به بهانه واکنش هایی که به سخنرانی نماینده مهاباد شد
نماینده مجلس و تجزیه طلبی؟!
صلاح الدین خدیو، کارشناس مسائل منطقه و امور کردی
دیپلماسی ایرانی: نطق قبل از دستور جلال محمودزاده، نماینده مهاباد در صحن علنی مجلس واکنشهای گوناگونی را برانگیخت؛ از تحسین و همدلی تا تخطئه و بدگویی!
قبل از هر چیز باید بگویم با این نوع خطابه ها که به سنتی آشنا در کارنامه ادوار نمایندگان کرد تبدیل شده است، همدلی چندانی ندارم. رویه ای که در سالهای اخیر برخی نمایندگان ترک هم به پیروی و تقلید از آن برخاسته اند.
این خطابه های منبری اغلب وجوه رتوریک و زبان آورانه شورانگیز داشته ولی کمتر ایده سیاسی روشنی را نمایندگی می کنند و به همین خاطر حساسیت چندانی هم میان دستگاه های ناظر و مترصد رفتار نمایندگان بر نمی انگیزند.
چه آنها هم نیک می دانند زیان و خطرات راهبرد " بگو ولی انجام نده" به مراتب کمتر از راهبرد کاربردی و عمل گرایانه "نگو ولی انجام بده" است.
با این وجود فضای رسانه ای به نحو کم سابقه ای به نطق پیشگفته واکنش نشان داده و گوینده آن را به اوصافی متهم کرده که نه در مخیله وی و نه هیچ یک از موکلان و همشهریانش نمی گنجد.
دلیل اصلی این سوء تفاهمات و تفاوت در برداشتها چیست؟
یک دلیل عمده البته کمبود ارزشهای مشترک مورد مباهات و فخر است. ارزشهای مشترک و مورد پسند عموم به دلیل تفسیرها و برداشتهای مختلف و متضاد از تاریخ و فرصتهایی که برای یک تاریخ نگاری علمی، جامع و دموکراتیک از دست رفته، کمتر مجال قوام و استحکام یافته اند.
حتی درباره تاریخ باستان نیز که علی القاعده باید هیجان و احساسات کمتری بر انگیزد، میزان حساسیت ها و جبهه گیریها فراتر از حد معمول است. همین روزها بود که یک مقام ارشد نظامی به شدت کوروش هخامنشی را نواخت.
نقطه عزیمت وی در تخطئه کوروش البته هویت اسلامی و دستکم گرفتن تاریخ پیش از اسلام ایران بود، اما سخنانش با مقاصدی جداگانه با هلهله و استقبال بخشی دیگر از ایرانیان روبه رو شد که کوروش را درست یا غلط نماد دیگری قومی می دانند. درباره ایران سده های میانه نیز وضعیتی کمابیش مشابه حکمفرماست.
گویی قراردادی نانوشته میان تمامی طیف های فکری و سیاسی و اپوزیسیون و پوزیسیون برای مسکوت گذاشتن و نادیدە گرفتن صبغه سنی این برش مهم از تاریخ وجود دارد. صبغه ای که البته به دلیل وجه تمدن ساز و معرفت آفرین آن، نادیده گرفتنی نیست و تاراندن آن از حافظه و درک جمعی، به کوررنگی و نسیان های فکری بزرگتر می انجامد.
در این زمینه اگر بگوییم نمی دانند شاید سخنی دقیق نباشد، اما پربیراه نیست اگر گفته شود که کمتر کسی دوست دارد که بداند فردوسی، رودکی، خیام، مولوی، سعدی، حافظ، جامی، نظامی، ابن سینا، رازی و ...سنی مذهب بوده اند.
نطق نماینده مهاباد نیز حکایتی مشابه دارد.
شاید اگر وی از قاضی محمد نام نمی برد، سخنانش این گونه دستمایه نقد و ملامت قرار نمی گرفت.
قاضی محمد بی اغراق محبوب ترین شخصیت سیاسی کرد نه تنها در کردستان ایران، بلکه در تمام حوزه های کردنشین خاورمیانه است.
اگر درباره یک شخصیت تاریخی داوریهای مختلف و متضاد صورت گیرد و دوستی و دشمنیهای افراطی برانگیزد، پدیده غریبی نیست.
در خیلی از کشورها، تاریخ معاصر پرونده ای گشوده است و زمان زیادی می برد تا اجماعی ملی روی مهمترین فرازها و شخصیت های آن به دست آید.
در مقام مثال روسیه تا به امروز تکلیف خود را با استالین و میراثش روشن نکرده است. حتی حکومت فعلی خواسته و ناخواسته بیش از روسیه دوران گورباچف و یلتسین این دیکتاتور خونریز را می ستاید.
