تراژدی اخلاق در جامعه
به هر طرف که مینگری رفتار و کردارها و افعال و اقوال، هیچکدام نشانی از اخلاق ندارند. در سیاست دروغ و بی اخلاقی بهاوج خود رسیده است. دیگر تنها به گفتن دروغ برای ماندن اکتفا نمیکنیم بلکه بیاخلاقی آن هم از نوع آشکارش را به عنوان ابزار در اختیار گرفته و به کار میبریم. در اقتصاد و تقویت قدرت اقتصادی نیز به همین شکل! اندکی به عرصه فعالیتهای اقتصادی و نوع روابط حاکم بر آن نظر بیفکنید، چه میبینید؟ برای صعود به قله، پا روی شانهی دیگری میگذاریم، به قیمت له شدن استخوانهای ضعیف تر!
برای حفظ این قدرت و موقعیت، قدرتی که همه میدانیم ماندنی نیست و اگر ماندنی بود برای پیشینیان میماند، چهها که نمیکنیم! در حوزه اجتماعی و رفتار فردی نیز اوضاع اگر نگوییم بغرنجتراست، اما بهتر از حوزه سیاست نیست البته بخش اعظم آن متاثر و نشات گرفته از رفتارهایی است که در روابط سیاسی و رابطهی میان حاکمان و محکومان صورت میپذیرد. گویی هیچ سامان و ضابطه و قاعده ای وجود ندارد، هر کس قدرتمندتر بود بازی را برده به قیمت نابودی رقیب ضعیف!
قدرناشناسی؛ رفتاری کاملا عادی و گویی اجتنابناپذیر و ضروری است. اخلاقی بودن و خدمت به همنوع کردن را جزء لاینفکی از زندگی میدانیم اما فقط برای دیگران، و خود را به راحتی در حرف و عمل از این قاعده مستثنی میکنیم! اصولا دیگر قدرشناسی ارزش محسوب نمیشود، قدرشناسی برای چه چیزی و از چه کسی؟! هر کس هر کاری کرده، وظیفه اش را انجام داده است! اگر انجام نمیداد باید سرزنش میشد!
اعتماد؛ اصولا دیگر وجود ندارد. لطماتی که دراثر اعتماد، به افراد و جامعه وارد شده همگان را به این نتیجه قطعی رسانده که باید اصل را بر بیاعتمادی گذاشت و تعامل کرد، تا مبادا از کناراعتمادی خوشباورانه مجبور به تحمل عواقب آن شویم. به تعبیری دیگر اصل بر بیاعتمادی است. گویی اصلا از ابتدا ارزشی با عنوان اعتماد وجود نداشته است! هر چه دیده و شنیدهام همهاش خواب بوده است و خیال!
گذشت؛ ظاهرا دیگر معنی ندارد. گویی اگر گذشت کنی مثل اینکه طعمه و بهانهای برای منفعتطلبی و سودجویی، در اختیار دیگران قرار دادهای. و در ادامه، بیتوجهی و بیتفاوتی به نیازهای طبیعی همنوعان؛ اساساً کسی خود را مسئول نمیداند! به دنیا آمدهایم که تنها گلیم خود را از آب بیرون کشیده و در این رقابت نفسگیر، تنها خود راببینیم و بس. کافی است که یکبار گذشت را تجربه کنی و در حق کسی گذشت کنی، تنها چیزی که برایت باقی میماند بدهکاری است، بدهکاری و بدهکاری!
تهمت و افترا و لکه دار کردن؛ به راحتی خوردن یک لیوان آب خنک، خیلی راحت! گویی آفریده شدهایم و ماموریت مهمی داریم! چه ماموریتی؟ ماموریت و وظیفهای ویژه؛ که آدمهای بد (البته به زعم خودمان) را شناسایی کنیم، تنبیه کنیم، به جامعه معرفی کنیم، تا الگوی و درس عبرتی برای سایرین، جهت پرهیز از گناه باشند!
شک و تردید نسبت به همدیگر؛ زیر ذرهبین بردن رفتار و گفتار افراد، بدون اینکه ذرهای عقل و تدبیر به خرج دهیم! به همهی رفتارها و گفتارها شک کنیم و تردید، و توهم؛ توهم توطئه، توهم خیانت، وسر آخر اینکه خود، سرمان رو همانند کبک زیر برف کرده و اشکالات و ایراداتمان را اصلا نبینیم! خودمان را عقل کل و مجسمهی صداقت و پاکی بدانیم و ذرهای هم در آن تردید نکنیم!
نتیجه: در چنین شرایطی، شما بگویید آیا سنگروی سنگ بند میشود؟ امیدی باقی میماند؟ البته تحت هر شرایطی نباید امید را از دست داد. در چنین فضایی نشاط را باید در کجا جستجو کرد؟ خوشبختی و بهروزی را در کجا؟ انسانیتی باقی میماند؟ کجا باید به دنبال ارزشهایی مانند، گذشت کردن، اخلاقی بودن، نوعدوستی، کمک به دیگران، خود را جای دیگران قرار دادن، گشت؟ اگر در جامعهای اعتماد، قداست و ارزش بودن خود رااز دست داد، و دروغ و تزویر و منفعتطلبی جای آن را گرفت، دیگر برای آن جامعه و مردمانش چه چیزی باقی میماند؟ فاعتبرو یا اوالابصار
نظر شما :