پنتاگون روابط با فرانسه

۲۷ مهر ۱۳۸۷ | ۱۴:۰۱ کد : ۱۱۲۱۷ نگاه ایرانی
نویسنده خبر: سیدعلى موجانى
پنتاگون روابط با فرانسه
به باور ایرانیان عهد قاجار فرانسه یا فرنگستان، با رئیس دولتی جسور و کوتاه اندام که عملگرایانه آرمانها و ارزشهای انقلاب کبیر فرانسه را فدای رویاهای بزرگ خود کرده بود، یک شریک استراتژیک و قابل اعتنا بود. ایرانی که می خواست خود را از بن بست مناسبات شمال – جنوب (روسیه و انگلستان) رهایی بخشد، امید خود را به بناپارت که می رفت در مقام رهبر اروپای بّری (قاره ای) وارد عمل شود، بست. در شکل گیری این تصور شاید عباس میرزا سردار و نماینده دیپلماسی شاه قاجار که در مذاکره با خارجیان نقش اساسی داشت، موثر بود. اما این باور رایج به سرعت و در پی تفاهم ناپلئون و الکساندر زایل شد و بحرانی را برای شکل گیری اعتماد به فرنگ و فرنگیان در ذهن تاریخی ما دامن زد.
فرنگستان امروز برخلاف آن دوره، نه با نفی اصول جمهوری اما با آرزوهایی بزرگ باردیگر تجربه رهبری ریزنقش را در حالی تکرار می کند که برخلاف سلف تاریخی خود برای رهبری شش ماهه بر اروپا، جنگ با همسایگان را پیشه نکرد. پس با این پیش فرض که فرانسه مسیر تفاهم و تعامل را با دنیای پیرامون خود برگزیده است، می توان در آستانه اعزام سفیری جدید از سوی ایران به پاریس – آنگونه که در اخبار آمده است – به کنکاشی آسیب شناسانه در روابط توجه نمود. لذا در این مختصر بدون قیودات (رسومات ) و پروتکل ها ( تعارفات ) به قضاوت شخصی خود از خواهم پرداخت.
به اعتقاد فرانسویان، فرانسه از پتانسیل زیادی برای تاثیر گذاری در صحنه بین المللی برخوردار است. از نگاه صاحب این قلم مصداق بارز این مورد مقوله تاثیر رابطه دولتهای قبل فرانسه با صدام، تجهیز آن کشور به تسلیحات درجریان جنگ تحمیلی و ترغیب سایر کشورها از جمله امریکا به حمایت از عراق بر اثر سیاستهای آقای کلود شسون ( وزیر خارجه وقت ) است. دو دهه از آن دوران می گذرد، در حالیکه می توان مشاهده و قضاوت کرد که فرانسه به عنوان شریک اول و استراتژیک حکومت عراق اکنون چه جایگاه و چه میزان تاثیری را در میان حاکمیت فعلی این کشور را دارد؟ آنچه که می تواند مثالی ساده اما پر معنا باشد.
 نکنه دوم که مایلم یادآوری کنم این است که تجربه ائتلاف با امریکا در جریان جنگ دوم خلیج فارس ( حمله کویت طی دهه نود ) به دولت وقت فرانسه نشان داد اگر عقربه قطب نمای دیپلماسی یک کشور مسیر را غلط نشان دهد، سرنوشت سیاسی و جایگاه تاریخی چنین کشوری بشدت لطمه خواهد دید وقدرت بازی سازی خود را از دست خواهد داد.
حال با این چارچوب، اگر بخواهیم دیدگاههای خود را دسته بندی کنیم باید اذعان نمائیم که مناسبات تاریخی دو کشور از مجموعه متغیرهای پنجگانه ای برخوردار است که تشابهات ، اختلافات، منافع، رقابتها و تضادها را در بر می گیرد.
   در موضوع تشابهات، هر دو طرف مردمی با تاریخ و فرهنگی غنی تر نسبت به برخی دیگر از ملل هستیم، عواملی که هم غرور ملی را برای ما ساخته و هم سبب می شود تا در استنتاج ها و تحلیلهای خود حافظه تاریخی خود را مورد توجه قرار دهیم. الگوی سیاسی دو کشور  مبتنی بر یک شاخص رفتاری از نظام مردمسالار ( دمکراسی ) مشترک، اما از دو نمونه متفاوت برخوردار است که عناصر دمکراسی را چون «آرای مستقیم و  مبارزات انتخاباتی » در خود دارد. یک بُعد دیگر این تشابهات محور ماموریت جهانی است که دو کشور برای خود داعیه آن را دارند. فرانسه از ارزشهای انقلاب کبیر صحبت می کند و ما از ارزشهای انقلاب اسلامی، ارزشهایی که علیرغم نوع متفاوت رژیم سیاسی یعنی دو نظام ایدئولوژیک و لائیک در مصادیقی کلامی چون برابری و آزادی مشترک است.
