سی و چهارمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

روزی که اعضای حزب بعث دست به اسلحه بردند

۰۹ مهر ۱۳۹۳ | ۱۳:۵۷ کد : ۱۹۳۸۸۸۶ ترجمه برگزیده خاورمیانه
فضا متشنج شد و بحث بالا گرفت و سیگنال هایی رد و بدل شدند و کار به جایی رسید که بیشتر افراد حاضر دست به سلاح هایشان بردند و خود را آماده هر گونه احتمالی کردند.
روزی که اعضای حزب بعث دست به اسلحه بردند

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی وچهارمین بخش آن را می خوانید:

طرح شما چه می گفت؟

ما سلاح های نظامی در اردن داشتیم. تصمیم گرفتیم که وزیر دفاع، ابراهیم داوود به سراغ آنها برود تا به طور سری آنها را ارسال کند، هم زمان اعضایی از دفتر نظامی در حزب او را دستگیر کنند و او را مجبور کنند که به اسپانیا برود. هم زمان بخش دوم طرح که مربوط به نایف می شد مطابق با آن چه در اردن اتفاق می افتاد را اجرا کنیم.

بعد چه شد؟

در 30 ژوئیه داوود دستگیر شد و به زور به اسپانیا فرستاده شد. هم زمان قصه نایف تمام شد. همیشه عادت بر این بود که نخست وزیر برای صرف ناهار به کاخ برود. بعد از ناهار با بکر به دفتر او بروند و درباره بعضی امور کشور بحث و تبادل نظر کنند. در 30 ژوئیه بعد از صرف ناهار وارد دفتر شد در حالی که با او صالح مهدی عماش نیز بود. بر اساس طرح من و صدام وارد شدیم در حالی که در دست هر کدام از ما یک مسلسل بود و از نایف خواستیم که تسلیم شود. در ابتدا سرکش بود و سعی کرد که تفنگش را بیرون بیاورد اما نتوانست. بعدش به التماس افتاد و گفت که من خانواده و بچه دارم.

می بایست فورا طرح را اجرا می کردیم. نایف نظامی بود و نخست وزیر و می بایست او را طوری از کاخ خارج می کردیم که هیچ کدام از نگهبانانش متوجه نشوند. به او گفتیم که باید طوری خارج شود انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است و اگر کوچکترین اشاره ای به نگهبان ها و نظامی ها کند او را خواهیم کشت. نایف به همراه صدام سوار ماشین شد در حالی که صدام دائما تکرار می کرد اگر بخواهد مقاومت کند او را می کشد. ماشین از در پشتی کاخ خارج شد و نایف را به مقامات تحویل داد در حالی که هواپیما منتظر او بود تا کشور را ترک کند.

درگیری ها تمام شد، بعد چه چیزی تغییر کرد؟

قدرت به دست حزب افتاد. اعضای رهبری قُطری که من هم یکی از آنها بودم اعضای شورای رهبری انقلاب شدند. دولت جدید تشکیل شد و من هم یکی از اعضای آن شدم. حماد شهاب وزیر دفاع شد و صالح مهدی عماش وزیر کشور و علاوه بر آن معاون رئیس جمهور شد. اما صدام وارد دولت نشد. او یکی از اعضای شورای رهبری انقلاب و یکی از رهبران قطری بود. منتظر فرصت بود که این فرصت هم زیاد طول نکشید که فراهم شد.

به نظرت بارزترین اتفاق بین 1968، زمان تسلیم حکومت تا 1970 چه بود؟

بی شک انتخاب صدام به عنوان معاون رئیس شورای رهبری انقلاب چند ماه بعد از گرفتن قدرت بود. اتفاقی بزرگ و خطرناک بود برای این که جریان حوادث را تغییر داد و عراق را به سمتی برد که دیدیم چگونه در آن به سر برد. این اتفاق باعث فاجعه شد.

چگونه آن اتفاق افتاد؟

بعد از 30 ژوئیه ما شدیم اعضای شورای رهبری انقلاب و هم زمان اعضای رهبری قطری ]حزب بعث[. ما جلسات دوره ای برای هر دو هیئت برگزار می کردیم. در اولی امور کشور را بررسی می کردیم و در دومی امور حزب. هر عضو پیشنهادی را مطرح می کرد تا در دستور العمل شورای رهبری انقلاب قرار بگیرد و امور را با آرامش و به روال عادی بررسی می کردیم. در آن روز سوالی مطرح شد: در صورتی که رئیس جمهور احمد حسن البکر خارج از کشور باشد چه کسی جای او را می گیرد؟ ما معاون رئیس جمهور داشتیم که صالح مهدی عماش بود اما چیزی به اسم معاونت ریاست شورای رهبری انقلاب نداشتیم. گفتیم این موضوع را بعدا بررسی می کنیم. به این مساله زیاد توجه نمی کردیم و هیچ وقت فکر نمی کردیم که روزی این منصب مهم می شود.

به نوعی همه هم نظر بودند که شخص شایسته برای این سمت صالح مهدی عماش است. بنا به یک سری دلایل هدفمند: عمق تجربه و سن بالا و ورود او به کادر رهبری ملی قبل از آن که دیگران به آن وارد شوند و داشتن مسئولیت وزارت دفاع در 1963.. وانگهی او آدم این مرز و بوم بود و فرهنگ بالایی داشت و از درجه نظامی بالایی برخوردار بود. بررسی این موضوع بارها به تعویق افتاد. به این دلیل که اصرار داشتند بیشتر به بندهای دیگری که به زندگی مردم مربوط می شد، توجه کنند.

