شانزدهمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

مبارک پرسید: احزاب مشتی 'بعبعی' هستند؟

۱۷ تیر ۱۳۹۱ | ۰۰:۵۸ کد : ۱۹۰۳۷۱۹ اخبار اصلی
به مبارک گفتم: «پس حزب ذاتا صاحب وزنه‌ای نیست و وجود خود را از سلطه می‌گیرد نه از مردم و همین خطرناک است.»
مبارک پرسید: احزاب مشتی 'بعبعی' هستند؟

 

دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه‌ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون‌های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج‌شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده‌اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش‌های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه‌ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون پانزده بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون شانزدهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می‌گیرد:

مبارک از من درباره دلایل تقاضای ما برای خروج او از حزب پرسید، و گفت آیا احزاب مشتی «بعبعی» هستند یا واقعا وسیله‌ای هستند برای کار سیاسی؟! – گفتم: «روزنامه‌نگار به طور کلی با اخبار تعامل می‌کند و اخبار هم برای خود استقلالی دارند، رنگ کردن آنها زیر سایه تحزب مخالف ارزش‌ها و مصداق‌های اخبار است.»

حرفم را ادامه دادم:

-          شاید به یاد بیاوری همین چند روز پیش که از زندان آمدیم، او از برخی از ما شنید که از او می‌خواهیم که ریاست حزب ملی را رها کند و به او گفتم که به طور عادت به خصوص در نظام ریاست جمهوری، رئیس جمهور زمانی که به حزب وابسته است همه فعالیت‌هایش را در طول دوران ریاست جمهوری‌اش برای آن حزب انجام می‌دهد.  

با قاطعیت گفت: «اگر حزب را ترک کنم از هم فرو می‌پاشد.»

گفتم: «پس حزب ذاتا صاحب وزنه‌ای نیست و وجود خود را از سلطه می‌گیرد نه از مردم و همین خطرناک است.»

گفت: «ترس تو از حزب ملی بسیار مبالغه‌آمیز است، وجود من در آن مشکلی ندارد، مشکل در فرایند اجرایی است، در حکومت تو خودت حجم مشکلات را می‌دانی، خطر تروریسم برای ما افزایش یافته است، مردم می‌خواهند از «گنجشک شیر بگیرند»، در حالی که قبل از این که بتوانیم کاری کنیم باید اول به ثبات برسیم، گروه‌های تروریستی همگی احساس امنیت می‌کنند و زیر زمینی به شدت پراکنده‌اند.»

●●●

 حرفش را قطع کردم:

-          «و نظام به آنها کمک می‌کند.»

از حرفم تعجب کرد و پرسید:

-          «نظام به آنها کمک می‌کند، چگونه؟»!

 گفتم: «قطعا مشکلات اقتصادی و اجتماعی در کشور وجود دارد و آنها مشکلات سنگینی هستند، اما چیزهای دیگری هم هستند مثل کثرت برنامه‌های دینی به دور از اصول دین، کثرت فتواهایی که ربطی به روح دین ندارند، همه اینها بد هستند اما چیزهای دیگر را هم تقویت می‌کنند.»

و به حرفم اضافه کردم: «من از یکی از همکاران قدیمی‌ام در مرکز مطالعات سیاسی و استراتژی در «الاهرام» که بر روی برنامه‌های دینی در رادیو و تلویزیون کار می‌کند، این مساله را پرسیدم و شوکه شدم وقتی که به من درباره نتایج تحقیقش درباره این موضوع گفت، بیش از 27 درصد برنامه‌ها دینی هستند یا با این هدف تهیه می‌شوند، من خودم فردی برخواسته از یک خانواده مذهبی هستم، و می‌دانم که ارزش‌های دینی در هدایت و پالایش چیست، همچنین من جزء آن دسته از خانواده‌های سنتی هستم که به بچه‌هایشان قبل از هر چیز یاد می‌دهند که قرآن حفظ کنند، و من هم همه قرآن را حفظ کرده‌ام، اما با این حال نمی‌توانم بعضی چیزهایی که در برنامه‌های دینی گفته می‌شود را تصور کنم.»