      در خصوص اختلافات، دقت در مثالهایی چون حقوق بشر، تروریسم و ... نشان از بنیادی بودن یا ریشه ای بودن آنها ندارد بلکه الگوی متفاوت در تفسیر مصادیقی است که موجب بروز اختلاف شده است. به عنوان مثال از دید برخی در فرانسه حماس تروریست شناخته شده است. من می توانم نتیجه بگیرم که تفسیر غلط موجب چنین موضعی در اروپا شده است. مگر می شود  فلسطینی های سرزمینهای اشغالی را که می دیدند و می بینند قلمروشان اشغال شده و اشغالگر به تخریب و تغییر شهر و کشورشان روی آورد را به جرم در دست گرفتن سلاح و مبارزه و جنگ تروریست خواند؟ اگر این قضاوت را بخواهیم داشته باشیم پس درباره تاریخ نهضت مقاومت فرانسه که از صفحات زرین ذهن هر فرانسوی است چه باید بگوئیم؟ مگر اعضای نهضت مقاومت فرانسه که علیه نیروی اشغالگر آلمان نازی سلاح در دست گرفتند و اقدامات خرابکارانه را در خاک کشور خود انجام دادند، پلها را منفجر کردند، بمبگذاری نمودند و حتی هموطنان خائن خود را از پای درآوردند امروز مصداق مقاومت قابل احترام در فرهنگ فرانسه  نیستند؟ مگر حماس کاری غیر از این انجام می دهد. پس مراد من از این مثال این است که بگویم اختلافات فیمابین ناشی از تفسیر غلط است که آن هم خود به دلیل محدودیت تماس میان نخبگان و جوامع دو کشور است.
      طرح مقوله منافع و همسود بودن شاید آسان و روانتر از آنچه باشد که تصور می کنیم، اما با همه جذابیتها نیل به این مفهوم دشوارترین و سخت ترین جز از اضلاع پنجگانه مورد اشاره است:
-        دفاع از صلح و مخالفت با اشغال و تهاجم، که هر دو کشور در آخرین نمونه رخ داده یعنی حمله آمریکا به عراق از آن دفاع کردند.
-       تامین و ثبات انتقال انرژی: در بعد فسیلی برای اروپا و فرانسه و در بُعد انرژیهای نو و تجدید پذیر برای ایران به عنوان یک ضرورت توسعه ای،
-       مبارزه و کنترل در ترانزیت مواد مخدر برای حفظ نسلهای آینده،
-       نفی قدرت و سلطه یک یا چندکشور و توجه به چند جانبه گرایی در مناسبات بین الملل برای حفظ نقش محوری ایران و اروپا در معادلات جهانی و اجتناب از تاثیرات نامطلوب جنگ سرد،
-       و سرانجام مقابله با افراط گرایی دینی برای طرف فرانسوی و راسیسم ( نژاد پرستی ) اجتماعی برای مجموعه دنیای مسلمان و ایران، که در  اروپا ریشه تاریخی دارد، هم نمونه دیگری از این منافع است که متاسفانه به دلیل رفتار غلط امریکائیان و برخی دیگر از کشورهای غربی هنوز فرمول مشترکی برای آنها پیدا نشده است.
     دامنه رقابتهای ما هم متنوع و هم جذاب است. رقابت هایی که اگر اصل تفاهم و اعتماد در مناسبات ما حاکم باشد از رقابت به همکاری سوق پیدا می کند، پس باید تلاش کنیم تا با حفظ تماس و ابتکارات سازنده عرصه رقابتها را به عرصه همکاریها تبدیل کنیم. نمونه روشن من در این زمینه موضوع لبنان است. در دهه هشتاد لبنان صحنه رقابت جریانهای سیاسی – اجتماعی متمایل به دو کشور شده بود، دیپلماسی مشترک و تبادلات مستمر میان ایران و فرانسه، در مقطعی سبب شد عرصه رقابت تنگ گشته و حوزه همکاری گشوده شود. اکنون علاوه بر لبنان، موضوعات مرتبط با عراق، افغانستان، قفقاز و پاکستان فضاهای بینابینی است که اگر سنجیده مورد توجه واقع نشود می تواند فرصت همکاری برای کمک به مردم این مناطق را از هر دو طرف بگیرد.
      اگرچه کمتر مایلم از واژه تلخ و صعب تضادها استفاده کنم چرا که در آن صورت باید به ضعف دیپلماسی اعتراف کرد، اما به نظر می رسد در روابط ایران و فرانسه یک مجموعه تضادها وجود دارد و عناصر مُخرّب در روابط نیز طی سه دهه اخیر از همین تضادها سو بهره برداری را نموده اند. در این مورد انصاف این نیست که من درباره سهم طرف فرانسوی، آنگونه که در مطالب چهارگانه قبلی سخن گفتم، به قضاوت بنشینم. چرا که در اختلاف، تشابه، رقابت و منافع می توانیم تا حدی ذهن یکدیگر را بخوانیم اما در تضادها دقیقا با یک وضعیت دیگر روبرو می شویم. پس در این موضوع تنها قرائت تاریخی شخصی خود را ارائه می کنم. از نظر من و با دقت در اخبار رسانه ها امروز در سه موضوع نوعی تزاحم و تضاد به چشم می خورد. هسته ای، رژیم صهیونیستی و پذیرش انقلاب اسلامی. فصل مشترک هر سه این نمونه از نظر نگارنده به عنوان یگ پژوهنده تاریخ روابط خارجی ایران، نوعی دوگانگی ( دوآلیته ) در سیستم فرانسوی است. می خواهم مجددا تاکید کنم که از سیستم فرانسه صحبت می کنم و نه تنها دولت فرانسه.
