امنیت ائتلافی و حفظ نظام سیاسی در بحرین
دیپلماسی ایرانی: در این بحث من از یک فضای بین المللی به مباحث بحرین نگاه می کن و قالب بحث امنیت ائتلافی است. بنابراین من تحولات بحرین را به صورت متفاوتی از آنچه عموما مورد تحلیل قرار می گیرد بررسی می کنم. برای نخستین بار با بحث شیعیان در بحرین توسط گراهام فولر آشنا شدم. فولر مطلبی دارد با عنوان شیعیان، مسلمانان فراموش شده جهان عرب. او در این مطلب یادآور می شود که شیعیان در کشورهای حوزه خلیج فارس به خصوص در عراق، بحرین و عربستان نیروهای اجتماعی هویتی محسوب می شوند که طی سالهای گذشته همواره در وضعیت انزوا قرار داشته اند. به عبارت دیگر این فقط امروز نیست که شیعیان در نگاه بحرینی ها به عنوان یک نیروی اجتماعی متمایز شده تلقی می شود بلکه در فضای اجتماعی این منطقه حداقل در دویست سال گذشته یک نوع رقابت های ایدئولوژیک نهفته در زیرساخت های اجتماعی وجود داشته است. فولر تاکید می کند که رویکرد شیعیان حوزه خلیج فارس رویکرد انقلابی مبتنی بر الگوی جنگ مسلحانه نیست. بلکه نیروهای حاشیه ای هستند که تضاد آنها با امریکا نیز شکل نگرفته است بلکه تضاد آنها با نظام های سیاسی خودشان شکل گرفته است. به عبارت دیگر در حالی که گروههای اهل سنت دارای رویکرد افراطی هستند و زمینه های نقش آفرینی تکفیری را در سه دهه گذشته ساماندهی کرده اند در میان شیعیان چنین رویکردی وجود ندارد. شیعیان در این مناطق نیروهای اجتماعی هستند که تنها درصدد حقوق مدنی است. بنابراین الگو و تاکتیکشان مدنی است و استراتژی آنها نیز مدنی است. این نگاه بسیار مورد توجه امریکایی ها بوده است.
در سالهای پس از اشغال عراق توسط امریکایی ها این نگاه به مرور تغییر کرد. با قدرت گرفتن شیعیان در عراق و رویارویی آنها با آمریکاییها فضای ژئوپلیتیکت منطقه را عوض کرد. در این شرایط بود که نظریه هلال شیعی نخستین بار توسط اردنی ها مطرح شد. باید به این نکته توجه داشت که اتاق فکر برخی از کشورهای عربی در داخل آمریکاست. به طور مثال هزینه سابان سنتر در موسسه بروکینگز را اردنی ها می پردازند. یا موسسه بلفر در دانشگاه هاروارد از سوی امارات متحده عربی مورد حمایت مالی قرار گرفته است. یعنی اتاق فکر و لابی چند ملیتی را ایجاد کرده اند.
پس از طرح بحث هلال شیعی شاهد بودیم که ولی الله نصر کتابی را نوشت با عنوان ظهور شیعه. بحث های نصر در این کتاب متفاوت از مباحث گراهام فولر است. او عضو روابط خارجی امریکا و فرزند سید حسین نصر است و در سال 2012 هنگامی که 50 نظریه پرداز برجسته روابط بین المللی معرفی شدند او یکی از آنها بود. کتاب او نگاه ها را در جهان غرب به شیعیان تغییر داد. او تاکید می کرد اگر چه شیعیان همواره فعالیت مدنی مسالمت آمیز را پیگیری کرده اند اما می توانند تحت تاثیر حرکت های انقلابی نیز قرار بگیرند. نصر می گفت در نگاه ژئوپولتیکی آینده منطقه نمی توان به هیچ وجه شیعیان را نادیده گرفت. او تاکید می کرد که ایران الهام بخش حرکت های شیعیان منطقه است و اشاره کرد که ایران و حزب الله با ایجاد یک خط متصل منطقه ای و ژئوپلیتیکی توانسته اند یک پایگاه منطقه ای حمایتی برای شیعیان ایجاد کنند و هر مجموعه اجتماعی که در این فضا باشد تحت تاثیر موج های انقلابی رادیکال قرار می گیرد. این مسئله نگاه آمریکاییها را در سال 2006 به منطقه تغییر کرد و راهبرد آمریکا نیز تغییر کرد. قبل از آن ابتکار استانبول 2004 پیمان ناتو وجود داشت و این مسئله آن را تکمیل کرد. از سال 2006 اجلاس های امنیت منطقه ای برگزار شد که عمدتا مصر میزبان آن بود و محور آن مبارزه با ایران و متحدین ایران بود. در این مقطع زمانی فضای خاورمیانه قطبی شد و مولفه های هویتی جای مولفه های راهبردی قدیم را گرفت. اگر در دهه 1970 یک نظر سنجی صورت می گرفت و از یک عراقی پرسیده می شد که کیستی؟ گزینه مسلطی که بیشترین آراء را به دست می آورد "عراقی" بود. یعنی هویت خود را در قالب دولت ملی می دید. اما پس از آن هویت های منطقه ای نیز تغییر کرد. در نیمه دوم 1990 به ویژه در سال های اولیه قرن بیست و یکم مساله هویت کاملا تغییر کرد. هویت ها از هویت کشور به هویت طایفه ای و نژادی تغییر یافت. یعنی این که یک شهروند عراقی قبل از آن که بگوید عراقی است می گفت شیعی یا سنی یا کرد است. این موج به کل منطقه تسری یافته است و فضای منطقه فضای هویتی شده است. حال در این میان امریکایی ها چه باید بکنند؟ بحث امنیت ائتلافی در این فضا مطرح می شود. آمریکا فضایی را می بیند که هویت در آن وجود دارد. در سال 2007 پترائوس کتاب هویت، زبان، گفتمان و جنگ ضد شورش را می نوسید و مطرح می کند که اگر می خواهیم فضای منطقه را درک کنیم باید در قالب درک محیطی و درک گفتمان صورت گیرد. گفتمان نشان دهنده تمایزات است و تمایزات از هویت ها ناشی می شود. در اینجاست که فضا در آمریکا برای ارتباط با بازیگران تقویت می شود.
از سال 2003 به بعد یک تحول ادراکی امنیتی در امریکا به وجود آمد. این تحول ادراکی امنیتی مشابه تحول ادراکی آیزنهاور در مقایسه با ترومن بود. ترومن در دوران ریاست جمهوری اش بحث پیمان ناتو را شکل داد یعنی در سال 1948 اتحادیه بروکسل و در 1949 پیمان ناتو سازماندهی شد. به این دلیل که رویکرد ژئوپولتیکی اش هارت لندی بود و می گفت در این چارچوب باید در برابر اتحاد جماهیر شوروی ایستاد. در این راستا "سد نفوذ" را ایجاد کرد. کاری که آیزنهاور کرد از رویکرد ژئوپلیتیکی اسپایکمن استفاده کرد. رویکرد ژئوپلیتیکی اسپایکمن ریم لند است. یعنی به جای هارتلند نگاه ریم لندی را داشت. نتیجه این شد که آیزنهاور به جای حفظ پیمان های بزرگ بین المللی به ایجاد و حفظ پیمان های کوچک منطقه ای و تاکتیکی متمایل شد. پیمان بغداد، پیمان سنتو، پیمان سیتو، از جمله این پیمان ها هستند. یعنی آیزنهاور گفت که تهدیدی که ما داریم در فضای منطقه ای است و ما باید در این حوزه جلوی اتحاد شوروی را بگیریم. از این مقطع زمانی به بعد نگاه امریکایی ها دیگر بر مبنای حمایت از دموکراسی آمریکایی نبود بلکه حمایت از دولت های اقتدارگرایی بود که ضامن امنیت منطقه ای آنها می شدند، نمونه آن را در کودتای مصدق دیدیم. کودتا علیه مصدق فقط یک نگاه اجتماعی در ایران نبود. یک موضوع اجتماعی به انضمام یک موضوع راهبردی بین المللی بود. استراتژی تغییر پیدا کرده بود. آمریکاییها بعد از حادثه عراق این بحث را مطرح کردند که اروپای جدید و اروپای کهن را تفکیک کردند. نگاه آنها این بود که بازیگران بزرگ چالشگرند. در برخی از مواقع در الگوهای مدیریتی نیز چنین نگاهی در نظر گرفته می شود. گفته می شود کسی که اعتبار، پیشینه، علم و جایگاه دارد ممکن است چالشگر باشد. بازیگر میانی که قابل کنترل تر است مرجح دیده می شود. آمریکاییها نیز چنین بازی را ترتیب دادند. ائتلاف خود را با مجموعه هایی مثل اروپای شرقی که به ناتو ملحق شده بودند برد. اکثر نیروهایی که در عراق فعال بودند از همین کشورها بودند. در ارتباط با منطقه خاورمیانه نیز آمریکا بازی را بر بازیگران کوچکی که چالش ساز نباشند استوار کرند. آمریکا در دهه 1970 بر ایران حساب کرده بود تا با عربستان در امنیت دو ستونی نقش ایفاد کند. بعد از افزایش قیمت نفت و سیاست مستقل ملی، ایران این بحث را مطرح کرد که حوزه امنیتی ایران از خلیج فارس به سمت دریای عمان و اقیانوس هند منتقل شده است. یعنی نیرویی که در منطقه توان دارد می تواند از یک بازیگر منطقه ای به یک قدرت منطقه ای تبدیل شود. در دهه 1980 آمریکا، عراق را در برابر ایران قرار داد. بعد از آن عراق نیز به یک نیروی چالشگر تبدیل شد. در دهه اول قرن بیست آمریکاییها این بحث را بر اساس تجربه عراق مطرح کردند که باید بازیگران کوچکتر را فعال کرد؛ آنها را قدرتمند کرد؛ به آنها نقش واگذار کرد. در اینجا بود که در فضای منطقه ای بحرین و قطر جایگاه پیدا کردند.