بعد با تاسف اضافه کردم: «من خودم از «رادیو قرآن کریم» در قاهره در یکی از برنامه‌هایش موسم به تماس با شنوندگان شنیدم که یک نفر پرسید: «آداب غسل پس از نزدیکی جنسی با گاو ماده چیست» به اندازه‌ای که این سوال منزجرکننده بود، پاسخ آن از سوی یکی از شیوخ منزجرکننده‌تر بود، او درصدد پاسخ دادن به پرسش‌کننده درباره چگونگی انجام غسل در آن حالت بر آمد!!

مبارک قهقهه خنده سر داد، سپس گفت:

-          «توسعه در برنامه‌های دینی ضروری است، چرا که در همین زمینه با تروریست‌ها مواجهیم، ما باید مردم را از آنها بگیریم.»

گفتم:

-          «مشکل این است که تو اگر بخواهی در همین زمینه با تروریست‌ها مبارزه کنی و از همین راه وارد شوی، مجبوری احکامی را بپذیری که نمی‌دانی سرچشمه آنها از کجاست، نه می‌دانی متنش چیست و نه می‌دانی چگونه در برابر آنها قضاوت کنی.»

در برابر این تفسیر من مکث کرد و به حیرت افتاد، و به من گفت: «آیا می‌توانی این کلام «بازی‌ات» را بیشتر توضیح دهی؟!!»

و تلاش کردم که به طریقی دیگر نظرم را برایش شرح دهم.

گفت در حالی که می‌خندید:

-          «آیا می‌توانی همچنین درباره مردی که به عشقش (به جای عشق از واژه دیگری استفاده کرد) گاو ماده مشغول بود، بیشتر بپردازی؟!!»

به سرعت گفتم: «هیچ کس نمی‌تواند چیزی را برای تو در این زمینه به تصور بکشد، ولی مردم می‌خواهند که نگاهی به آینده‌ای قانع‌کننده داشته باشند.»

●●●

 در این جا حرف ما به چارچوب عمل یک رئیس جمهور رسید، و پیشنهاد دادم «ضروری است که رئیس جمهور در این مرحله نقش محوری باز کرده و راهکارش را به گونه‌ای تعریف کند که با زمانه‌اش مناسب باشد.»

پرسید منظورم چیست، گفتم:

«من از وقتی که از زندان یک هفته پیش خارج شدم، دیدم که ریاست جمهوری بر اساس اصولی می‌چرخد که نیاز به بازنگری دارد.»

داشت به دقت به صحبت‌هایم گوش می‌کرد، ادامه دادم:

«من از دوستانم «فواد سراج الدین» و «ممتاز نصار» شنیدم که تو به آنها از طرف خودت پیام دادی یا ملاحظاتی را با «اسامه الباز» در میان گذاشتی و همچنین با خودم شخصا صحبت کردی، همان طور که می‌دانی اسامه از دوستان من است و با من سال‌ها کار می‌کرد و تو هم به او اعتماد داری و نمی‌دانم برای چه از او می‌خواهی که به گونه‌ای رفتار کند انگار که «یک دست‌فروش دوره‌گرد است»، او را با پیامی نزد من می‌فرستی، یا به او پیامی می‌دهی که به دیگری بدهد، چرا اسامه الباز را به عنوان وزیر امور ریاست جمهوری تعیین نمی‌کنی و یک مقری در کاخ ریاست جمهوری برای او در نظر نمی‌گیری که مردم هم او را بشناسند، و به او دستور دهی که دفتری راه‌اندازی کند که در آن کارشناسان قانون و اقتصاد عضویت داشته باشند، یا سخنگوی رسمی ریاست جمهوری شود که بازگوکننده نظرات رئیس جمهور در داخل و خارج باشد، تا بدین ترتیب یک نهاد مشخصی وجود داشته باشد که پیام‌ها و نظرات را او به طور رسمی بیان کند و مقری داشته باشد که مردم به آن‌جا بروند و با آن تماس بگیرند و مشورت کنند!!

با لحنی که از آن تردید برداشت می‌شد، گفت:

-          «مساله این است که نمی‌خواهم یک مرکز قدرت در ریاست جمهوری ایجاد شود، تو تجربه «سامی شرف» با پرزیدنت «جمال» را به یاد داری، مشکل این است که وجود مردی به این شکل باعث جدایی رئیس جمهور از مردم می‌شود و این مساله باعث می‌شود تا فرد هر کار که دلش بخواهد انجام دهد، از این مشکل خبر داریم.»

