ایران در بازی بزرگ اوراسیای جنوبی

۱۹ تیر ۱۳۹۰ | ۱۳:۳۷ کد : ۱۴۴۳۶ اخبار اصلی
یادداشتی از دیاکو حسینی، مشاور پژوهشی مرکز مطالعات عالی بین المللی دانشگاه تهران برای دیپلماسی ایرانی.
ایران در بازی بزرگ اوراسیای جنوبی

دیپلماسی ایرانی: ایران همانند هند، برزیل، ترکیه، آفریقای جنوبی و چین یکی از مهمترین قدرت های منطقه ای است که می کوشد جایگاه قدرت بزرگ را کسب کند. در آستانه یکی از مهمترین تحولات تاریخی یعنی انتقال تدریجی قدرت از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام، ایران در کانون دگرگونی های ژئوپولیتیک قرن 21 قرار دارد؛ کانونی که با تنازع میان قدرت های نوظهور چین و هند برای سلطه بر منابع و گذرگاه های انرژی شناخته می شود. نگاه ماکروسکوپیک به ژئواستراتژی جهانی می تواند چشم انداز رقابت های قدرتی در را در اوراسیای جنوبی به خوبی آشکار کند. از این زاویه نگاه، انرژی نفت و گاز، موتور محرکه جریان انتقال قدرت از غرب به آسیا است. بخش عمده ای از منابع انرژی شناخته شده جهان در اوراسیای جنوبی یعنی دریای خزر و خلیج فارس قرار دارد که برای ادامه حیات صنعت و تکنولوژی جهانی ضروری است. اوراسیای جنوبی مکان درگیری بالقوه میان پنج قدرت هند، چین، روسیه، اتحادیه اروپا و ایالات متحده است و به جز این قدرت ها، سه قدرت منطقه ای پاکستان، ایران و ترکیه بطور مستقیم یا غیرمستقیم ذی نفع در ژئوپولیتیک خلیج فارس هستند. آسیای جنوبی که به بی ثبات ترین منطقه جهان شهرت دارد در این ابرمنطقه پهناور قرار می گیرد و به منزله نقطه مرکزی قوس اسلام گرایی از اندونزی تا سومالی بی ثباتی آن می تواند موجب آشوب های منطقه ای با سرایت به هند، بلوچستان ایران و افغانستان گردد. اوراسیای جنوبی شامل جنوب آسیای مرکزی، اطراف دریای خزر و قفقاز، آسیای جنوبی و جنوب غربی و همچنین خلیج فارس، دربردارنده دو منطقه از جغرافیای جهان (خلیج فارس و آسیای جنوبی) است که بیشترین نرخ رشد هزینه های نظامی را بین سال های 2005- 1988 شاهد بوده اند.

در چنین شرایطی است که ایران باید نقش آفرینی ویژه ای در ژئوپولیتیک آغازین سده بیست و یکم برعهده بگیرد. نقشی که به سبب اختلافات داخلی پیرامون خط مشی سیاست خارجی و عدم تفاهم ایرانیان در این باره که به کدام منطقه ژئوپولیتیکی تعلق دارند تا کنون به حاشیه رانده شده است.پس از استقرار جمهوری اسلامی، گرایشات ایدئولوژیک ایران به سوی نقش آفرینی عمده در خاورنزدیک کشاند. با این وجود که گسترش طلبی اسرائیل در بلند مدت خطراتی را متوجه ایران می سازد و لازم است که ایران از قدرتمندشدن اسرائیل جلوگیری کند اما در شرایط کنونی خطرات بزرگتر علیه ایران در اوراسیای جنوبی سازمان یافته است.

 منطقه واقعی ژئوپولیتیک ایران عبارت است از یک ذوزنقه فرضی که از اوراسیای مرکزی آغاز می شود و از یک طرف با عبور از سرحد تاجیکستان و افغانستان وارد آسیای جنوبی می شود؛ نیمه غربی افغانستان و ولایات هرات و هلمند را به سمت جنوب و بلوچستان پاکستان پشت سرمی گذارد و در نهایت به بندر گوادار در دریای عمان ختم می شود و از جانب مغرب با دربرگرفتن آذربایجان و جنوب خاوری گرجستان و سرتاسر ایروان، نخجوان و ارمنستان به شرقی ترین بخش ترکیه وارد شده و با عبور از بخش حاشیه ای ترکیه در مرز با ایران و دربرگرفتن شهرهای کرد نشین ارزینکن،مالاتیا و کانزیانتپ در نقطه غرب به سانلیورفا در مرز ترکیه و سوریه ختم می شود. در امتداد این مسیر به سمت شمال عراق، خط ممتدی از کردستان به سوی بغداد و در بخش جنوبی تر کربلا و نجف، بصره ترسیم می کند و در شبه جزیره فاو به خلیج فارس وارد می شود و در ادامه استان شرقی عربستان و شهرهای حسا، قطیف و دمام و نهایتاً بحرین را درون خود جای می دهد و به تنگه هرمز و دریای عمان می پیوندد.     