درست است که در بحرین شیعیان سرکوب می شوند و شیعیان نیروی حاشیه ای در این کشور هستند ولی یک نیروی نوظهور نیست. یک موضوع اجتماعی است که آن مسئله جدید نوظهور این است که شیعیان هویت پیدا کره اند و قیام می کنند. شیعیان از راهبرد مقاومت بهره می گیرند. در این فضا و بر اساس این رویکرد، نکته ای که آمریکا به آن توجه می کند امنیت ائتلافی است. علت این که مردم بحرین فقیر هستند چیست؟ دلیل آن این است که بحرین صادر کننده نفت نیست بلکه وارد کننده نفت است. منشاء اصلی درآمد بحرین یک پالایشگاه نفت است که نفت را عربستان برای این که کارآفرینی کند و بتواند پول تزریف کند به این کشور می فرستد. یعنی نوعی از تقسیم کار منطقه ای انجام داده است. بعد از آن در یک فضای مالی و بانکداری قرار دارد. بحرین برخلاف قطر از منظر درآمدهای نفتی دچار کمبود است و نمی تواند درآمدهای نفتی را به جامعه تزریق کند. بنابراین محرومیت در این کشور وجود دارد. اما آن چیزی که به وضعیت انقلابی می انجامد بر اساس نگاه آمریکاییها این است که دهه اول قرن بیست و یکم یک فضای انقلابی شکل گرفته است. این فضای انقلابی از ایران به سمت افغانستان تا شرق مدیترانه ادامه یافته است. چه کسی می تواند این موج را کنترل کند؟ عربستان باید در این رابطه نقش ایفا کند ولی نقش عربستان باید یک نقش کنترلی باشد. چه بازیگرانی می توانند نقش هماهنگ را ایفا کنند؟ بازیگرانی که کوچکتر هستند و اگر خواستند نقش ائتلافی داشته باشند به نیروی چالشگر منطقه ای همانند ایران دهه 1970 و عراق پایان دهه 1980 نشود. اینجاست که عربستان نقش تسهیل کننده را دارد. اتفاقا یکی از نکاتی که من بر آن تاکید دارم در ارتباط با فضای 14 مارس 2011 دیدار رابرت گیتس از بحرین است. در این دیدار برنامه ریزی راهبردی آمریکا برای کنترل شکل می گیرد. عربستان اساسا این پتانسیل را ندارد که رابرت گیتس به عنوان وزیر دفاع آمریکا مخالف حمله نظامی و اقدام مداخله گرایانه باشد و او دست به چنین اقدامی بزند و در چارچوب تئوری حاکمیت محدود نیرو وارد بحرین کند. تئوری حاکمیت محدود برژنف بر این اساس بود که کشورهای اروپای شرقی نمی توانند دارای حاکمیت کامل باشند و بر اساس تئوری حاکمیت محدود در سال 1968 پراگ را مورد اشغال نظامی قرار داد.
