چرا نباید جنگهای بزرگ را دست کم بگیریم؟
دیپلماسی ایرانی: مدتهاست در دنیای باخترزمین که شاهد دگرگونی در ساختار نظام جهانی است، علاقه فراوانی به بزرگنمایی دوران صلح طولانی (2011- 1945) ابراز میشود. آیا جنگها در آینده اهمیت شان را در تسویه حسابهای بین المللی از دست خواهند داد؟ از میان کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت میدهند، دسته ای که میتوان آنها را «پیشرفت گرا» نامید، از جایگاه ویژه ای برخوردارند. این گروه، شامل کسانی میشود که به اوج گرفتن توسعه معیارهای اخلاقی و حقوقی پس از نیمه قرن بیستم اعتقاد راسخ دارند. همینطور افرادی که با الهام گرفتن از پیشرفتهای تکنولوژی، توسعه نهادهای بین المللی، سازمانهای غیردولتی و تشکلهای حقیقی و مجازی فراملی را موجب بی اعتبار شدن روشهای خشونت آمیز حل اختلافات بین المللی میشمارند.. ریچارد فالک (Richard Falk) یکی از حقوقدانان پیشرفت گرا، در کتاب «افول نظام جهانی» که در سال 2004 به نگارش درآمد، با بررسی ظهور جامعه مدنی جهانی، خارج شدن انحصار خشونت از دست دولتها و تعیین قوانین سخت گیرانه بین المللی که دولتها را مکلف به اجرای آن میکند، چشم انداز جهان پساوستفالیایی را که در افق دید امروز قرار دارد، شناسایی میکند.
مایکلهارت و آنتونیو نگری (Michael Hardt&Antonio Negri) هم ردیف سایر پیشرفت گرایان در آثار ادیبانه شان ادعا میکنند که ابزارهای مشروع سازی خشونت دولتی از میان رفته اند. اندرو هورل (Andrew Hurrell) دانشمند بریتانیایی اصرار دارد که اقدام به جنگ در جامعه بین المللی روز به روز قاعده مندتر و توسل به آن دشوارتر میشود. جان مولر(John Muller) متخصص علوم سیاسی از دانشگاه اوهایو معتقد است که دنیای پس از جنگ دوم جهانی هنجارهای تازه ای را در رابطه با بیزاری از جنگ بوجود آورده است. در این مدت، کشورهای صنعتی از آن رو با یکدیگر وارد جنگ نشده اند که جنگ را به منزله ابزاری برای حل و فصل اختلافات نامناسب یافته اند. به گفته مولر، «گرایش به جنگ برای حل اختلافات شدیداً متفاوت با گرایشی است که قبل از جنگ دوم جهانی وجود داشت. در آن دوران جنگ در سطح جهانی کاملاً پذیرفته شده، احتمالاً اجتناب ناپذیر و برای بسیاری از مردم برای حل اختلافات بین المللی خوشایند بود». ریچارد منزباخ و فرانک ویلمر (Richard Mansbach& Franke Wilmer) دو دانشمند سیاسی آنچه را که آنها «توسعه اجتماع اخلاقی در سیستم بین المللی وستفالیایی» مینامند، بسیار موثر در کاهش بکارگیری خشونتهای بین المللی میدانند. به گفته آنها، اهمیت روز افزون حقوق بین الملل و به رسمیت شناختن اصل حاکمیت ملی، پرهیز از خشونت و عدم مداخله در امور یکدیگر تا حد زیادی تعهد کشورها به رعایت موازین فراگیر اخلاقی را تقویت کرده است. تمامیاین قبیل آثار، به سبک و سیاق لرد آکتون مورخ بریتانیایی عصر ویکتوریا قائل به پیشرفت اجتناب ناپذیر در امور بشری هستند. گویا تنها چیزی که دیدگاههای آنها را پشتیبانی میکند اعتقاد به نتایج گذشت زمان است.
