شکاف دوسوی آتلانتیک و فرآیند افول دنیای غرب

اروپای بیمار از امریکای قلدر کلافه است

۳۰ دی ۱۳۹۷ | ۱۱:۳۰ کد : ۱۹۸۱۲۳۹ اروپا نگاه ایرانی
بهاء الدین بازرگانی گیلانی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: اتحادیه و ناتو دو نهاد اساسی دنیای غرب هستند. مجموعا اروپایی ها اعتماد خود را به دولتمرد جدید کاخ سفید از دست داده اند و خوب می دانند که او فقط به پول فکر می کند، نه ارزشی می شناسد و نه دوست را از دشمن تشخیص می دهد. او به دلیل مناقشات پیش و پا افتاده و ناکارآمدی، اصلا در موقعیتی نیست که درصدد نجات ارزش های غربی که سخت به مخاطره افتاده، برآید و حداکثر بتواند فکری به حال آینده کشور خویش کند.
اروپای بیمار از امریکای قلدر کلافه است

نوشته: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، پژوهشگر و مترجم

دیپلماسی ایرانی: انقلاب 1789فرانسه، درادامه ظهور ناپلئون بناپارت و بیش از یک دهه جنگ های ناپلئونی، قاره اروپا را به ویرانه ای تبدیل کرد. بعد از شکست ناپلئون، قدرت های پیروز- اتریش، پروس، روسیه، بریتانیا- در 1814 و 1415 در وین گردهم آمدند و تصمیم گرفتند فرانسه را به هر قیمتی از دستیابی مجدد به قدرت مسلط نظامی بازدارند؛ همینطور نگذارند جنبش های انقلابی باردیگر پایه های قدرت پادشاهان اروپایی را متزلزل کنند. رهبران سیاسی قدرت های بزرگ اروپا، آن زمان، آن قدر عاقل بودند که نگذارند فرانسه، منزوی و به حاشیه رانده شود و این قدرت مقهور اروپایی را به فراست در قاره شریک و ادغام نگه داشتند. کنگره وین با این طراحی هارمونیک و ایجاد مفاهمه سیاسی که به "کنسرت وین" هم مشهور شد، توانست حدود یک قرن تا وقوع جنگ جهانی اول، سایه جنگ را از سر قاره دور کند و نظمی جهانی با هژمونی اروپا و اروپایی ایجاد کند. این دقیقا خلاف رویه ای بود که اروپایی ها با آلمان شکست خورده و تحقیر شده بعد از جنگ اول در پیش گرفتند و به بروز جنگ عالمگیر دوم مدد رساندند، یا بدتر رویه ای که اروپا و آمریکا با روسیه بعد از جنگ سرد در پیش گرفتند و هنوز به تداوم این سیاست انحصارطلبانه کم و بیش اصرار می ورزند.

نظم جهانیِ پس از جنگ جهانی دوم عمدتا بر دو مؤلفه موازیِ: یکی) جنگ سرد بین ایالات متحده و اتحاد شوروی بر مبنای بازدارندگی هسته ای دو ابرقدرت، و دیگری) نظام اقتصادی لیبرال و دموکراسی ها بنا نهاده شده بود که تجارت آزاد، توسعهاقتصادی و مبادلات شفاف پولی وجه مشخصه آن را تشکیل می داد. امروزه هر دو مولفه مورد اشاره دچار استحاله و اغتشاش شده است. جنگ سرد گرچه مدت هاست به انتها رسیده، لیکن نظم جهانی مبتنی برآن، به دلیل شکست غرب در انضمام انحصارجویانه روسیه در دنیای آزاد به عینه ناکام مانده است. نظام لیبرال نیز نه تنها با بازگشت روسیه به عرصه فعال سیاسی-امنیتی بین المللی و رشد اقتصادیِ شتابان و مقتدارانه چین، بلکه با عرض اندام قدرت های متوسط اقتدارگرا در اقصا نقاط عالم: فیلیپین، ترکیه، ایران، کره شمالی، شرق اروپا و امثالهم که مایل نیستند زیربار جنبه های مهم نظامات و ارزش های غربی بروند، به ضعف و تزلزل افتاده است. در این اثنا ظهور ممالک آشفته فاقد دولت، گروه های سازمان یافته تروریستی و باندهای مقتدر مواد مخدر نیز مزید برعلت شده است. تجارت آزاد جهانی با انواع چالش ها و منازعات تجاری، تعرفه های حمایتی، سرقت مالکیت معنوی، سوء استفاده ایالات متحده از دلار در اعمال فشار و تحریم علیه ممالک، همینطور انباشت بی سابقه دیون کشورها به ویژه ایالات متحده روبه روست و سازمان تجارت جهانی و دیگر نهادهای غربی عاجز از پاسخگویی به این همه چالش فزاینده و بی مهار هستند. از سوی دیگر روند جهانی شدن، دستیابی گروه ها به تکنولوژی های مدرن، تغییرات آب و هوایی، رشد ناسیونالیسم و پوپولیسم، همینطور بحران بزرگ مالی 2008 که عمدتا حاصل کسری ساختاری مالی و پولی در ایالات متحده بود، نیز بر چالش ها افزوده و همه و همه دست اندکارِ تخریب نظامات مستقر جهانی هستند. 

