به مناسبت چهلمین سال انتشار «یادداشتهای روزانه ژنرال آیرون ساید»
چه کسانی قزاق گمنام را بر ایران مسلط کردند؟
در سال 1352 کتابی به زبان انگلیسی منتشر شد با نام «شاهراه فرماندهی: یادداشت های روزانه سرلشکر سِر ادموند آیرون ساید، 1922-1920» ؛ که نام لرد آیرون ساید، پسر ژنرال آیرون ساید، به عنوان «ویراستار» کتاب بر آن درج شده بود.
در سال های پسین، کتاب فوق مورد توجه مورخان و علاقه مندان به تاریخ سیاسی و سیاست و مکرر مورد استناد قرار گرفته است. در نظر اول، گمان می رود که انتشار یادداشت های روزانه ژنرال آیرون ساید، در مقطع زمانی کودتای 3 اسفند 1299، رازی از رازهای بزرگ تاریخ ایران را آشکار کرده است. ولی با گذشت زمان روشن شد که این کتاب نه برای روشنگری، بلکه با انگیزه گمراه کردن ما در شناخت حقایق تاریخی تدوین و منتشر شده است.
ژنرال آیرون ساید از 4 اکتبر 1920 تا 17 فوریه 1921، کمتر از چهار ماه و نیم فرمانده قشون بریتانیا در شمال ایران (نورپرفورس) بود و در همین سمت بود که به دستور وزیر جنگ وقت بریتانیا، (سِر وینستون چرچیل)، مقدمات کودتای 3 اسفند 1299/ 21 فوریه 1921 را فراهم آورد و اندکی پیش از وقوع کودتا از ایران خارج شد.
٭٭٭
«نورپرفورس»، NORPERFORCE مخفف نام «قشون شمال ایران»، North Persia Force قشونی است که در سال 1918 بریتانیا در شمال ایران، به منظور مقابله با انقلاب بلشویکی 1917 روسیه و حمایت از جنگ «ژنرال های سفید» علیه بلشویک های «سرخ» ، ایجاد کرد. این مأموریت پیش تر با ژنرال دنسترویل و قشون کوچک تر او در ایران بود که «دنسترفورس» Dunsterforce نامیده می شد. در 16 سپتامبر 1918 ژنرال دنسترویل به هند فراخوانده شد و سرلشکر تامسون به عنوان نخستین فرمانده «نورپرفورس» منصوب شد.
حمایت از «روس های سفید» و جنگ با بلشویک ها بر بریتانیا خسارت فراوان وارد کرد. هزینه این جنگ فقط در ایران سالیانه 30 میلیون پوند بود که در آن زمان رقم سنگینی به شمار می رفت. وخامت وضع اقتصاد بریتانیای پس از جنگ جهانی اول اجازه تداوم این سیاست را نمی داد. به علاوه، آنفلوانزای سال های 1919-1918، که منجر به مرگ حدود 21 میلیون نفر در سراسر جهان شد، ایران را نیز به کام خود کشید و نیروهای انگلیسی- هندی را با خطر مرگ جمعی مواجه کرد. بدین سان، هم دولت لندن و هم حکومت هند بریتانیا، که بخش عمده 6 هزار نیروی هندی «نورپرفورس» را تأمین می کرد، تصمیم به خروج نیروهای خود از ایران گرفتند.
ژنرال آیرون ساید با این مأموریت وارد ایران شد و فرماندهی قشون را به دست گرفت. اندکی پس از ورود آیرون ساید، در نوامبر 1920 «روس های سفید» در جنگ با بلشویک ها با شکست نهایی مواجه شدند و کارشان پایان یافته تلقی شد. در فوریه 1921 آیرون ساید، پس از اتمام مأموریت خود و انتقال بخش عمده نیروهای انگلیسی- هندی، فرماندهی «نورپرفورس» را به ژنرال سِر جورج کُری واگذار کرد و خود از ایران خارج شد. همزمان با خروج او طرح کودتا آغاز شد و در 3 اسفند 1299/ 21 فوریه 1921 فوج قزاق، به فرماندهی میرپنج (سرتیپ) رضا خان، تهران را اشغال کرد.