گفتم: «این موضوع به شخصیت رئیس جمهور و چارچوب کار او باز می‌گردد، با این همه اجازه بده به تو بگویم که سامی نسبت به برخی حرف‌هایی که درباره‌اش زده می‌شود مظلوم واقع شده است، با همه این‌ها این چیزی است که به تو مربوط می‌شود و به چارچوب کاری تو باز می‌گردد.»

و اضافه کردم:

«من شخصا مناسب می‌بینم که فردی را به کاخ سفید در واشنگتن بفرستی یا به «پلاک 10 داوننیگ استریت» تا ببیند که دفتر روسای جمهور در این عصر جدید چگونه اداره می‌شوند، و خودت بر اساس آن تصمیم بگیری که چگونه نهادی به اندازه کفایت تو قابل تحقق است!!»

برایش از آن چیزی که از نهاد موجود در کاخ سفید، شورای امنیت ملی، نهاد ارتباط با کنگره، با حزب، با رسانه‌ها و با موسسه‌های دولت در داخل و خارج وجود دارد و می‌دانم، گفتم.

همچنین از آن چیزی که از چگونگی هماهنگی با «پلاک 10 داونینگ استریت»، اتاق تصمیم‌های سیاسی، دفتر تماس با حزب چه مخالف چه در راس دولت، رئیس دفتر شورای نخست‌وزیری که ریاست اجرای آن را شورای اجرایی نمایندگی دائمی وزارت‌خانه‌ها بر عهده دارد، گفتم.

گفتم: «ما نیاز داریم که از تجربه دیگران استفاده کنیم.»

گفت: «همچنان ترجیم می‌دهم که به طور مستقیم با کل شورای وزیران کار کنم، شورا همان دفتر من است و همان منشی رئیس جمهور است.»

و گفت: «چنین چیزی عملا غیر ممکن است، باید در دفتر ریاست جمهوری کارشناسان خبره امور ساسی، قانونی و اقتصاد حضور داشته باشند که بررسی کنند و توصیه‌هایشان را در این زمینه به او بدهند، و الا رئیس جمهور در چنین حالتی در برابرش هیچ طرح قانونی که بتواند به واسطه آن با شورای وزیران تماس بگیرد و طرح‌ها را امضا کند، وجود ندارد، در چنین حالتی در برابر هیچ توجیهی کار ملی وجود نخواهد داشت، باید امضا کند و همه چیز را ختم کند و قوانین را صادر کند.»

بعد دیدم که حیرت در او نمایان می‌شود و گفت:  

-          «حرفت منطق دارد و اسامه الباز از تجربه طولانی‌ای برخوردار است.»

گفتم: «اصل اعتماد تو است که همین مهم است، من می‌دانم که اسامه بعضی وقت‌ها یک سری توهمات دارد اما ممکن است این توهم‌ها به دلیل نبود دفتر و موسسه‌ای برای او به وجود آمده باشد، او مرد تنهایی است، همان چیزی که می‌خواستم بگویم را به صراحت به تو می‌گویم، همان طور که گفتم او با منطق «یک دست فروش دوره گرد» کار می‌کند.»

چیزی به من گفت که فهمیدم می‌خواهد این مساله را فورا مورد بررسی قرار دهد:

-          «حق با تو است، اسامه باید بفهمد که بر اساس نظم کار کند.»  

بعد گوشی تلفن را برداشت و خواست که با اسامه الباز تماس گرفته شود، بعد از پنج دقیقه تلفن زنگ زد، در حالی که پرزیدنت گوشی تلفن را بر می‌داشت رو به من کرد و گفت:

-          «دیدی اسامه این جا نیست، جای دیگری او را پیدا کردند و الا هیچ اثری از او در این جا نیست.»

در دفاع از اسامه گفتم:

-          «شاید کاری به او محول کرده‌ای و او رفته است.»

مبارک گفت: «بعدا او را به دفترت می‌فرستم و هر چه تصور می‌کنی به او بگو تا با او بحث کنم و تصمیم بگیرم.»