در اسپانیا نیز چهل و سه سال پس از گذار دموکراتیک و هشتاد سال پس از جنگ داخلی نام فرانکو هنوز تابو و مناقشه برانگیز است.
در ایران خودمان بازی شطرنج مصدق و کاشانی هنوز ادامه دارد و تاریخنگاری جنبش ملی شدن صنعت نفت، هر روز برگه و کارت جدیدی رو می کند و جلو کلیشه های قهرمان و ضد قهرمان مرسوم علامت سوال های بزرگ می گذارد.
به موازات این تاریخ نگاری رو به پیشرفت و رو شدن اسناد و مدارک جدید، یک روند تاریخ اندیشی هم در محافل فکری و روشنفکری در حال پوست انداختن است.
بازاندیشی و تجدید نظر درباره شخصیت و جایگاه کسانی چون فروغی، قوام السلطنه و حتی پهلوی اول محصول این اندیشه ورزیهای تاریخی است.
تاریخ معاصر کردستان اما شوربختانه سهم چندانی از این روشن گریها نبرده است. در حالی که اگر نه یک بازنگری رادیکال، اما دستکم اعمال تعدیل هایی میانه روانه در نگرش های مستقر ضرورتی علمی و اخلاقی است.
برای قاضی محمد البته این بازاندیشی دشواری کمتری دارد. وقتی مبارزه برای راندن کسی از تاریخ از ابتدا نافرجام و محکوم به شکست است، قرار دادن وی در جایگاه مناسب تاریخی اش عاقلانه تر و مقرون به صرفه تر نیست؟
طبیعی است که طرف های سیاسی بکوشند تفسیری مطابق مصالح و به دلخواه خود از روندهای تاریخی بدست دهند. اما آیا می توان اسناد و مدارک موجود را نادیده گرفت؟
شرط اول در هر بازنگری از این قسم، تاریخ نگاری بیطرفانه و محققانه است اما با تاریخ نگاری سیاسی و حزبی کار تمام نمی شود، همان گونه که نباید فرضا کارهای جمیل حسنلی را درباره فرقه دموکرات، فصل الخطاب و نقطه پایان دانست.
تاریخ نگاری حتی با نهایت دقت کرونولوژیک، بدون تاریخ اندیشی و بررسی رابطه علی رویدادها ناقص و ابتر می ماند و در غیاب این اندیشه ورزیها خطاهای ادراکی و معرفتی بزرگ رخ می نمایانند.
به فرض مثال بزرگترین مدرک تجزیه طلبی قاضی، استفاده از عنوان جمهوری است.
اما جمهوری کردستان در داخل نظام پادشاهی اصطلاحا مشروطه چه معنایی دارد؟
آیا رهبران کرد متوجه این امر متناقض نما نبودند؟
جواب البته که خیر است! اینجاست که تاریخ اندیشی و بررسی علی رویدادها به کار می آید.
جمهوری کردستان و حکومت ملی آذربایجان تقلیدی از جمهوریهای شوروی سابق بودند که تحت سیطره حکومتی متمرکز و مقتدر در مسکو الگوی حل مساله ملی به شمار می رفتند. ولایاتی که وجه ممیزه شان با استانهای ایران در داشتن ساختارهای حقوقی خالی از قدرت بود.
شاهد این مدعا این است که هر دو تشکیلات در تمام ماههای پس از اعلام موجودیت به جای دوری گام به گام به تهران نزدیکتر شدند.
در نگاه حزب توده و جامعه روشنفکران هوادارش نیز "جنبش دموکراتیک آذربایجان" استعاره ای بود برای رهایی ایران نه تجزیه و جداسری از آن.
توجه شود، سخن بر سر ارزش گذاری و داوری درباره نیک و بد این مدعیات نیست، بلکه یادآوری بازنگری در نگرشهای تاریخی حاکم بر این حوزه است.
جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان هم نمونه ای مشابه است که از دل نهضت جنگل به در آمد. روشن است که با نگرشی که اشاره شد، امکان آن وجود دارد که میرزا را هم تجزیه طلب خواند. اما روایت تاریخی حاکم به وی جایگاه قهرمان استقلال ایران بخشیده و بازستانی آن از وی به سادگی ممکن نیست.
حتی می توان این داوری را به گونه ای به شیخ محمد خیابانی و آزادیستان وی هم تسری داد و از این بابت او را سرزنش کرد که فرقه دموکرات بعدا کوشید خود را به او منتسب کند.
تناقض شگفت انگیزی است البته! شیخ و میرزا از دست محتسب و شحنه می گریزند و در گوشه ای دنج از روایت رسمی جاخوش می کنند، بختی که با قاضی و ملا یار نیست و این شوربختی البته شامل تحسین کنندگان و مدافعانشان هم می شود.
نظر شما :