سالگرد نبرد حزب‌الله و رژیم صهیونیستی

33 روزی که خاورمیانه را تغییر داد

۰۸ مرداد ۱۳۹۱ | ۱۵:۴۴ کد : ۱۹۰۴۷۸۶ سرخط اخبار

اردشیر زارع قنواتی

شرق : لبنان بعد از استقلال خود و به خصوص در دوران «کمیل شمعون» وارد فاز جنگ های داخلی شد و متاثر از منازعه منطقه بین اسراییل و اعراب در این پازل ازهم گسیخته بر شدت فاجعه افزوده شد. در این کشور که می توان آن را «میدان منازعه» منطقه به حساب آورد تجاوز خارجی، جنگ های وکالتی و درگیری های فرقه ای همواره عامل بی ثباتی و تنش های مزمن بوده است. به همین دلیل این جامعه به شدت متکثر به لحاظ قومی – مذهبی، پرورش دهنده و زاینده جریانات رادیکال در وضعیت تنازع مستمر بوده است که در بسیاری مواقع مانع از یک اتحاد ملی و ساخت مدرن دولت – ملت شده است، چنانچه قانون اساسی فعلی لبنان نیز تحت تاثیر همین قاعده دربرگیرنده تقسیم قدرت، بر اساس مرزبندی های فوق تدوین شده است. به لحاظ اجتماعی در شناسنامه هر فرد لبنانی تعلق او به کاست جمعیتی فرقه او قید شده و حقوق شهروندی آنان به لحاظ حقوقی در یک تفاوت قانونی از این امر بهره می برد. در حوزه سیاسی نیز بر طبق همین قانون اساسی سهم قدرت برای قومیت ها و مذاهب خلاف اصول دمکراتیک رایج در جهان معاصر مدون شده و ریاست جمهوری همیشه سهم مسیحیان مارونی، نخست وزیری سهم مسلمانان سنی و مسند ریاست پارلمان سهم مسلمانان شیعه خواهد بود. این کشور به واسطه ارتباط تنگاتنگ خود با ملت فلسطین و خط مقدم نبرد با اسراییل در طول سه دهه گذشته همواره در کنار تنش های درونی از دخالت های سرد و گرم بیرونی نیز رنج برده است. بعد از انقلاب اسلامی ایران به واسطه ارتباط تاریخی بسیاری از مبارزان مسلمان دوران استبدادی پهلوی با جامعه لبنان، اقلیت بزرگ شیعه در این کشور توانستند با تشکیل «آلترناتیو» توسط جنبش تازه تاسیس «حزب الله لبنان» در سال 1982 به یک بازیگر اصلی در عرصه داخلی این کشور وارد شوند. از آنجا که اکثریت شیعیان در جنوب لبنان و پشت مرزهای اسراییل اسکان داشتند حزب الله در حوزه منطقه و منازعه تاریخی با اسراییل به عنوان بازیگر اصلی در جبهه مقاومت خود را تثبیت کرد. حزب الله به صورت عینی حامل دو رویکرد انطباقی «تنازع داخلی» با متحدان غربی در طیف مارونی ها و سنی های رقیب و «منازعه خارجی» با تجاوزگری های اسراییل بوده است. حضور مبارزان فلسطینی و جنبش آزادیبخش فلسطین در لبنان که در دهه 80 منجر به تجاوز اسراییل به این کشور برای بیرون راندن آنان از منطقه شد در نهایت اشغال جنوب لبنان را به همراه داشت که همین وضعیت بیش از پیش موجب هماوردی های دامنه دار حزب الله با تل آویو شد. جنگ و نبرد حزب الله برای آزادسازی جنوب لبنان بالاخره در سال 2000 میلادی به بار نشست و نیروهای تجاوزگر مجبور به تخلیه جنوب لبنان شدند. این پیروزی تاریخی برای حزب الله بر وجهه ملی آنان به شدت افزود و آنان را به نماد مقاومت لبنان تبدیل کرد. همچنین این گروه اسلامگرایی خود را با ملی گرایی تلفیق کرد که تساهل و تسامح در حوزه داخلی با همه آن رقابتی که با مسیحیان مارونی و سنی های مسلمان داشتند به آنان کمک کرد تا دست به یارگیری در طیف های متنوع از میان این رقیبان زده و یک ائتلاف بزرگ و تقریبا هم وزن را در ساخت چندپاره لبنان شکل دهند. همین خصوصیات متناقض در حوزه داخلی و خارجی موجب شد تا در سال 2006 میلادی بار دیگر حزب الله لبنان و اسراییل در یک مصاف نابرابر قرار گرفته و خلاف تصور موجود در جنگ موسوم به 33روزه بعد از تحمل تلفات زیاد انسانی و هزینه های بزرگ مادی، دشمن خود را مجبور به قبول آتش بس و سپس مبادله اسرا کنند.
