معنای بهار عربی برای روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز چیست؟

۰۸ مهر ۱۳۹۰ | ۲۱:۴۹ کد : ۱۶۶۱۵ اخبار اصلی
مرکز مطالعات راهبردی و بین المللی (واشنگتن) CSIS میزگردی را با عنوان «معنای بهار عربی برای روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز چیست؟» با حضور 10 کارشناس برجسته مسایل روسیه و قفقاز در 7 تیر 90 برگزار کرده که مباحث آن در قالب یک گزارش تنظیم شده و در اواخر شهریور منتشر شده است.
معنای بهار عربی برای روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز چیست؟
دیپلماسی ایرانی: مرکز مطالعات راهبردی و بین المللی (واشنگتن) CSIS میزگردی را با عنوان «معنای بهار عربی برای روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز چیست؟» با حضور 10 کارشناس برجسته مسایل روسیه و قفقاز در 7 تیر 90 برگزار کرده که مباحث آن در قالب یک گزارش تنظیم شده و در اواخر شهریور منتشر شده است. حیفم آمد این گزارش پرمحتوی و راهبردی را که ترجمه، تلخیص و تنظیم کرده ام در اختیار خوانندگان محترم و مشتاق تارنمای دیپلماسی ایرانی قرار ندهم.

 

درباره مرکز مطالعات راهبردی و بین المللی (واشنگتن) CSIS

 

این مرکز مطالعاتی مستقر در واشنگتن، در سال 1962 میلادی تأسیس شده و هم اکنون از مراکز مهم و مشهور تحقیقاتی و مطالعاتی آمریکا در زمینه روابط خارجی است. مرکز دائماً در حال رشد و گسترش بوده و امروزه220 کارمند تمام وقت و شبکه ای وسیع از دانشگاهیان و متخصصان در زمینه‌های مختلف سیاسی، بین المللی، دفاعی و اقتصادی در اختیار دارد. سناتور سابق سام نان رئیس هیئت امنا از 1999 و جان همر رئیس مرکز از سال 2000 تاکنون هستند.

گزارش حاضر به موضوعات زیر می پردازد:

1.     بهار عربی چرا و چگونه اتفاق افتاد؟

2.     تاثیرات بهار عربی در آسیای مرکزی

3.     تاثیرات بهار عربی در قفقاز بزرگ

4.     روابط آمریکا و روسیه و بهار عربی

5.     بهار عربی از دیدگاه مقایسه ای

 

مقدمه

 

انقلاب‌های عربی که از تونس آغاز و به مصر، لیبی، سوریه، بحرین، یمن، مراکش و اردن گسترش یافت، این سوال را برمی انگیزد که آیا انقلاب می تواند به سایر مناطق نیز سرریز شود؟ امکان بروز ناآرامی در دراز مدت در اورآسیا به طور عام و در آسیای مرکزی و قفقاز به طور خاص، نگرانی‌های جدی درباره امکان شکل گیری اسلام افراطی در این منطقه و وقوع انقلاب‌های مشابه علیه این رژیم‌ها، ایجاد کرده است. برداشت‌ها و پاسخ‌های روسیه و آمریکا به این حوادث نیز بر سیاست «تنظیم مجدد روابط دو کشور» تاثیر می گذارد.

تفاوت‌های کلیدی میان این دو منطقه خاوریمانه و آسیای مرکزی، مانند رسانه‌های عمومی، پیشینه فرهنگی و ظرف متفاوت تاریخی، وقوع این گونه انقلاب‌ها را در آسیای مرکزی و قفقاز غیرمحتمل می سازد. بی ثباتی در قزاقستان، اوکراین و گرجستان در گذشته، تهدیدات مشابهی را به همسایه‌های آنها تحمیل کرد، اما دولت‌های همسایه برای مقابله با تهدید، دست به اقدامات پیشگیرانه زدند. روسیه که با تهدید از جانب برخی مناطق برخورد کرده بود، با استخدام زور و سرکوب یا تاکتیک‌های دیپلماتیک، خود را از دومینوی خیزش‌هایی دیگر در امان داشت. درس گرفتن از این تحولات می تواند این رژیم‌ها را قادر سازد تا خیزش‌های ملهم از بهار عربی را سرکوب کنند، گرچه که اگر اتفاق بیافتد، حرکتی جزیی نخواهد بود. از دیدگاه کشورهای عربی که بیشترین تغییرات ناشی از خیزش‌های انقلابی جاری را تجربه کرده اند، آسیای مرکزی و قفقاز مناطقی مهم از نظر راهبردی تلقی نمی شوند. منافع آنها محدود به نگرانی از سیاست خارجی آمریکا در منطقه، ایجاد فضا برای نفوذ اسراییل و همکاری اقتصادی منطقه ای در دریای خزر است. همچنین فقدان دستورکاری مشترک و یکسان در شمال آفریقا و خاورمیانه باعث تضعیف احتمال بروز تهدیدی مستقیم برای آسیای مرکزی و قفقاز می گردد.

