نویسنده ای از جناح چپ در The New York Review of Books مورد بررسی قرار گرفته بود، یعنی انتشاراتی که چامسکی شخصاً و اغلب برای آن نوشته بود. تدبیر چامسکی برای بی اعتبار کردن کتاب پونچاد خلاصه می شد در به زیر سوال بردن اعتبار شهادت های پناهندگان. چامسکی می پذیرد که پونچاد « شرحی هولناک می دهد از آنچه پناهنگان در باره ی رفتار وحشیانه ای که توسط خمر های سرخ با آنها شده است به او گزارش کرده اند » اما می گوید که باید از « غیر قابل اطمینان بودن اغراقی که در این گزارش ها شده است » بیمناک باشیم.

وی می نویسد: « پناهندگان انسان های وحشت زده و بی پناهی هستند، در اختیار نیروهای متحد قرار دارند. آنها طبیعتاً به گزارش از آنچه معتقدند طرف صحبتشان دوست دارد که بشنود گرایش دارند. در حالی که این گزارش ها باید به طور جدی مورد ملاحظه قرار گیرند، اما دقت و توجه بسیاری نیز لازم است. به ویژه پناهندگانی که توسط غربی ها یا  تایلندی ها مورد پرسش قرار می گیرند در گزارش دادن از شقاوت هایی که از جانب انقلابی های کامبوجی انجام گرفته دارای علاقه ی شخصی خاصی هستند، این واقعیتی کاملاً روشن است که هیچ گزارشگر جدی در به حساب آوردن آنها کوتاهی نمی کند ».

در 1980 چامسکی این نقد را در کتاب « پس از فاجعه » توسعه داد، کتابی که با همکاری دوست قدیمی اش ادوارد اس. هرمان به طور مشترک نوشته شد. علی الظاهر در باره ی ویتنام، لائوس و کامبوج، که بخش عمده ی آن دفاعی بود از موضعی که وی در مورد رژیم پول پوت پیشتر اتخاذ کرده بود. در این زمان چامسکی کاملاً آگاه بود که چیزی به غایت وحشتناک روی داده است. او می نویسد: « گزارش شقاوت هایی که در کامبوج روی داده قابل ملاحظه اند و اغلب بسیار وحشت انگیز. تردیدی وجود ندارد که جنگ با طغیان خشونت، قتل عام و سرکوب ادامه یافته است ». با این وجود چامسکی این که گفته می شد تعداد تلفات انسانی بالغ بر یک میلیون نفر است را به باد تمسخر گرفت. او همچنین به سناتور مک گاورن جهت دخالت نظامی و برای جلوگیری از آنچه مک گاورن « مورد کاملاً روشنی از قتل عام » خوانده بود شدیداً حمله کرد.

در عوض وی از نویسندگانی که از رژیم پول پوت پوزش می خواستند به تمجید پرداخت. او به نشانه ی تأیید به تحلیل های خودش مبنی بر اینکه راه پیمایی اجباری مردم برای خروج از پنوم پن احتمالاً ضروری بود زیرا محصول برنج سال 1967 وضعیت بسیار بدی داشت اشاره کرد. چامسکی نوشت: « اگر چنین چیزی صحت داشته باشد، تخلیه ی پنوم پن که به طور گسترده ای از آن زمان تا به امروز به خاطر قصاوت تردید ناپذیرش همواره محکوم شده است، احتمالاً زندگی انسان های بسیاری را نجات داده است ». چامسکی اتهام قتل عام گسترده را رد کرد و نوشت:

« اعدام هایی که در کامبوج روی داده نتیجه ی کشتار حساب شده و گرسنگی برنامه ریزی شده توسط حکومت نبود، بلکه آنها را باید بیشتر به انتقام جویی دهقانی، واحدهای لجام گسیخته و بی انضباط نظامی که از کنترل دولت خارج شده بودند و گرسنگی و بیماری هایی که به طور مستقیم پیامدهای جنگ آمریکا بود و یا سایر چنین عواملی نسبت داد ».