-       در موضوع هسته ای فرانسویان سالهاست می گویند به ماهیت و نیات ما اعتماد ندارند و ما نیز به اقوال و تعهدات آنها و سایر شرکایشان، این لُب مسئله است. این رفتار فرانسه در قیاس با آنچه در همکاری اتمی با اسرائیل نشان داده نمونه بارز دوگانگی است. فرانسه باور و یقین داشت که اسرائیل اهداف تعرضی را نسبت به همسایگان خود داشته و نیات نظامی را در برنامه هسته ای اش دنبال می نماید، اما سخاوتمندانه و پنهانی دانش لازم را در کنار سایر شرکای غربی خود در اختیار اسرائیل قرار داد. اکنون ما نه رویه های پنهانی و نه سخاوتمندی بی اندازه را طلب نمی کنیم، بلکه می گوئیم تنها راه برای اینکه اعتماد شما به ماهیت برنامه ما و نیات ما برانگیزاند را انتخاب کنید و به جای آنکه در برابر ما باشید در کنار ما قرار گیرید. انستیتو پاستور تهران که تابلوی آن به عنوان نماد همکاری با فرانسه از تابلوی سفارت آن کشور هم هم پُرجلا تر است، نمونه چنین انتخابی از گذشته مناسبات فیمابین است.
-       یک نمونه روشن دیگر این دوگانگی، موضوع اسرائیل و جنایتهای دولت آن علیه مردم فلسطین است. آیا شده است به جهت کمیت و نه حتی کیفیت آنگونه که مسئولان فرانسوی نمایندگان سیاسی ما را برای هر موضوع حقوق بشری احضار کرده و تبلیغاتی می کنند، یکبار از همین رویه برای سفیر اسرائیل استفاده کنند؟ آیا تاریخ نشریات فرانسه تا کنون خبر احضار سفیر اسرائیل را به خاطر کشتار اردوگاههای فلسطینی، مهدکودک های لبنانی و ... ثبت کرده است؟ اینجا آنجاست که تضاد خود را نشان می دهد. فرانسه که معتقد است مسئولانه بانی قطعنامه های الزام آور برای دارفور شده، بانی کدام قطعنامه الزام آور علیه جنایات و نسل کشیهای اسرائیل در اردوگاههای طی دهه های اخیرگردیده تا افکار عمومی ما با اشاره به آن  در قضاوت خود که می گوئیم دوگانگی است، تعدیل و تصحیح کنند.
-       آخرین نکته، موضوع پذیرش انقلاب اسلامی مردم ایران است. به نظر می رسد فرانسه انقلاب ایران را به رسمیت (Recognize) شناخته، اما آنرا نپذیرفته( Accept )  است. چرا که در غیر اینصورت چگونه ممکن است این‌گونه آزادانه اجازه تبلیغات، تحرکات و فعالیت سیاسی را به افرادی در خاک خود بدهد که بر علیه مردم غیر نظامی خودشان اسلحه کشیده اند، و یا با حمایت ارتش بیگانه و متجاوز صدام به سرزمین مادری خود حمله نموده اند؟ چگونه می توان این تناقض را پاسخ داد که فرانسه مدافع حقوق متساوی میان زن و مرد، انتخاب آزاد و دمکراسی، در رویه های فرقه گرایانه این گروه، چه در زمینه جداسازیهای جنسیتی – نسلی آنها، یا کیش شخصیتی مسئولان بلا تغییر آنها، دیده اغماض را برگزیده است؟ پیام این تناقض رفتاری غیر از این است که هنوز فرانسه انقلاب ملیونها انسان آزاده ایرانی در سال 1979 را مورد پذیرش قرار نداده است؟
روابط دو کشور تاریخی و پر فراز و نشیب است، اما کلان نگری دولتمردان دو کشور و ظرافت ورزی دیپلماسی این اجازه را می دهد تا به جای تکرار دوره ناپلئونی یا فتحعلیشاهی، با رفتاری خردورزانه و به دور از دوگانگی فصلهای جدیدی نگاشته شود تا خاطره نیرنگ ورزی افرنگیان عهد قاجار از ذهن نسل ما زدوده شود.
سیدعلى موجانى

نویسنده خبر

دیپلمات، کارشناس مسائل بین الملل و گروه های اسلامی

اطلاعات بیشتر


نظر شما :