پنجمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
وقتی مبارک دست مخفی سادات بود
روزنامه الشروق مصر روزهای پنجشنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کردهاند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخشهای این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمهای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را میآوریم.
تا کنون چهار بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون پنجمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانهاش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار میگیرد:
دومین باری که با مبارک دیدار کردم در خلال درگیریهای جنگ اکتبر 1973 بود. این آخرین باری بود که او را تصادفی دیدم، رفته بودم به مرکز شماره 10 (که دفتر فرماندهی جنگ بود) و آنجا با سرهنگ احمد اسماعیل فرمانده ستاد وقت ملاقات داشتم، در روز پنجم جنگ بود (12 اکتبر)، سرهنگ مبارک، فرمانده (فرمانده نیروی هوایی) آنجا بود، با من به گرمی مصافحه کرد و در حالی که به من احترام بسیاری میگذاشت، پرسید: الاهرام درگیریهایی که در بالای پایگاه المنصوره رخ داد را چگونه ارزیابی میکند؟ خودش در آن پایگاه بود و توانسته بود یک جنگنده اسرائیلی را تعقیب کند و آن را سرنگون سازد و خلبان اسیر را نزد فرماندهی هوایی مصر آورد، ]در حالی که او را منتقل میکرده [میان آنها گفتوگویی صورت گرفته بود، مبارک به خلبان اسیر گفته بود: «نقطه ضعف تو را در حین درگیری کشف کردم و به محض این که اشتباه کردی از آن نقطه ضعف استفاده کردم. سپس از او پرسید، شما را چه شده است؟ ما تصور میکردیم خلبانهای اسرائیلی با کفایت باشند، آیا تغییری کردهاید؟» خلبان اسرائیلی گفته بود: «قربان ما تغییر نکردهایم، شما تغییر کردهاید.»
و از من در حالی که داشتیم در راهرو راه میرفتیم تا به دفتر سرهنگ احمد اسماعیل برسیم، مبارک با پافشاری پرسید: این قصه را چگونه فهمیدی؟ آخر درگیری پریروز در گرفته بود و او تازه دیروز جزئیات آن را در تلویزیون به اطلاع سادات رسانده در حالی که همه جزئیات را او به طور کامل در روزنامه الاهرام خوانده است. و او این قصه را برای هیچ کس جز رئیس جمهوری نگفته بود. پس "ما چگونه فهمیده بودیم"؟!! گفتم: «جناب سرهنگ آیا مساله روشن نیست؟ ما از خود رئیس جمهور فهمیدیم.» در حالی که بهتزدگی نزد او دائما افزایش مییافت، گفت: «از خود رئیسجمهور؟ خودش حرف به حرف گفت؟» سپس ملاحظهای کرد و گفت: «شما افراد.. واقعا افراد محکم و قویای هستید.!!»
وقتی که به دفتر احمد اسماعیل رسیدیم، اتاق عملیات را ترک کرده بود و به دفترش آمده بود تا مرا ببیند، وارد دفترش شدیم، فرمانده نیروی هوایی در حالی ما را ترک کرد که از تماس میان رئیس جمهوری و الاهرام به شدت بهتزده شده بود.
شاید لازم بود من بیشتر تعجب میکردم تا او چرا که میدیدم تماس مستقیم میان فرمانده نیروی هوایی با رئیس جمهور که به غیر از کانال فرماندهی کل صورت گرفته، جریان داشته است، اما در آن موقع من تعجب نکردم، تصور کردم که رئیس جمهور خودش مستقیم خواسته است که با فرماندهان بدون رعایت سلسله مرابت فرماندهی تماس بگیرد.
●●●
از این داستان سالهای بسیاری میگذرد. در همین دوران بود که آن درگیری شدید می 1977 میان سادات با افرادی که "مراکز قدرت" نامیده میشدند، درگرفت. در نتیجه همان درگیریها بود که سادات مجموعهای از اوراق را در دفتر آقای سامی شرف، مدیر دفتر اطلاعات رئیس جمهوری و پس از آن دکتر اشرف مروان که جانشین سامی شرف شد، به من داد، در یکی از آن روزها سادات در حالی که به اوراقی که مقابلش بودند اشاره میکرد، گفت: «بگیرشان تو "ورقهای قدیمی" را دوست داری، طاقت خواندنشان را هم داری ولی من این قدر بردبار نیستم که آنها را بخوانم.»!!
عملا هم آن کیف را گرفتم، اما محتویات آن را نگشتم مگر تا زمانی که از الاهرام بیرون آمدم، آن گاه فرصت پیدا کردم که آنها را بگردم و مطالعه کنم. به ویژه هنگامی که نوشتن کتاب جدیدم را که در لندن و نیویورک به دست ناشر سپردم، آغاز کردم. همان کتاب "راهی به رمضان (The Road to Ramadan)، وقتی که در اوراق غور کردم آثار عمیقی را در آنها یافتم!!