از زمان روشنگری در اروپا بسیاری از روشنفکران برجسته خود را همچون تصویری از مسیحی ناسوتی مطرح ساخته اند، شعاع تنهایی از نور که در تاریکی برای باقی ماندن در جهانی تیره و فاسد تلاش می کند. این شگردی است که اغلب برای آنها از میان دانشجویان و سایر جوانان آرمان گرایی که در اواخر دوره ی نوجوانی هستند طرفدار جمع می کند.  کیت وایند شاتل

 

چامسکی در کتاب دیگرش « پس از فاجعه » هنوز هم انتقاد گسترده تری از شهادت پناهندگان را مطرح می سازد. وی فاش  می سازد که منبع اصلی برای ادعایش شخصی است به نام بن کیرنان (Ben Kiernan) که در آن زمان دانشجویی فارغ التحصیل و اهل استرالیا بود که در نشریه ی مائوئیستی Melbourne Journal of Politics مطالبی در توجیه و دفاع از رژیم پول پوت می نوشت. اما آنچه چامسکی از گفتنش به خوانندگان خود امتناع می کند این واقعیت است که حتی قبل از 1980، یعنی سالی که کتاب « پس از فاجعه » منتشرگردید آقای کیرنان شخصاً موضع قبلی خود در برابر رژیم پول پوت را پس گرفته بود.

وی بیشتر ایام خود از 1978 تا 1979 را در حال انجام مصاحبه با پانصد پناهنده ی کامبوجی در اردوگاه های داخل تایلند سپری کرد. این پناهندگان کیرنان را قانع ساختند که واقعاً حقیقت را به وی می گویند. او همچنین توسط رژیم جدیدی که با کمک ویتنامی ها به قدرت رسیده بود شواهد بسیاری بدست آورد. بدین ترتیب او در سال 1979 به نوشتن یک mea culpa  یا « گناه از من است »  در نشریه ی Bulletin of Concerned Asian Scholar ترغیب شد. این نشریه ای بود چپگرا که اغلب توسط چامسکی مورد تقدیر قرار می گرفت و وی مطالبی را از آن نقل می کرد. بنابراین قاعدتاً می بایست که از چنین رویدادی آگاه می بود و ازاینکه کیرنان نوشته بود: « دیگر هیچ گونه تردید به شواهدی وجود ندارد که به روشنی تمام از استفاده ی حساب شده از خشونت علیه مردم توسط بخش شوونیست نهضت انقلابی حکایت دارند که توسط پول پوت رهبری می شد ». با این وجود در « پس از فاجعه » چامسکی کمترین اعتنایی به این افشاگری ها نکرد.

کیرنان بعدها کارش را در این خصوص با نوشتن کتاب « رژیم پل پوت: نژاد، قدرت و قوم کشی در حکومت خمرهای سرخ از 1975 تا 1979 » ادامه داد. این کتابی است که به طور گسترده به عنوان تحلیل قطعی از یکی از وحشت بارترین رویدادهای ثبت شده در تاریخ تلقی می شود. به هنگام تخلیه ی پنوم پن در 1975 ده ها هزار انسان مردند. تقریباً تمامی طبقه ی متوسط از روی عمد نشانه قرار گرفته و به قتل رسید، از جمله کارمندان دولت، آموزگاران، روشنفکران و هنرمندان. نزدیک به 68 هزار نفر از مجموع 70 هزار راهب بودایی موجود در کامبوج اعدام شدند. پنجاه درصد از چینی های شهرنشین به قتل رسیدند.

 کیرنان استدلال می کند که بین آوریل 1975 و ژانویه ی 1979 که با دخالت ویتنام به عمر رژیم پول پت پایان داده شد نزدیک به 67/1 میلیون انسان از مجموع 89/7 میلیون جمعیت کل تلف شدند، به عبارت دیگر 21 در صد از کل جمعیت. اگر به طور نسبی در نظر گرفته شود این بزرگترین قتل عامی است که هرگز توسط یک حکومت نسبت به مردم خودش در دوره ی اخیر اعمال شده است، حتا شاید بتوان گفت که در تمام تاریخ بشر.

