نقد فیلم
وزارت جنگ ناجوانمردانه
دیپلماسی ایرانی: فیلم وزارت جنگ ناجوانمردانه (The Ministry of Ungentlemanly Warfare) با الهام از وقایع واقعی و ترکیب آن با وینستون چرچیل، نخست وزیر وقت بریتانیا و داستانهای جیمز باند به قلم ایان فلمینگ در دوران جنگ جهانی دوم تولید شده است. این فیلم داستان اولین نیروهای ویژه بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم را دنبال میکند که ماموریتی محرمانه و خطرناکی را قرار است انجام دهند. گای ریچی امسال با یک فیلم کمدی اکشن که در دوران جنگ جهانی دوم جریان دارد، بازگشته است.
داستان «وزارت جنگ ناجوانمردانه» پیرامون گاس مارچ-فیلیپس (هنری کویل) اتفاق میافتد، یکی از اعضای واقعی سازمان اجرایی عملیات ویژه بریتانیا -به رهبری وینستون چرچیل- که یک مأموریت فوق سری را برعهده میگیرد. او باید یکی از مهمترین کشتیهای نازیها را از بین ببرد، زیرا این کشتی در تأمین منابع زیردریاییهای آلمانی نقشی کلیدی دارد و با نابودی آن، بریتانیا در نبرد با هیتلر شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت. گاس در کنار خود، چهار سرباز وفادار دارد و دو عامل نفوذی (الیزا گونزالس و ببز اولوسانموکن) هم به او در این عملیات کمک میکنند. مطابق انتظار، هر کدام از این افراد، تیپ شخصیتی متفاوتی دارند و البته قرار است بامزه باشند اما به همگی فرصت کافی داده نمیشود تا استعدادهای خود را به نمایش بگذارند یا به شخصیتی که بازی میکنند عمق ببخشند.
گای ریچی که به ریتم اهمیت زیادی میدهد و علاقه دارد قصهاش را سریع پیش ببرد، اینجا هم همهچیز را بازیگران سپرده است تا شخصیت خود را دوستداشتنی عرضه کنند. با این حال، وقتی به پایان فیلم میرسیم، ما همچنان شناخت درستی از این آدمها نداریم و فقط میدانیم که برای هدف والاتر، حاضرند خودشان را فدا کنند. البته آنها بهصورت پیشفرض، به حدی باهوش هستند که در سختترین شرایط هم اتفاقی برایشان رخ ندهد، در حقیقت بیش از اندازه باهوش. در نتیجه از همان اواسط فیلم میتوانید حدس بزنید که بلایی سر هیچکدام از این شخصیتها نخواهد آمد و نازیها نمیتوانند به آنها کوچکترین آسیبی بزنند؛ و البته نازیهای احمق قصه جلوی نقشههای هوشمندانه و بینقص قهرمانان قصه را هم نمیتوانند بگیرند. در همین راستا، به جز چند لحظهی خاص، عنصر تعلیق بهکلی در فیلم وجود ندارد (چیزی که در «حرامزادههای لعنتی» تارانتینو حضور پررنگی داشت، به آن فیلم بیشتر خواهیم پرداخت) و جای خود را به لحظات اکشن یکطرفه داده است. قهرمانان شکستناپذیر ما مثل آب خوردن، نازیهایی با میانگین آیکیو ۲۵ را یکی پس از دیگری قتلعام میکنند و البته این لحظات شاید هیجانانگیز نباشند (چون خطری قهرمانان قصه را تهدید نمیکند) اما چشمنواز هستند و شاید در این رابطه رویاپردازی کنید که چه میشد اگر در دنیای واقعی، فرصت پیدا میکردید تا از کسانی که نفرت دارید چنین زیبا انتقام بگیرید.
نقد فیلم وزارت جنگ ناجوانمردانه
گای ریچی با همان فیلم اولش، «ضامن، قنداق و دو لوله تفنگ شلیک شده» (۱۹۹۸) وعدهی ظهور یک فیلمساز مولف را داد و با دومین ساختهاش، «قاپزنی» (۲۰۰۰) خیلی زود به یک کارگردان سرشناس تبدیل شد. سینمای او از جهاتی تحتتاثیر تارانتینو بود اما از یک چاشنی خاص بریتانیایی بهره میبرد. اگر فیلم سوالبرانگیز و فاجعهبار «شیفته» (۲۰۰۲) را کنار بگذاریم، دیگر آثار او در سالهای اول قرن بیستم، امضاهای مشخصی دارند و بهراحتی تشخیص میدهید که آن فیلم را گای ریچی تولید کرده است؛ از تعدد شخصیتها و دیالوگهای تند و تیز تا رفتارهای نامتعارف کاراکترها، ساختار غیرخطی، ریتم سریع قصه و سکانسهای اکشن خونین. این امضاها در سالهای بعدی کمرنگ شد و با فیلم «پیمان» (۲۰۲۳) تقریبا از بین رفت. «وزارت جنگهای نامحترمانه» حداقل از این جهت، شمایل فیلمی از گای ریچی را دارد اما این بدین معنا نیست که همهی قدمهایش را درست و موفقیتآمیز برمیدارد.