جنگ 33روزه لبنان از نوع جنگ هایی تلقی می شود که مرز پیروزی و شکست نه بر اساس تعاریف مدرن بلکه بیشتر به لحاظ سمبلیک، آرمانگرایانه و مقاومت شانه به شانه قدرت کوچک در مقابل قدرت بزرگ و شکستن تابوهای پیشین تعیین می شود. در این بین انگیزه اولیه، اشتباه محاسبه، میزان تلفات و خسارات، تاثیر نبرد بیرونی بر مولفه های قدرت درونی و تثبیت آلترناتیو قدرت در حوزه منطقه نقش بارز و اساسی بازی می کند. هر چند دو طرف در طول این جنگ برای خود اهدافی را تعیین کرده بودند و بر دستیابی به آن پای می فشردند اما واقعیت در این است که نوع جنگ هایی از این قبیل فاقد خروجی و نتیجه از پیش تعیین شده است. در این جنگ که از 12 ژوئیه آغاز و تا 14 اوت 2006 ادامه یافت، هر دو طرف ادعای پیروزی داشته اند اما در یک برآورد منطقی از صحنه نبرد و تبعات بعدی آن می توان حزب الله لبنان را به عنوان نیروی کوچک به واسطه مقاومت و موفقیت در این نکته که نیروی بزرگ را از اهداف اعلان شده ناکام گذاشت، پیروز این منازعه به حساب آورد. باید در ابتدا انگیزه حزب الله را برای رخنه به پشت سیم های خاردار تعبیه شده توسط اسراییل در «کشتزارهای شبعا» که بخشی از سرزمین های اشغالی لبنان تلقی می شود و کشتن هشت سرباز و به گروگان در آوردن دو نظامی دیگر در فضای درونی لبنان و فضای بیرونی منطقه در ظرف زمانی و مکانی خاص خود به درستی درک کرد. حزب الله بعد از قضیه ترور «رفیق حریری» نخست وزیر کشور و مورد حمایت جناح محافظه کار عرب به رهبری عربستان در سال 2005 در وضعیت ویژه و به شدت تدافعی قرار گرفته بود که در معادلات قدرت درونی و بیرونی مستلزم تحمل هزینه های بالایی بود. هر چند که انگشت اتهام از همان ابتدا در این واقعه به سوی دمشق گرفته شد و به لحاظ فشارهای بین المللی و هیجانات درونی جامعه لبنان نیروهای نظامی سوریه که بر اساس پیمان «طائف» از سال 1982 وظیفه پاسداری از صلح در لبنان را به عهده داشتند مجبور به خروج شدند اما تبعات درونی آن بیش از همه بر حزب الله سنگینی می کرد. جنبشی که به نماد مقاومت تبدیل شده بود در این پروسه زمانی بعد از ترور حریری در یک انزوا و تحت فشار شدید قرار داشت و خروج از این بن بست یا به تعبیر رهبران حزب الله بازگشت به وظیفه میهنی جهت بازپس گیری مناطق اشغالی و بازگرداندن اسیران لبنانی به وطن حرکت تهاجمی را برای آنان در اولویت قرار می داد. هرچند که «سیدحسن نصرالله» بعد از هجوم های بی امان ارتش اسراییل به مراکز حزب الله، مناطق غیرنظامی و زیرساخت های لبنان ضمن اذعان به پیروزی بر این نکته اشاره داشت که اگر می دانستیم که صهیونیست ها اینچنین وحشیانه عکس العمل نشان می دهند شاید طور دیگری عمل می کردیم اما اصل انگیزه اقدام همچنان اعتبار خود را در نزد تمام رهبران مقاومت لبنان حفظ کرده است. مقاومت نیروهای حزب الله، تلفات سنگین ارتش اسراییل که در تاریخ این رژیم بی سابقه بود، عدم دستیابی به اهداف وعده داده شده رهبران تل آویو و مهم تر از همه قبول آتش بس بدون پیروزی و مبادله اسرا به خصوص «سمیر قنطار» قدیمی ترین زندانی سیاسی لبنان توسط اسراییل ادعای حزب الله در خصوص پیروزی را اثبات می کند. در جنگ 33 روزه هرچند حزب الله و لبنان متحمل خساراتی شدند اما تابوی قدرقدرتی ارتش اسراییل در هم شکست. از طرف دیگر تحولات این جنگ نشان داد که ارتش اسراییل در فتح سرزمینی و مواجهه با مقاومت غیرمتعارف به شدت آسیب پذیر بوده و از طرف دیگر حزب الله در افکارعمومی اعراب بار دیگر به عنوان نماد مقاومت تثبیت شده و فشارهای موجود بر این گروه بعد از ترور حریری به حاشیه رانده شد. چنانچه این نبرد سرنوشت سیاسی «فواد سینوره» نخست وزیر مخالف حزب الله را به شدت تضعیف کرده و در کوتاه مدت جناح 8 مارس به رهبری حزب الله توانست اکثریت پارلمانی را از آن خود کرده و دولت ائتلافی «نجیب میقاتی» را بر کشور حاکم کند.