چامسکی صاحب نام ترین و سرسخت ترین توجیه گر غربی رژیم پل پوت بود. حتی در زمانی به دیری سال 1988 هنگامی که چامسکی و هرمان برای اعتراف به اینکه پول پوت بر علیه مردم خودش دست به قتل عام زده است زیر فشار قرار گرفته بودند، در کتاب خود با نام « ساختن رضایت » هنوز هم بر این نکته پافشاری می کردند که آنها در رد کردن روزنامه نگاران و نویسندگانی که در آغاز از چنین ماجرایی گزارش داده بودند محق بوده اند. آنها بر این نکته پافشاری کردند که آن شواهدی که پس از دخالت نظامی ویتنام در 1979 بدست آمده بود با عطف به گذشته گزارشاتی را توجیه نمی کنند که آنها خودشان در 1977 آنها را مورد انتقاد قرار داده بودند.

آنها هنوز هم در این که ایالات متحد آغاز گر آن ماجرا بوده و باید مورد سرزنش قرار گیرد کاملاً سرسخت و یک رای مانده بودند. به طور خلاصه چامسکی هنوز هم حاضر نبود بپذیرد که تا چه حد در باره ی کامبوج به خطا رفته بود. چامسکی تا به امروز به این الگوی رفتاری همچنان ادامه داده است. در واکنش به حادثه ی 11 سپتامبر او ادعا کرد که هرچقدر هم که اعمال تروریست ها نفرت انگیز بوده باشد ایالات متحد بسیار بدتر از آن را انجام داده است. او این قضیه را با برهان ها و شواهدی دقیقاً به همان اندازه به طور تجربی گزینش شده و از نظر اخلاقی حاکی از دورویی که در دفاع از پل پوت مورد استفاده قرار داده بود حمایت کرد. در 12 سپتامبر 2001 چنین نوشت:

« حملات تروریستی شقاوت های بزرگی بودند. اما از نظر مقیاس آنها به سطح بسیاری از اعمال مشابه مانند بمباران سودان توسط [پرزیدنت] کلینتن نمی رسند که بدون هرگونه بهانه ی قابل قبولی به انجام رسید. بمبارانی که در آن نیمی از انبارهای دارویی نابود شده و تعداد بیشماری انسان کشته شدند ».

منظور او از این حادثه در سودان حمله ی موشکی آمریکا به کارخانه داروسازی الشفا در خارطوم بود، که CIA حدس می زد دانشمندان عراقی در آنجا مشغول ساختن عامل عصبی VX  برای استفاده در سلاح های شیمیایی سفارش داده شده توسط رژیم صدام حسین بودند. موشک آمریکایی در شب شلیک شد به طوری که کارگری در آنجا نبود و احتمال مرگ افراد بی گناه به حد اقل کاهش داده شده بود. کارخانه در ناحیه ای صنعتی قرار داشت و تنها تلفات آن نگهبان کارخانه بود.

در حالی که چامسکی برای انجام مقایسه ای نابجا مورد انتقا قرار گرفت، اما به زودی توانست که با جزئیات بیشتری به این موضوع بپردازد. او به خبرنگار salon.com گفت که به جای تعداد « ناشناخته ای » تلفات انسانی در خارطوم اکنون آمار قابل قبولی در اختیار دارد که نشان می دهد در مقایسه با افرادی که در حملات 11 سپتامبر در نیویورک و واشنگتن کشته شده اند تعداد قربانی های سودانی به مراتب بیشتر بوده است: «  آن بمباران بر اساس برآوردی که سفارت آلمان در سودان و سازمان نظارت بر حقوق بشر (Human Right Watch) انجام داده اند، احتمالاً به مرگ چندین ده هزار نفر انجامیده است ». اما ادعای چامسکی در این خصوص مورد تردید قرار گرفت. هفته ی بعد یکی از منابع چامسکی، یعنی سازمان نظارت بر حقوق بشر به salon.com طی یاداشتی ادعای چامسکی را که به چنین اعداد و ارقامی رسیده باشد مورد انکار قرار داد. مدیر روابط عمومی آن سازمان گفت: « در واقع سازمان ما چنین تحقیقاتی در باره ی تلفات غیر نظامیان ناشی از بمباران آمریکا در سودان انجام نداده و هرگز بدون بررسی های دقیق و همه جانبه بر اساس دلایل مستند دست به چنین کاری نمی زند».