ترکیبی از عوامل مذکور فوق، امکان وقوع تهدید فوری را برای آسیای مرکزی و قفقاز از جانب انقلاب‌های خاورمیانه کاهش می دهد. مع الوصف امکان وقوع آن در آینده را نباید نادیده گرفت. علیرغم پاسخ بین المللی به بهار عربی، ممکن است روابط روسیه و آمریکا و سیاست تنظیم مجدد روابط میان این دو، به دلیل تفاوت دیدگاه‌ها در مورد خاورمیانه، دستخوش تنش شود. آمریکا در تلاش است تا نقشی راهبردی در رابطه با متحدین خاورمیانه ای خود، بی ثباتی قیمت نفت و نقش ناتو در فرآیند برقراری ثبات، ایفا کند. لکن روسیه قویاً مخالف عملیات ناتو و تحریم‌های سازمان ملل است. با این حال، آمریکا و روسیه اتفاق نظر بیشتری در مورد رژیم‌های جدید در تونس و مصر دارند و اختلاف چنادانی در رویکردشان در قبال بحرین و یمن ندارند. علیرغم برخی توافق نظرها، دو کشور در مورد آینده رژیم‌های جدید در خاورمیانه دچار اختلاف هستند. 

 

بهار عربی چرا و چگونه اتفاق افتاد؟

 

سخنران‌ها: جان آلترمن، مدیر خاورمیانه CSIS – آندرانیک میگرانیان، مدیر موسسه همکاری و دمکراسی

بهار عربی چند خصوصیت داشت و دارد: قابل پیش بینی نبود، زیرا ثبات به مدت ۴۰ سال در این منطقه حاکم بود؛ منطقه دچار بحران اقتصادی نبود، زیرا حتی در مصر رشد ۵ درصدی را شاهد بودیم؛ شبکه الجزیره به مانند شبکه ای خصوصی در کشورهای استبدادی منطقه عمل کرد و به افشاگری پرداخته و به حمایت مردمی از معترضین دامن زد، در حالی که اعتراضات در ابتدا حرکتی ضعیف از طریق توئیتر و فیس بوک بود؛ زبان مشترک منطقه ای باعث انتقال فوری اعتراضات از کشوری به کشوری دیگر شد؛ علیرغم فرصت ایجاد شده در این تحولات، یک دهه طول می کشد تا خاورمیانه شکل نهایی خود را پیدا کند.

این تحولات باعث تغییر روابط در منطقه می شود. به عنوان مثال بر روابط سعودی و آمریکا اثر گذاشته، زیرا سعودی‌ها بر این باورند که آمریکایی‌ها قادر به تامین ثبات منطقه نیستند. مشکل بتوان جهان عرب را با اتحاد شوروی آن زمان مقایسه کرد، زیرا انقلاب‌های رخ داده در این دو منطقه دو زمینه متفاوت از یکدیگر داشته اند. بر خلاف اتحاد جماهیر شوروی، کشورهای خاورمیانه با آمریکا نزدیک بوده و دچار بحران شدید اقتصادی نیز نبودند. ماهیت رسانه‌ها هم در این دو منطقه با هم متفاوت است.

مشخصه خیزش‌های عربی، اختلافات درون طبقه نخبگان است. عملکرد دولت‌های لیبی و مصر از نظر اقتصادی خوب بود، اما این انتقال خطرناک قدرت بود که وضعیت آنها را به این نقطه رساند: در مصر، اختلاف میان ارتش و مبارک؛ در لیبی، درگیری در سطح قبیله ای و در برابر انتقال قدرت؛ در بحرین و سوریه، اختلافات بین شیعه و سنی؛ و در تونس، مطالبه نسل جوان برای کسب شأن و عزت اجتماعی، علت انقلاب بود.

میگرانیان معتقد است که انقلاب‌های عربی منتهی به تاسیس رژیم‌های استبدادی و وضعیتی خواهد شد که مانع از توسعه جامعه آنها می شود. شباهت‌هایی میان جامعه روسیه و جوامع عربی وجود دارد که فساد فراگیر، فقدان فضای سیاسی رقابتی و فاصله میان غنی و فقیر از آن جمله است. معهذا به سه دلیل انقلاب‌های عربی بر روسیه اثرگذار نیستند: ۱- نخبگان روسیه با هم متحدند که نمونه آن را در حمایت از پوتین و سپس مدودف دیدیم؛ ۲- روسیه فاقد جمعیت بیش از اندازه بزرگ جوانان تحصیل کرده بیکار و فاقد جایگاه در جامعه است؛ ۳- روسیه پیش از این نیز تاثیرناپذیر بودن خود را از خیزش و تنش در کشورهای همسایه نشان داده است. روسیه از ناآرامی‌های سال‌های اخیر در اوکراین، گرجستان و قرقیزستان مصون ماند. پوتین توانست احساس حضور و مشارکت در جامعه را در مردم ایجاد کند که این مهم از طریق ائتلاف میان نخبگان ممکن شد. وحدت در چرخه‌های سیاسی روسیه در حوادث اخیر به نمایش گذاشته شد، نمونه اش آنجایی بود که همه سیاست سازان روسیه با تحریم‌های سازمان ملل علیه لیبی مخالفت کردند.