بدین سان، دولت محلل سید ضیاءالدین طباطبایی بر احمد شاه تحمیل شد. دو ماه پس از کودتا، در 21 آوریل 1921 «نورپرفورس» به طور کامل از ایران خارج شد و تمامی سلاح ها و مهمات و سیورسات خود را به قشون قزاق داد. این سرآغاز فرایندی چهار ساله است که به خلع قاجاریه و استقرار سلطنت پهلوی انجامید.
انحلال «نورپرفورس» با کودتا ارتباط مستقیم داشت زیرا از این پس مأموریت مقابله با بلشویسم را نه نیروهای رسمی بریتانیا و با پول دولت بریتانیا، بلکه نیروهای ایرانی و با پول دولت ایران، به عهده گرفتند.
٭٭٭
جایگاه ژنرال آیرون ساید در تاریخ معاصر ایران رازی نامکشوف نبود. پیش از انتشار «شاهراه فرماندهی» ، بویژه در سال های پس از سقوط رضا شاه، بسیار کسان درباره نقش ژنرال دنسترویل و ژنرال آیرون ساید در برکشیدن رضا خان و کودتای 1299 نوشته بودند. بنابراین، انتظار می رفت انتشار یادداشت های روزانه ژنرال آیرون ساید ابهامات موجود را در این زمینه مرتفع کند و متنی قابل استناد به دست دهد. متأسفانه چنین نبود.
در اسنادی که در زمان انقلاب از خانه اسدالله علم، وزیر دربار و دوست صمیمی محمدرضا شاه و سِر شاپور ریپورتر، پسر سِر اردشیر ریپورتر- مسئول شبکه های اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران در زمان کودتا، به دست آمده، اوراقی موجود است که اصالت کتاب «شاهراه فرماندهی» را مخدوش می کند. مهم ترین این اسناد، دستنویسی است با عنوان «خاطرات فیلد مارشال لرد آیرون ساید فقید» که حاوی چند برگ از یادداشت های روزانه ژنرال آیرون ساید است.
در سال 1373 مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، که اندکی بعد به «مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» تبدیل شد، این اوراق را به همراه ترجمه جدیدی از کتاب «شاهراه فرماندهی» ، با عنوان «خاطرات سری آیرون ساید» ، منتشر کرد. ترجمه اوراق فوق در صفحات 384- 321 کتاب فوق درج شده است. ارائه نامناسب این سند مهم سبب شد تا تحت الشعاع متن مفصل کتاب «شاهراه فرماندهی» قرار گیرد. توضیحات مقدمه کتاب نیز رسا نیست و چندان روشن نمی کند که متن دستنویس یافت شده در خانه علم چه اهمیتی دارد و تفاوت های اساسی آن با متن منتشر شده با عنوان «شاهراه فرماندهی» چیست.
به این دلیل، به مهم ترین موارد اشاره می کنم. شماره صفحات ذکر شده در زیر، ارجاع به کتاب «خاطرات سری آیرون ساید» (1373) است:
درمتن دستنویس به تلاش وزارت جنگ بریتانیا برای تسلط
همه جانبه بر ایران به رغم مخالفت وزارت خارجه بریتانیا اشاره شده است. توضیح این که در آن زمان در دولت دیوید لوید جورج میان جناح «صهیونیستی» دولت، که افرادی چون وینستون چرچیل (وزیر جنگ) و ادوین مونتاگ (وزیر امور هندوستان) و لرد ردینگ (نایب السلطنه هندوستان) به آن تعلق داشتند و لرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا، بر سر مسأله ایران اختلاف شدید وجود داشت. در این زمان، هرمن کامرون نورمن 48 ساله (متوفی 1955) ، وزیر مختار جدید بریتانیا در ایران، که جایگزین سِر پرسی کاکس شده بود، از دستورات لرد کرزن اطاعت نمی کرد و پنهان از مقام های مافوق خود طرح سرویس اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا، که متولی امور اطلاعاتی در ایران بود و وزارت جنگ را برای کودتا دنبال می کرد؛ یعنی در خفا تابع منویات و نقشه های چرچیل و لرد ردینگ بود نه کرزن.