دومین منبع چامسکی نیز در این خصوص تحقیقاتی انجام نداده بود. این موضوع را خود منبع دوم یعنی ورنر داوم (Werner Daum) سفیر آلمان در سودان از 1996 تا 2000 در نشریه ی Harvard International Review در تابستان 2001 خاطر نشان ساخت. علی رغم پیشه ی او مقاله ی آقای داوم را می شد هر چیزی محسوب کرد مگر مقاله ای دیپلماتیک. مطلب او نطق آتشین و شدیداً ضد آمریکایی بود که پیشینه ی حقوق بشر آمریکا در جهان را به شدت مورد انتقاد قرار می داد و آمریکا را برای جنگ عراق و ایران در دهه ی 80 سرزنش می کرد. وی در آن مقاله آمریکا را به نادیده گرفتن حملات شیمیایی عراق علیه کردها متهم ساخته بود و همچنین آمریکا را برای مرگ ادعایی ششصد هزار کودک عراقی در اثر تحریم های اقتصادی پس از 1991 مسئول قلمداد می کرد. در هر حال نظر او در باره ی تلفات مرگ بمباران خارطوم آن اندازه دقیق و قطعی که چامسکی اعلام کرده بود نبود. داوم نوشت:

« بر آورد تعداد انسان هایی که در این کشور فقیر آفریقایی در اثر نابودی کارخانه ی الشفاء کشته شده اند دشوار است، اما به نظر می رسد که چندین ده هزار نفر حدس معقولی باشد. آن کارخانه بعضی از اساسی ترین داروها در لیست سازمان بهداشت جهانی را تولید می کرد و 20 تا 60 درصد بازار دارویی سودان و 100 درصد بازار مایعات وریدی را پوشش می داد. برای جایگزین شدن آنها با داروهای وارداتی به بیش از سه ماه فرصت نیاز بود ».

بدین ترتیب نمی توان ادعای آقای داوم از این جهت که « حدس » او در هر حال حدسی « معقول » بوده است را جدی گرفت. او مدعی بود که بین نابودی کارخانه و زمانی که داروها توسط واردات جایگزین شدند فاصله ی زمانی سه ماهه وجود داشته. اما به نظر می رسد که این فاصله برای حمل دارو با کشتی، حتی اگر حدس او صحت می داشت، وقفه ای بس طولانی و باورنکردنی است و گفتن این که « چندین ده هزار » در حین دوره ی کوتاهی مرده اند خیال پردازانه است. اگر این گونه می بود آنها می بایست که در اثر بحران دارویی کاملاً مشهودی جان سپرده باشند، یعنی حالتی چنان وخیم که شرایطی مانند طغیان بیماری « سارس  » و عکس العمل های جهانی حاصل از آن در برابرش کوچک می نمود. اما در هر حال هیچ کس دیگری مگر سفیر آلمان در محل از چنین حالت بحرانی و همه جا گیر چیزی نشنیده بود.

هرکس که دراینترنت در باره ی گزارش های سازمان های کمک رسانی که در سودان مشغول به فعالیت می باشند جستجویی انجام دهد، سازمان های مانند Oxfam ، Medecins sans Frontiers و Norwegien Peopl’s Aid یعنی سازمان هایی که در این منطقه از جهان ده ها سال است که مشغول به خدمت می باشند هیچ گونه شواهدی از افزایش غیر معمول در تعداد تلفات انسانی در آن زمان نخواهد یافت. در عوض درخواهد یافت که نگرانی اصلی آنها پیوسته این بوده است که چگونه دولت مارکسیست اسلامی خارطوم با بمباران بیمارستان های غیر نظامی دشمنان مسیحی خود در جنوب کشور است در حال جنگ است.

 این تصور که ده ها هزار سودانی ممکن است طی سه ماه کمبود مواد دارویی کشته شده باشند به خودی خود غیر قابل قبول است و نمی توان پذیرفت که چنین چیزی می توانست رخ دهد بدون آنکه سازمان های کمک رسانی نه توجهی به این مسئله نمایند و نه این که در این باره شکوه ای. بنابراین توجیه چامسکی برای حملات 11 سپتامبر تماماً مانند دفاعیه اش از پول پت و برداشت غلطش از نسل کشی در کامبوج فریباکارانه است.