در آن روزها در یکی از جلسات بکر صحبت را آغاز کرد و گفت: «ما قدرت را گرفتیم در حالی که این کشور کشور مهمی است و حوادث اسفناکی را به روی خود دیده است و وجهه آن نزد برادران عرب کم نور است. من پیشنهاد می دهم اگر مانعی ندارید بعضی از برداران را مامور کنیم که یک سری سفرهای عربی انجام دهند و در خلال آنها پیام هایی را از رئیس جمهور برای دیدار با مسئولان و برگزاری کنفرانس های مطبوعاتی برگزار کنند.» دیدیم پیشنهادهای به جایی است، برای همین علی صالح مهدی عماش انتخاب شد تا سفرهایی را به کشورهای غرب جهان عرب انجام دهد. و بکر پیشنهاد داد که مروان التکریتی بعد از بازگشت عماش سفری را به کشورهای عربی حوزه خلیج ]فارس[ انجام دهد.

عماش سفر کرد، دو روز بعد از آن بکر ما را برای یک نشست فوق العاده برای شورای رهبری انقلاب صدا کرد. فراخوان به انجام چنین نشست هایی انجام نمی شد مگر در حالت وجود خطر یا توطئه یا مساله ای تا همین اندازه مهم. در ابتدای جلسه بکر با حسرت و درد صحبت کرد، گفت که به اطلاعات موثقی دست یافته است که نشان می دهد مهدی صالح عماش علیه حزب و انقلاب توطئه می چیند و تلاش می کند تا حکومت حزب را سرنگون کند. و از حضار خواست تا تصمیم مناسب را بگیرند.

حرف بکر مثل یک بمب بود و به سرعت چند دستگی در میان افراد حاضر در جلسه به وجود آمد. یک گروه می خواست به اصول عادی پایبند باشد و می گفت در غیاب متهم و بدون شنیدن اظهارات او نباید تصمیمی گرفته شود. پیشنهاد دادیم که عماش بازگردد و او را در برابر این اتهام قرار دهیم و بشنویم که چگونه از خودش دفاع می کند و اگر قانع نشدیم تصمیم مناسب را بگیریم. طرف دیگر بر ضرورت اتخاذ تصمیم به اعدام اصرار داشت از اعضای این گروه می توان به طه یاسین رمضان و عزت ابراهیم الدوری اشاره کرد. صدام تلاش می کرد خود را به گونه ای نشان دهد که زیاد برای اتخاذ چنین تصمیمی هیجان زده نیست. فضا متشنج شد و بحث بالا گرفت و سیگنال هایی رد و بدل شدند و کار به جایی رسید که بیشتر افراد حاضر دست به سلاح هایشان بردند و خود را آماده هر گونه احتمالی کردند. حقیقت این است که ما برداشت کردیم که مسلسل می تواند از روی عماش شروع شود و بعد به سراغ دیگران بیاید.

بعد از بحث و سر و صدا بکر صحبت کرد. گفت: من موافقم که تصمیم گیری در این زمینه به تعویق بیفتد تا زمانی که صالح مهدی عماش برگردد. گروهی که می خواست تصمیم در این زمینه تا زمان بازگشت این فرد به تعویق بیفتد فکر کرد که نظرش برد. و گفتیم که به این ترتیب عقل بر بی احتیاطی و تصمیم های بی پروا پیروز شد. بعد از دو یا سه روز، در حالی که همچنان عماش در غرب جهان عرب بود، جلسه عادی شورای رهبری انقلاب برگزار شد. بحث بر سر دستور کار را آغاز کردیم تا این که رسیدیم به بند متعلق به تعیین معاون شورای فرماندهی انقلاب. بکر بند را خواند و پرسید چه کسی دوست دارد خودش را نامزد کند. ما فکر می کردیم که عماش شایسته این سمت است، اما چه کسی جرات داشت نام کسی را مطرح کند که متهم به کار بر روی سرنگونی حکومت حزب و انقلاب بود. تنها مطرح کردن نام این فرد به معنای در معرض اتهام قرار دادن خود برای هم دستی با او در توطئه مذکور بود. به محض این که بکر حرف خود را بر سر این سوال به پایان رساند یکی از اعضای حزب دستش را بالا برد و گفت من رفیق صدام را نامزد می کنم. این عضو طه یاسین رمضان بود. به دنبال او عزت ابراهیم هم نامزدی او را تایید کرد. به این ترتیب صدام به عنوان معاون شورای فرماندهی انقلاب تعیین شد، برای همین ما هم سکوت اختیار کردیم.

در این جا باید اعتراف کنم که انتظار نداشتیم که این منصب نقش خطرناکی داشته باشد. فکر می کردیم منصبی سمبلیک و شکلی باشد اما آن چه شد بر عکس بود. به محض صدور تصمیم برای تعیین صدام عملیات تقسیم قدرت میان صدام و رئیس جمهور آغاز شد. به این ترتیب محوری متولد شد که قدرت را در اختیار داشت و دیگران را صرفا کارمند قلمداد می کرد. قدرت میان دو نفر خلاصه شد. شکست رقم خورد و همه چیز به حساب و کتاب های عشایری و طایفه ای بازگشت و شورای رهبری انقلاب و اعضای رهبری قطری حزب از دایره تصمیم گیری ها خارج شدند. به اعتقاد من فاجعه از این جا آغاز شد. اگر صدام یک عضو ساده در کادر رهبری باقی مانده بود آن چه مرتکب شد را مرتکب نمی شد.

و صدام از این جا رفت که تصمیم ها را به تنهایی بگیرد؟

بله. او دیگر معاون ریاست شورای رهبری انقلاب و عضو کادر رهبری قطری حزب و ناظر بر دستگاه امنیتی شده بود.

ادامه دارد...

ترجمه: سید علی موسوی خلخالی

انتشار اولیه: جمعه 4 مهر 1393 / باز انتشار : چهارشنبه 9 مهر 1393

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۱ )

نظر شما :