بنابراین اگر بخواهیم امروز به نگاه آمریکایی در ارتباط با تحولات منطقه ای بپردازیم به چند مسئله باید اشاره کنیم. اولا این نگاه مبتنی بر تقسیم کار است. عربستان و برخی دیگر از کشورها در این تقسیم کار مشارکت مستقیم دارند. ثالثا، این تقسیم کار ماهیت تاکتیکی و مرحله ای دارد. یعنی این که عربستان در یک مقطع زمانی آنقدر قدرت پیدا می کند که نیروهای تحت امر این کشور تا نزدیک دمشق می رسند ولی در همان زمان چون به آینده آن فکر می کند که ممکن است فضای جدید شکل بگیرد عملیات این نیرو متوقف می شود. نگاهی که آمریکا به تحول در سوریه دارد این است که ما کمک می کنیم اما کمک تسلیحاتی نمی کنیم. یعنی براندازی آری، جنبش اجتماعی آری، مقاومت آری، ولی فرآیندی که طی آن نیروهای شبه طالبان و شبه القاعده ظهور پیدا کنند قابل پذیرش نیست. این امنیت ائتلافی به منزله این است که بازیگرانی مثل قطر و بحرین در یک فضای ارتباطی عربستان و در یک فضای ارتباطی آمریکا- انگلستان ایفای نقش می کنند. انگلیس از مدت ها پیش زیرساخت های اجتماعی- اقتصادی و پلیسی – امنیتی را بر عهده داشته اند. چرا که بر اساس قرارداد صلح جاودان که با شیخ نشین های منطقه ای منعقد کرده بودند، چون این کشورها دارای حاکمیت نبودند و قدرت اداره روابط بین المللی نداشتند و قدرتشان بیشتر مبتنی بر اداره امور داخلی شان بود، سیاست خارجی آنها را به کنترل خود در آوردند.
بنابر این می توان تحلیل کرد که اگر عربستان در بحرین نقش آفرینی می کند نقش نیابتی است. سرکوب مردم از سوی عربستان در شرایط کنترل سیاسی قرار گرفته است. اگر تحول سیاسی در عربستان رخ دهد آثار خود را در شرق عربستان به جای می گذارد. این حرف را در سال 2008 ملک عبدالله به رئیس جمهوری ایران نیز گفته بود که عربستان برای مقابله با ایران در عراق 15 میلیارد دلار هزینه کرده است و حاضر است 150 میلیارد دلار هزینه کند چرا که ایران در فضای اجتماعی کشورهای عربی وارد شده است. بنابراین عربستان فقط از منظر ایدئولوژیک به موضوع نگاه نمی کند. در کنار ایدئولوژیک مسائل ژئوپلیتیک و هویت نیز مطرح است. به قول والرشتاین ژئوکالچر وارد فضای ژئوپلیتیک شده است. بنابراین بحث هایی که در مورد هویت منطقه ای و نقش قدرت ها از سوی باری بوزان در کتاب مناطق و قدرت ها مطرح می شود بار دیگر الگوی کنترل مناطق بر اساس قالب های هویتی و نیروهای میانی هویتی را مطرح می کند. بنابراین نیروهای نیابتی امروز یک لایه نیستند چرا که فضا هویتی شده است.
نکته ای که باید مورد نظر قرار گیرد این است که نظام سیاسی در بحرین حفظ خواهد شد. استراتژی ایالات متحده نیز استراتژی حفظ نظام سیاسی است؛ چرا که تغییر در بحرین دومینوی پر مخاطره ای را موجب می شود. امریکا هیچ گاه اجازه نمی دهد در جایی که پایگاه دریایی دارد تحولی انقلابی شکل بگیرد که تحت تاثیر ایران واقع شده باشد.
بنابراین استراتژی اپوزیسیون بحرین یک استراتژی مرتبط با ایران نباید باشد. شما به شیعیان کویت نگاه کنید و ببینید که چقدر نقش معتدلی ایفا می کنند. این شیعیان می توانند جایگاه داشته باشند. البته این جایگاه، جایگاه مجاور سیستمی است. بنابراین در ارتباط با بحرین فضای مربوط به سرکوب، از عربستان به این کشور منتقل شده است.
ما در ارتباط با بحرین در فضای غافلگیری قرار گرفتیم. اگر می بایست با عربستان مقابله شود باید در همان جاده 10 کیلومتری بحرین – عربستان مقابله می شد. در خارج از فضای جغرافیایی بحرین این کار باید شکل می گرفت. امروز ما در فضای غافلگیری قرار گرفته ایم و شیعیان بحرین نیز دیگر چندان امیدی به حمایت های ایران ندارند. نگاه شیعیان بحرین ناامیدی نسبت به ساختار سیاسی ایران است. نکته ای که نباید فراموش کرد که ایران هرگونه تحرکی که بخواهد انجام دهد سرکوب شیعیان در بحرین و کل منطقه افزایش خواهد یافت. تحرک ایران و خط مقابله ایران، خط مقابله فضاهای تاکتیکی بازیگران کوچک نخواهد بود. حوزه تقابل ایران حوزه تقابل با عربستان است و ماهیت آن ترکیبی از فضای ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک بوده و به حوزه امنیتی تسری پیدا کرده است.
نظر شما :