ششمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
سادات توجه ویژهای به مبارک داشت
روزنامه الشروق مصر روزهای پنجشنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کردهاند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخشهای این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمهای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را میآوریم.
تا کنون پنج بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون ششمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانهاش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار میگیرد:
در میان اوراق طبقهبندی شده نامهای را دیدم که به خط آقای «سامی شرف» بود که در خلال مکالمه تلفنیاش با انورسادات در خارطوم نوشته بود. امضای سامی شرف را پای خود داشت. شیوه نوشته شده در نامه روشن بود که انور سادات از تلفن صحبت میکرده و سامی شرف تلاش میکرده که آن را بشنود و با عجله بنویسد!!
نامه بر روی برگه رسمی منشی اطلاعرسانی در دفتر ریاست جمهوری به تاریخ 1 آوریل 1970 نوشته شده بود.
متن آن از این قرار است:
ریاست جمهوری متحده عربی
منشی رئیس جمهوری در امور اطلاعات
1970/4/1
خالد عباس (1) (تلاش میکردند که او را در اصلاحات کشاورزی به کار بگیرند.)
و نمیری تلاش میکرد که او را در زندان به کار بگیرد.
- مواضع رئیس جمهوری مطابق با هر دوی آنها بود، میگفت که باید معنویاتشان واقعا بالا رود.
- نمیری و «خالد» تلاش میکردند جلسه فوری با روسای سه گانه ا.ح (ستاد ارتش) تشکیل دهند تا طرحی کامل و شامل برای تامین نیازهای نظامی تهیه شود و به اجرا در آید.
- سه میلیون انصاری در سودان است.
- در خارطوم همه مردم آماده شورش و مخالفت بودند، بعد از مکالمه رئیسجمهور روی پایش میایستد، نمیری بیرون میآید و مکالمه را برای آنها بازگو میکند، حزب کمونیست که آماده عصیان بود از مرکز کشور خارج میشود و از شورش منصرف میشود.
- «مبارک» گزارش میدهد که تصمیم دارد موشکها را به بعتناه منتقل کند – به دلیل موفقیت عملیات – نتایج آن واقعا خوب بوده است.
- اکثریت ارتش نظامیان انصارند.
- الامام دو روز پیش با گاری به سمت دریای سرخ رفته است و اخیرا به نمیری پیام دادهاند که یک افسر الامام را در گاری مجروح کرده است.
- بنفکر گفت که (شما در) مصر او را نزد خودتان میبرید، گفتم من از رئیسجمور دستور میگیرم، همین مانده که کارهای ما را هم تو به ما بگویی، فقط مفت از دستش خلاص شویم، قلبش درد گرفت.
«خالد حسن» آمد و گفت که تمامش کنید و عملیات تمام شد.
●●●
به این ترتیب راز به طور کامل همان طوری که سامی شرف در مکالمه تلفنیاش به انور سادات گفته بود، جلوی من قرار دارد. اما مثل همیشه هر رازی دنبالههایی نیز دارد. پس از پایان جنگ اکتبر و حتی تا روزهای آخر آن به دلایلی اختلافاتی میان سادات و من به وجود آمد، من از «الاهرام» بیرون آمدم و تا چند ماه ارتباطم را با او قطع کردم. به هر حال او هم مشغول رابطه جدیدش با «هنری کسینجر» بود. من هم مشغول نوشتن کتاب جدیدم درباره «روابط اعراب – اتحاد جماهیر شوروی» بودم که عنوان “The Sphinx & The Commissar” را بر خود داشت و به وقتش موسسه «اندره دویچ» در لندن و نیویورک آن را منتشر کرد. حداکثر زمانی که برای نوشتن این کتاب صرف کردم بیشتر از 9 ماه نبود. در طول این مدت روابط ما کاملا قطع شده بود، تا این که در روز 8 اکتبر 1974 سادات خودش مرا خواست و از من دعوت کرد که «همین الآن» او را در خانهاش (که تقریبا چسبیده به دفتر کار من در جیزه بود) ببینم. پیشنهاد از او بود ولی تصمیم بر این شد که بعد از آن با هم برویم و در استراحتگاه رئیس جمهوری به صراحت درباره اختلافاتمان صحبت کنیم.
به هر حال حسنی مبارک در آن موقع در صفحه رادار اهتمامهای سیاسی من نبود.
●●●
در اینجا فرصتی برای گفتن جزئیات دیدارم با سادات و اتفاقاتی که پس از آن افتاد، نیست ولی دیدارها و ملاقاتهای ما تا زمستان 1974 و بهار 1975 باز هم تکرار شد تا این که یکی از روزهای ماه مارس در همان سال فرا رسید. با همدیگر روز را به طور کامل در استراحتگاه القناطر گذراندیم، از ساعت 10 صبح تا سه بعد از ظهر، در آنجا موضوع مبارک هم در جریان صحبتها بود، دیگر فقط محدود به صفحه رادار نمیشد!!