یادداشت های 29 اکتبر 1920: «من وزارت جنگ را که در پی کسب نفوذ همه جانبه در ایران است و ظاهراً وزارت خارجه از آن غافل است سرزنش نمی کنم.» (ص 327)
یادداشت های 30 اکتبر 1920: «نورمن می گوید کرزن از برکناری استاروسلسکی بسیار خشمگین است. او دوست دارد که وزرای مختارش از دستورهای تلگرافی وی اطاعت کنند. او از اقدامات خودسرانه آن ها خشنود نیست.» (ص 327)
یادداشت های 31 اکتبر 1920: «به نورمن گفتم که تهاجم گسترده ای از سوی بلشویک ها مثلاً از استرآباد صورت نخواهد گرفت.» (ص 328)
یادداشت های اول نوامبر 1920: «کرزن بحق از دست نورمن بینوا عصبانی است. او [نورمن] رونوشت تلگرافی را که کرزن برایش ارسال داشته و در آن از برخورد خشن و غیردیپلماتیک وی با روس ها انتقاد کرده، برایم فرستاده است. (ص 332)
یادداشت های دوم نوامبر 1920: «من تمامی خصوصیات مردم ایران را مطالعه کرده ام. رضا خان فرمانده آتریاد تبریز بی تردید یکی از بهترین هاست. اسمایس رضا خان را فرمانده واقعی صحنه قلمداد می کند.» (ص 335)
یادداشت های سوم نوامبر 1920: «تلاش می کنم تا سازمان اطلاعات را سامان دهم... ما دستگاه شنود فوق العاده ای در اختیار داریم که به وسیله آن می توانیم کلیه پیام های رادیویی سرتاسر جهان را دریافت کنیم. تمامی این دستگاه را می توان در یک اتاق کوچک جای داد. مأمور کشف رمزی که در اختیار دارم یکی از بی نظیرترین کارشناسان است. او رمزهای روسی را بلافاصله کشف می کند. رمزهای فرانسوی و آلمانی را نیز به همین ترتیب. نمی دانم آیا بلشویک ها می دانند که ما همه پیام های رمز آن ها را کشف می کنیم یا خیر؟ این روزها بلشویک ها زیاد حرف می زنند. آنان همیشه پرچانه بوده اند.» (صص 337-336)
یادداشت های 7 نوامبر 1920: «از قرار معلوم وزارت خارجه که نورمن دستورات خود را از آنجا دریافت می کند هیچ گونه توجهی به اوضاع نظامی نداشته و با وزارت جنگ مشورت نمی کند.» (ص351)
یادداشت اواخر 1920: «به اعتقاد من روس ها قادر نیستند در خارج از کشور خود به جنگ بپردازند. نمی توانیم بپذیریم که برای ما یک خطر نظامی محسوب می شوند. اما تبلیغات شان بسیار سهمگین است و ممکن است به ما آسیب برساند. لنین سفارش کرده است تا زمانی که ارتش دشمن توسط تبلیغات متزلزل نشده است باید از اقدام نظامی خودداری کرد.» (ص 355)
یادداشت اوایل ژانویه 1921: «سری به قزاق های ایرانی زدم و وضع آن ها را بررسی کردم. اسمایس به وضع آن ها سروسامان داده است... فرمانده قزاق ها [قاسم خان پوروالی یا والی ملقب به «سردار همایون» ] موجودی حقیر و بی مصرف است ولی روح و جان این نمایش سرهنگ رضا خان است. مردی که من از سابق به او علاقه داشتم. اسمایس می گوید او مرد خوبی است و من از اسمایس خواستم تا به سردار همایون مرخصی بدهد تا رضاخان موقعیت خود را مستحکم کند.» (ص 359)
«در واقع، فقط دیکتاتوری نظامی می تواند مشکلات ما را حل کند و به ما فرصت خواهد داد بدون هیچ گونه دردسری کشور [ایران] را ترک کنیم.» (ص 360)
یادداشت 29 ژانویه 1921: «اسمایس می گوید سردار همایون، فرمانده قزاق ها، رفته و رضا خان که سرهنگی است، فرماندهی قزاق ها را بر عهده دارد. اسمایس و رضاخان دوستان صمیمی یکدیگرند. بزودی بار دیگر به دیدن آن ها خواهم رفت.» (ص 363)
