مجله هفته/ خبرساز هفته
دیپلماسی ایرانی: معمر قذافی را نه خاطر ترسش از زنش بلکه به خاطر پایداری و لجاجتی که در برابر مخالفان از خود نشان داده است، به عنوان چهره خبرساز این هفته انتخاب کردیم. او همچنان در جنگ با مخالفان جدی است و یک قدم پا پس نگذاشته و در شرایطی که همه دنیا علیه او متحد شده یا موضع گرفته اند، پنبه در گوش هایش فرو کرده و جز صدای خودش نمی شنود.
این هفته قصد داریم یکی از مصاحبه های خواندنی و تاریخی را که با قذافی انجام شده است مرور کنیم. این مصاحبه را اوریانا فالاچی روزنامه نگار فقید ایتالیایی انجام داده است. او سفرهای متعددی به نقاط مختلف جهان داشت و با سیاستمداران و رهبران دنیا گفتگو کرد. یکی از گفتگوهای خواندنی او با معمر قذافی انجام شده است.
این مصاحبه در زیر چادری انجام شد که قذافی در آن سکونت داشت. مکانی در مرکز طرابلس. چادر پهناور و بزرگی که با پارچههای نفیسی تزیین شده بود و فرشهای گرانبها و مخدههای بسیار بزرگ در چادر وجود داشت. چراغهای الکتریکی به محیط، نور مناسب و هنرمندانهای داده بود. سمت چپ یک تلویزیونی رنگی قرار داشت. در مقابل در ورودی خیمه، چند نفر باید بخاری هیزمی را دائم گرم نگه میداشتند. او یک لباده سفید نخی نازک به تن دارد که حاشیههایش طلایی است. مثل یک آدم بدوی. مثل پیتر اوتول در فیلم لورنس عربستان...
اوریانا فالاچی: راستی میدانستید چقدر نچسب هستید؟ چقدر کم دوستتان دارند؟
من را کسانی که ضدآزادی و ضدخلق هستند دوست ندارند. برعکس مبارزین راه آزادی و تودهها مرا دوست دارند، همیشه و در همه جا. من یک رییسجمهور و یا وزیر نیستم. من رهبر انقلابم. من به فلسفه آزادی، مبارزه و کتاب سبزم مشغولم. و اگر شما میخواهید چهره من را بشناسید باید راجع به کتاب سبزم از من بپرسید.
بسیار خوب از انقلاب صحبت میکنیم و از کتاب سبز. کدام انقلاب؟
من هرگز خسته نمیشوم که به یاد بیاورم پاپادوپولوس، موسولینی و پینوشه هم دم از انقلاب میزدند. انقلاب هنگامی است که توسط تودهها انجام بگیرد. به این انقلاب، میگویند یک انقلاب مردمی. و نیز انقلابی که دیگران انجام دهند اما بیانگر خواست تودهها باشد. آن هم انقلابی مردمی است. مردمی است به خاطر اینکه هم حمایت تودهها را دارد و هم خواست آنها را بیان میکند.
حرفهایتان خیلی روشن نیست. میشود مثالی بزنید؟
لیبی، ایران و ویتنام.
آنچه در سپتامبر 1969 در لیبی اتفاق افتاد، یک انقلاب نبود، یک کودتا بود. درست است یا نه؟
ولی بعد انقلاب شد. من کودتا کردم و کارگران انقلاب. کارگران کارخانهها را اشغال کردند. به جای حقوق شریک شدند. سیستم اداری شاهی را از بین بردند و کمیتههای خلقی درست کردند. خلاصه خودشان، خودشان را آزاد کردند. همین کار را هم دانشجویان کردند. به طوری که امروز در لیبیی فقط مردم حاکمیت میکنند و بس.
