نخستین چالشِ سیاست خارجی جدید ترامپ
خاورمیانه: کشورهایی که فرو میریزند و کشورهایی که منفجر میشوند
دیپلماسی ایرانی: من یک قاعده ساده برای ارزیابی ناپایداری بالقوه کشورهای خاورمیانه دارم. این کشورها، تنها دو دسته هستند: کشورهایی که فرو میریزند و کشورهایی که منفجر میشوند. یعنی کشورهایی که وقتی کنترل مرکزی از بین میرود، ارکانِ ویرانشده، در داخل مرزهای خود فرو میریزند، و کشورهایی که وقتی کنترل مرکزی از بین میرود، شعاع انفجار ترکشهای سیاسی شان، همه دور و بر را فرا میگیرد.
هیچ کشوری در خاورمیانه بیشتر از سوریه منفجر نمیشود. هرچه در سوریه اتفاق بیفتد، در سوریه نمیماند. به این دلیل که سوریه هم به عنوان یک عنصر کلیدی و هم به عنوان یک میکروکوزم (نمونه کوچک شده) از کل خاورمیانه عمل میکند. به عنوان یک عنصر کلیدی، وقتی فرو میریزد، اثرات آن در تمام جهات پخش میشود.
به عنوان یک میکروکوزم – سوریه اهل تسنن، شیعه، علوی، کرد، مسیحی و دروزی دارد – هرگاه کنترل مرکزی سست میشود، این مسئله برای هر فرقهای منبع ناامنی است، بنابراین اغلب دست خود را برای کمک به بیرون کشور دراز میکنند. همچنین این منبعی از فرصت برای هر قدرت منطقهای است، بنابراین آنها اغلب به داخل دست دراز میکنند تا سوریه را به سمت خود متمایل کنند. از نظر تاریخی، نیاز بوده تا یک رهبر با مشت آهنین در دمشق وجود داشته باشد تا سوریه را در داخل کنترل کند و از قدرتهای منطقهای که میخواستند آن را از بیرون کنترل کنند، جلوگیری کند.
اما به دلیل مرکزی بودن سوریه، تغییرات مثبت در آن میتواند به تمام جهات پخش شود و این، من را به منظورم در نوشتن این ستون در نیویورک تایمز میرساند. یادداشت برای مارکو روبیو، وزیر امور خارجه منتخب: ممکن است هنوز متوجه نشده باشید، اما اگر تایید شوید، نخستین چالش بزرگ شما به عنوان دیپلمات ارشد رئیسجمهور دونالد ترامپ این خواهد بود که او را متقاعد کنید تا تمام آن لفاظیهای ایزولهگرایانه ای همچون: آمریکا اول – ما مطمئن نیستیم که میخواهیم در ناتو بمانیم – چه کسی به همپیمان نیاز دارد – چهکسی به کشورهای «گودال-زباله» اهمیت میدهد – را کنار بگذارد، تا – به جرات بگویم – بتوانید به ملتسازی در سوریه کمک کنید.
چرا که برکناری رئیسجمهور بشار اسد از سوی شورشیان سوری یکی از بزرگترین و بالقوهترین دگرش های بازیساز در خاورمیانه در ۴۵ سال گذشته است. نکته مهم درباره فرصتهای سیاست خارجی این است که میتوانند کاملاً از جایی که انتظار نمیرود ظاهر شوند؛ و روسایجمهوری بزرگ کسانی هستند که آنها را غنیمت میشمارند، حتی اگر به معنای بلعیدن کمی غرور باشد.
برای رعایت انصاف درباره ترامپ، باید یادآور شد زمانی که فرصت توافقات ابراهیم در سال ۲۰۲۰ به طور ناگهانی پدیدار شد، او آن را غنیمت شمرد و به برقراری روابط نرمال میان اسرائیل و چهار کشور عربی کمک کرد، که به نفع منطقه و ایالات متحده بود. اکنون در لحظه مشابهی قرار داریم. شانس موفقیت پایین است اما نتیجه میتواند بسیار عظیم باشد و خطرات برای آمریکا چندان زیاد نیست، هرچند به رهبری بسیار قویتر ایالات متحده نسبت به توافقات ابراهیم نیاز خواهد بود.