اهمیت نیروی دریایی در چارچوب انتقال قدرت جهانی

 در سال 1500 نخستین انتقال قدرت از مدیترانه به اروپای جنوبی به شکل گیری نظام جهانی اروپایی منجر شد که طی چهار سده ابعاد سرتاسر جهان را درنوردید. پس از انقلاب صنعتی و تحول تکنولوژی نظامی بود که تمدن اروپایی از غرب قاره آمریکا و از جانب شرق بخش های مهمی از آسیا را به منظومه مستعمراتی خود افزود. این به معنای جهانی شدن سیستم اروپایی بود که قلب آن در اروپای مرکزی و غربی قرار داشت. در 1620 هلند برتری نیروی دریایی اسپانیا را به چالش گرفت و در 1639 در جنگ داونز بزرگترین نیروی دریای زمان خود را شکست داد. پس از آن بود که هلند به گستراندن نظام مستعمراتی خود در آسیا برآمد. بریتانیا در سده هفدهم به عنوان یک قدرت دریایی ظهور کرد و در اولین جنگ دریایی انگلستان و هلند موفق به شکست نیروی دریایی هلند شد. اگرچه در دومین و سومین جنگ این دو قدرت دریایی هلند پیروز میدان بود اما در نهایت این بریتانیا بود که چیرگی دریای هلند را در میانه سده هیجدهم به کلی برچید. 

سیستم اروپایی از بدو تولد تا آرام گرفتن این قاره پس از جنگ های بزرگ، بر اساس کشمکش قدرت های اروپا در کنترل بر دریاها شکل گرفت. پس از آنکه امپراتوری های اسپانیا و پرتغال تفوق دریایی خود را از دست دادند، بریتانیا در اواخر سده نوزدهم بزرگترین ناوگان دریایی را که جهان اروپایی به خود دیده بود در اختیار داشت. هیجان ناشی از مزایای نیروی دریایی در تکامل بخشیدن به تمدن اروپایی آنچنان قوی بود که فردریش هگل، فیلسوف آلمانی مدعی شد که هیچ کشور اروپایی، واقعاً اروپایی نخواهد بود مگر آنکه با دریا مرتبط باشد. این علاقه بر اساس یک منطق جغرافیایی نیز تقویت می شد که هالفورد مکیندر در قرن بیستم آن را به این صورت که «به هم پیوسته بودن اقیانوس ها یک اصل طبیعی جغرافیایی است»، بیان کرد. اهمیت قدرت دریایی بعدها ایالات متحده را که حالت جزیره ای داشت و خشکی های آن توسط دو اقیانوس آرام و اطلس از مابقی جهان جدا می شدند، به خود جلب کرد. دریاسالار آلفرد ماهان در اثر« نفوذ قدرت دریایی بر فراز تاریخ» اهمیت نیروی دریایی در حفظ صلح و همکاری های بین المللی و همچنین تجارت دریایی گوشزد کرد. به گفته او قدرت حمایت از کشتی های تجاری یک عامل ویژه در تاریخ جهان بوده است. از آن زمان تاکنون منظور از قدرت دریایی تنها تاکید بر جنبه نظامی نیروی دریایی نیست بلکه شامل نقش قدرت دریایی در رونق بخشیدن به تجارت بین الملل و همچنین افزایش امنیت بازرگانی بین المللی مانند مقابله با دزدی دریایی و همچنین مواجهه با سوانح طبیعی یا انسانی از راه کمک های بشردوستانه به افرادی است که از جنگ های داخلی، زلزله و یا سونامی آسیب دیده اند. قدرت دریایی در عصری که به جهانی شدن شهرت دارد نیز حتی بسیار بیش از قرن هفدهم اهمیت دارد. نخست به این دلیل که قلب جهانی شدن عبارت است از مبادله کالا، کار و سرمایه با فشردگی ابعاد فضا و زمان. این فشردگی خود حاصل پیشرفت های تکنولوژی حمل و نقل و ارتباطات است که مهمترین بعد آن سرعت در جابه جایی اندیشه ها، افراد و کالاها است.در حالی که 90 درصد از تجارت جهانی ار طریق دریا انجام می گَیرد، حمایـت از امنیت دریاها و حمل و نقل دریایی که یکی از ارزان ترین راه های جابه جایی کالاهاست تنها راه حمایـت از جهانی شدن های اقتصادی است. دوم؛ با ظهور آسیا و اضافه شدن هند و چین، ژاپن، اندونزی و کشورهایی با رشد شتابان اقتصادی در اطراف اقیانوس آرام و اقیانوس هند اکنون نیاز به انرژی نفت و گاز نیز به چندین برابر افزایش یافته است. در میانه سال های 2005- 1995 واردات نفتی چین به دو برابر افزایش یافت و انتظار می رود که تا سال 2030 نیز به دو برابر افزایش یابد. تا آن زمان تقاضای چین به نفت وارداتی 25 درصد از کل واردات نفت جهانی خواهد بود. در حال حاضر چین 14 درصد از نفت خود را از ایران و 17 درصد را از عربستان وارد می کند.