چطور هر جا که میرویم فقط تصویر شما را میبینیم؟ حتی در مقابل کلیسای کاتولیکها که حالا انبار شده، تصویر بزرگ شما با لباس نظامی نصب شده است. به این ترتیب همه جا عکس شماست. در خیابانها، مغازهها، ادارات. در هتل من حتی بشقابهایی نقرهای میفروشند که تصویر شما در آن است.
به من چه ربطی دارد؟ مردم این طور میخواهند.
شما خیلی چیزها را ممنوع میکنید. کاری جز ممنوع کردن ندارید. شما چه طور پرستشتان را ممنوع نمیکنید؟ در هر لحظهای که تلویزیون را روشن کنیم، تودهها را میبینیم که با مشتهای گره کرده فریاد میزنند: قذافی.
من چه کار میتوانم بکنم؟
هیچ چیز. من هم وقتی کوچک بودم، چنین صحنهای را برای موسولینی میدیدم.
این یک تهمت بزرگ است و جواب دقیقی میخواهد. هیتلر و موسولینی از حمایت تودهها برای حکومتشان استفاده میکردند. ولی من از حمایت مردم برای کمک به مردم استفاده میکنم. من کاری نمیکنم جز اینکه برای مردم پیام بفرستم خودتان حکومت را در دست بگیرید. به همین خاطر مرا دوست دارند. برعکس هیتلر که میگفت «همه کار برای شما میکنم»، من میگویم «شما خودتان همه کار بکنید»
جناب سرهنگ، اگر شما را این اندازه دوست دارند، چرا این همه از خودتان محافظت میکنید؟ قبل از اینکه من به اینجا بیایم، سه بار سربازان آماده شلیک جلوی مرا گرفتند. یک تانک هم دم در ورودی لولههایش به طرف خیابان است.
فراموش نکنید که اینجا یک پایگاه نظامی است. و تازه، تعبیر شما از این همه محافظت چیست؟
معلوم میشود که شما در کشور خودتان هم محبوب نیستید.
شما اول میگویید که من از سوی تودهها حمایت میشوم، بعد میگویید از خودم خیلی محافظت میکنم. چرا ضد و نقیض صحبت میکنید؟
نه برای ترس است. ملت از ترسش شما را تحسین میکند و شما هم از ترس مواظب خودتان هستید.
به نظرم نتیجهگیری عجیبی است. یک نتیجهگیری برای یک دیکتاتور.
میبینم که شما خودتان را یک دیکتاتور میدانید جناب سرهنگ، نه رییس جمهور، نه وزیر! ممکن است به من بگویید که شما چه کاره هستید؟
من رهبر انقلاب هستم. معلوم است که کتاب سبزم را نخواندهاید.
برعکس آن را خواندهام. میتوان یک ربع ساعت آن را خواند. به نظرتان نمیآید که کتابتان خیلی کوچک باشد؟
شما هم حرف سادات را تکرار میکنید. چون که او میگفت، کتاب من کف دست جا میگیرد.
سادات درست میگوید. برای نوشتن آن، چقدر وقت گذاشتید؟
سالهای زیاد، قبل از پیدا کردن راه حل نهایی. روی تاریخ بشریت، جنگهای گذشته و حال خیلی تعمق کردهام.
جدا؟ پس چگونه این نتیجه را گرفتید که دموکراسی یک سیستم دیکتاتوری است. پارلمان تحمیلی است. انتخابات یک نیرنگ است. اینها مسائلی است که در آن کتاب کوچک نوشتهاید و مرا متقاعد نمیکند.
برای اینکه خوب مطالعهاش نکردید. سعی نکردهاید که بفهمید جماهیریه یعنی چه. شما باید در لیبی سکونت داشته باشید و مطالعه کنید که چگونه کشوری دولت ندارد، مجلس ندارد و اعتصابات هم درآن وجود ندارد. چنین کشوری، جماهیریه لیبیه است. در جماهیریه هیچ کس انتخاب نمیشود. انتخابات و نمایندگی وجود ندارد. چقدر شما غربیها سنتی هستید! شما فقط دموکراسی و جمهوری را میفهمید. حتا آماده پذیرش زمان حال، زمان تودهها و مردم نیستید. قبلا دوران پادشاهی بود و بعد مبارزه انسانها. جمهوری را دولتها و رییس جمهورها به وجود آوردند. حالا بشریت این مرحله دوم را گذرانده و راهحل نهایی یعنی جماهیریه را به وجود آورده است.
