هشتمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود باالعربیه

قذافی می‌گفت به مردم خدمت کنم تا صدایشان را بالا ببرند؟

۲۶ آبان ۱۳۹۱ | ۲۳:۵۹ کد : ۱۹۰۹۲۲۳ اخبار اصلی آسیا و آفریقا
قذافی از همان روز اول تا پایان دهه هفتاد بسیار ساده زندگی می‌کرد، در خانه رئیس ستاد که واقعا ساده و محقر بود، در آن زندگی می‌کرد.
قذافی می‌گفت به مردم خدمت کنم تا صدایشان را بالا ببرند؟

 

دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.

طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون هشتمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:

آیا این درست است که تو تنها فردی بودی که صدایت را در رویش بالا می‌بردی؟

قطعا، قطعا. او یعنی.. و الله بعضی وقت‌ها که با او و افسرها قدم می‌زدیم و با هم حرف می‌زدیم، ناگهان قهوه و نوشیدنی را به روی صورتشان می‌پاشید و بهشان می‌گفت ای دخترها.

اوف.

به من می‌گفت تو تنها کسی هستی که بین این افراد به آنها احترام می‌گذارم و قدر می‌نهم. به او می‌‌گفتم به جای این که به من احترام بگذاری به ملت احترام بگذار. یک بار با من قهر بود به او گفتم می‌خواهی به من اهانت کن و لگدمالم کن اما به ملت احترام بگذار. و بنابر این او ملت را فریب داد، همه را فریب داد، و این دروغ‌های سلطه مردمی و این حرف‌ها در حالی بود که ارتش هم از او حمایت می‌کرد...

یعنی طرز فکر او بعد از این که در سال 1969 کودتا مستقیما پیروز شد، واقعا همین بود؟ یعنی واقعا این گونه فکر می‌کرد که با مردم لیبی مدارا نکند و آنها را به سخره بگیرد و ...

دارم به تو می‌گویم.. از همان روز اول تا پایان دهه هفتاد او بسیار ساده زندگی می‌کرد، آمده بود و در خانه رئیس ستاد، خانه عبدالعزیز ]رئیس ستاد[ که واقعا ساده و محقر بود، در آن زندگی می‌کرد...

یعنی بعد از آن رفتارش تغییر کرد، تا آن زمان شخصیتش واقعا ساده بود...

واقعا ساده بود، حتی غذایش هم ساده بود. بعد از دهه هشتاد و دهه نود بود که در هر روستا و شهری حتی قصبه یا خانه‌ای یا در هر کاخ و هر وادی‌ای برای خودش خانه‌های عظیم ساخت و ماشین‌های فاخر گذاشت.. و یعنی به گونه‌ای رفتار می‌کرد انگار که پادشاه است. یعنی واقعا رفتارش به گونه‌ای تغییر کرد انگار که سلطان است و آن هم سلطانی از دوران‌های قدیمی است.. یک بار بعد از پایان کار در جلسه‌ای میان ورفله‌ها و قذاذفه ]دو قبیله ليبيايي[ شرکت کردم، در آخر آنها بیانیه‌ای صادر کردند که در آن بر اتحاد میان قذاذفه با ورفله‌ها تاکید کردند و بیانیه را تسلیم ما کردند. بعد از سقوط سلطنت بود. من که این صحنه را دیدم به او زنگ زدم و گفتم که معمر، او ما را در میانه جلسه تنها گذاشت و خودش جلسه را ترک کرد، گفتم که معمر تو آخر شیخ قبیله‌ای که در آمدی، گفت که چرا خودمان را داخل آنها کنیم، گفتم نه اگر نمی‌خواستی نباید با آنها جلسه می‌گذاشتی ولی وقتی که جلسه می‌گذاری و در جلسه هم شرکت می‌کنی و بحث سر بیانیه‌ می‌شود، می‌گذاری می‌روی، آخر نمی‌شود، تو شیخ قبیله هستی. گفت تو به هر چیزی تمرکز می‌کنی و بند آن می‌شوی .. یعنی او به نوعی ..