 هند روزانه 2.9 میلیون بشکه نفت مصرف می کند که 70 درصد از این مقدار را باید از خارج وارد کند. نیمی از نفت وارداتی هند از خلیج فارس انجام می گیرد. تا سال 2030 هند روزانه 4.5 میلیون بشکه نفت مصرف خواهد کرد در حالیکه تولید داخلی آن تنها 1.9 میلیون بشکه خواهد بود. این بدان معناست که هند هر روز وابستگی بیشتری به نفت پیدا می کند که بخش عمده ای از آن باید از خلیج فارس تامین شود. گاز پس از ذغال سنگ و نفت سومین منبع تامین انرژی هند محسوب می شود. هند تا کنون از سه منبع مهم ترکمنستان از طریق خاک افغانستان و پاکستان، قطر و خلیج فارس و همچنین از راه ترکیه و اسرائیل که با پروژه مداستریم صورت می گیرد، گاز وارداتی خود را تامین می کند. هند در رقابت با چین می کوشد که راهی برای ارسال گاز از میانمار بیابد. با این حال این منبع نخواهد توانست که جایگزین منابع گازی خلیج فارس شود. انتقال انرژی از آسیای مرکزی نیز برای هند مناسب نیست چراکه اولاً لوله های نفتی محدودیـت انتقال فراوانی در مقایسه با راه های آبی دارند. ثانیاً عبور این لوله ها از افغانستان و پاکستان همراه است با نوعی تردید دائمی نسبت به تامین امنیت لوله های نفتی. ثالثاً منابع انرژی ترکمنستان در مقایسه با منابع نفتی خلیج فارس بسیار ناچیز و ناکافی است. همین موضوع باعث شده که هند تلاش هایی برای گسترش ارتباطات تجاری خود با کشورهای خلیج فارس از جمله قطر، امارات، عمان و عربستان را آغاز کند و در نتیجه تنها بلحاظ دموگرافیک، اکنون 4.5 میلیون هندی در کشورهای قطر، امارات، بحرین و عربستان زندگی می کنند که بزرگترین گروه مهاجر را در منطقه تشکیل می دهند.

سوم؛ ظهور آسیا همزمان است با انتقال قدرت به جمیعت 4 میلیارد نفری آن. اکنون بیش از 75 درصد از مردم جهان در 200 مایلی دریاها زندگی می کنند که ناگزیرند عمده مایحتاج خود را از طریق مبادلات دریایی تامین کنند. حفظ ارتباط با دریاهای امن به بخشی از زندگی روزمره میلیاردها انسان تبدیل شده است. و چهارم اینکه، تمرکز تجارت بین الملل در دریاها بدین معناست که عمده رقابت های امنیتی برای تسلط بر گذرگاه های استراتژیک و همکاری های بین المللی برای توسعه تجارت و امنیت می تواند بالقوه جنگ های بزرگ آینده را به دریاها هدایت کند. تضمین رشد اقتصادی قدرت های بزرگ، مستلزم تامین امنیت و ثبات در دریاهاست. اما این موضوع می تواند مانند رقابت در خشکی ها مستعد محاسبات نادرست و یا اتفاقات ناخواسته ای باشد که جنگ های آینده را رقم بزند.