آنچه سادات در میان صحبتهای طولانیمان ناگهان پرسید – زیر درخت پرریشه "الفیکس" در وسط باغ استراحتگاه القناطر نشسته بودیم – خلاصهاش این بود: «خودش را گیج احساس میکند که چه کسی را به عنوان معاون خود برای دور جدید پس از اکتبر معرفی کند.»
خودش بدون این که منتظر جواب من باشد گفت: «الحاج حسین – منظورش «حسین الشافعی» بود (که عملا به عنوان معاون رئیس جمهوری کار میکرد) – که دیگر برایم فایدهای ندارد.»
سپس افزود: «به صراحت بگویم نسل ژوئن اصلا صلاحیت ندارند و الآن دور دور نسل اکتبریها است و باید انتخاب معاون رئیس جمهوری از میان آنها و فرماندهان آنها باشد.»
سادات بار دیگر بدون این که منتظر جواب من باشد، مجددا افزود: «در نسل اکتبریها پنج فرمانده وجود دارد، اول از همه «احمد اسماعیل» که فوت کرد، الآن پیش رویم الجمسی است (مدیر عملیات در طول جنگ بود و پس از احمد اسماعیل وزیر دفاع شد)، بعد «محمد علی فهمی» (فرمانده دفاع هوایی) بعد «حسنی مبارک» (فرمانده نیروی هوایی) و بعد از او فرمانده نیروی دریایی (همین گونه بدون آوردن اسم اشاره کرد، منظور او سرهنگ فواد ذکری بود).
و افزود: «انتخابم باید از میان یکی از اینها باشد.»
به او در کمال عذرخواهی پرسشگونه جواب دادم: «چرا خودش را در این دایره کوچک محدود میکند؟ منظورم این بود که چرا گمان میکند که نسل اکتبر فقط همین فرماندهان نظامی جنگ هستند؟»
جواب ما را به گونهای داد که میخواهد ارادهاش را نشان دهد: «تو میدانی که رئیس جمهور در این کشور تا پنجاه سال دیگر باید نظامی باشد، اگر بنا است که این گونه باشد پس فرماندهان جنگ از همه مقدمترند.»
گفتم در حالی که سعی میکردم دایره گفتوگویمان را گستردهتر کنم: «اکتبر جنگ همه مردم بود، بعد از آن، تو الآن به من گفتی که تصمیم داری وزیر کشور ژنرال «ممدوح سالم» را نخستوزیر کنی، از این تصمیم منصرف شو برای این او وزارتخانه را پلیسی کرده است، این که بخواهی مبارک را هم به سمت معاونت انتخاب کنی به این معنا است که ریاست جمهوری را «نظامی» کردهای، قبول این دو موضوع همزمان برای مردم سخت است.»
جواب داد: «از جواب من متحیر شده است در حالی که باید اهمیت این موضوع را که رئیس جمهوری آینده مصر نظامی باشد، درک کنم.»
سپس پرسید: «تو نمیدانستی این نظر «معلم» هم بوده است؟!» منظورش «جمال عبدالناصر» بود.
گفتم: «فضا عوض شده است، من مشکلی با انتخاب رئیس جمهوری از میان نظامیها ندارم اما انتخاب افسری پلیسی در پست نخستوزیری و افسر نیروی هوایی برای ریاست جمهوری صحبح نیست، در حالی که باید تصور پس از جنگ بر این متمرکز باشد که بتوانیم فضای پس از جنگ را به گونهای به هم ربط دهیم و بر آن متمرکز شویم. درباره آنچه از نظر جمال عبدالناصر گفتی، در آن زمان صحبت از مسئولیتهای جنگی بود و نتیجهاش دستاوردهایی بود که به دنبال داشت و الآن همه چیز خیلی عوض شده است به خصوص وقتی که جوانان ارتش میلیونی را به جبهه فرستادند.»
احساس کردم که به نظرش پافشاری میکند، به او با منطق حجت پیشنهاد دادم:
- اما چرا به فکر مثلا الجمسی نیستی؟
به سرعت جواب داد:
- نه الجمسی صلاحیت ریاست جمهوری ندارد، الجمسی کشاورز است و کسی نیست که الآن برای منصب ریاست جمهوری به آن نیاز داشته باشیم.