برای درک دلیل این امر، باید شما را به سال ۲۰۰۳ برگردانم. تهاجم ایالات متحده به عراق تحت رهبری رئیسجمهور جورج بوش همیشه دو هدف داشت. یکی از آنها حذف سلاحهای کشتار جمعی بود که مشخص شد تقلبی بوده است. دیگری که من از آن حمایت میکردم، آرزویی بود که در نهایت "ناممکن" شد: تلاش برای جایگزینی صدام حسین با یک دموکراسی چندفرقهای و پلورالیستی در یک پایتخت بزرگ عربی – بغداد – با این امید که این بتواند به عنوان یک مثال در قلب دنیای عرب عمل کند و به درمان بیماریهایی که حملات ۱۱ سپتامبر را به وجود آورد، کمک کند. من می گویم "ناممکن" زیرا همان طور که آموختیم، نمیتوان دموکراسی را از بالا به پایین و از بیرون به داخل آورد. باید از پایین به بالا به صورت ارگانیک رشد کند.
در عراق، عمدتاً نیروهای ایالات متحده بودند که مجسمه صدام را در بغداد پایین کشیدند، نه عراقیها، حتی اگر بسیاری از آنها از تماشای فرو ریختن آن لذت میبردند. در نهایت، عراقیها دموکراسی شراکت قدرت در قانون اساسی را خودشان ایجاد کردند، اما این دموکراسی در آستانه فروپاشی قرار دارد و به شدت توسط عوامل و نفوذ ایرانی و همچنین فساد داخلی آلوده شده است. در حالی که عراق از زمان تهاجم به رهبری ایالات متحده که صدام را در سال ۲۰۰۳ سرنگون کرد، شش انتخابات نسبتاً منصفانه برگزار کرده، پارلمان چندحزبی ای که ایجاد کرده، زیر سلطه احزابی است که با شاخصِ فرقه یا قومیت تعریف میشوند، نه با یک روحیه واقعی از شهروندی عراقی که به اندازه کافی قوی و گسترده باشد تا در برابر ایران مقاومت کند.
عراق از سال ۲۰۰۳ با مشکلاتی روبهرو بوده است زیرا دیکتاتورهای کشورهای همسایه – مثل سوریه – هر کاری که میتوانستند انجام دادند تا مطمئن شوند که هیچ نمونه دموکراتیک شایستهای در بغداد ظهور نخواهد کرد که مردم خودشان را به پیروی از آن تشویق کند. در نهایت، اما بهار عربی که از تونس و مصر آغاز شد، به سوریه در سال ۲۰۱۱ سرایت کرد – به طور ارگانیک، بدون تهاجم ایالات متحده – اما اسد آماده بود که صدها هزار نفر از مردم خود را بکشد و میلیونها نفر را به خارج از کشور فراری دهد تا قدرت خود را حفظ کند؛ تا همین هفته گذشته.
سوالی که اکنون در ذهن من است اینکه: آیا خاورمیانه فرصت دیگری برای داشتن یک دولت توافقی و پلورالیستی در میان خود، در یک پایتخت بزرگ عربی دیگر، دمشق – فقط این بار توسط خود مردم، نه هر قدرت خارجی – خواهد داشت؟ اگر سوریها در سالهای آینده بتوانند از پایین به بالا راه خود را پیدا کنند تا در یک جامعه پلورالیستی به عنوان شهروند زندگی کنند، نه فقط به عنوان فرقهها، که با توافق داوطلبانه به هم پیوسته باشند، نه فقط با مشت آهنین یک دیکتاتور، این امر به عراق، لبنان، ایران، لیبی، سودان – همه جا – سرایت خواهد کرد.
این میتواند بزرگترین رویداد مثبت در خاورمیانه از زمان سفر انور سادات به اسرائیل برای برقراری صلح در سال ۱۹۷۷ باشد؛ و یکی از مهمترین رویدادها در سیاستهای مدرن عربی.
من نیازی به شنیدن سخنرانیهایی در مورد تاچه اندازه نامحتمل بودن این موضوع ندارم. من بیش از چهار سال در جنگ داخلی لبنان زندگی کردم و گزارشهای گستردهای از عراق نوشتم. پایان خوش در سوریه، نتیجهای با احتمال پایین است اما برای مردم سوریه و کل منطقه پاداش عظیمی به همراه دارد. همچنین برخلاف تهاجم ایالات متحده به عراق، این تحول برای ایالات متحده و متحدانش، هزینه کمی از نظر پول و نیرو خواهد داشت.
اما این تحول بدون کمک و رهبری ایالات متحده و دیپلماسی مستمر و محکم محقق نخواهد شد، دیپلماسیای که برای پذیرش شکست و درک این موضوع آماده باشد که بیتوجهی مهربانانه میتواند برای متحدان ما هزینههای عظیمی به همراه بیاورد. رقابت در سوریه – و بر سر سوریه توسط کشورهای خارجی – به تمام منطقه سرایت خواهد کرد. این جنگی بیپایان خواهد بود که راه را برای بازگشت داعش هموار میکند و به راحتی میتواند دموکراسی ضعیف در عراق و سلطنت اردن را بیثبات کند و پای اسرائیل را به سوریه بکشاند؛ به این معنی که هفت میلیون یهودی تمام غزه و بخشهایی از لبنان و سوریه و همچنین اسرائیل و کرانه باختری را کنترل خواهند کرد. اسرائیل به طور کامل کش خواهد آورد و به میلیاردها دلار کمک اضافی از ایالات متحده نیاز خواهد داشت.
