جهانگیری یا جهان داری
آنچه مهم است این است که اگرچه ایالات متحده به دلیل در اختیار داشتنبزرگترین قدرت نظامی- اقتصادی جهان، توانسته است توفیقاتی در جهان گیریآنهم به صورت موقت داشته باشد، ولی بی تردید هیچگاه نتوانسته است در جهانداری توفیقاتی به دست آورد و کاملا می توان به پارادوکس جهان گیری و جهانداری در سیاست های استراتژیک و عملکردهای تاکتیکی ایالات متحده اذعان نمود.
روزگاری ایالات متحده به دلیل برخورداری از رهبران خردمند و بزرگی چون جرجواشنگتن، مدیسون، جفرسون و آبراهام لینکلن و مجاهدت های مردان بزرگ اینسرزمین در نفی استعمار انگلستان و استقرار استقلال امریکا، به سرزمینبزرگی تبدیل شد که اروپای قرن هجدهم نوزدهم و اوائل بیستم را در آرزوی خودمشحون ساخت.
اما ایالات متحده از بزرگترین دموکراسی جهان در اوائل قرن بیستم بهبزرگترین حامی رژیم های سرکوبگر و توتالیتر در جهان تبدیل شد.کودتاها،بسیاری از آشوب ها و تحریکات مردمی در کارنامه چند دهه اخیر، ایالات متحدهرا به کشوری تبدیل کرد که با آرمانهای نخستین مردمان این سرزمین در تناقضو تنافر بوده است.دگر هراسی و تحمیل فوبیای جدید بر اندام اندیشه سیاسیامریکا و مبنایی گشته است تا تهدیدات محیط استراتژیک ایالات متحده دستخوشنظریه سازی ها و نوع برداشت ها و نگاه های انتزاعی شود. جنگ سرد پایانگرفت و قدرت بلامنازع ایالات متحده به دلیل ضعف شناخت در پیرامون خود وعدم تبیین نگاهی فراتر از دکترین جنگ سرد، بحران فلسفه سیاسی بین المللیبرای امریکا به وجود آورد و نتوانست جهان داری توام با اعتبار برای ایالاتمتحده به همراه آورد.گسترش ایدئولوژی های خشونت آفرین و فوبیاهای افراطآمیز، نتیجه و پدیده رفتارهای خود ایالات متحده در قبال مسائل مهم جهانیاست.تلقی این که ماهیت قدرت، خود حق را هم به همراه می آورد تلقی خطرناکیاست که پژواک های افراطی را به دنبال داشته است.
ایالات متحده در دو دولت قبلی و فعلی با پدیده دو نئو روبرو است، نئوکانها در دولت جرج بوش و نئودموکرات ها در دولت باراک اوباما که با موازین واصول محافظه کاران و دموکرات ها ی سنتی فاصله زیادی در پیش گرفته اند. دراین میان حتی سیاست خارجی خاصیت کاربردی خود را از دست می دهد و دیگرسمبلی برای ابلاغ ارزش ها و معتبر ساختن مفاهیم ایالات متحده نمی تواندنقش آفرینی کند و بستر رویکرد حاکمیت های مختلف در ایالات متحده را بهافزایش قدرت نظامی و سیاست های بازدارنده راهنمود و معطوف ساخته است.
امریکایی ها پس از جنگ دوم جهانی داعیه پیشگامی در برقراری امنیت و ثباتبین المللی را داشته اند ولی پرسش اینجاست که آیا توانسته اند مقبولیتتوام با مشروعیت را طی این مدت به دست آورند؟
برقراری امنیت و ثبات جهانی با مبانی هژمونیک ایالات متحده و غرب قابلیتاجماع جهانی را ندارند. دوره خودآگاهی میان ملل فرارسیده است.چرخش بنیادیندر سیستم های سیاسی دنیای امروز بر هم زننده نقش ایدئولوژی نهادینه شدهاست.نظام های بوروکراتیک هم در این فرآیند و چرخش سیاسی ساختار شکن شدهاند.
