هدف مشترک ایالات متحده و اسرائیل:

مهندسی ژئوپلیتیک و بازسازی منطقه‌ای

۲۶ تیر ۱۴۰۴ | ۰۹:۰۰ کد : ۲۰۳۳۹۹۱ اخبار اصلی خاورمیانه
نظم جدید پیش‌بینی‌شده که از شرق مدیترانه تا اقیانوس هند امتداد دارد، انرژی را بازتعریف و روابط ائتلافی را متحول می‌کند. در این سرزمین، اسرائیل نه تنها به عنوان یک عامل امنیتی، بلکه به عنوان یک عامل در توسعه اقتصادی و استراتژیک پیش‌بینی می‌شود.
مهندسی ژئوپلیتیک و بازسازی منطقه‌ای

نویسنده: پروفسور دکتر مورات ارجان

دیپلماسی ایرانی: نقشه تجاری و استراتژیک خاورمیانه در راستای منافع مشترک ایالات متحده و اسرائیل در حال بازسازی است. روند عادی‌سازی روابط با کشورهای عربی و ائتلاف‌های ضد ایرانی، مسئله فلسطین را به موقعیت ثانویه در سیاست منطقه‌ای تنزل داده است. شراکت استراتژیک ایالات متحده – اسرائیل نشان‌دهنده یک فرآیند بازسازی فعال و برنامه‌ریزی‌شده با هدف تغییر بنیادین ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خاورمیانه است.

شراکت استراتژیک بین ایالات متحده (آمریکا) و اسرائیل، که پس از جنگ سرد عمیق‌تر شد، صرفاً یک اتحاد سنتی مبتنی بر همکاری نظامی نیست، بلکه یک پروژه مهندسی ژئوپلیتیک چند لایه و بلندمدت را تشکیل می‌دهد. در هسته این رابطه، درک مشترک از تهدیدات، استراتژی‌های مداخله در توازن قدرت منطقه‌ای، سیاست‌های امنیت انرژی، کریدورهای توسعه اقتصادی و تولید هنجارهای بین‌المللی قرار دارد. در حالی که ایالات متحده بی‌ثباتی کنترل‌شده در جغرافیای مختلف را به عنوان یک ابزار استراتژیک در پیگیری هژمونی جهانی خود به کار می‌گیرد، اسرائیل در این استراتژی هم به عنوان یک پایگاه عملیاتی پیشرو و هم یک «مهندس ثبات» کلیدی در خاورمیانه قرار داده شده است.

در این زمینه، «پروژه خاورمیانه بزرگ» (GMEP) که در اوایل دهه ۲۰۰۰ معرفی شد، با هدف بازسازی رژیم‌های سیاسی و ترویج یکپارچگی اقتصادی منطقه‌ای به یکی از اولین ستون‌های ساختاری همکاری استراتژیک ایالات متحده – اسرائیل تبدیل شد. تحولات پیش‌بینی‌شده تحت این پروژه به طور مستقیم با دیدگاه امنیتی اسرائیل و اهداف ژئوپلیتیک و انرژی ایالات متحده همسو است. این مسیر استراتژیک اخیراً توسط «کریدور اقتصادی هند – خاورمیانه – اروپا» (IMEC)  تقویت شده است، که پیش‌بینی می‌کند اسرائیل به عنوان یک قطب منطقه‌ای برای لجستیک، انرژی و تجارت بازتعریف شود. در نتیجه، اسرائیل دیگر صرفاً یک بازیگر امنیتی محور نیست، بلکه به یک جزء مرکزی از کریدورهای توسعه اقتصادی نیز تبدیل شده است و به این ترتیب نقشه تجاری و استراتژیک خاورمیانه را قادر می‌سازد تا مطابق با منافع مشترک ایالات متحده – اسرائیل ترسیم شود.

نقش جهانی ایالات متحده به عنوان یک «قدرت نظم‌ساز» اغلب در خاورمیانه از طریق تغییر رژیم‌ها، تحریک جنگ‌های داخلی و تشدید خطوط گسل قومی و فرقه‌ای آشکار می‌شود. هدف نهایی این استراتژی صرفاً تضمین ثبات منطقه‌ای نیست، بلکه بازسازی توازن قدرت جهانی است. اسرائیل، که در قلب این فرآیند قرار دارد، یک دیدگاه امنیتی را توسعه داده که به دنبال تضعیف، تجزیه یا ادغام دولت‌های همسایه در سیستم‌های سیاسی غرب‌گراست. نفوذ منطقه‌ای ایران، که توسط به اصطلاح «محور شیعه» هدایت می‌شود، به عنوان یک تهدید اصلی توسط هر دو، ایالات متحده و اسرائیل، تلقی می‌شود، و مهار این نفوذ به عنوان یک ضرورت استراتژیک برای امنیت بلندمدت اسرائیل در نظر گرفته می‌شود.