اسلام نقش مهمی در تظاهرات نداشت. اخوان المسلمین در این تحولات درگیر نشد و بااحتیاط فعالیت‌های خود را محدود کرد. لکن اسلام در درازمدت نقش مهم تری ایفا خواهد کرد، علیرغم این که این تحولات یک انقلاب اسلامی نیستند. اخوانی‌ها پیچیده و هوشمندانه عمل کردند. آنها هنگامی وارد می شوند که ارتش فاقد قدرت باشد.

در مورد تاثیرگذاری بر ایران، این کشور به دلیل کاهش قیمت نفت، جنگ قدرت و حذف یارانه‌ها، وارد دروه ای از بی ثباتی شده است. ایرانی‌ها انقلاب کرده اند، ولی تحولات جاری جهان عرب را نیز به دقت زیر نظر دارند. پیش بینی مسایل ایران آسان نیست، ولی ممکن است حوادثی که جزئی هم نیستند در این کشور شاهد باشیم، زیرا طبقه نخبگان ایران دچار شکاف شده است.

 

تاثیرات بهار عربی در آسیای مرکزی

 

سخنران‌ها: زائو هوآشنگ، استاد مهمان – آلکسی مالاشنکو، از مرکز کارنگی در مسکو

رژیم‌های آسیای مرکزی و قفقاز در سطح شبیه خاورمیانه و شمال آفریقا هستند، اما تفاوت‌های اساسی میان آنها وجود دارد. مردم در آسیای میانه و قفقاز به شرایط جاری زندگی خود عادت کرده اند. به غیر از قرقیزستان، در مابقی این کشورها، ساختار سیاسی به امری روزمره تبدیل شده است و البته حتی در قرقیزستان نیز رهبران همواره با بدبینی نسبت به آینده با مردم سخن گفته اند. در کشورهای عربی لااقل در دوره ای دمکراسی تجربه شده و در آسیای مرکزی و قفقاز چنین تجربه ای رخ نداده است. وحدت میان جوانان این منطقه وجود ندارد و از رسانه ای مانند الجزیره هم خبری نیست. مهاجرت به روسیه و قزاقستان موجب شده تا جوانان بیکاری مفرط را احساس نکنند. در پرتو بهار عربی، نظام‌های قزاقستان و ازبکستان قدرت خود را حول روسای جمهورشان تقویت کرده و جنگ داخلی دهه ۹۰ در تاجیکستان و تحولات جاری جهان عرب باعث شد تا این دو کشور به رژیم‌های خود مشروعیت و ثبات ببخشند.

مسایلی چون ملی گرایی قومی، انتقال قدرت در قزاقستان و ازبکستان از نسلی کهنسال به نسل جدید، شکاف میان نخبگان که برخی از آنها از اسلام به عنوان ابزاری برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود استفاده می کنند و فقدان سیاستمداران هوشمند در قزاقستان که موجب ادامه قدرت نظربایف می شود، از جمله چالش‌های این منطقه است که می تواند موجب انقلاب شود، ولی به هر حال هر کدام از این عوامل، مستقل از آن چیزی هستند که در جهان عرب می گذرد.

آسیای مرکزی منطقه ای غیرقابل پیش بینی است و از این نظر تحولات جهان عرب می تواند بر آن تاثیرگذار باشد، لکن الگوی اعراب برای آن کارآیی ندارد، زیرا آسیای مرکزی فرهنگ و شرایط سیاسی خاص خود را دارد. پس از فروپاشی شوروی فقط تاجیکستان دچار جنگ داخلی شد، اما از ۲۰۰۵ به بعد قرقیزستان و ازبکستان با خیزش‌هایی روبرو شدند. بر این اساس، برخی کارشناسان معتقدند که به دلیل عوامل اجتماعی، سیاسی و قومی، این منطقه وارد دوره بی ثباتی می شود.

کشورهای آسیای مرکزی در برابر این تحولات، بر حفظ قدرت سیاسی اصرار می ورزند. انقلاب‌های رنگی در این منطقه پیش از بهار عربی رخ داد، لذا آنها دست به اقدامات پیشگیرانه زده اند که در واقع اقدامات سخت گیرانه و سرکوبگرانه است. آنها قدرت اینترنت را تهدید پنجم، یعنی همردیف جدایی طلبی، تروریسم، افراط گرایی و قاچاق موادمخدر می دانند. در عین حال، دولت‌های این کشورها برخی اصلاحات را به مردم قول داده اند که مبارزه با فساد مالی و تقویت روابط با غرب از آن جمله است. عوامل خارجی هم وجود دارد که مانع از بروز انقلاب در آسیای مرکزی می شود و الگوی عربی را فاقد کاربرد برای این منطقه می سازد. این عوامل عبارتند از: منافع راهبردی قدرت‌های غربی در منطقه و افغانستان، ممانعت روسیه و چین از صدور قطعنامه سازمان ملل در صورت وقوع انقلاب در آسیای مرکزی و قفقاز، همکاری قدرت‌های بزرگ و جامعه بین المللی به منظور جلوگیری از بروز هرج و مرج در منطقه.