چامسکی در مقاله ی مشهوری در The New York Review of Books در فوریه ی 1967 نوشت: « این مسئولیت روشنفکر است که او را به سخن گفتن از حقیقت و افشای دروغ وامی دارد ». این تنها یک بیان خوب ادا شده و بیادماندنی نبود بلکه نشانه ی خوبی بود از هدف اصلی او. بیشتر عمر بزرگسالی او در انتقاد از دیگرِ روشنفکران سپری شده است، کسانی که به ادعای او وظایف خود را به خوبی انجام نداده اند.

 استدلال اصلی کتاب « قدرت آمریکا و صاحب منصبان جدید » این است که علوم انسانی و اجتماعی توسط نسل جدیدی از روشنفکران به تسخیردرآمده است. آنها به جای آنکه به مثابه متفکری آزاداندیش و سقراطی وار عمل کنند و عقاید پذیرفته شده و متداول را به چالش گیرند، با در آمدن به استخدام دولت نظامی ها و کارخانه داران به رسالت خود خیانت کرده اند. علائق این طبقه از صاحب منصبان جدید به عقیده ی چامسکی آمریکا را به یک امپراتوری قدرتمند تبدیل کرده است. ایدئولوژی آنها:

« ذهنیت و طرز تفکر کارمند دولت استعماری را نشان می دهد که از خیراندیشی کشور مادر و تصوری که از نظم جهانی دارد متقاعد شده و اطمینان کامل دارد از اینکه منافع واقعی مردم کشورهای عقب مانده را به خوبی درک می کند، کسانی که او در حال سرپرستی و رسیدگی کردن به خوشبختی و سعدتشان است ».

چامسکی حوزه های دانشگاهی را نام می برد که از نظر او در شمار بدترین خلاف کاران جای می گیرند ـ روان شناسی، جامعه شناسی، تحلیل سیستم ها و علم سیاست ـ و بعضی از مشهورترین پژوهندگان از جمله ساموئل هانتینگتون از هاروارد را به عنوان بدترین نمونه های آنها. چامسکی ادعا می کند که جنگ ویتنام توسط همین نخبگان جدید طراحی شده و به اجرا در آمده است.

تشخیص چامسکی در خصوص ظهور نوع جدیدی از دانشگاهیان تعلیم دیده نه چیز بدیعی بود و نه نظری انقلابی. انتقادهای مشابهی از همان پدیده هم در اروپای غربی و هم شرقی مدت های مدید است که انجام گردیده. بسیار جلو تر از چامسکی، یعنی در دهه ی چهل از قرن بیستم در کتابی توسط چهره ای از انتهای دیگر طیف سیاسی یعنی فردریش فون هایک با عنوان « راه بردگی » مشابه انتقادهایی که وی انجام داده آمده است. هایک نیز مهندسان اجتماعی دولت رفاه را بزرگترین تهدیدهای داخلی آزادی غرب معرفی کرده بود. چامسکی وقتی که نوشت:

« در ایدئولوژی اندیشمندان دولت رفاه تمایلات خطرناکی وجود دارد، یعنی کسانی که مدعی دارا بودن تکنولوژی و ادراک لازم برای مدیریت « جامعه ی پسا صنعتی » ما و سازماندهی کردن جامعه ی بین المللی هستند که توسط ابرقدرت آمریکا حکومت می شود » درواقع  قرائتی چپ گرایانه از همان ایده هایک ارائه داد.

با این حال در زمانی که او به این قبیل انتقادهای خود می پرداخت شخصاً در حال انجام مهندسی اجتماعی حتی در مقیاسی بسیار عظیم تر بود. همان گونه که او در 1967 و در حمایت خود از « اشتراکی کردن و ملی کردن » کشاورزی چین و ویتنام اشاره کرد، که ترور و کشتارجمعی بخش جدایی ناپذیر از انجام آنها بود، وی در صدد تجدید سازمان حساب شده جوامع سنتی بود. او همچنین با دفاع و حمایت از تغییرات انقلابی در سراسر آسیا، تلاش در بازی کردن نقشی در سازماندهی مجدد نظم جهانی داشت.