چارچوب های استراتژیک امریکا و دنیای غرب به دلیل سیاست های هژمونیکگرفتار بحران های جدی درمحیط های امنیتی خود شده اند به همین دلیل است کهدولت های امریکا فارغ از جمهویخواه یا دموکرات با گرایشات سنت گرایانه یانئوکان خود در پی افزایش توان اطلاعاتی، سامان دهی محیط امنیتی برایمقابله با تهدیدات موجود و مدیریت چالش ها و ریسک های امنیتیهستند.امریکائیها با توسعه توانایی نظامی خود و به کار گیری دیپلماسی وقدرت نرم نتوانسته اند تهدیدات محیط امنیتی خود را کاهش دهند.دلیل همهاینها این است که ایالات متحده با بحران فلسفی در نظر و عمل روبرو شده استو این فقط محدود به رفتار امریکا در ابعاد سیاسی، بین المللی، امنیتی ونظامی نیست بلکه در بعد فکری و فرهنگی هم می توان رشحاتی از این بحرانفکری را رصد کرد.
روزگاری در بعد فرهنگی ایالات متحده در پی ابلاغ لیبرالیسم به معنای واقعیخود در راستای نقش راهبردی بین المللی و ارزش های امریکا بودهاست.درحالیکه درماجرای جهانی شدن، لیبرالیسم نتوانست مشروعیت بخش ومقبولیت آفرینی برای جهان گیری و جهان داری ایالات متحده شود. نظم جهانیمورد توجه امریکا خود با چالش های عظیمی روبروست. نمی توان از یک سو شعارنظام چند قطبی و بازگرداندن نقش سازمان ملل متحد را داد و در پی پذیرشمفهوم چارچوب های نظام چندجانبه بود ولی نقش راهبردی و استراتژی هژمونی رابه عنوان بزرگترین قدرت نظامی، سیاسی جهان برای خود قائل بود.
مانورهای نمادین هم نتوانسته است به تلاش های جدی و واقعی تبدیل شود.ظرفیتجهان داری و رهبری جهان نیازمند مسئولیت های چند وجهی در قبال همه مسائلجهانی است مسئولیتی که همه مسائل بین المللی اعم از امنیت،محیط زیست، آب،حقوق بشر و مبارزه با جرائم و تروریزم را در بر میگیرد.
امریکای جرج بوش نا امیدی عظیمی در جهان پدید آورد. دولت دموکرات اوبامامیراث دار سیاست های هولناک ضدبشری دولت نئوکان جمهوریخواه است.این جاستکه ظرفیت سازی چند وجهی در حل معادلات منطقه ای و بین المللی معنی مییابد.آیا می توان امیدی به تغییر سیستم سیاسی در امریکای دموکرات وامریکای اوباما داشت؟ ایا مفاهیم قدرت، سلطه می تواند جای خودشان را بههمزیستی، درک واقعیت ها و نگرانی های انسان امروز بدهد؟ اوباما در مبارزاتانتخاباتی 2008، ایجاد تغییر را سرلوحه سیاست های داخلی و خارجی خود معرفینمود.وی در حین این مبارزات بارها سیاست جمهوری خواهان در موضوعات داخلی وخارجی را به چالش کشید و مدعی شد پس از به قدرت رسیدن تغییرات اساسی دراین سیاست ها به وجود خواهد آورد.
عملکرد اوباما در طول یک سال و چند ماه گذشته قابل دفاع نبوده است.اگرچهوی در برخی مسائل داخلی مانند برنامه های درمانی موفقیت هایی داشته استاما در زمینه سیاست خارجی عمدتاً سیاست سنتی امریکا را دنبال کرده است.حتیدر تدوین استراتژی جدید هسته ای امریکا که برخی از آن به عنوان یک حرکتجدید در زمینه هسته ای یاد می کنند، تفکر هژمونی امریکا بر جهان حاکماست.چگونه دولت اوباما تهدید به استفاده از سلاح هسته ای علیه کشورهای غیرهسته ای را توجیه می کند؟ آیا این تغییری است که اوباما قبل از انتخاباتریاست جمهوری از آن یاد می کرد؟
مشکل دولت امریکا این است که هنوز با عینک هژمونیک به جهان می نگرد و ازواقعیات دنیای کنونی گریزان است.اگر استراتژی امریکا بر مبنای پذیرفتنواقعیت های جهان شود در این صورت می توان نسبت به حل مسائل و بحران هایجهان امید داشت.
نظر شما :