برخی کارشناسان معتقدند که بی ثباتی در درازمدت آسیای مرکزی را تهدید می کند، ولی بیشتر در شکل تنش و شورش خواهد بود و الزاماً تبدیل به انقلاب نمی شود. بی ثباتی در این منطقه به دلیل عواملی چون درگیری داخلی، درگیری قومی، اختلاف بر سر سرزمین و آب، تغییر رژیم و بی ثباتی منطقه ای ناشی از افغانستان پس از ۲۰۱۴ ، می تواند رخ دهد. لذا آنها طی کردن مسیر تکامل و اصلاح را برای جلوگیری از بروز انقلاب که در مواردی می تواند چهره مذهبی داشته باشد، به دولت‌های منطقه توصیه می کنند.

 

تاثیرات بهار عربی در «قفقاز بزرگ»

 

سرگئی مارکدونوو، استاد مهمان بخش قفقاز CSIS-سوفیان زموخوو، استاد مهمان از دانشگاه جرج واشنگتن

شرایط خاورمیانه و قفقاز تفاوت زیادی با هم دارد و به همین دلیل تکرار اتفاقات جهان عرب در قفقاز غیرمحتمل است. معهذا دو عامل هست که می تواند شمال و جنوب قفقاز را متاثر سازد: هرج و مرج در خاورمیانه و قدرت یافتن اسلام گرایان رادیکال که می تواند بر اسلام گرایان قفقاز تاثیرگذار باشد. دو دلیل برای افزایش توجه قفقاز به خاورمیانه وجود دارد: اول، روسیه، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان منتظرند ببینند رهاورد خیزش عربی برای خود آن کشورها چیست؛ دوم، تاثیر تغییرات ژئوپلیتیک در خاورمیانه برای مابقی جهان چیست.

باید دید منافع کشورهای خاورمیانه در قفقاز چیست. مداخله اسراییل در منطقه مانند مداخله اش در جنگ گرجستان، نگران کننده است. در قضیه چچن، کشورهای مصر، اردن، سوریه و لیبی از روسیه و کشورهای امارات، عربستان و قطر از مردم شمال قفقاز جانبداری کردند که این نشان می دهد وحدت نظر و منافع میان این کشورها در خصوص قفقاز وجود ندارد. خاورمیانه بیشتر به مسایل کلان مانند سیاست آمریکا در منطقه، روابط دوجانبه کشورهای خاورمیانه با روسیه، و جنگ با اسراییل حساس است. منافع اقتصادی نیز در رابطه با حمل و نقل و همکاری اقتصادی در حوزه دریای خزر مطرح است.

برخی کشورهای خارج از منطقه مانند ایران، نسبت به تحرکات سایر کشورهای خارج از منطقه نگران هستند. روابط آذربایجان با اسراییل از دیدگاه ایران امری مشکل ساز است، این در حالی است که گرایش‌های اسلامی نیز در منطقه روبه گسترش است. اسلام گرایی افراطی بیشترین زمینه رشد را در آذربایجان دارد. به همین دلیل دولت آذربایجان سعی می کند در زمین اسلام گرایی بازی کند و در همین ارتباط روابط سیاسی با فلسطین برقرار کرده است. ا.. شکور پاشازاده چند سال پیش حکم جهاد با ارمنستان را صادر کرد. ارمنستان و گرجستان باید از آثار منفی افراط گرایی در آذربایجان و عدم گشایش در قضیه ناگورنو-قره باغ برحذر باشند.

اسلام گرایان مصری برخوردی منفی با روسیه دارند و این می تواند در صورت به قدرت رسیدن فعالان در شمال قفقاز، تاثیرگذار باشد، گرچه تاثیرگذاری خاورمیانه بر قفقاز غیرمحتمل است. مشروعیت رهبران هم مهم است. با فروپاشی شوروی، رهبران شوروی مشروعیت داشتند، ولی مردم از دوره طولانی ریاست آنها خسته شده بودند. لذا رهبران بعدی مانند پوتین و مدودف، با انجام اصلاحاتی این دوره را کوتاه کردند تا از خسته شدن مردم جلوگیری شود. برای روسیه، انقلاب‌های رنگی مهم تر از انقلاب‌های عربی هستند. پوشش انقلاب‌های عربی توسط رسانه‌های روسی این مدعا را ثابت می کند. برداشت روسیه این است که موضع دولت‌های عربی از گرایش به آمریکا به سمت اروپا در حال تغییر است. روسیه با فراگیری از انقلاب‌های رنگی، آموخته که چگونه مرزهای خود را حفظ کند. در حالی که جامعه بین المللی در درگیری خاورمیانه حضور دارد، روسیه خود را دور نگه داشته و از درگیری مستقیم پرهیز می کند همان گونه که با عملیات ناتو مخالفت ورزید.

زموخوف از کارشناسانی است که معتقد است اگر فقط یک منطقه از خیزش عربی تاثیر بپذیرد، آن منطقه قفقاز خواهد بود. به عقیده وی سه عنصر از بهار عربی بر قفقاز اثر می گذارد: تاثیر ایدئولوژیکی، تاثیر اجتماعی از طریق چچن و جمعیت اقلیت‌ها و روش پوشش رسانه ای شرکت این جمعیت‌ها در انقلاب‌ها. به عنوان مثال ممکن است شرکت جوامع اقلیت در خاورمیانه، خصوصا در سوریه و اردن، تاثیرات اجتماعی از خود برجای گذارد و موجب انتقال احساسات انقلابی به قفقاز شود.