من نمیدانم که در سر یا دل رهبر شورشیان سوری، ابو محمد الجولانی، چه میگذرد. خواندم که او سالها تلاش کرده تا تصویر خود را تغییر دهد، روابط دیرینهاش با القاعده را رد کرده و خود را به عنوان یک رهبر حامی پلورالیسم و تسامح معرفی کرده است. من فقط میدانم که باید تمام تلاش خود را از بیرون برای تشویق، فشار آوردن و انگیزه دادن به الجولانی برای وفاداری به این تصویر انجام دهیم. از این که وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا، آنتونی بلینکن با این بیانیه ۱۰ دسامبر وارد عمل شد، تحت تأثیر قرار گرفتم: "ایالات متحده حمایت کامل خود را از یک انتقال سیاسی به رهبری سوریه و متعلق به سوریه تأیید میکند. این فرایند انتقال باید به حکومتداری معتبر، فراگیر و غیرفرقهای منجر شود. … فرایند انتقال و دولت جدید باید همچنین به تعهدات واضحی برای احترام کامل به حقوق اقلیتها، تسهیل جریان کمکهای بشردوستانه به تمام نیازمندان، جلوگیری از استفاده سوریه به عنوان پایگاهی برای تروریسم یا تهدید برای همسایگانش پایبند باشد."
بر این باورم که مشکل سوریه میکروکازمی از چالش اصلیای خواهد بود که تیم سیاست خارجی ترامپ در سطح جهانی با آن روبهرو خواهد شد؛ چگونگی مدیریت ضعف، نه مدیریت قدرت. چگونگی مدیریت کشورهایی که در حال فروپاشی هستند و با فروپاشی خود تهدیدی برای جهان به حساب میآیند، نه کشورهایی که با قدرت خود جهان را تهدید میکنند. به جز چین، این کشورهای ضعیف هستند، نه کشورهای قدرتمند، که آمریکا و متحدانش را به چالش خواهند کشید و بنابراین چالش اصلی برای تیم ترامپ این خواهد بود که چگونه ملتسازی یا بازسازی ملتها را با هزینهای انجام دهند که مردم آمریکا به تحمل آن قادر باشند.
همان طور که دیوید روزنبرگ، نویسنده اقتصادی هاآرتص، درباره سوریه اشاره کرد: “صورتحساب بازسازی به راحتی هفت برابر اندازه کل اقتصاد سوریه خواهد بود و بطور خودکار به نوعی تخصص فنی نیاز دارد که فقط چند کشور به ارائه آن قادر هستند… مشکل این است که سوریه ورشکسته است و ترامپ بعید است که کمک مالی قابل توجهی به آن ارائه دهد. همچنین تحت تحریمهای غربی است که ترامپ باید آنها را لغو کند… برای اینکه سوریه بهبود یابد و بازسازی شود، باید ستارگان به طور کامل در همراستایی با رهبری خوب، اتحاد ملی و حسننیت بینالمللی قرار گیرند.”
ترامپ میتواند تصمیم بگیرد که از سوریه دوری کند، همان طور که قبلاً وقتی رئیسجمهوری بود، سعی کرد این کار را انجام دهد، و ببیند که خاورمیانه کاملاً از هم میپاشد و همان طور که معاون رئیسجمهوری منتخب، جی دی ونس، درباره اوکراین گفت، تنها بگوید: "برای من واقعاً مهم نیست چه اتفاقی میافتد."
یا اینکه ترامپ میتواند اذعان کند که تنها راهی که میتوانیم به سوریه کمک کنیم تا در جهت مثبت حرکت کند و با هزینهای قابل تحمل پیش برود، این است که ائتلافی با متحدان ناتو، ژاپن، کره و استرالیا تشکیل دهیم – و شاید حتی چین و هند – که هدف آن دادن بهترین شانس ممکن به قیام سوریه برای موفقیت باشد.
رئیسجمهور بایدن پس از ورود به کاخ سفید از افغانستان فاصله گرفت. این برای او زشت و برای افغانها غمانگیز بود. اما سوریه افغانستان نیست. افغانستان فرو میریزد اما سوریه منفجر میشود.
منبع: نیویورک تایمز / تحریریه دیپلماسی ایرانی/۱۱
نظر شما :