بر این اساس، جنگ‌های نیابتی در کشورهایی مانند سوریه، عراق، لبنان و یمن باید نه تنها به عنوان نتیجه پویایی‌های محلی، بلکه به عنوان بازتاب‌های هماهنگی استراتژیک بین ایالات متحده و اسرائیل تفسیر شوند. مداخلات نظامی ایالات متحده، که تحت عنوان ارزش‌های جهانی مانند «دموکراسی»، «حقوق بشر» و «مبارزه با تروریسم» مشروعیت یافته‌اند، اساساً ابزارهای ژئوپلیتیک طراحی شده برای بازسازی ساختارهای منطقه‌ای در راستای منافع خود هستند. یک همسویی سیستماتیک بین استراتژی‌های امنیتی محور اسرائیل و سیاست‌های مداخله‌ای مبتنی بر ارزش‌های ایالات متحده وجود دارد. در واقع، بیانیه صدراعظم آلمان، فریدریش مرتس، در اجلاس G7—«اسرائیل کار کثیف را برای همه ما در ایران انجام می‌دهد» — به طور آشکار درک غربی از اسرائیل به عنوان یک قدرت نیابتی که عملیات‌های پنهانی را در درگیری‌های منطقه‌ای هدایت می‌کند، منعکس می‌کند.

بعد دیگر تعیین‌کننده شراکت استراتژیک ایالات متحده – اسرائیل، ژئوپلیتیک انرژی است. این همکاری، که بر ذخایر گاز طبیعی در شرق مدیترانه متمرکز است، یک تقاطع مستقیم از علاقه ایالات متحده به منابع انرژی منطقه‌ای و جاه‌طلبی اسرائیل برای تبدیل شدن به یک قطب انرژی را تشکیل می‌دهد. استخراج گاز از میادینی مانند لویاتان و تامار و ادغام آن در بازارهای بین‌المللی از طریق محور انرژی یونان – قبرس – اسرائیل انجام می‌شود که توسط ایالات متحده و اتحادیه اروپا حمایت می‌شود. این همکاری نه تنها ترکیه را از معادله انرژی منطقه‌ای حذف می‌کند، بلکه سه هدف استراتژیک را دنبال می‌کند: تضعیف پتانسیل ترکیه به عنوان یک قطب انرژی، حفظ وضعیت موجود در مورد مسئله قبرس و بازسازی توازن قدرت در جناح جنوبی ناتو.

در این راستا، پروژه خط لوله ایست‌مد (EastMed) به عنوان یک تجلی عینی از این مهندسی ژئوپلیتیک قرار دارد. این یک ابزار استراتژیک چند بعدی با پیامدهای نه تنها اقتصادی بلکه سیاسی و نظامی است. ایالات متحده از مسیرهای انرژی برای ساخت شبکه‌های وابستگی منطقه‌ای و بازسازی تعادل استراتژیک استفاده می‌کند، در حالی که اسرائیل نقش مرکزی در امنیت انرژی را از طریق ظرفیت فنی، نفوذ دیپلماتیک و بازدارندگی نظامی خود ایفا می‌کند. 

حذف سیستماتیک ترکیه از این پروژه‌ها پیامدهای حیاتی در چارچوب مبارزات قدرت درون ناتو، اختلافات مربوط به صلاحیت دریایی و رقابت ژئوپلیتیک گسترده‌تر در شرق مدیترانه دارد. در پاسخ، اقدامات ترکیه تحت دکترین «میهن آبی» و توافق‌نامه مرز دریایی آن با لیبی، یک صحنه جدید از رقابت استراتژیک ایجاد کرده است. مبارزه در شرق مدیترانه اکنون نه تنها نمادی از تقسیم منابع انرژی، بلکه یک رقابت گسترده‌تر برای رهبری منطقه‌ای است.

