دومین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود باالعربیه
قذافی جاسوس بود؟
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون دومین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
حقیقت این است که ظاهرا برخورد اصلی شما با معمر قذافی در زندان بود؟ یعنی شما هر دو بار هم در زندان بودید؟
حقیقتش دوستی ما از جایی آغاز شد که تحرکاتی را برای انقلاب مردمی آغاز کردیم و خواستیم که یک ارتش مردمی بسازیم و توانستیم از فرصت ها استفاده کنیم، مثلا از تجربه فرانسه در انقلاب الجزایر استفاده کردیم. یعنی گفتیم که سرکوب فرانسه در الجزایر توهینی به ملت عربی است و فرانسه ملت عربی را آلوده کرده و حیثیت آنها را زیر پا گذاشته است. و از این شعار ظاهری استفاده کردیم و در همه تظاهرات و اعتصاب ها از آن بهره بردیم. حقیقت این است که بعضی شعارها را افراد کمی می شناسند اما ظاهر آن در دنیا بازتاب گسترده ای دارد مثلا در انگلیس و فرانسه می بینی که یک شعاری را 200 یا 300 هزار نفر شعار می دهند ولی حقیقت نهفته شده در آن را 10 یا 15 نفر می دانند و آن افراد از این شعارها برای آن اهداف استفاده های تحریک آمیز می کنند. برای همین تصمیم گرفتیم که یک تظاهراتی راه بیندازیم و آن را در برابر مدارس جدید و دبیرستان ها ترتیب دهیم. معمر خودش در یک مدرسه، دبیرستان دولتی درس می خواند که فاصله اش با مدرسه من تقریبا 7 کیلومتر بود. بنابر این از حال و روز هم خبر داشتیم اما نمی دانستیم که در مدارس غیر دولتی چه می گذرد. برای همین شروع به یارگیری کردیم. معمر در سال 52 وارد مدرسه شد که با او در آن مدرسه محمد الزویه، طاهر..، عبدالکریم شریف، زیاد بودند، با او هم کلاس بودند. از همان روز اولی که وارد مدرسه شد با محمد الزویه و محمد طاهر و دیگران یک جبهه سازمانی تشکیل داد. تصمیم بر این شد که ما تظاهراتی ترتیب دهیم و به سمت فرماندهی پلیس حرکت کنیم و حتی اگر شد آن را بگیریم. به این ترتیب حرکتمان را آغاز کردیم که با ما شمار بسیاری از بازرگانان و کارگران در صبها نیز همراه شدند که نزدیک به 4 یا 5 هزار نفر شدیم. اما ناگهان شوکه شدیم وقتی متوجه شدیم که مدرسه ای که معمر در آن درس می خواند، هیچ تحرکی از خود نشان نداده است. بعد از آن تظاهرات 48 نفر دستگیر شدند که من هم از جمله آنها بودم. ما را به زندان بردند..
معمر قذافی کجا بود؟
معمر، بعدا، بعد از چند سال حتی چند سال بعد از 1969 از طریق جاد ابراهیم جاد و سالم الطاهر و محمد الظهیری و محمد الزوین فهمیدم که معمر شب تظاهرات به منطقه ای در 150 کیلومتری جنوب صبها به اسم مرزیق رفته بود و آن جا مانده بود. شب بعد (یعنی بعد از تظاهرات) برگشته بود و سراغ یک نفر را گرفته بود.
یعنی از دوستانش سراغ کسی را گرفت؟
بله، سراغ یک نفر را گرفت که پلیس او را گرفته بود، موسوم به ابو یاسر، رفته بود گفته بود که من هم با آنها هستم و برنامه ای ریخته ام تا آنها را آزاد کنند و آنها را در بازداشت نگه ندارند ولی او را هم به زندان منتقل کردند. در زندان به طور تصادفی کنار من آمد و پرسید اسمت چیست، گفتم که اسمم عبد السلام است و از آن جا با معمر آشنا شدم. آن جا به ما دو تا پتو داده بودند که یکی را زیرمان پهن می کردیم و دیگری را رویمان می انداختیم. گفت بیا با پتوهایمان شریک شویم. بعدا وقتی که از زندان در آمدیم با الزویه تماس گرفت که با او در مدرسه بود و با من دوست صمیمی بود. بعدا دوست او هم شد. به او گفت که برو پیش عبدالسلام و مرا با او رفیق کن. پیش من آمد و گفت که بریم به جنگل های نخل در 7 کیلومتری شمال صبها که اسمش رابط حجاره بود. یک جنگل نخل خرما بود. و بدین ترتیب معمر نزد من آمد در حالی که با خودش یک رادیو داشت. او همیشه با خودش یک رادیوی کوچک داشت که آهنگ های محمد عروب و احمد سعید معروف به صوت العرب را با آن می شنید. با خودش مقداری نون و پنیر هم آورده بود و با هم نشستیم و از من پرسید و حرف شد، بعد گفت ای عبدالسلام این تظاهرات و تجمعات به نظر من یک حرکت سلبی است باید به سمت یک حرکت سازمان یافته پیش برویم و اولین شاخه اش را باید من و تو با هم بسازیم، بعد پنج شاخه بسازیم که هیچ کدام ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند تا اگر یک شاخه لو رفت و گرفتار شد دیگری مصون بماند. گفت الآن به من جواب نمی دهی، 7 کتاب به من داد، گفت آنها را بخوان..