پس مخالفین کجا جا دارند؟
کدام مخالف؟ وقتی همه عضو کنگره خلق هستند، چه احتیاجی به گروههای مخالف است؟ مخالفت با چه چیزی؟ مخالفت با دولت معنی دارد و اگر دولت از بین برود و مردم خودشان حکومت کنند، دیگر با چه کسی مخالفت میشود؟ با چیزی که وجود خارجی ندارد.
به هر حال من مخالف هستم.
مخالف چه کسی؟
مخالف شما. برای اینکه جماهیریه مرا متقاعد نمیکند، و حالا که مخالفت میکنم شما با من چه میکنید؟ مرا دستگیر کرده و اعدام میکنید؟
مسیر تاریخ بشریت را مطالعه کنید. آیا این نیست که بشر همیشه میخواسته به قدرت برسد؟ بله یا نه؟ با جماهیریه بشریت به قدرت میرسد. خواب و خیال به تحقق میپیوندد و مبارزه تمام میشود.
برای شما ممکن است تمام شده باشد اما برای من نه. من میخواهم بدانم چه بر سرم میآید اگر جماهیریه را نفی کنم؟
شما نمیتوانید جماهیریه را نفی کنید. جماهیریه سرنوشت جهان است. حاکمیت مردم، مرحله نهایی است. در همه دنیا سرانجام به همت کتاب سبز روز انقلاب فراخواهد رسید. مردم قدرت را به دست میگیرند و راهنمای آنها کتاب سبز خواهد بود.
جناب سرهنگ در تمام این داستان آیا جای کوچکی برای آزادی هست؟
آزادی؟ کدام آزادی؟ این خودش آزادی است. تنها آزادی واقعی همین است. چطور چنین سوالی از من میکنید؟
برای اینکه سال گذشته خواندم که شما چهل نظامی را تیرباران کردید، چون آنها مخالف جماهیریه بودند. در سال 1977 هم 55 تن دیگر را به همین دلیل اعدام کردید. چندی پیش هم خواندم که در بنغازی در یک میدان عمومی، تعدادی از دانشجویان مخالف کتاب سبز را به دار کشیدید.
همین چیزهاست که اعتماد مرا از غرب سلب میکند. چرا این حرفهای غیرواقعی را مینویسند؟
چه کسی میداند؟ شاید آدمهای حسود اینها را مینویسند. جناب سرهنگ آیا واقعا این کتابچه سبز دنیا را عوض خواهد کرد؟
بدون شک. کتاب سبز محصول مبارزه بشریت است. کتاب سبز راهنمای بشریت به سوی استقلال است. کتاب سبز انجیل است. یک انجیل جدید. انجیل دوران معاصر، دوران مردم.
شما زیاد هم فروتن نیستید.
نه، اصلا فروتن نیستم. برای اینکه میتوانم در مقابل هجوم دنیا بایستم. برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کردهام. یک کلمه آن میتواند دنیا را یا نابود کند یا نجات دهد. کارتر میتواند در جهان جنگ به راه بیندازد، ولی برای دفاع در جهان سوم کتاب سبز کافی است. کتاب سبز من. یک کلمه کتاب سبز میتواند دنیا را منفجر کند و ارزشها را تغییر دهد.
جناب سرهنگ میتوانم آخرین سوالم را مطرح کنم؟
بله. .. ولی کوتاه باشد.
شما به خدا اعتقاد دارید؟
روشن است. البته، چرا چنین سوالی از من میکنید؟
برای اینکه فکر میکردم شما خود خدا هستید.
نظر شما :