بدین ترتیب چامسکی با صرف نظر از این که در مقایسه با دانشگاهیانی که مورد انتقاد قرار داده بود خودش در طیف سیاسی در مکانی بسیار نزدیک تر به چپ ایستاده بود، و با صرف نظر از ترجیحی که او برای خونریزی بر تکنیک های بوروکراتیک قائل می شد، وی شخصاً نمونه ی بسیار دقیقی بود از نخبه ای جدید که وانمود می کرد چنین چیزی را حقیر می شمرد. او در واقع یکی از نمونه های موفق تر آن نژاد بود.

در حال حاضر به اندازه ی کافی تحلیل هایی از جنگ ویتنام انجام شده است که بتواند به طرزی قانع کننده نشان دهد که ایالات متحد از نظر نظامی شکست نخورده بود. ویتنام جنوبی به دلیل هزینه های سیاسی جنگ در زمین خودش، خود را به دست تقدیر سپرده بود. نفوذ و تآتیر روشنفکران افراطی مانند چامسکی در قانع ساختن نسل دانشجویی دهه ی شصت برای مخالفت با جنگ در افزایش این هزینه های سیاسی تا سطحی غیر قابل تحمل، بسیار تعیین کننده بود. 

هرچند پیامدهایی که آنها در بوجود آمدنشان نقش موثری ایفا کردند بسیار بدتر از هرگونه راه حل بوروکراتیکی بود که می توان سرچشمه ی آنها را علوم رفتاری دهه ی شصت دانست. از نظر گاه فعلیِ ما، می توانیم امروز نتایج دراز مدت انتخاب چامسکی را که در 1967 مطرح ساخته بود ببینیم، یعنی انتخاب او برای « هزینه های مقایسه ای » ترور انقلابی در ویتنام در سنجش با ادامه ی موسسه های خصوصی کشاورزی در فیلیپین (که او آن را نفی می کرد). 

تمامی نتایج حاصله اتفاقاً مدل فیلیپین را تأیید می کنند. در سال 2001 متوسط سرانه ی ناخالص ملی در فیلیپین 4000 دلار بود. در همان زمان و پس از بیست و پنج سال انقلاب در ویتنام متوسط سرانه ی ناخالص به نیمی از مقدار فیلیپین یعنی در حدود 2100 دلار رسید. حتی آن ویتنامی هایی که در دگرگونی ها نقش مهمی ایفا کرده اند اکنون از چنین نتایجی بسیار نگران هستند. ژنرال Pham Xuan An می گوید: « تمامی آن سخنان در باره ی « آزادی » بیست سی سال پیش، تمامی آن نقشه کشیدن ها، آن هیئت ها نتیجه اش این شده، این کشور فقیر و از پا افتاده که توسط باندی از تئوریسین های ظالم و کم سواد و پدرسالار رهبری می شود ». این تئوریسین های کم سواد همان نخبگانی هستند که چامسکی و حامیانش شدیداً مشتاق موفقیت آنها بوده و تمامی کوشش خود را برای استقرار آنها به کار بستند. 

همچون پژوهندگان علوم اجتماعی و کارمندان دولتی، دیگر نمایندگان روشنفکری که چامسکی همیشه با آنها خصومت داشت کسانی هستند که در رسانه های خبری مشغول به کار می باشند. با وجودیکه سیاست های چامسکی بود که وی را به شهرت رساند، اما وی هیچگونه سهم قابل توجهی در نظریه ی سیاسی نداشته است. تقریباً تمامی کتاب های سیاسی او مجموعه ای هستند از نوشتارهای کوتاه، مصاحبه ها، سخنرانی ها و قطعاتی از اظهارنظرهای انجام شده در روزنامه ها در باره ی رویدادهای جاری. تنها کوششی که او در قالب پژوهشی تمام و کمال به خرج داد کاری بود که او در 1988 با ادوارد اس. هرمان به طور مشترک انجام دادند به نام « ساختن رضایت: اقتصاد سیاسی رسانه ها » . اما این کتاب به نظر می رسد که توسط پیروان او به عنوان اثری ناکام تلقی شده است. 