یادداشت اواخر ژانویه (30 ژانویه) 1921: «اگر بخواهم سریعاً خود را به بغداد برسانم باید هواپیمای دیگری را آماده پرواز کنم... گفت وگوهای مفصلی با اسمایس و رضا خان انجام دادم. رضا موجودی سختکوش به نظر می رسد و بینی تقریباً بزرگی دارد. می توان گفت که قیافه او شبیه به یهودیان است ولی بینی ایرانی ها به گردی بینی یهودی ها نیست. موی سرش رو به سفیدی گذاشته است. او می خواهد دستش به کاری بند باشد و از بیکاری ناراحت است. او فقط به زبان فارسی صحبت می کند و فارسی صحبت کردن من حتماً موجب شگفتی او شده است. می گویند در تبریز مهتر بوده است. حتی اگر این گفته صحت هم داشته باشد باز از لیاقت او حکایت می کند. او به طور قطع پرجذبه ترین فرد ایرانی است که تاکنون دیده ام.» (ص 366)
یادداشت 12 فوریه 1921: «با رضا خان گفت وگویی داشتم و او را به فرماندهی کل قزاق های ایران گماردم. او قوی ترین فردی است که تاکنون دیده ام. به او گفتم که بتدریج از تحت کنترل من خارج می شود و باید همراه سرهنگ اسمایس مقدمات رویارویی با شورشیان رشت را، پس از خروج ستون از منجیل، فراهم کند. در حضور اسمایس گفت و شنودی طولانی با رضا داشتم. در این فکر بودم که آیا ضروری است قرارومدارهای کتبی بگذاریم یا نه؟ و سرانجام به این نتیجه رسیدم که نوشتن مطالب مفید واقع نخواهد شد.
اگر رضا بخواهد بازی درآورد به سادگی می تواند چون که امکان خواهد داشت به راحتی بگوید قول هایی که داده است به اجبار بر وی تحمیل شده اند و او ملزم به انجام آن ها نیست. قبل از این که از هم جدا شویم دو نکته را برایش روشن کردم:
1-نباید به هیچ وجه از پشت سر به قوای من حمله کند چون که این کار به نابودی او منجر خواهد شد و جز به سود حزب انقلابی به سود هیچ کس نخواهد بود.
2- شاه نباید به هیچ وجه سرنگون شود.
رضا صراحتاً قول داد و من با او دست دادم. به اسمایس گفته ام بتدریج کنترل را کاهش دهد. به هیچ وجه نگران رفتن نیستم.» (صص 368-369)
یادداشت 14 فوریه 1921: «باید از فکر رفتن به منجیل صرفنظر کنم. من دستورات مربوط به خروج نیروها را به اسمایس و رضا دادهام. باید به ایشان تا اندازه ای آزادی عمل بدهم. باید وزیر مختار [نورمن] را ببینم و مطالب را با او در میان بگذارم. برای ما کودتا از هر چیز دیگر مناسب تر است. نورمن بیچاره را از کوره به در خواهم کرد.»(صص 371-372)
یادداشت 15 فوریه 1921: «حرکت به سمت تهران... در ساعت 5 بعدازظهر به تهران رسیدم... نورمن را دیدم و عقیده ام تغییر کرد. با هم به دیدن شاه رفتیم. شاه در نقطه ای در شش مایلی تهران با [تعدادی] از زنانش زندگی می کرد. نورمن همچنان نگران اوضاع بود. با او درباره رضا صحبت کردم. او بسیار تردید داشت که شاه تسلیم شود. به او گفتم که به رضا ایمان دارم. وانگهی هر دو ما که با کرزن اختلاف داریم نباید بیش از این در این مورد با هم مجادله کنیم. ناگزیرم به قزاق ها اجازه دهم دیر یا زود وارد عمل شوند.» (صص 371-372)
این متنی است که لرد آیرون ساید دوم، پسر ژنرال آیرون ساید، برای امیر اسدالله علم و سِر شاپور ریپورتر در تهران ارسال کرده تا آن را مورد بازبینی قرار دهند. متنی که بعداً، با عنوان «شاهراه فرماندهی» منتشر شد، با این متن تفاوت جدی دارد.