فهمیدم که او خودش فردی را نامزد کرده است، پرسیدم خودش به چه کسی فکر میکند، فورا مثل رفتاری که بعضی وقتها داشت سوالم را با سوال جواب داد:
- نظرت درباره حسنی مبارک چیست؟
گفتم: - «اسمش به یادم نمیآید، در حالی که وقتی بر نسل نظامیان اکتبر پافشار میکرد به یادم آمده بود که گفته بود معاون جدید اوست، اما گفتم یا باید الجمسی (وزیر دفاع فعلی ]وقت[ و مدیر عملیات نظامی) یا محمد علی فهمی (فرمانده نیروی هوایی که سلاحهایی را به کار برد که تاثیر بسیاری در جنگ دیوارهای موشکی داشت) باشد، و اگر میخواهد به کسی غیر از این افراد فکر کند باید به سراغ یکی از فرماندهان ارتش برود.»
جواب داد: «نه، هیچ کدام از آنها صلاحیت ندارند، مبارک از همه آنها بهتر است به خصوص در وضعیت فعلی.»!!
در سلسله منطقی گفتوگویمان پرسیدم: «دقیقا کدام وضعیت؟»!!
شروع کرد به شرح و بسط دادن و سپس به همان شیوهای که همیشه صحبت میکرد از موضوع دور شد و احساس کردم که در شرح کامل آنچه فکر میکند تردید دارد، برخی عبارتها برد که نظرم را جلب کرد:
- مثلا یکی از صحبتهایش: «فرماندهان ارتش سیاستهای او را در «فرایند صلح» و مقتضیات آن را نمیفهمند.»
- مثلا یکی دیگر از صحبتهایش «افرادی در ارتش هستند که همچنان تمایل به «مراکز نیرو» دارند یا به «سعد الشاذلی» متمایلند.»
- مثلا یکی دیگر از صحبتهایش «او میخواهد از تجربه شاه ایران «محمد رضا پهلوی» که به اعتقاد او سیاستمداری تو دار است و در نظرش بیدارترین سیاستمدار در منطقه است که تجربه حکومتداری طولانی پشت سر خود دارد که از آن استفاده بسیاری کرده است، استفاده کند.»
این جا سادات پرسید: «آیا توجهت جلب نشد که چرا شاه فاطمی، شوهر خواهرش (ژنرال محمد فاطمی) ]منظور محمد امیرخاتمی معروف به ارتشبد محمد خاتم، فرمانده نیروی هوایی ایران است که گفته میشود در حادثهای ساختگی توسط عوامل شاه و ساواک کشته شد.[ را فرمانده نیروی هوایی کرد؟ حکمتی در این انتخاب بود، برای این که نیروی هوایی میتواند به سرعت وارد عمل شود و با قدرت آتش باری که در اختیار دارد با هر گونه شورش یا عصیان یا حتی کودتا برخورد کند.
پرسیدم: «آیا شاه ایران نصیحتی به تو کرده است؟»
صدایش را با اعتراض بلند کرد و پرسید: «مگر او نیازی به نصیحت دارد که بخواهد شاه به او بگوید، آیا آنچه باید ببینیم و میبینیم و آنچه باید بفهمیم و میفهمیم کفایتمان نمیکند، سپس مستقیما پرسید چه چیزی را میخواهم بفهمم «چت شده محمد؟»!!
اینجا نظرم را به سادات گفتم: «مبارک امتحان پس نداده (در حالی که حرفم را قطع کرد، خندید و گفت: مثل من، سپس خواست که حرفش را تمام کند) در نیروی هوایی مجموعهای دردجهداران هستند که بر سلاح ]هوایی[ مسلطند، سپس افزود:
«پشتیبانی مساله مهمی برای مرحله پیش رو است به هر حال تحولاتی در پیش است که مردم انتظارش را ندارند و به سرعت فرا میرسند.»
پرسیدم: «ولی شاه شوهر خواهرش را فرمانده نیروی هوایی کرد نه معاون رئیس جمهور؟ و مبارک آن طور که تصور میکنم در امور سیاستمداری روزمره هیچ خبرگیای ندارد، خصوصا درباره مطالبات مردم و مشکلاتی که دارند.» پرسیدم: «چرا به او فرصت نمیدهی در یکی از وزارتخانههای تولیدی یا خدماتی وزیر شود تا تجربه به دست آورد تا این مرد احوال اداره امور مدنی را بفهمد تا بتواند – حتی من باب انصاف هم شده – مطالبات و نیازهای مردم را درک کند.»
جواب داد: «نه اگر بخواهم پیشنهاد تو را عملی کنم او را سوزاندهام، در وزارتخانههای اجرایی به سرعت به دستاورد رسیدن مساله بسیار سختی است.»
ادامه دارد...
نظر شما :