خیزش در قفقاز چالشی برای غرب و روسیه خواهد بود و این سوال را مطرح می سازد که کدام گروه باید کدام مرز را کنترل کند که این خود وضعیتی سخت و خشونت بار پدید می آورد. به هر حال اگر بهار عربی در قفقاز رخ دهد، سریعاً از طریق تغییرات سیستماتیک در دولت‌های محلی و در سطح ملی، حل و فصل می شود. خلاصه این که تنها تاثیر بهار عربی بر قفقاز می تواند افزایش تنش باشد.     

 

روابط آمریکا و روسیه و بهار عربی

 

سخنرانان: دیمیتری سیز، رئیس مرکز منافع ملی-توماس گراهام، مدیر ارشد مرکز کیسینجر-مارک کاتز، استاد دانشگاه جرج میسون

بهار عربی بر روابط آمریکا و روسیه که از دو سال و نیم پیش سیاست «تنظیم مجدد روابط» را دنبال می کنند، اثر منفی داشته است. آن چه که برای آمریکا امیدواری ایجاد می کند برای روسیه اضطراب آور است و برعکس. برخورد این دو کشور با مسئله افزایش قیمت نفت و تغییرات در منطقه، کاملاً متفاوت است. افزایش قیمت‌ها آمریکا را درباره بهبود وضعیت اقتصادی نگران می کند، ولی برای روسیه به منزله درآمد بیشتر است، به خصوص که دور جدید انتخابات در پایان سال جاری میلادی در روسیه آغاز می شود. عکس العمل‌ها در داخل روسیه و آمریکا نیز به اختلاف میان دو کشور دامن می زند. آمریکا خیزش‌های عربی را خواسته چند ده ساله ی خود و در راستای برقراری دمکراسی به جای نظام‌های خودکامه می داند و تحت این عنوان از انقلاب‌های عربی حمایت می کند. البته خطر اسلام گرایی وجود دارد، ولی این نگرانی لااقل در کوتاه مدت مطرح نیست. در مقابل، روسیه بیش از آن که نگران محتوی بهار عربی باشد، این دغدغه را دارد که آیا تظاهرات خودجوش و بزرگ و بدون رهبری که توسط رسانه‌ها هدایت می شود، می تواند تاثیراتی بر روسیه داشته باشد؟ غرب از انقلاب‌های رنگی حمایت می کرد، اما در بهار عربی روسیه نگران حرکت‌های خودجوش است که بر اوضاع روسیه و منطقه اش اثر بگذارد.

عامل دیگر تاثیرگذار بر روابط روسیه و آمریکا عبارت از منافع راهبردی متفاوت دو کشور در جهان عرب است. آمریکا نگران آن دسته از متحدین در منطقه است که توسط مردم خود طرد شده اند. روابط اسراییل و فلسطین، قیمت نفت و نقش ناتو در منطقه، از دیگر نگرانی‌های آمریکاست. در مقابل، روسیه منافع راهبردی خود را در منطقه به طور روشن بیان نکرده است. روسیه با به کارگیری نیروی نظامی توسط آمریکا و ناتو شدیداً مخالفت می کند، همان گونه که در مورد لیبی این چنین کرد. یکی دیگر از ستون‌های اصلی راهبرد روسیه در منطقه، مخالفت شدید با اقدام نظامی و تحریم اقتصادی علیه سوریه است. پس عدم انطباق منافع راهبردی روسیه و آمریکا در خاورمیانه باعث شده تا سیاست «تنظیم مجدد روابط» بی اثر گردد.

آینده روابط میان آمریکا و روسیه روشن نیست: مذاکرات در باره دفاع موشکی بلاتکلیف مانده است؛ سیستم موازی و هماهنگ ممکن است بین دو کشور مورد توافق واقع شود، ولی در هر صورت روسیه را راضی نمی کند؛ مذاکرات مربوط به الحاق روسیه به سازمان جهانی تجارت در ۶ ماه گذشته با موانعی روبرو شده است؛ دو سال است که منافع و زمینه‌های همکاری در خاورمیانه میان دو کشور مورد بررسی قرار نگرفته است؛ ۲۰ سال است که آمریکا در تلاش است تا روسیه نتواند مستقیماً در خاورمیانه حضور یابد تا به این وسیله مشکلی برای فرآیند صلح خاورمیانه ایجاد نشود. چالش پیش روی دو کشور این است که چگونه خسارات ناشی از اختلافاتشان را محدود ساخته و روابط همکاری با یکدیگر برقرار نمایند.

