چهل و دومین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
مبارک گفت: ملک حسین دروغ می گوید
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون چهل و یک بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون چهل و دومین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
سه روز پس از آن که به قاهره برگشتم، تماسی از پرزیدنت مبارک داشتم، بدون مقدمه حرفش را این گونه آغاز کرد:
«به تو دروغ گفت (مقصودش ملک حسین بود)، هر چه خواست نشانت داد تا مواضعش را توجیه کند؟»
بدون این که منتظر جواب من باشد، افزود:
«او تو را به گونه ای که اصلا انتظارش را نداری، شوکه خواهد کرد، به من تاکید کرده است که چه تاوانی برای این اسناد داده است، بهتر است خودت به تنهایی بر روی وقایع کار کنی.» بعد تصمیم گرفت که اوراق (سری) ریاست جمهوری را در اختیار من بگذارد و اجازه دهد هر آن چه می خواهم را مطالعه کنم به شرطی عکسی از روی آنها نگیرم.»
سپس مبارک پرسید: «آیا «مصطفی الفقی» (منشی رئیس جمهور در اداره اطلاع رسانی) دوست تو نیست؟» و گفتم: «چرا هست.» و گفت: «مصطفی الفقی را نزد تو می فرستم و اسناد را هم به او می دهم تا در حضور او هر آن چه می خواهی را مطلع شوی و جزء به جزء هر چه خواستی را بفهمی، می تواند دوباره هم نزد تو بیاید تا مجموعه جدیدی را برایت بیاورد. نظرت چیست؟»
از پرزیدنت مبارک بابت صداقت و اهمیتی که می دهد تشکر کردم، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که دکتر مصطفی الفقی با من تماس گرفت که بگوید: «رئیس جمهور به من دستور داد تا یک سری از پرونده های سری ریاست جمهوری درباره جنگ خلیج فارس را به اطلاع شما برسانم.» توافق کردیم تا فردای آن روز ساعت یک بعد از ظهر سری به من بزند و تا افطار پیش من باشد (آن موقع ماه رمضان بود).
مبارک گفته بود که بعد از اولین دیدار هر آن چه بخواهم طلب کنم.
●●●
دکتر مصطفی الفقی سر همان موعد مورد توافقمان نزد من آمد، به همراهش یک نفر هم بود که او را در حمل کیف بزرگ چرمی ای که دو جین پرونده در آن بود، کمک کند، و وقتی که خواست کیف را مقابل من باز کند، گفت:
«هر چه خواستی بخوان ولی از هیچ چیز عکس نگیر.»
بعد شروع کرد رزومه ای از تحرکات رئیس جمهور را برایم در آورد، دفاتری که در آن تماس های رئیس جمهور و هر آن چه بعد از آن تماس ها نوشته بود را در خودشان داشتند.
وقتی که خواندن آنها را شروع کردم، دکتر مصطفی الفقی رو به رویم نشسته بود و کارهای ما را چند بار زیر نظر گرفت، سپس کیف چرمی دیگری را آورد و جلویم گذاشت، من هم نگاهی سریع به آن اوراق می انداختم، اما آن مرد – که برای خودش یک سیاستمدار کارکشته ای بود – احساس کرد که چه حسی به من دست داده است، و وقتی که من اوراق یکی از پرونده ها را به هم می ریختم و به سرعت می خواندم، شروع کرد به ساعتش نگاه انداختن، مود غروب نزدیک می شد، در حالی که او برای افطار (آن طور که خودش گفته بود) دعوت بود.
سعی کردم کار را یک سره کنم برای همین به صراحت گفتم:
- «من ترجیح می دهم که این اوراق را نخوانم. و او می تواند همین الآن آنها را با خودش ببرد، و فکر می کنم همین قدر خواندم کفایت می کند، از او نمی خواهم که هر روز مجموعه جدیدی را برایم بیاورد.»
منتظر شدم تا واکنش حرف هایم را در چشمان دکتر مصطفی الفقی ببینم، به سرعت بر روی چهره اش بازتاب یافت، و خواست که درباره موضع من توضیح بدهد، ولی به صراحت و بدون هیچ ملاحظه ای گفتم: «آن چه من از تحرکات رئیس جمهور خواندم، باعث شد که احساس کنم که این تصمیم ها بعد از این که او کارش را انجام داده، نوشته شده است یا بعد از آن که حوادث اتفاق افتاده اند و نه در حین اتخاذ آنها، و این باعث می شود تا تصمیم ها ارزش خود را از دست بدهند، برای این که اهمیت هر تصمیم اتخاذ شده به این است که لحظه به لحظه ثبت شده باشد، و اگر نوشتن آنها – آن طور که من احساس کردم – بعد از این که اثرشان از بین رفت، انجام شد در آن صورت غیر قابل توجیه است چرا که ممکن است چیزی را به تصویر بکشی که با واقعیت مطابقت ندارد.»
دکتر فقی وقتی این شک را نزد من دید، پرسید که خوب باید چه کرد، به صراحت گفتم: «این احساس مردی است که می خواهد نظری به این اسناد بیندازد.»
دکتر الفقی پرسید: به رئیس چه بگویم؟!
گفتم: «من مشکل را به او می سپارم، اما می ترسم اگر همه اوراقی که برایم آورده ای را خواندم – که البته شامل اوراقی که فردا هم قرار است برایم بیاوری نیز می شود – آن گاه خودم را در چارچوبی ببینم که نتوانم خودم را قانع کند، و من ترجیح می دهم که چیزی را بنویسم که بر اساس مستنداتی باشد که به آنها دسترسی دارم و خودم را از داشتن آنها راضی کرده باشم، اما اگر چیزی را بخوانم که بنا باشد دائما نزد من شبهات تازه ای ایجاد کند، آن مطالعه هیچ سودی نخواهد داشت و مرا وادار به قبول چیزی می کند که به آن قانع نشده ام.»
دکتر مصطفی الفقی اوراقش را در کیف بزرگش قرار داد و از فرد کمکی اش خواست که منتظر ما در خارج از دفتر من باشد تا بیاید و آنها را ببرند و آنها را به ماشین برسانند، بعد از آن با دکتر مصطفی الفقی تا دم در دفتر راه رفتم، در حالی که انتظار یک چیز تازه ای داشتم، شوکه شدم – از قدرت صداقتی که داشت – و گفت: «استاد هیکل درباره چیزی که اعتمادی به آن نداری ننویس، بیشتر از این هم چیزی از من نپرس!»
روز بعد خودش به من زنگ زد تا هشدار رئیس جمهور را به من بدهد و بگوید که همان مقداری که از پرونده های ریاست جمهوری خوانده ام، کفایت می کند و رئیس جمهور پرسیده است، (سوالی که از اول می خواست بپرسد): «آیا کتاب منعکس کننده نظر ماست یا نظر ملک حسین؟!»
به صراحت گفتم: «نه منعکس کننده نظر شماست و نه منعکس کننده نظر ملک حسین، این کتابی مثل هر کتاب دیگری است که تلاش های نویسنده را بر سر موضوعی نشان می دهد، این همه چیز این کتاب است!!»
ادامه دارد...
نظر شما :