پس از جنگ دوم جهانی، نماد هرچه غرب و غربی، بر دو محور اصلی استوار بوده است: یکی ایالات متحده آمریکا و دیگری اروپای در حال اتحاد. همان ها که دهه های متمادی صلح و رفاه را برای دو سوی آتلانتیک به ارمغان آورده اند. از آغاز هزاره سوم این دو ستون دچار شکاف و تزلزل کم سابقه ای شده و پارادایم هژمونیک و مفاهمه جویانه "کنسرت وین"، دیرزمانی است که در شاکله سیاسی اروپا و آمریکا، از رنگ و رو زائل شده است. حالا بسیاری از متفکران، مصلحین، سیاستمداران و حتی اشخاص عادی در قاره اروپا به این نتیجه می رسند که سرنوشت اروپا و دنیای غرب برای رئیس جمهورِ عجیب و غریب آمریکا، به موضوعی علی السویه تبدیل می شود. دونالد ترامپ از برکزیت حمایت کرد و از خروج بریتانیا خوشحال شد، از فروپاشی اتحادیه اروپایی نیز خوشحال خواهد شد و بارها پیمان ناتو را بیهوده و بی ثمر دانست. اتحادیه و ناتو دو نهاد اساسی دنیای غرب هستند. مجموعا اروپایی ها اعتماد خود را به دولتمرد جدید کاخ سفید از دست داده اند و خوب می دانند که او فقط به پول فکر می کند، نه ارزشی می شناسد و نه دوست را از دشمن تشخیص می دهد. او به دلیل مناقشات پیش و پا افتاده و ناکارآمدی، اصلا در موقعیتی نیست که درصدد نجات ارزش های غربی که سخت به مخاطره افتاده، برآید و حداکثر بتواند فکری به حال آینده کشور خویش کند. ترامپ از موافقت نامه آب و هوایی پاریس خارج شد و موافقت نامه هسته ای با ایران را که اروپا تمام توان و حیثیت خود را پشت آن گذاشت و از قِبَلِ آن برای خود مایه و اعتباری کسب کرد در چشم به هم زدنی، به هم زد. حالا می خواهد از سوریه و افغانستان خارج شود، تصمیمی که اروپا با تشویش و نگرانی، عواقب آن را دنبال می کند. در این حیص و بیص حالا بسیاری از اروپایی ها از خود می پرسند که آیا اوضاع در سال 2019 می تواند بهتر شود و مخالفان ترامپ در واشنگتن و اکثریت دموکرات، در کنگره می توانند کاری بکنند تا دستان رئیس جمهوری آمریکا را کوتاه تر کنند؟ از آن طرف سوال دیگری هم مطرح است که آیا رهبران اتحادیه اروپایی اساسا قادر خواهند بود بالاخره از لاکِ سال ها حرف زدن های خشک و خالی به درآیند و دست به اقدامات موثرتری در اروپا بزنند؟ ناظران بین المللی مسائل آمریکا نگاه مساعدی به تغییر اوضاع در ایالات متحده ندارند. آنها روند پیچیده تحولات را به سوی نااطمینانی کامل و رادیکالیسم می بینند و مجموعا شیفت سیاسی غیرقابل پیش بینی ای را درآمریکا به رهبری سفیدها، ناسیونالیست ها و اوانجلیست های افراطی انتظار می کشند. این ناظران کنار زدن ترامپ و ترامپیسم از دائره قدرت را فقط یک آرزو و به دور از واقعیات موجود در آن سوی آتلانتیک ارزیابی می کنند. 

در این سو، طرف دیگر آتلانتیک، حال و روز اروپا نیز هیچ مساعد نیست. نگاه اجمالی ذیل به تازه ترین تحولات سیاسی در اروپا و اتحادیه اروپایی پاسخ مثبت به سوال تغییر روند را با تردید جدی مواجه می کند:

واقعیت ماجرا این است که اروپا فقط دور خود می چرخد و ناتوان از حل عاجل ترین معضل پیش رو، یعنی مسائل پناهندگان است و نمی تواند کارِ رفرم در مقررات پناهندگی و یکپارچه سازی قوانین مربوطه را به سرانجام برساند. اتحادیه اصلا نتوانسته مرزهای خارجی خود را حفاظت کند و گسترش سپاه حفاظتی مرزها از 2000 به 10000 نفر را از سال 2020 به 2027 به تعویق انداخته است. وحدت اقتصادی و پولی با کندی تمام به پیش می رود. خروج بریتانیا از اتحادیه که برای 29 مارس 2019 برنامه ریزی شده، مثل بختک روی بروکسل افتاده و در شرایط بن بست فعلی، برگزاری رفراندوم دوم شاید خیلی هم دور از انتظار نباشد. 