جنبه حیاتی دیگر شراکت در شکل‌دهی افکار عمومی بین‌المللی و ساخت مشروعیت نهفته است. گفتمان‌هایی مانند «ارزش‌های غربی»، «آزادی»، «دموکراسی» و «مبارزه با تروریسم» آمریکا این گفتمان‌ها را به عنوان بخشی از استراتژی‌های خود برای ساخت هژمونی هنجاری به کار می‌برد. در این طرح، مداخلات نظامی و سیاست‌های نظامی اسرائیل به طور همزمان در صحنه بین‌المللی مشروعیت می‌یابد و روند تحولات منطقه‌ای نه با درخواست‌های اجتماعی، بلکه با توجه به شکل‌ گیری های ساختاری انجام می شود. ابزارهایی مانند مهندسی رسانه‌ای، جنگ اطلاعاتی و عملیات‌های روانی برای مدیریت این ادراکات استفاده می‌شوند. روند عادی‌سازی روابط با عربی و ائتلاف‌های ضد ایرانی، مسائل سیاسی را به یک موضوع ثانویه در سیاست منطقه‌ای تنزل داده است.

با در نظر گرفتن تمام این پویایی‌ها، شراکت استراتژیک بین ایالات متحده آمریکا و اسرائیل بسیار فراتر از یک اتحاد منفعل با هدف صرفاً حفظ وضعیت موجود در منطقه است. برعکس، این نشان‌دهنده یک روند فعال و عمدی با هدف تغییر اساسی بافت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. جهت گیری اصلی این شراکت با هدف نهادینه کردن یک نظم جدید در منطقه و دائمی کردن اهداف بلندمدت، فراتر از درک سنتی توازن قدرت است. در این راستا، استراتژی‌هایی که تضعیف دولت – ملت‌ها را هدف قرار می‌دهند، تنها به رژیم‌های سرنگونی یا فروپاشی مقامات محدود نمی‌شوند، بلکه ایجاد خطوط ریشه‌دار در امتداد هویت قومی، فرقه‌کننده‌ای و مذهبی را نیز شامل می‌شوند، و به این ترتیب جوامع را به پویایی‌های درگیری‌های بیشتر می‌کشانند.

توانمندسازی بازیگران مسلح غیردولتی در عراق و سوریه، شکنندگی فزاینده سیستم سیاسی فرقه‌های لبنان و جنگ داخلی جاری در یمن همگی بازتاب‌های این استراتژی در میدان هستند. در حالی که حضور و مداخله ایالات متحده آمریکا از طریق گفتمان‌های هنجاری (دموکراسی، حقوق بشر، مبارزه با تروریسم) مشروعیت می‌گیرد، اسرائیل در موقعیتی قرار گرفته است که هم از نظر امنیتی و هم دیپلماتیک بیشترین بهره را از این تحلیل‌های ساختاری ببرد.

نظم جدید پیش‌بینی‌شده که از شرق مدیترانه تا اقیانوس هند امتداد دارد، انرژی را بازتعریف و روابط ائتلافی را متحول می‌کند. در این سرزمین، اسرائیل نه تنها به عنوان یک عامل امنیتی، بلکه به عنوان یک عامل در توسعه اقتصادی و استراتژیک پیش‌بینی می‌شود.

علاوه بر این، این ساختار جدید یک ساختار چند لایه و مفهوم‌پذیر را پیش‌بینی می‌کند که معماری کلاسیک را بازبینی می‌کند. ابتکاراتی مانند روند عادی سازی عربی در قالب پیمان‌های ابراهیم، کریدور اقتصادی هند – خاورمیانه – اروپا (IMEC)  و ایستمد، ماهیت توسعه این استراتژی را نشان می‌دهد که از دیپلماسی به انرژی، تجارت و فناوری توسعه می‌یابد. ویژگی مشترک این ابتکارات، قرار دادن اسرائیل به عنوان یک محور اساسی از سیستم هم منطقه‌ای و هم جهانی است، در حالی که به طور همزمان مسائلی مانند فلسطین را به حاشیه می‌برند و یک سلسله مراتب جدید از اولویت‌ها را به صدر می‌آورد.

منبع: آنکاسام (مرکز مطالعات بحران و سیاست خارجی آنکارا) / تحریریه دیپلماسی ایران/۱۱


( ۱ )

نظر شما :