در متن منتشرشده از اختلاف های وزارت خارجه (کرزن) و وزارت جنگ (چرچیل) و حکومت هند بریتانیا (لرد ردینگ) بر سر مسائل ایران خبری نیست و دستکاری و تحریف ها بسیار فراتر از این است.
برای مثال، در متن دستنویس دیدار 15 فوریه 1921 آیرون ساید و نورمن با احمد شاه حدود یک سطر است: «شاه در نقطه ای در شش مایلی تهران با [تعدادی] از زنانش زندگی می کرد.» این جمله کوتاه در کتاب «شاهراه فرماندهی» به شرحی مفصل و به کلی ساختگی تبدیل شده که تصویری شبیه به داستان های «هزار و یکشب» از شیوه زندگی احمد شاه به دست می دهد و جالب تر این که مطالبی نیز از قول احمد شاه در تأیید قرارداد 1919 بدان افزوده شده است. متن منتشر شده این است:
«به دروازه های آهنین قصر رسیدیم. اتومبیل ها را همان جا گذاشتیم. کسی متوجه ورود ما نشد. به محوطه وسیع قصر وارد شدیم... در محوطه قصر دو خواجه در لباس های اروپایی عصای عاج نقره نشان در دست به پیشبازمان آمدند. آنان تعظیم کنان در حالی که عقب عقب می رفتند ما را به ساختمانی کوچک تر در گوشه اصلی قصر راهنمایی کردند. اینجا اندرون یعنی قسمت زنانه قصر بود. شاه تصمیم گرفته بود در آنجا ما را به حضور بپذیرد. یک سیاه غول پیکر در آستانه در ما را به تالاری هدایت کرد که با گشودن یک در به اتاق خصوصی شاه بار یافتیم. هنگام عبور از تالار گروهی زن و کودک را دیدم که از یک درگاهی کوچک ما را تماشا می کردند. می خندیدند و با هم شوخی می کردند اما خواجه های حرمسرا آن ها را ساکت کردند.» (صص 225-226)
پس از شرح فوق و توصیفی زشت از وضع احمد شاه، از قول او این مطالب نقل شده که در متن دستنویس نیست؛ یعنی به کلی جعلی است:
«وزیر مختار [نورمن] به شاه گفت دولت بریتانیا از تأخیر در امضای قراردادی که او نیز آن را امضا کرده است خسته شده و بی پرده به شاه اطلاع داد که اگر پیمان امضا نشود پرداخت پول به دولت ایران ادامه نخواهد یافت. شاه در پاسخگویی تعلل می کرد که علتش نه ضعف زبان فرانسه بلکه آشفتگی و ناراحتی او بود.
او می گفت احساس می کند به عصای پوسیده ای تکیه کرده است و اگر یک شاه خودکامه بود مدت ها قبل معاهده را امضا کرده بود. او خواهان امضا و تصویب آن است چون می داند بهترین معاهده ای است که منافع کشورش را تأمین می کند اما مجلس شورای ملی از تصویب قرارداد سر باز می زند. می گفت به خود او هم برچسب خیانت زده اند که چرا از اول با عقد چنان پیمانی موافقت کرده است.» (ص 227)
جاعل خاطرات آیرون ساید، که نمی تواند کس دیگری جز سِر شاپور ریپورتر باشد، نه تنها از زبان احمد شاه او را حامی سرسخت قرارداد 1919 نشان می دهد بلکه از زبان او ایران را در معرض تهاجم قریب الوقوع بلشویسم معرفی می کند و به این ترتیب کودتای 3 حوت 1299 را توجیه می کند:
[احمد شاه] «سپس اوضاع تیره و تار کشورش را بعد از تخلیه قوای بریتانیا برایمان ترسیم کرد. او می گفت در چنان حالتی ایران مورد تجاوز قوای روسیه شوروی قرار خواهد گرفت و در آن صورت خطراتی ناگفتنی متوجه بین النهرین و هندوستان خواهد شد. او از وزیر مختار می خواست تا قوای بریتانیا ایران را ترک نکنند. حتی اگر ملاحظه ایران را نمی کنند به خاطر حفظ امپراتوری بریتانیا و هندوستان قوای خود را نگاه دارند.» (ص 227)
جاعل خاطرات آیرون ساید از یک سطر یادداشت ژنرال آیرون ساید درباره ملاقات 15 فوریه 1921 نورمن و آیرون ساید با شاه سه صفحه مطلب ساخته و هر چه خواسته به احمد شاه نسبت داده و از زبان او در تأیید عملکرد کودتاگران شاهد آورده است.