به پانزدهمین فیلم کارنامهی هنری گای ریچی نقد وارد است اما نمیتوان از کنار این حقیقت عبور کرد که «وزارت جنگ ناجوانمردانه» تا انتها سرگرمکننده باقی میماند؛ یک فیلم مصرفی که تولید شده تا آخر هفته، بدون تمرکز و تفکر، تماشایش کنید، تنقلات بخورید و پس از آن هم پروندهاش را ببندید و به زندگی شخصی خود برسید. اگر چند فیلم ماندگار اول ریچی را کنار بگذاریم، باقی آثار او تقریبا همین روند را طی کردهاند، مثل «شرلوک هلمز» که اگر آرتور کانن دویل در قید حیات بود و به تماشای آن مینشست، احتمالا سکته میکرد اما در هر صورت، یک فیلم سرگرمکننده بود که مخاطب را آزار نمیداد و بامزگیهای خاص خودش را داشت. «وزارت جنگ ناجوانمردانه» هم از این قاعده مستثنی نیست، فیلمی که شاید در دستان یک فیلمساز دیگر به یکی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر تبدیل میشد اما ریچی نمیخواهد یک فیلم عالی بسازد، او میخواهد یک فیلم راضیکننده برای مخاطب عام بسازد و به هدفش هم میرسد.
او تقریبا هیچکدام از ابعاد قصهی اصلی را جدی نمیگیرد، و اصلا بامزه است که همان ابتدا روی واقعی بودن داستان فیلمش تاکید میکند. حتی وینستون چرچیلِ فیلم گویی به عمد بد است؛ گریم روری کینیار شاید جالب باشد اما لحن و طرز حرف زدن او، هیچ شباهتی به چرچیل ندارد. به همین منوال، دیگر شخصیتها از جمله گاس، حتی نسخهای کمیک از شخصیتهای واقعی به حساب نمیآیند و مسیر خودشان را میروند و تنها نام این اشخاص را یدک میکشند. این تغییرات و عدم وفاداری به واقعیت آزاردهنده نیست؛ «حرامزادههای لعنتی» هم تاریخ را به کلی تحریف کرد، رویکردی کمدی داشت و در ظاهر چیزی را جدی نمیگرفت اما در مواقع ضروری، جدی و سیاه میشد و در پشت شوخیهایش، پیامهای تفکربرانگیزی را مخابره میکرد. این یکی از بخشهایی است که «وزارت جنگ ناجوانمردانه» در آن شکست میخورد، حتی با اینکه از فرمولهای جوابپسدادهی «حرامزادههای لعنتی» استفاده میکند.
برای مثال، شخصیت تیل شوایگر قرار است همان نقشی را در قصه ایفا کند که سرهنگ لاندای کریستوف والتس در «حرامزادههای لعنتی» ایفا میکرد اما فارغ از تفاوت کلاس بازیگری شوایگر و والتس، شرورِ «وزارت جنگ ناجوانمردانه» هرگز آن ترسی که لاندا در مخاطب ایجاد میکرد را نمیتواند تکرار کند. ما تنها میشنویم که باید او را جدی بگیریم اما نه اکتهای شوایگر و نه اعمال او، از این ادعاها پشتیبانی نمیکنند. یا لحظهی فاش شدن هویت واقعی مارجری (ایزا گونزالس)، قرار است کارکردی مشابه لو رفتن آرچی هیکاکس (مایکل فاسبندر) در «حرامزادههای لعنتی» داشته باشد اما نه هوشمندانه است و نه منطقی. ریچی حتی از موسیقی هم گاهی شبیه تارانتینو استفاده میکند اما اینجا خبری از آن تاثیرگذاری دراماتیکِ تارانتینو نیست.
حالا شاید شوخی به نظر برسد اما دو دههی قبل، ریچی و تارانتینو را با هم مقایسه میکردند، دو فیلمساز خوشسلیقه که به نظر میرسید آیندهی سینما از آن آنهاست. حالا اما فاصلهی این دو هنرمند معنادار است و شاید نام آنها تنها به این دلیل کنار یکدیگر شنیده شود که «وزارت جنگ ناجوانمردانه» بدون پنهانکاری از «حرامزادههای لعنتی» تقلید میکند. گویی یک عاشق واقعیِ سینمای تارانتینو، برای ادای دین به فیلمساز محبوبش، اثری سینمایی تولید کرده است؛ طرفداری که باید مطیع دستورات تهیهکننده هم باشد و قهرمانان قصهاش خراش برندارند تا اگر فیلم در گیشه پرفروش شد، همهی آنها در دنبالهاش حضور داشته باشند (اتفاقی که با فروش ضعیف فیلم رخ نخواهد داد). با این حال، گای ریچی را نباید سرزنش کرد، اگر صادق باشیم، حتی تقلید از تارانتینو هم آسان نیست، فیلمسازان متعددی در دو دههی اخیر تلاش کردهاند تا این کار را انجام دهد اما چند نفرشان واقعا به تارانتینو نزدیک شدهاند؟
ریچی دیگر یک فیلمساز مولف محسوب نمیشود و ظاهرا علاقهای هم ندارد که باشد؛ او مثل تارانتینو نگران میراثش نیست بلکه میخواهد فیلمهای سرگرمکننده بسازد و این کار را هم خوب انجام میدهد. با وجود این، هر سه فیلم اخیر او در گیشه شکست خوردهاند و تهیهکنندگان به هیچ فیلمسازی تا ابد فرصت نمیدهند؛ بنابراین چندان دور از انتظار نیست که او در نهایت بخواهد به فرم سابق بازگردد و مانند «جنتلمنها» (۲۰۱۹)، همان چیزی را بسازد که در آن استعداد دارد: آثار کمدی-جنایی بریتانیایی با سس مخصوصِ ریچی. «وزارت جنگ ناجوانمردانه» بخش زیادی از پتانسیل قصهی اصلی را هدر میدهد و قصهاش در بخشهای پایانی به آن نقطهی اوج مورد انتظار نمیرسد اما به رسالت اصلی سینما پایبند باقی میماند، یعنی فیلمی مفرح که به حاشیه نمیرود، به شعور مخاطب توهین نمیکند و حوصله سربر هم نیست.
نظر شما :