کتاب هایی درباره انقلاب ها؟
بله درباره انقلاب ها. انقلاب فرانسه، انقلاب چین، انقلاب عبدالناصر، کتابی درباره پان عربیسم از صادق الحصری...
در این مدت ارتباطی میان او با خارج یا عوامل خارجی وجود نداشت؟
نمی دانم، آن موقع تازه ابتدای آشنایی من با او بود.
نه از همان موقع تا حتی وقتی که انقلاب شد؟
یعنی آن چه من از او فهمیدم به صراحت بگویم از دو مرحله عبور کرد. یک مرحله 1963 بود که همان طور که گفتم انقلاب ایدئولوژیک پایان یافت. بعد از آن که بحث های آزادیبخشی و نظامی مطرح شد، انقلاب سیاسی آغاز شد. او می خواست مثل عراق و سوریه کاری کند، انقلاب اول شکست خورد ولی همان موقع معمر طراحی انقلاب بعدی را کرد. به حدی که قبل از تلاش برای کودتا در سال 1975 او بر نظامیان مصراته بسیار اعتماد داشت. به گونه ای که در گارد جمهوری یک نفر هم نبود که از اهالی مصراته نباشد.
به این موضوع بر می گردیم، بگذار الآن درباره دوران قبل از انقلاب صحبت کنیم، آیا ارتباطی با خارج داشت؟ یا فقط متاثر از عبدالناصر یا انقلاب های دیگری که در کشورهای عربی شده بود، بود؟
حقیقتش را بگویم در سال 1975 باعث شد تا اعتماد از همه افراد سلب شود...
ما الآن اگر اجازه بدهی فقط درباره مرحله قبل از 1969 صحبت کنیم. آیا رسیدن شما به قدرت فقط به واسطه وجود یک حرکت صرفا انقلابی و مردمی بود یا این که حمایتی منطقه ای و بین المللی داشت؟
نه برادر طاهر من می توانم بگویم که آن انقلاب یک انقلاب مدنی و پاک توسط افسران آزادیخواه واقعا پاک صورت گرفت و هیچ ارتباطی.. یعنی ما متاثر از عبدالناصر بودیم..
یعنی بر اساس اطلاعات تو هیچ ارتباطی با خارج چه با عبدالناصر چه غیر از آن نبود؟
نه وقتی که عبدالناصر پیش ملک حسین آمد، گفت خدایا مقابلم یهودی ها هستند و پشت سرم هیچ کس نیست یعنی این که کسی را ندارم چون کشورهای عربی در حال انقلاب هستند. بعد خود او هم شک کرد، چرا شک کرد چون که گفت این انقلاب ها یک حرکت امریکایی است. او اولین کسی بود که هیکل را مامور کرد و به بنغازی فرستاد. او روی هیکل خیلی حساب می کرد چون که شخصیتی بود و ارتباطات خاصی داشت، متفکر و یک روزنامه نگار بزرگ بود، به هر حال او هیکل را پیش ما فرستاد و فهمید که این یک انقلاب واقعی است به درجه ای که وقتی که عبدالناصر به بنغازی و طرابلس آمد سخنرانی ای کرد که به قبل از دهه 60 اشاره می کرد. در آن موقع عبدالناصر سلطه ای کامل بر افکار عمومی عربی داشت. عبدالناصر در بنغازی و طرابلس سخنرانی کرد و در حالی که میلیون ها نفر نشسته بودند، عبدالناصر جمعیت را به دوران انقلابی قبل از دهه شست برد و بعد زا آن معمر را امین پان عربیسم معرفی کرد.
ادامه دارد...
نظر شما :