برخی معتقدند که مواضع روسیه و آمریکا در قبال خاورمیانه واقعا ضد یکدیگر نیست. بهار عربی هم برای روسیه و هم برای آمریکا غیر منتظره بود و باید دید تا چه اندازه عکس المعل این دو کشور در قبال تحولات خاورمیانه مشابه یا مختلف بوده است. در رابطه با خیزش‌های تونس و مصر، روسیه با غرب در قبول تغییر سیاسی ناشی از خیزش‌ها در این دو کشور همراه بود. مدودف در داووس گفت که آن چه در تونس اتفاق افتاد باید درسی برای سایر دولت‌ها باشد و مقامات این کشورها باید همگام با ملت‌های خود تحول پیدا کنند. روسیه ابتدا از مبارک حمایت می کرد، ولی با سقوط او خواستار مصری دمکراتیک و قوی شده و تمایل خود را برای کار با دولت جدید ابراز داشت. در مورد لیبی، برخورد روسیه و آمریکا متفاوت بود. روسیه با مداخله نظامی ناتو مخالفت کرده و مدودف در مورد ۳ موضوع هشدار داد: ظهور متعصبین در خاورمیانه، جنگ‌هایی که ممکن است دهه‌ها طول بکشد، و افراط گرایی در منطقه. مدودف معتقد بود که هدف غرب از دامن زدن به این خیزش‌ها، تغییر سیاسی در روسیه است. پوتین هشدار داد که تحمیل دمکراسی می تواند موجب ظهور اسلام گرایان در شمال آفریقا شده و سایر مناطق مانند روسیه و شمال قفقاز را تحت تاثیر خود قرار دهد. خودداری روسیه از رای به قطعنامه شورای امنیت در مورد لیبی، نشان داد که روسیه برای روابط خود با آمریکا و غرب بیش از مداخله نظامی ناتو در لیبی ارزش قایل است. گرچه به محض اجرای قطعنامه، روسیه و اتحادیه عرب به انتقاد از ناتو در مورد نحوه اجرای قطعنامه پرداختند.

اظهار نظر پوتین مبنی بر جنگ صلیبی نامیدن اقدام ناتو بر علیه لیبی و رد نظر او توسط مدودف که تنها دو ساعت بعد گفت نباید اقدام ناتو در لیبی را جنگ صلیبی نامید، این گونه تفسیر شد که پوتین به دنبال کسب رضایت افکار عمومی داخلی روسیه و مدودف به دنبال جلب رضایت غرب بوده است. روسیه ابتدا با مواضع غرب در مورد لیبی مخالف ورزید، ولی اندک اندک به آن نزدیک تر شد به طوری که مدودف در اجلاس گروه ۸ در دوویل گفت که قذافی باید برود و میانجی گری روسیه را در این ارتباط پیشنهاد نمود. این تغییر موضع احتمالا از این ناشی می شود که روسیه فهمیده بود قذافی ماندنی نیست و چاره ای جز برقراری روابط با رژیمی که پس از او شکل می گیرد ندارد.

وقتی بهار عربی به خلیج فارس رسید، روسیه موضعی ملایم در قبال بحرین و یمن در پیش گرفت. سخنگوی وزارت خارجه روسیه در ماه مارس گفت که مشکل بحرین امری داخلی است و باید از طریق گفتگو حل و فصل شود. روسیه با سرکوب خشونت بار خیزش بحرین مخالفت نکرد. روسیه نیز از اسقاط یک دولت در شبه جزیره عربی که بتواند ثبات عربستان و سایر پادشاهی‌ها را در خلیج فارس غنی از نفت به خطر اندازد، نگران است. اصولا مواضع روسیه و غرب در مورد بحرین و یمن با هم تفاوتی ندارد.

در مورد سوریه که روسیه آن را متحد خود می داند، مواضع روسیه و غرب به طور روزافزونی با هم متعرض است. در ژوئن، لاوروف صراحتاً گفت که باید به تحریکاتی که هدفش سرنگونی رژیم سوریه است خاتمه داده شود. با این وجود، برخی کارشناسان معتقدند که موضع مسکو برای آمریکا خوشایند است، زیرا آمریکا مایل نیست مداخله ای شبیه لیبی در سوریه داشته باشد.

سیاست مشترک روسیه و آمریکا عبارت از برقراری روابطی خوب با قدرتی است که جایگزین رهبران اسقاط شده عربی می شود. معذلک، روسیه از مداخله در خاورمیانه عصبی است، خصوصاً به این دلیل که روسیه کمتر از غرب نسبت به برقراری دمکراسی در این کشورها خوشبین است. مسکو معتقد است که انقلاب‌ها باعث ایجاد جو افراطی در منطقه و تاثیرگذاری بر جمهوری‌های مسلمان آسیای مرکزی و قفقاز می شود. آمریکا و غرب هم از ظهور رژیم‌های افراط گرای مسلمان نگرانند، ولی وقتی جمعیت‌های بزرگ به تظاهرات می پردازند، آنها چاره ای جز برقراری ارتباط با معارضین با هدف تعدیل و میانه رو ساختن آنها ندارند.

نباید اختلافات آمریکا و روسیه در مورد قیام‌های خاورمیانه را دست کم گرفت. علیرغم شباهت‌هایی که میان مواضع دولت اوباما و مدودف وجود دارد، انقلاب‌های خاورمیانه منجر به بهبود روابط آمریکا و روسیه نمی شود. سیاست تنظیم مجدد روابط با روسیه اکنون با مخالفت‌های جدی در داخل آمریکا روبروست. با شروع مبارزات انتخاباتی در سال ۲۰۱۲ در آمریکا، موضوع سیاست تنظیم مجدد روابط با روسیه به یک بحث انتخاباتی تبدیل خواهد گردید.

