چهاردهمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود با العربیه
چرا از قذافی جدا نشدم؟
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون چهاردهمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
من از تو یک سوال می پرسم فقط به آن جواب بده، برای این که بینندگان و شنوندگان به خصوص لیبیایی ها الآن صدای ما را می شنوند، چرا تصمیم نگرفتی که برای همیشه از نظام قذافی دور شوی؟ جدا بشوی؟ به جمع مخالفانش در خارج یا داخل بپیوندی؟ تو خودت می دانستی که حضورت برای قذافی خیلی مهم بود. برای چه بعد از همه این کارهای اشتباهی که دیدی تصمیم نگرفتی که جدا شوی یا از او دور شوی و در قدرت ماندی؟
نه ببین اولا، برادر اولین مخالفتی که من انجام دادم در سال 1980 بود. یعنی سالی که او تصفیه در میان لیبیایی ها را در خارج آغاز کرد. همان زمان من مخالفتم با او را آغاز کردم و پنج ماه در خانه ام ماندم. به او گفتم که انقلاب فرزندانش را در خیابان های شهرهای انقلابی اعدام می کند که منافی اخلاق است و با ایدولوژی سازگار نیست و بعدش در خانه ام ماندم و این رفتار را رد کردم. بعد از پنج یا شش ماه از من خواست که با او گفت وگو کنم...
اما تو بر می گشتی، هر دفعه که با تو صحبت می شد، بر می گشتی.
بله، (کمی برافروختگی) مرا به گفت وگو دعوت کرد. و یک بار که من نزد او رفته بودم..
ولی ببخشید، این نکته را توجه کن، چرا بر می گشتی؟ نمی توانستی رد کنی؟ یعنی آیا می ترسیدی تو را بکشد یا این که تو را بازداشت کند؟
نه نه، من نترسیده بودم، نه، یعنی به صراحت به تو بگویم.. یعنی من بودم.. ااا.. یعنی .. ااا... من مخالفت می کردم و در تصمیم ها تغییراتی ایجاد می کردیم یعنی برخی تصمیم ها گرفته می شد و ما آنها را تغییر می دادیم اما مثلا من، یعنی.. مثلا به تو بگویم برادر طاهر و به همه لیبیایی ها می گویم، وقتی من موضع نهایی ام را اتخاذ کردم، من چند بار تصمیمم را گرفتم و بعدش به دلیل تلاش هایی که می شد و تغییرات شاملی که به وجود می آمد، همه این تصمیم ها را نقض می کردم، مثلا در 1986 من یک پروژه تغییر کامل را مدیریت کردم.
قبل از 1986، نزد قذافی برگشتی و او تو را برای گفت وگو فرا خواند. این در دهه هشتاد است؟
بله، در دهه هشتاد بود.
خوب چه شد؟
من داشتم راه می رفتم دیدم یک آدم سبزه ای، سبزه پوستی گریه می کند و صورتش متورم است و کبودی هایی در صورتش وجود دارد، در چنین وضعیتی بود، گفتم تو که هستی، گفت من محمد الحار حضیری، رئیس تحریریه روزنامه.. چی.. هستم..
پیشروی سبز.
آها آره، روزنامه پیشروی سبز هستم. به من در دفتر رهبری مسئولیتی دادند، طبیعتا معمر به او منصبی داده بود. گفت که به من گفته اند که دقیقا به عبدالسلام زاطنه بتاز، به او و خانواده اش..
عبدالسلام زاطنه که افسر امنیت داخلی بود؟
بله، افسر امنیت داخلی بود، البته او فقط یک افسر نبود بیشتر به من نزدیک بود، یعنی اسرارش و همه چیزش و سفرهایش را من می دانستم، او واقعا به من نزدیک بود و بسیاری از نیازهایش را با من در میان می گذاشت و من برآورده می کردم. پیش من عبدالله منصور و خیلی ها دیگر می آمدند، او هم از این دست افراد بود. به هر حال وقتی که حرف از عبدالسلام زاطنه شد، گفتم که او را فورا نزد من بیاورید. گفتند که به معمر چه بگوییم، والله او ایراد می گیرد، گفتم به او ربطی ندارد. او را نزد من آوردند، من او را کتک زدم، گفت سرورم، زدمش، سه تا سیلی به صورتش زدم، این اولین باری بود که کسی را می زدم، تا حالا هیچ کس را نزده بودم، اما وقتی که منظره را دیدم و دیدم که چه کار کرده است و به آن مرد تعدی کرده است، به من گفت که آره زدمش، او به من اعتراض کرد من هم او را زدم، من هم سه تا سیلی به صورت او زدم و او را به زندان فرستادم. با معمر مشاجره کردم، مرا با استهزاء گرفت، به استهزاء، گفت تو که در خانه ات نشسته ای چه کسی با تو کار دارد. حتی پذیرفتنت هم با من است. با تو هیچ کس جز فضیل نیست. فضیل در دفتر من بود..
مدیر دفترت بود.
آره. گفتم ای معمر من نه از تو می ترسم و نه از کسانی که با تو هستند و با تو هم هیچ کس جز احمد ابراهیم نیست و فعلا او وزیر دردانه تو است. گفت با منی، حتی احمد ابراهیم هم با من نیست..
اوه.
یعنی با هم بحث و جدل کردیم. بعد از آن، بعد از چهار ساعت گفت وگو گفت برویم به چادر. بعد دستی به طرف افرادی که دور و بر چادر که کار نظارت بر تصفیه ]مخالفان[ را بر عهده داشتند و آن جا حاضر بودند، تکان داد که شامل مجذوب، عبدالله السنوسی، سعید راشد، این مجموعه بودند و مجموعه ای دیگر..
اینها کسانی بودند که بر تصفیه مخالفان که در اروپا اتفاق افتاد، اشراف داشتند؟
بله. من همان جا فهمیدم، برای این که دیدم که حاضرند و دیدم که مقابل من به آنها دستور به لغو عملیات را ابلاغ کرد. به آنها ابلاغ کرد که عملیاتشان را لغو کنند..
به آنها دستور داد که تصفیه ]مخالفان[ را متوقف کنند؟
بله، یعنی به آنها ابلاغ کرد که متوقف کنند، آخر او مجموعه هایی در اروپا داشت و آنها را مامور می کرد که به جاهای دیگر ]برای تصفیه مخالفان[ بروند. یعنی به آنها می گفت که عملیات را اداره کنید. آنها خودشان افراد را انتخاب می کردند و عملیات را پیش می بردند.
ادامه دارد...
نظر شما :