مطالعات رسانه ای اصولاً حوزه ای بسیار وسیع است که دامنه ی آن از دفاع سنتی از رسانه ها به عنوان رکن چهارم دموکراسی تا مرموز ترین تحلیل های فرهنگی که توسط نظریه پردازان افراطی پست مدرن بوجود آمده امتداد دارد. به نظر نمی رسد که چامسکی و هرمان توانسته باشند در جلب نظر آنها موفقیتی هم داشته باشند. 

لیکن کتاب آنها محتوی تحلیل هایی کاملاً ناپخته است که می توانست جزوه ای مارکسیستی از دهه ی 30 قرن بیستم باشد. سوای مقدمه ی کتاب اکثر بخش های آن صرفاً غالب کردن آثار منتشره ی قبلی خودشان در شکلی تازه است که پوشش خبری رویدادهای آمریکای مرکزی (ال سالوادور، گواتمالا و نیکاراگوئا) و آسیای جنوب شرقی (ویتنام، لائوس و کامبوج) را مورد انتقاد قرار می دهد به اضافه ی فصلی افزوده شده از گزارشی از ئوطئه ی کا.گ.ب ی بلغارستان در 1981 برای ترور پاپ. 

برای توصیف نقش رسانه های جمعی چامسکی و هرمان « مدل تبلیغاتی » خود را ارائه می کنند. این مدل مدعی است که نقش رسانه ها از این قرار است: « سرگرم کردن، مشغول کردن و اطلاع رسانی و القاء ارزش ها، باورها و آداب رفتاری به افراد است تا بدین ترتیب آنها در ساختار نهادی جامعه ی بزرگتر ادغام شوند. در جهانی ساخته شده از ثروت متمرکز و نزاع های اصلی در باره ی منافع طبقاتی، برای اجرای این نقش به تبلیغات سازمان یافته نیاز است ».

آنها چنین اظهار عقیده می کنند که چه رسانه ها در دموکراسی های لیبرال عمل کنند و چه در رژیم های استبدادی در هر حال تنها اختلاف بین آنها این خواهد بود که در جوامع کمونیستی و اقتدارگرا برای همه کاملاً روشن است که رسانه ها ابزار سلطه ی قشر سرآمدان هستند، حال آن که در جوامع سرمایه داری این واقعیت از نظر ها مخفی است. دلیل آن این است که « رسانه ها به شکل فعالی با یکدیگر در حال رقابت هستند و به طور مرتب خلاف های دولت را مورد حمله و افشاگری قرار می دهند و به طور جسورانه خود را به عنوان سخنگوی آزادی بیان و منافع عموم جامعه نشان می دهند ». 

 چامسکی و هرمان استدلال می کنند که این حملات بر مراجع اقتدار همیشه بسیار محدود است و ادعای آزادی بیان صرفاً سرپوشی است برای القاء برنامه های کاری اقتصادی و سیاسی گروه های ممتاز که بر اقتصاد مسلط هستند. 

آنها اشاره می کنند که رسانه ها تماماً درمالکیت شرکتهای بسیار بزرگ هستند. آنها مدیون درآمدی هستند که از تبلیغات بزرگ ملی بدست می آورند. غالب خبرهای آنها توسط آژانس های خبری چند ملیتی بسیار بزرگ تهیه می شوند و هر ایستگاه تلویزیونی یا روزنامه ای که از این خط خارج شود با رگبار انتقاد، نامه ها و عریضه ها، اقامه ی دعوی و تعقیب حقوقی و نطق هایی توسط نهادهای طرفدار سرمایه داری که برای چنین منظورهایی ایجاد شده اند مواجه می گردد.