انقلاب‌های عربی با انقلاب‌های سال ۱۹۸۹ در اروپای مرکزی و شرقی که آمریکا را الگوی خود قرار داده بودند، متفاوت است. در کشورهای عربی انقلابیون به خوبی شناخته شده نیستند، حتی مسیر و ایدئولوژی این انقلاب‌ها روشن نیست. برخی گرایش غربی، برخی گرایش‌های افراطی اسلامی و برخی انگیزه‌های قومی دارند و برخی دیگر از فساد حاکمان خود دلزده اند.

سیمز یکی از کارشناسان شرکت کننده می گوید از مشاهده این که دولت اوباما از سقوط وفادارترین متحدین آمریکا خوشنود است، متحیر و پریشان خاطر است. او می گوید مبارک چهره ای غیرمردمی در مصر بود، زیرا با آمریکا نزدیک و با اسراییل صلح کرده بود. عبدا.. صالح در یمن با آمریکایی‌ها در مبارزه با تروریسم و القاعده همکاری می کرد و لذا هیچ کس نمی تواند جای او را برای آمریکا بگیرد. قذافی بیش از هر رهبر عرب دیگری خون بیگناهان آمریکایی و غربی را ریخته بود و با تروریست‌ها همکاری داشت، ولی در سال‌های اخیر هیچ مشکلی برای غرب ایجاد نکرده و تامین کننده مطمئن نفت بود. سیمز نسبت به این که ناتو بتواند در لیبی دمکراسی برقرار کند، ظن و تردید دارد. از نظر او تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا ممکن است جایی برای امیدواری داشته باشد، ولی دلایل فوق العاده زیادی هم برای نگرانی وجود دارد.

روسیه عامل عمده ای برای بهار عربی نیست. در دوره جنگ سرد قطعنامه ای از شورای امنیت بدون رضایت شوروی نمی گذشت و آمریکا هم نمی خواست اقدامی کند که باعث برخورد ابرقدرت‌ها شود. در آن دوران منافع محدودی بودند که آمریکا آنها را به اندازه ای که با شوروی به مقابله برخیزد، حیاتی تلقی می کرد. اما امروز روسیه تاثیر کمی بر وضعیت سیاسی و امنیت منطقه دارد و از متحدین وفادار انگشت شماری در جهان عرب برخوردار است.

وقتی مدودف از رای دادن در شورای امنیت در مورد لیبی طفره رفت، می دانست که ناتو به لیبی حمله خواهد کرد و عدم رای به آن قطعنامه در واقع حمایت دوفاکتو از آن محسوب می شد. از طرف دیگر شاید این راهی بود که مدودف مسیر خود را از پوتین جدا کرده و نشان دهد که گرایش بیشتری به مدرنیسم، غرب و سرمایه گذاری در کشور دارد. اما وقتی معلوم شد که ماموریت ناتو در لیبی سخت تر از آن چیزی است که انتظار می رفت، مدودف از بیطرفی علنی دست برداشت و در مورد تلاش‌های غرب در قبال سوریه به انتقاد پرداخت. انتقاد مدودف حاکی از محدود بودن میزان کنارآمدن وی با منافع آمریکاست.

خلاصه این که اقدامات روسیه در قبال وضعیت لیبی، کمک بزرگی به آمریکا بود، اما آمریکا هم از این موضوع تا زمانی استقبال می کند که مداخله را به نفع خود بداند. روسیه به طور کلی از وارد آمدن خسارت بیشتر به روابطش با آمریکا به دلیل بهار عربی خودداری کرده و دو کشور باید به مشترکات بیشتری در مواضع خود دست یابند. معهذا تاسف بار خواهد بود اگر روسیه تصور کند که کمکش به آمریکا در مسئله لیبی به یک تمجید و تشکر دراز مدت از جانب آمریکا تبدیل شده و آمریکا به مسایلی چون فساد، بی قانونی و سایر عناصر در رفتار روسیه که مشکلاتی برای روابط دو کشور و تصویر روسیه در آمریکا ایجاد می کند، بی تفاوت خواهد ماند.

 

بهار عربی در دیدگاهی مقایسه ای

 