در یکی از آخرین مطالعات آماری که توسط گزارش امنیت انسانی (Human Security Report) منشتر شده، ادعا میشود که جهان گامهای بلندی به سوی صلح طلبی در نیم قرن گذشته برداشته است. طبق این گزارش، در دهه 1950 بطور متوسط سالانه شش یا هفت جنگ به وقوع میپیوست در حالی که اکنون این رقم به یک جنگ در سال کاهش داشته است. همچنین میانگین تعداد آسیب دیدگان در جنگها در آن زمان 21 هزار نفر در هر سال بود. در دهه 1990 این رقم به 5 هزار و در هزاره جدید به کمتر از سه هزار رسیده است. احتمالاً نویسندگان این گزارش انتظار دارند که اگر اوضاع بر همین منوال ادامه یابد، باید جنگ تا صد سال آینده از جوامع انسانی رخت ببندد. در کمال حیرت، گزارش فوق توجه نداشته است که دهه 1950 همزمان بود با آرایش دو ابرقدرت تازه برخاسته که هر کدام به دنبال ترسیم حوزه منافع و تقسیم بندیهای بلوکی بودند و لاجرم درگیریهای نظامیکه با حمایت یکی از دو ابرقدرت انجام میگرفت، بخشی از همین روند تقسیم بندی به شمار میرفت. همچنین کشوهای تازه استقلال یافته در آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی گرفتار مرزبندیهای جدید و خواستار به دست آوردن سرزمینهای بیشتری در اطراف خود بودند که گمان میرفت به دلایل تاریخی و انسانی جزیی از آن کشورها محسوب شوند. چنین شرایط منازعه آلودی با همان شدت در دهه 1990 وجود نداشت. هرچند که نمیتوانیم از تلاشهای انسان دوستانه و نظارت رسانهها بر جریان جنگ و عملکرد ماشین کشتار در راستای کاهش تلفات جنگ چشم بپوشیم اما این امر، بطور موثری میتوانست ناشی از پیشرفتهای تکنولوژی نظامیو افزایش دقت تسلیحات بوده باشد.
ایراداتی به نظریههای خوشبینان
به فرض که استدلال مولر درست باشد، عصر جنگ سرد که بارها نزدیک به وقوع فاجعه هسته ای میان دو کشور پیشرفته اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده بود چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ دو ابرقدرت سابق جزء کشورهای صنعتی بودند که طبق معیار او باید با عبرت گرفتن از حوادث تلخ جنگ دوم جهانی جنگ را وسیله نامناسبی برای حل اختلافاتشان مییافتند. اما برعکس، آنها در جنگهای نیابتی در شبه جزیره کره، آفریقا و هندوچین چیزی نمانده بود که در برابر یکدیگر مستقیماً رویاروی شوند. استدلال مولر نمیتواند توجیه تاریخی قابل قبولی داشته باشد مگر آنکه منظور او از کشورهای توسعه یافته به اتحادیه اروپا، کانادا، ژاپن و ایالات متحده آمریکا محدود شود که بر حسب اتفاق در طول دوران بعد از جنگ دوم جهانی در یک طرف درگیریها قرار گرفتند؛ بنابراین دلیلی برای جنگ یا یکدیگر نداشتند و هنوز هم ندارند.
دیدگاه پیشرفت گرای هنجاری که به هواداران مکتب انگلیسی که شکل گیری جامعه بین المللی را مرکب از رژیمهای بین المللی، مقررات چندجانبه و نهادهای بین دولتی یکی از نشانههای روند تکاملی سیستم بین المللی میشمارند، نزدیک است، همانند آن مایل نیست که تضادهای درونی جامعه بین المللی را در ارائه تفاسیر متفاوت و ناهمخوان از اصول اخلاقی و هنجاری بپذیرد. برای مثال، استقلال و آزادی دو ارزشی هستند که در جامعه بین المللی اساس ماندگارترین ارزشهای بشری را در سده بیستم به دست داده اند اما هنگامیکه عالی ترین شکل اخلاق حفظ «استقلال» و «آزادی» باشد و زمانی که دو قدرت بزرگ هر کدام داعیه دفاع از یکی از آنها را برای خود داشته باشد و یا بدتر اینکه دو قدرت بزرگ هوادار قرائتی ویژه از ارزشی همانند آزادی باشند، در آنصورت، اخلاق میتواند دلیلی برای جنگهای بزرگ باشد.