حملات ارتش اسراییل از 12 ژوئیه تا 14 اوت برای اولین بار به در بسته خورد که در پایان با قبول قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل متحد حتی انتقاد افکارعمومی و رسانه های اسراییلی را در خصوص وعده های فراموش شده به همراه داشت. در طی این جنگ روزهای حساس و سرنوشت سازی وجود دارند که برای هر دو طرف حاوی درس ها و تبعات خاص خود هستند. تهاجم گسترده هوایی اسراییل به فرودگاه بیروت در روز سوم نبرد و بمباران بیش از 60 نقطه استراتژیک لبنان، قتل عام غیرنظامیان در دهکده «قانا»، حدود 15هزار حمله هوایی به لبنان توسط ارتش اسراییل و فلج کردن ارتباط هوایی و مخابراتی این کشور و همچنین شهیدکردن حدود 500 تا 600 نفر از نیروهای حزب الله با انهدام بخش بزرگی از زرادخانه تسلیحاتی آن و قتل 1200 غیرنظامی لبنانی تنها دستاورد تل آویو از این جنگ بود. در مقابل حزب الله در دو نوبت توانست ناوچه های پیشرفته ساعر در سواحل مدیترانه را متلاشی کرده، چند هلیکوپتر «آپاچی» و «یسعور» از جمله یکی از آنان که حامل تعداد زیادی مجروح نظامی بود را سرنگون کند، در نبرد زمینی و نفر به نفر در «بنت جبیل» تعداد زیادی تانک پیشرفته «مرکاوا» و سربازان پیاده نظام را از پای در آورد و بنا بر اعلان رسمی وزارت دفاع اسراییل تعداد 117 سرباز و فرمانده نظامی در طی جنگ 33 روزه کشته شدند. این تنها تلفات نظامی اسراییل بود در صورتی که گفته می شود در طی موشک باران های شهرهای اسراییل توسط حزب الله حدود 50غیرنظامی نیز کشته شدند و بسیاری از شهرک های نزدیک مرز لبنان و حتی بخش مهمی از بندر استراتژیک «حیفا» از ساکنان آن تخلیه شد. نبرد سرنوشت ساز در دشت بنت جبیل شاید همان تیر خلاصی بود که ارتش اسراییل را واداشت تا به این نبرد بی حاصل پایان داده و آتش بس را برای اولین بار با یک دشمن شکست نخورده در وضعیت توازن قدرت بپذیرد. شاید برای مردم خاورمیانه که همیشه درگیر منازعات درونی خود هستند تعداد تلفات اسراییل چندان بزرگ به نظر نرسد اما چنانچه به تلفات اسراییل در جنگ شش روزه آنان با ارتش های قدرتمند مصر، عراق و اردن در سال 1967 که تنها 16 نفر بود به درستی نگاه شود، بیشتر می تواند عمق قضیه را نشان دهد. در این نبرد زبده ترین نیروهای اسراییلی از جمله تیپ «گولانی»، تیپ «ناحال»، تیپ چتربازان، واحد ویژه «ماگلان»، تیپ «269 سایرت ماتکال»، تیپ «401 زرهی» و مجموعه نیروی دریایی و هوایی اسراییل شرکت داشتند و به همین دلیل نتایج نهایی آن، ارتش اسراییل را در وضعیت پیچیده و بغرنجی قرار داد. کارشناسان اسراییلی مدعی هستند یکی از ضعف های اصلی اسراییل در این جنگ به واسطه حاکمیت رهبرانی بود که هیچ کدام تجربه جنگی نداشتند و سه ضلعی «ایهود المرت» نخست وزیر، «شیمون پرز» معاون نخست وزیر و «امیر پرتز» وزیر دفاع به عنوان تصمیم گیران اصلی جنگ، فاقد دانش و کارآیی لازم به حساب می آمدند. به هر حال جنگ 33روزه در شرایطی به آتش بس ختم شد که اکثر قریب به اتفاق کارشناسان و تحلیل گران در یک نکته اتفاق نظر دارند و آن اینکه نه تنها اسراییل در این جنگ پیروز نشد بلکه آن را می توان بازنده نبرد دانست.


( ۱ )

نظر شما :