سخنران: توماس کاروترز، معاون کارنگی

توماس کاروترز از کارنگی به موضوع بهار عربی در مقایسه با سایر تحولات انقلابی در تاریخ معاصر پرداخت. بهار عربی همه مشخصه‌های سایر انقلاب‌ها را دارد، اما تفاوت‌های مهمی هم دارد که باعث منحصر به فرد شدن این انقلاب‌ها می شود. بهار عربی را اغلب با دوره انتقالی ۱۹۸۹ در اروپای مرکزی و شرقی مقایسه می کنند، در صورتی که بیشتر شبیه به انتقال‌های دهه ۱۹۹۰ در آفریقای جنوب صحراست. تغییرات شدید سیاسی معمولا به صورت غیرمنتظره رخ می دهند همان گونه که در شوروی، آمریکای لاتین و آفریقا شاهد بودیم. این مسئله سه دلیل دارد: اول، نقطه روانی به ستوه آمدن مردم قابل پیش بینی نیست، دوم، کوته بینی که پس از دوره رکود همچنان ادامه می یابد، سوم، مشکلات ساختاری نظیر این که شرایط برای یک انقلاب در دراز مدت فراهم شود. ضرب المثلی می گوید که چوب خشک تر می شود، ولی معلوم نیست چه موقع آتش می گیرد. شباهت‌هایی میان بهار عربی و سقوط کمونیسم در ۱۹۸۹ وجود دارد، ولی این مقایسه ای فوق العاده ناصحیح است، چراکه ۴ تفاوت اساسی بین آنها مشاهده می شود: ماهیت رژیم، ماهیت معارضه، ماهیت جامعه و زمینه خارجی. توضیح این که در شرق و مرکز اروپا، دولت‌ها کمونیستی و دست نشانده شوروی بودند. اما در خاورمیانه دولت‌ها واحد و با حاکمیت ارتش سر کار هستند. رژیم‌های عربی ایدئولوژیک نیستند، ولی بنیان آنها متکی به شخصیت‌هاست. در شرق، انتقال‌ها از جنس اقتصادی و سیاسی هستند، ولی در جهان عرب این طور نیست. معارضین در شرق مانند لهستان از ده سال پیش از فروپاشی تشکل یافته بودند، ولی در جهان عرب حرکت‌ها خودجوش است و این که معارضین بتوانند سازماندهی درازمدت ایجاد کنند یا نه، سوالی کلیدی و عاملی تعیین کننده در پیروزی آنهاست. شرق و مرکز اروپا از فاصله طبقاتی کمتر و سطح سواد بیشتر برخوردار بود، ولی جهان عرب دچار فقر و بیسوادی و جدایی‌های اجتماعی (مسلمان/مسیحی، سنی/شیعه و ...) است و از انسجام اجتماعی کمتری برخوردار می باشد. در مورد زمینه خارجی، مرکز و شرق اروپا خواستار مداخله غرب بودند و می خواستند به اتحادیه اروپا بپیوندند، ولی در خاورمیانه دیدگاه آمریکا همگام با تحولات تغییر کرد و به طرف تایید آنها گرایید، لکن اعراب مطمئن نیستند که حمایت غرب چیز خوبی است.

پس هر یک از این تفاوت‌ها حاکی از یک تفاوت عمده بهار عربی با اوضاع در مرکز و شرق اروپاست. به هر حال بهار عربی با تحولات 1989 شرق اروپا قابل قیاس نیست. در کشورهای پادشاهی عربی، انتقال قدرت به یک رئیس جمهور مشکل است.

شرایط کشورهای عربی با آفریقای جنوب صحرا در دهه 1990 قابل مقایسه است که طی آن 40 کشور دوره انتقالی را از طریق انتخابات تجربه کرده یا شاهد اسقاط حاکمیت‌های استبدادی بودند. رژیم‌های این کشورها نیز فامیلی بودند. ارتش‌ها در دوره پس از استعمار حاکم شده بودند. گروه‌های مخالف به صورت خودجوش و از جوانان تشکیل می شدند. کشورهای آفریقایی به مانند کشورهای عربی، فقیر و تجزیه شده به قبیله و قومیت و مذهب بودند، نسبتاً بیسواد و فاقد یک نقشه راه بودند. پیش از این تنها تعداد انگشت شماری دمکراسی در آفریقا وجود داشت.

سه دلیل باعث شده تا مقایسه بین بهار عربی و کشورهای آفریقایی صورت نگیرد یا در این باره مطلبی شنیده نشود: مردم مایل نیستند با آفریقا مقایسه شوند؛ تحولات آفریقا برای آنها اهمیتی ندارد؛ و سوم این که آفریقا از الهام بخشی کمی برخوردار است. به دنبال تحولات دهه1990 یک سوم از این40 کشور آفریقایی موفق به برقراری دمکراسی شدند، یک سوم به رژیم‌های خودکامه منتهی و یک سوم درگیر جنگ داخلی شدند. وقوع آمار مشابه کشورهای آفریقایی در کشورهای عربی در حال انقلاب، غیرمنتظره نخواهد بود. گرچه نتایج حاصله در آفریقا ترکیبی از موفقیت و شکست است، معهذا به طور کلی وضعیت آنها بهتر از 20 سال پیش است.

انتقال‌ها در آفریقای جنوب صحرا و در بهار عربی در واقع در کشورهایی به وقوع می پیوندد که دچار تجزیه اجتماعی بوده و برگزاری انتخابات در آنها کاری بس دشوار است. هر دو منطقه از دولت‌های شدیداً متکی به منابع طبیعی برخوردارند که بر انتقال دمکراتیک اثر می گذارد. هر دو منطقه دولت‌هایی در دست رهبران قدرتمند دارند که سیاست اقتصادی خوبی دارند، ولی از سیاست آمیخته با روش‌های سرکوبگرانه پیروی می کنند. تجربه کشورهای آفریقای جنوب صحرا یک نقشه راه ارائه می کند. مقایسه کردن یک ریسک است، ولی اجتناب ناپذیر است و ما باید عمیقاً به تشابهات توجه داشته باشیم.

 

نظر شما :