گذشته از برداشت فوق که بر توسعه و بهبود هنجاری، هویتی و اخلاقی دولتها در راه تقویت صلح پایدار و طولانی مدت تکیه دارد، گروهی دیگر از متفکران به دلایل دیگری در کاهش جنگها اشاره دارند.سایر دلایل بحث شده پیرامون کاهش جنگهای بزرگ عبارتند از1- وجود نهادهای مشترک بین المللی که هزینههای جابه جایی قدرتهای بزرگ را کاهش میدهد،2- منافع ناشی از بازار که دستاوردهای جنگ را در مقایسه با ادامه روند سازنده انباشت سرمایه ناچیز مینماید،3- توازن اتمیکه جنگ را غیرعاقلانه ساخته و4- صلح دموکراتیک که متقاعد نمودن مردم را به آغاز جنگ دشوار نموده است. همه این توجیهات در دو نقطه بصورت کوبنده ای متوقف میشوند و به سرعت قدرت توضیحی خود را از دست میدهند. نخست آنکه گسترش دموکراسی، سرمایه داری، نهادها و رژیمهای بین المللی و توازن هسته ای به معنای واقعی هرگز جهانی نبوده و نیست. در اغلب موارد قدرتهای بزرگ از دموکراتیک شدن کشورهای ضعیف تر که اکنون جزء متحدان آنها هستند بیم دارند. قدرتهای بزرگ با حمایت از دولتهای غیردموکراتیک منافع شان را مدام بر مزایای صلح دموکراتیک ترجیح میدهند؛ به ویژه هنگامیکه استقرار دموکراسی (مانند فلسطین، لبنان، بحرین و بیشتر کشورهای عربی در رابطه با آمریکا و کره شمالی در رابطه با چین) احتمال دشمنی را با قدرتهای بزرگ تقویت کند. همچنین قدرتهای بزرگ از گسترش تسلیحات هسته ای جلوگیری میکنند و یا دست کم مایل نیستند که کشورهای بیشتری به این نوع تسلیحات دست پیدا کنند. زیرا آنها نمیدانند که آیا بازدارندگی عاقلانه (Rational Detterrence) درباره رهبران آن دولتها نیز درست عمل میکند یا نه. مایکل ماندلبوم(Michael Mandelbaum ) و دیگران سالها پیش به این موضوع پرداختند که ترس از بکار گرفتن تسلیحات هسته ای به عنوان یک راه تلافی جویانه اتمیو یا گریز از شکست قطعی در نبردهای متعارف کلاسیک، باعث شده که دولتها نتوانند از نتیجه جنگ و اینکه دستاوردهای آن بیش از آن چیزی باشد که با حفظ وضع موجود در اختیار دارند، خاطر جمع باشند. اما نه این افراد و نه دولتهای دارنده تسلیحات هسته ای نمیتوانند به دیگران توصیه کنند که به منظور حفظ صلح بکوشند تا به تسلیحات اتمیدست پیدا کنند.
نقطه توقف دوم چشم انداز ناامید کننده تری را ترسیم میکند. دموکراسیها، نهادهای بین المللی و سرمایه داری جهانی یا حتی موازنه هسته ای هیچکدام غیرقابل برگشت نیستند. ظهور آلمان نازی و اخیراً گروههای دست راستی افراطی در اروپا و ایالات متحده آمریکا حاکی از ناپایدار بودن دموکراسی در گذشته و حال بوده و هست. فروپاشی جامعه ملل، لرزان بودن نهادهای بین المللی را ثابت کرد و بحران مالی 2008 آسیب پذیری سرمایه داری را نشان داد. به تازگی هراس از دستیابی طالبان به تسلیحات هسته ای در پاکستان ایده «صلح هسته ای» (The Nuclear Peace) را با بحثهای جالبی مواجه کرده است. به علاوه، تمرکز دانشمندان سیاسی بر عدم تمایل قدرتهای بزرگ به درگیر شدن با یکدیگر میتواند بسیار گول زننده باشد. چراکه از یاد میبرد که جنگهای اول و دوم جهانی با برخورد مستقیم دو قدرت بزرگ ایجاد نشدند. موازنه قوا که در 1914 آخرین مراحل فروپاشی اش را تجربه میکرد کمتر به امکان گسترده شدن جنگ از صربستان به سرتاسر اروپا نظر داشت. همچنین کمتر کسی انتظار داشت که جنگ دوم جهانی با حمله آلمان به لهستان و نه فرانسه، روسیه و یا بریتانیا آغاز شود. هم اکنون نیز اگرچه چین و ایالات متحده، چین و ژاپن و یا روسیه و اتحادیه اروپا در شرایط نزدیک به جنگ قرار ندارند اما کسی درباره عواقب برخورد نظامیچین و تایوان، روسیه و اوکراین و یا اسرائیل و ایران چیز زیادی نمیداند. وقایعی که هرکدام ممکن است به شعله ور شدن جنگ سوم جهانی منجر گردد.
به همه این دلایل، تا هنگامیساختار آنارشی پابرجاست و به ویژه در شرایطی که فشارهای ساختاری مانند تمامی نمونههای تاریخی، منافع ناهماهنگ را به سمت جنگ هدایت می کنند، تنها راه حفظ صلح این است که امکان وقوع جنگ را هرگز دست کم نگیریم.
نظر شما :