آقای سامی شرف، (منشی اداره اطلاعات رئیس جمهوری که پس از آن وزیر دولت در امور ریاست جمهوری در دوران عبدالناصر و سادات شد) در چارچوب کاریاش گنجانده بود که هر چه از تلویزیون میشنود با دست خودش ثبت کند، هر مسئولی که صحبت میکرد، او مینوشت، تا این که وقتی جزئیات را به اطلاع رئیس جمهوری میرساند و از او موردی را میپرسد چیزی را از قلم نینداخته باشد، بعضی وقتها سامی شرف با دست خودش مطلبی را که همان موقع تهیه کرده بود – اگر بسیار مهم بود – به رئیس جمهوری میداد، سپس آنها پس از تجدید نظر و ثبت نظر رئیس جمهور به خودش برگردانده میشدند، بعضی وقتها رد میشدند بعضی وقتها قبول میشدند و برخی اوقات نیز علامت سوال یا تعجب در برابر عبارت گذاشته میشد.
در درون یکی از پروندههای منگنه شده در کیف سامی شرف، نامهای را یافتم که به تاریخ اول آوریل 1970 به دست خط او نوشته شده بود.
آن نامه یادآور نکات مهمی بود که در یکی از مصاحبههای تلویزیونی آقای انور سادات (معاون رئیس جمهوری وقت) با سامی شرف (رئیس دفتر اطلاعات رئیس جمهور) انجام داده بود. مکالمه در پایتخت سودان انجام شده بود، با او رئیس ستاد جنگ هوایی سرهنگ "حسنی مبارک" که برای کمک به "جعفر النمیری" رئیس جمهوری سودان به آنجا رفته بود نیز همراه بود، وی در حال مبارزه با شورشیان مخالف حکومت به رهبری امام "الهادی مهدی" (رهبر الانصار) بود. وی در جزیره آبا بود و تهدید میکرد که از آن خروج میکند و به سمت مجرای نیل به طرف خارطوم یورش میبرد.
نمیری خواستار حمله به مواضع المهدی در جزیره ابا توسط نیروی هوایی مصر شده بود، هنگامی که قاهره درخواست او را رد کرد، رئیس جمهوری سودان به اتحاد جماهیر شوروی پناه برد، آنها هم با سه جنگنده "میگ 17" بر فراز جزیره آبا به پرواز در آمدند و بدون این که بمباران کنند فقط وحشت ایجاد کردند، بعد از آن مهدی احساس کرد که یارانش در جزیره ترسیدهاند و ممکن است جنگندهها مجددا برای تجسس بازگردند و این بار بمباران کنند، برای همین از آبا خارج شد و به شرق به "کسلا" رفت (و احتمال قوی نیتش این بود که به اتیوپی برود)، پس از آن سازمان امنیت سودان توانست موقعیت المهدی را کشف کند و در همین جا بود که عملیات ترور او از طریق یک سبد بمبگذاری شده که میوه انبه به عنوان هدیه در آن بود، انجام شد، در چنین فضایی بود که به حسنی مبارک شک برده شد که او دست پنهان طراح این عملیات و ارسال هدیه بمبگذاری شده بود، جنجال این شک و ظنها در روزنامههای طرفدار المهدی در خارطوم پیچید! گروه مصری – که در آن سادات و مبارک بودند – دستوری از قاهره مبنی بر لزوم ترک خارطوم و بازگشت فوری به قاهره دریافت کردند.
از نظر منی که کارهای گروه خارطوم و وظایفش را پیگیری میکردم و با رد طلب نمیری برای مشارکت نیروی هوایی مصر در بمباران جزیره آبا همراه بودم، قبل از هر چیز این موضع رسمی من بود، سپس این موضوع تبدیل به دغدغه ذهنی و کاری من شد، چرا که در آن موقع من وزیر اطلاعرسانی بودم – در کنار وظیفهای که در وزارت امور خارجه داشتم – مسئولیت مستقیمی که به من داده بودند پوشش سیاسی، دیپلماتیک و رسانهای عملیاتی بود که به وقتش بسیار خطرناک و حیاتی بود، مسئولیت من این بود که تحرکات لازم برای انتقال پروژهای موسوم به دیوار موشکی به جبهه را فراهم کنم، این چیزی بود که خودم هم میخواستم و برایش تلاش بسیاری میکردم، این جدای از فعالیتهای مراکز دیپلماتیک سیاست بینالملل بود، در حقیقت شبیه همان ادارههای رسانهای گستردهای بود که در وزات امور خارجه امریکا در دوران ویلیام راجرز، وزیر خارجه وقت امریکا دایر شده بود، (من این اداره را از قبل میشناختم چرا که عضو هیئت مدیره روزنامه واشنگتن پست بودم) و اکنون مسئول همان ادارهای بودم که مشابهش را راجرز راه انداخته بود، وظیفه این اداره برقرای آتش بس 90 روزه بود، همان آتش بسی که به "جونار یارنگ"، نماینده سازمان ملل فرصت میداد تا بتواند راه حلی مطابق با قطعنامه 242 سازمان ملل بیابد.
هنگامی که فرصت یافتم که کتاب بنویسم و منتشر کنم، وقت کردم پروندههایم و محتویاتشان را هم بخوانم و همان طور که گفتم در برابر اطلاعات کاملا سری قرار گرفتم.
ادامه دارد...
نظر شما :