مسأله مهم دیگر «خطر بلشویسم» است که به عنوان مهم ترین توجیه برای استقرار دیکتاتوری رضا شاه به کار رفته است. در متن دستنویس، ژنرال آیرون ساید واقعی به کلی منکر تهدید نظامی بلشویسم برای ایران است. اسناد ایندیا آفیس (وزارت امور هندوستان سابق) نیز، که من بررسی کرده ام، مؤید این نظر است. آیرون ساید، به عنوان فرمانده خط مقدم جبهه نبرد با کمونیسم به صراحت می نویسد: «به اعتقاد من روس ها قادر نیستند در خارج از کشور خود به جنگ بپردازند. نمی توانیم بپذیریم که برای ما یک خطر نظامی محسوب می شوند...» (ص 355) این مضمونی اساسی است که در «شاهراه فرماندهی» به ضد آن بدل شده؛ یعنی بزرگنمایی خطر کمونیسم برای موجه جلوه گر ساختن کودتا و استقرار دیکتاتوری رضا شاه.
٭٭٭
اسناد دیگری در دست است که دخالت شاپور ریپورتر و اسدالله علم در بازسازی و تحریف یادداشت های روزانه ژنرال آیرون ساید را نشان می دهد. یک نمونه، این نامه لرد آیرون ساید، پسر ژنرال آیرون ساید و ناشر کتاب «شاهراه فرماندهی» ، است به امیر اسدالله علم:
«مجلس لردها لندن
5 دسامبر 1973
جناب آقای اسدالله علم
وزیر دربار تهران
عالیجناب
دیدار با شما و گفت وگو درباره دوران های گذشته حقیقتاً افتخار و سعادت بزرگی بود. من امیدوارم که به مناسبت پنجاهمین سالگرد [تأسیس] سلسله پهلوی شما و سِر شاپور بتوانید از میان دستنوشتههای پدر من و پدر سِر شاپور تعدادی سند مناسب را استخراج کنید. من نیز خوشحال خواهم شد که به هر شکل ممکن به این کار یاری رسانم. حقیقتی که [به وسیله این اسناد] رخ مینمایاند این است که در تاریخ کهن ایران بار دیگر یک میهن پرست واقعی به پا خاست تا کشورش را نجات دهد. رضا شاه کبیر چنین مردی بود و من مشعوفم که پدرم با این شخصیت برجسته همکاری داشت. چشم به راه دیدار مجدد شما در انگلستان یا تهران هستم. از مهربانی و مهماننوازی شما سپاسگزارم.
ارادتمند
بارون دوم آرکانجل و آیرون ساید»
این نامه به 5 دسامبر 1973 تعلق دارد که برابر است با 14 آذر 1352؛ یعنی پس از انتشار کتاب «شاهراه فرماندهی» . طبق روال معمول، لرد آیرون ساید پس از بازگشت به لندن بلافاصله این نامه تشکر را برای علم ارسال کرده است. بنابراین، دیدار او از تهران باید پیش از 14 آذر 1352 باشد. در یادداشت های منتشرشده علم اشاره ای به این سفر دیده نمی شود. این مورد و موارد دیگر، مرا به این یقین می رساند که یادداشت های علم را علینقی عالیخانی با نظارت شاپور ریپورتر به سبک و سیاق یادداشت های روزانه آیرون ساید «بازسازی» کرده است. لرد آیرون ساید، پسر ژنرال آیرون ساید، با محمدرضا شاه و امیر اسدالله علم و سِر شاپور ریپورتر رابطه دوستانه داشت و در سال های 1350 و دوران رونق مالی ناشی از افزایش قیمت نفت در ایران فعالیت می کرد و شرکت او اجرای طرح های کامپیوتری کردن وزارت نفت و سازمان برنامه و بودجه را به دست داشت.
نویسنده: عبدالله شهبازی/ منبع: روزنامه ایران
نظر شما :