او را معمر خطاب می‌کردی؟

بله به او می‌گفتم معمر.

یعنی به او نمی‌گفتی پیشوا؟

نه، یک بار در جلسه‌ای که با او داشتم که هفت تن از مردان انقلابی هم حاضر بودند، با او قهر کردم، او پرخاش می‌کرد و گفت که جلسه را ترک کنید. بعدا نشستیم که بیانیه کمیته انقلابی را تهیه کنیم، مجذوب نزد من آمد و نامه‌ ملاحظه‌ای با خودش آورده بود. نوشته بود که پیشوا می‌گوید که این بند را اضافه کنید. این را پیشوا می‌خواست. و من هم به حضار گفتم که برادر معمر این را می‌گوید. و آنها هم به مجذوب گفتند که او خودش از رهبران انقلاب و اعضای کادر رهبری انقلاب است، آنها خودشان مزدور بودند و پول می‌گرفتند و من خودم هم به آنها پول می‌دادم، آنها رفتند به معمر گفتند که وقتی خواستیم بیانیه را بنویسیم و برادر پیشوا را در آن قید کنیم، عبدالسلام نگذاشت. نزد من آمد و گفت که تو به من معترف نیستی در حالی که من و تو برادریم و من و تو قدرت برتری‌ای بر دیگری نداریم و من با تو شوخی می‌کنم اما جلوی مردم من رهبرم، گفتم چه کسی این را گفته است و من این را نمی‌گویم، آن کسی که این حرف‌ها را به تو می‌زند می‌خواهد توپ را در زمین تو بیندازد، چه کسی گفته تو رهبری، رهبر دورش کادر رهبری است. تو دور و برت را غلام و نوکر و لات و بی‌سر و پا فرا گرفته است، کادر رهبری نیست. رهبر باید دور و برش کادر رهبری باشد. به او گفتم رهبر دورش کادر رهبری است. تو رهبر نیستی. آنهایی که به تو می‌گویند رهبر می‌خواهند فریبت دهند و این را فقط خودت باور داری. دیگران به چنین چیزی معترف نیستند.

خوب چه جوابی به تو می‌داد؟

می‌گفت تو همه امور را سیاه می‌بینی. تو سیاه بینی و از این جور حرف‌ها. یک بار به او گفتم لیبیایی‌ها گرسنه شدند، زن لیبیایی گوشواره‌ و طلایش را به اردن و مصر و تونس می‌برد و می‌فروشد تا خرج بیمارستانش را تهیه کند. و تو اطرافیانت را به سوئیس و فرانسه می‌فرستی که خوش بگذرانند. مردم گرسنه‌اند. فکر می‌کنی چه به من گفت؟ گفت که عبدالسلام تو همه امور را سیاه می‌بینی در حالی که من می‌بینم که مردم در حال خوشگذرانی هستند. او خودش می‌گفت که مردم در خوشبخشی و سعادت به سر می‌برند. هر وقت مردان و زنان را می‌دید می‌گفت ما در خیر و سعادت به سر می‌بریم و همسایه‌ها به ما حسودی می‌کنند. گفتم آنها خودشان گرسنه هستند. فقیرند، نه بهداشتی نه آموزشی نه چیزی. می‌گفت نه چه کار کنم، برای آنها کار کنم تا صدایشان را برای من بلند کنند؟ گفتم در جهان دوم نفاق و کبر و ریا طبیعتشان شده است، گفتم الآن در لیبی نفاق طبیعت بسیاری شده است. گفتم نفاق خیلی ملموس است. قبل از این که نزد تو بیایند عده‌ای نزدشان آمدند و گفتند که باید این حرف‌هایی که می‌گوییم را بزنید.

 

ادامه دارد...

کلید واژه ها: عبدالسلام جلود


نظر شما :