نقش ژئویولیتیکی اتحادیه اروپایی هرچه ضعیف تر می شود. اروپایی ها قرارداد مینسک در باره اوکراین و موافقتنامه هسته ای با ایران را راه اندازی کردند اما اصلا در موقعیتی نیستند که به تحقق و اجرای مفاد آن دو کمکی کنند. سیاست خارجی اتحادیه زبان واحد و یکپارچه ای ندارد. سیاست آفریقایی اتحادیه نصف و نیمه، بین کمک های توسعه ای و دفاع مهاجرتی معلق مانده و از راهبرد سیاسی واحد در قبال چینِ پیشتازنده در سیاست جهانی هم خبری نیست. یک ایمانوئل مکرون تازه وارد، از ایجاد ارتش واحد اروپایی سخن به میان آورد، اما برلین چنان سرد و چین به ابرو از آن استقبال کرد! که در محافل اروپایی خود به مضحکه ای تبدیل شد. همه به قدرت ابداعات تکنولوژیکی اروپایی ها غبطه می خورند، اما از سیاست فنآوری اروپایی در ایجاد کمپانی های جدید بزرگ و خلاق- نظیر زمانی ایرباس و یا آژانس فضایی اروپایی- که بتواند درعرصه های مدرن و چالشی مثل هوش مصنوعی، خودروی برقی، بیوتکنولوژی، موبایل اینترنت نسل آخر (5G) وامثالهم عرض اندام کند، خبری نیست. دست اروپا در این عرصه ها در رویارویی با چینی های حریص و مشتاق و پولدار خیلی خالی است. اتحادیه اروپایی ناتوان از راه اندازی سیستم نقل و انتقالات پولی بین المللی است تا مستقلا در مقابل ساختار پرداختی سوئیفت که دلار بر آن مسلط است عمل کند و بتواند در مقابل باج خواهی های واشنگتن بایستد. 

حالِ اتحادیه از لحاظ تحولات درون اتحادیه ای نیز خوش نیست. مدتها بود که جبهه ملی ماری لوپنِ فرانسوی، تنها حزب راست افراطی با شانس سیاسی واقعی در اروپا محسوب می شد، اما حالا سیاست مداران ناسیونالیست-پوپولیستِ غیر لیبرال در مجارستان، لهستان و رومانی قدرت را به دست گرفته اند. در ایتالیا نیز همین طور و در آلمان حزب راستگرای افراطی "آلترناتیو برای آلمان" مخصوصا در شرق کشور به پیش می تازد. چند ماه دیگر قرار است انتخابات پارلمان اروپا برگزار شود. ناظران معتقدند که از 705 کرسی، پوپولیست های راست بین 100 تا 150 کرسی را تصاحب خواهند کرد. بسیاری از تحلیلگران و راهبرد نویسان اروپایی نگران قحط الرجالی در اروپا هستند زیرا سیاستمداری را نمی بینند که بتواند اروپا را از چنین وضعیت "فلاکت باری" خارج کند، آنها که در عصر بالندگی اروپا به وفور پیدا می شدند. موتور محرکه آلمان-فرانسه که 60 سال تمام اتحادیه را به پیش راند به پت پت نیافتاده که اصلا خاموش کرده است. امانوئل مکرون که با برنامهجاه طلبانه اش، سودای برپایی رنسانس در اتحادیه را داشت با اعتراضات جلیقه زردها با شکست کامل بدرقه شده و آنجلا مرکل آلمانی نیز تحت فشار جناح های سیاسی داخلی از توش و توان افتاده و به نظر می رسد قدرتش در اروپا حتی از خانه نیز بیشتر صدمه دیده است. 

ذکر قولی از ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا که بر یافته "تلخی" انگشت گذاشته، واقعیات بسیاری را روشن و سخن را برای فهم اصحاب اندیشه و اندرز به سیاستمداران کوتاه می کند: "بالاخره، حتی بهترین نظامات جهانی نیز قهرا به انتهای خود می رسند….. برخی ممالک اعتلا پیدا می کنند و برخی ها به زوال می افتند. این ناشی از قابلیت های دائما در حال دگرگونی است، خواست و اراده برخی فروکش می کند و بلندپروازی برخی دیگر آغاز می شود. هرج و مرج و فلاکت غیرقابل اجتناب نیست اما اگر با افول و زوال، به نحو بدی مقابله شود، ای بسا نتیجه فاجعه آمیز باشد."

کلید واژه ها: اتحادیه اروپا ایالات متحده امریکا دونالد ترامپ


( ۵ )

نظر شما :