با این وجود دو مورد کاملاً آشکار در تحلیل های آنها جایشان کاملاً خالی است: نقش خبرنگاران و سلیقه های مخاطبان رسانه ها. در هیچ کجا نویسندگان مورد نظر ما توضیحی ارائه نمی دهند که چگونه خبرنگاران و سایر تولیدگنندگان خبر به این باور می رسند که در حال به کار بستن آزادی خود برای گزارش دادن به جهان به همان شکلی که واقعیت هست می باشند. چامسکی و هرمان به راحتی بر این عقیده پای می فشرند که آنها اغفال شده اند تا جهان را از طریق لنزهای ایدئولوژیکی طرفداران سرمایه داری ببینند. 

 آنها همچنین برای بررسی این موضوع که چرا میلیون ها مردم معمولی هر روزه برای خرید روزنامه ها و روشن کردن تلویزیون به طور آزاد عمل می کنند هیچگونه تلاشی به خرج نمی دهند. چامسکی و هرمان از توضیح این که چرا خوانندگان و تماشاگران با آن همه اشتیاق اتفاقاً همان دیدگاهی را می پذیرند که رسانه های سرمایه داری ارائه می دهند کاملاً ناکام اند. آنها همچنین برای سلیقه های مخاطبان رسانه ها هیچگونه توضیحی ندارند. 

این دیدگاه که معتقد است هم خبرنگاران و هم مخاطبین رسانه ها افراد ساده ای هستند که به راحتی تحت تاثیر تبلیغات ایدئولوژیک صاحبان قدرت قرار می گیرند فقط در حد خیالبافی ساخته و پرداخته ی چامسکی و هرمان نیست، بلکه موضع و طرز تلقی است که حکایت از تحقیری تکبرآمیز و ارباب منشانه برای تمام کسانی دارد که در دیدگاه های سیاسی آنها سهیم نیستند. کوچک شمردن دیگران که ذاتی چنین نگرشی است طی گفتگو میان وی و یک پرسش کننده در کنفرانس 1989 (که در کتاب « درک قدرت » به سال 2002 چاپ گردیده) فاش شده است:

« سوال کننده: تنها نظر سنجی که من در باره ی روزنامه نگاران دیده ام حاکی از این است که آنها به طور بنیادی دچار خودشیفتگی هستند و مایل به چپ. چامسکی: آنچه مردم « مایل به چپ » می خوانند معنا ندارد ـ این یعنی این که آنها لیبرال های سنتی هستند و لیبرال های سنتی شدیداً دلبسته اند به حکومت. و معمولاً علاقمند به قدرت شخصی ». 

به طور خلاصه چامسکی معتقد است که این فقط خود او و کسانی که در دیدگاه های افراطی وی شریک هستند می باشند که قادر اند از این توهم که تمام افراد دیگر را به برده ی سیستم تبدیل کرده فراتر بروند. این فقط اوست که می تواند چیزها را به همان شکلی که هستند ببیند.

از زمان روشنگری در اروپا تعدادی از روشنفکران مشهور و برجسته خود را همچون تصویری از مسیحی ناسوتی مطرح ساخته اند، شعاع تنهایی از نور که برای باقی ماندن در جهانی تیره و فاسد تلاش می کند. این شگردی است که اغلب برای آنها از میان دانشجویان و سایر جوانان آرمان گرا در اواخر دوره ی نوجوانی طرفدار جمع می کند. 

این پدیده ی اغلب هنگامی موفقیت آمیز بوده است که با اخلاقی بی پیرایه همراه باشد تا حامیانش به راحتی آن را جذب کنند. چامسکی در تأملی در باره ی 11 سپتامبر به تکرار اصول اخلاقی در ظاهر صریح و ساده ی خود پرداخت. او گفت که عکس العمل ها به حملات تروریستی « باید مقدماتی ترین استانداردهای اخلاقی را برآورده کند: مخصوصاً، چنانچه عملی برای ما درست است برای دیگران نیر درست است و اگر اشتباه است برای دیگران نیز اشتباه ».

از بخت بد همچون بیانیه ی او در باره ی مسئولیت روشنفکر در گفتن حقیقت و برملا کردن دروغ ها، چامسکی شخصاً نشان داده است که به طور منظم در وفادارما

کلید واژه ها: چامسکی « آمریکا کتاب چپ قدرت کامبوج باره ی سیاسی در باره ی


( ۱۹ )

نظر شما :