ایران و آینده ژئوپولیتیک اوراسیای جنوبی

همانطور که رابرت کاپلان اشاره کرده است اگر جهان را یک تخم مرغ فرض کنیم، تنگه هرمز زرده این تخم مرغ است. بیش از 20 درصد از نفت مصرفی جهان و 40 درصد از ترافیک دریایی نفت از طریق تنگه هرمز به جهان خارج ارسال می شود. نه تنها وابستگی روزافزون قدرت های صنعتی چین، ژاپن، هند و مصرف کنندگان قدیمی تر یعنی اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا به منابع انرژی خلیج فارس، تنگه هرمز را به استراتژیک ترین تنگه جهان تبدیل نموده بلکه کنترل ایران بر این تنگه و همچنین قابلیت ایران برای تبدیل شدن به قدرت بزرگ ، ایران را به کانون کشمکش های ژئوپولیتیکی دهه های نخستین قرن 21 مبدل ساخته است. ایران بر خلاف کشورهای حاشیه خلیج فارس، از جمعیت کافی و موقعیت جغرافیایی بی نظیری برای تامین امنیت خلیج فارس برخوردار است. ایران از بزرگترین نیروی نظامی منطقه بهره می برد و بلحاظ تکنولوژی نظامی پیشرفته ترین آنهاست. به لطف تحریم های نظامی علیه، ایران موفق شده است که صنایع نظامی داخلی خود را به نحو چشمگیری وسعت ببخشد اما با این همه، استراتژی دریایی ایران هرگز با مسئولیت تاریخی آن هماهنگ نیست. تکیه ایران به «استراتژی جنگ نامتقارن»، مانع از آن خواهد شد که ایران بتواند در برابر جنگ های احتمالی آینده ابتکار عمل کافی را داشته باشد. برنامه های دفاعی نظامی ایران به سه منظور طراحی شده اند: 1- دستیابی به خوداتکایی 2- تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای بلامنازع و 3- دفاع در برابر حملات آینده. همانطور که جلوتر گفته شد، یکی از وظایف مهم نیروی دریایی ایران باید حمایت از همکاری های بین الملی برای مدیریت بحران ها در اقیانوس هند و در نهایت حمایـت از امنیت و ثبات تنگه هرمز باشد که برای اقتصاد ایران جنبه ضروری و حیاتی دارد. استراتژی های دفاعی مانند جنگ نامتقارن نه تنها با یک قدرت در حال ظهور که قصد دارد خود را به کلوپ قدرت های بزرگ در آینده نزدیک تحمیل کند، سازگاری ندارد بلکه این استراتژی نیز مانند همه گونه های استراتژی های دفاعی بدون برخورداری از قدرت تهاجمی و انتقامی لازم و هم سطح با قدرت مهاجم قادر نخواهد بود که بازدارندگی کافی را پدید آورد. تغییر ساختار نیروی دریایی ایران برای هماهنگی با شرایط تهاجمی و همچنین تعریف مسئولیت های گسترده برای همکاری های بین المللی دارای اهمیت شایان توجهی در آینده امنیت اوراسیای جنوبی است. ایران می تواند با کنترل بر مجاری تجاری کشورهای آسیای مرکزی با ایجاد کریدور شمال- جنوب، به حلقه استراتژیک نیم میلیارد جمعیت آسیای مرکزی به انضمام روسیه ، اروپای شرقی و دریای بالتیک تبدیل شود. به گفته فردریک استار متخصص آسیای مرکزی، آینده این منطقه به طرح کریدور شمال- جنوب بستگی دارد. درگیر کردن کشورهای آسیای مرکزی و روسیه به اقتصاد خلیج فارس از طریق اجاره بنادر بلااستفاده ایران در این ناحیه و همچنین تبدیل شدن ایران به بندرگاه بزرگ واردات و انتقال کالا به کشورهای آسیای مرکزی کمک بزرگی به امنیت و ثبات خلیج فارس خواهد بود. بدون وجود یک نیروی دریای تهاجمی که بازدارندگی روانی و مادی را افزایش دهد، خلیج فارس به عنوان منطقه بالقوه بی ثبات باقی خواهد ماند و انگیزه کافی برای سرمایه گذاری و تکیه کردن به ایران به منزله بندرگاه بزرگ وارداتی کالا و انرژی وجود نخواهد داشت.

همچنین ساختار متناسب با اهداف تهاجمی و استراتژی دریایی هماهنگ با آن به دلیل دیگری نیز اهمیت دارد. ایران نمی تواند به انگیزه های آتی ناوگان پنجم آمریکا مطمئن باشد. هرچه بیشتر ایران به توسعه قدرت نظامی و اقتصادی خود ادامه دهد، فشار ژئوپولیتیکی بر ایالات متحده را افزایش خواهد داد. در آن صورت معلوم نیست که آمریکا قصد تکرار جنگ پیشگیرانه را نداشته باشد. به ویژه اگر ایران بتواند به چرخه کامل سوخت هسته ای دست یابد، ممکن است تحت فشارهای اسرائیل، جنگ با ایران اجتناب ناپذیر گردد. برخورداری از قدرت تهاجمی کافی تنها راه حفظ بازدارندگی در چنین شرایط غیرعقلانی است. ایران هنگامی به قدرت بزرگ تبدیل خواهد شد که بتواند در منطقه ژئوپولیتیکی که بدان تعلق دارد هژمونی کامل را بدست آورد و یا توان پشتیبانی از موازنه های موجود را داشته باشد.


( ۱ )

نظر شما :