●●●

دیگر زمان پایان دیدارمان رسیده بود، خواستم که بلند شوم، پرزیدنت مبارک یکی از منشی‌هایش را صدا زد و از او خواست که همه شماره‌های تلفن خاص دفترش را روی کاغذ بنویسد از جمله تلفن شخصی‌اش، و از من خواست که «در هر زمان که خواستم» به او زنگ بزنم.

به پرزیدنت گفتم:

 «این فرصت مایه افتخار من است اما نمی‌خواهم از آنها استفاده کنم، و بهتر است که هر وقت خودش خواست با من تماس بگیرد، به هر حال او آدم پرمشغله‌ای است و لازم است که دفتر کارش متعلق به خودش بدون پافشاری دیگران باشد.»

و اضافه کردم: «اگر من از این فرصتی که لطف کرده و به من داده استفاده کنم، ملاحظات بسیاری را نیز باید در نظر بگیرم، اولین چیزی که مطرح است این است که من به طور کل با سیاست‌هایی که اتخاذ شده مخالفم، و اگر روزی هم خواستم این کار را بکنم کلی نگرانی خواهم داشت، آن موقع خودم را جایی خواهم دید که همه متعجب خواهند شد و کسی خوشش نخواهد آمد، و این چیزی است که من دوست ندارم.»

هنگامی که خواستیم تا دم در پیاده برویم، مبارک عکاس مشهور ریاست جمهوری، استاد «فاروق ابراهیم» را که از دور حرکت می‌کرد، صدا کرد و رو به من کرد و گفت: «اجازه بده عکسی با هم بگیریم.» به صراحت به پرزیدنت گفتم: «نیازی به عکس نداریم بهتر است که این کار را نکنیم.»

سر جایش ایستاد و رو به من کرد و نظر داد: «عجیب غریب است، مردم این‌جا می‌آیند که مرا ببینند و هیچ چیزی جز این عکس را نمی‌خواهند.»

گفتم: «من با جمال عبدالناصر هفته‌ای دو یا سه بار ملاقات می‌کردم، همچنین با سادات، روزی چند بار با هم تلفنی صحبت می‌کردیم، ولی با این حال تصویر دیدارهایمان منتشر نشدند، و نه خبری از این تماس‌های تلفنی منتشر شد، من نمی‌فهمم که بدعت انتشار اخبار یا عکس دیدار روزنامه‌نگاران با رئیس جمهور چه هدفی را دنبال می‌کند، برای این که «چاپ اشیاء» است و «چاپ اشیاء» خبر نیست. انگار که حرف مرا درک کرده باشد، گفت: «والله حق با تو است، من همه مردم را می‌بینم و هیچ اتفاقی نمی‌افتد اما هنگامی که بفهمند من با تو دیدار می‌کنم، «مهر قرمزی» بر پیشانی روزنامه‌نگاری و در حکومت و در حزب می‌خورد.»  

در حالی که بر خودم مسلط نبودم، گفتم:

-          «جناب پرزیدنت عملا حزبی وجود دارد؟»

رئیس جمهور سرش را چرخاند: «تو همچنان بر نظرت درباره حزب مصممی، حزب مهم است که در تماس دائم با مردم باشد تا تصمیم‌ها را بتواند بگیرد.» این عبارت آخر نظرم را جلب کرد.

●●●

 عصر همان روز ملاقاتمان اسامه الباز با من تماس گرفت و سری به دفترم زد، در دستش دفتری از نوع Yellow Pad بود که قانونگذاران در ایالات متحده امریکا از آن استفاده می‌کنند، مقابلم نشست و گفت:

-          چه پیشنهادی به پرزیدنت دادی؟!!

دیدم که صحبت‌هایی که من با مبارک داشتم در صحبت‌هایش نمایان است، جوابش این بود:

-          «تو وقتت را تلف می‌کنی. او در کار راه متفاوتی را دنبال می‌کند، او ترجیح می‌دهد که از این طرف و آن طرف بشنود و هر چه خودش صلاح می‌داند، انجام دهد، (این جا هم حرف تو است) خواهی دید. او نه وزارت امور ریاست جمهوری تاسیس خواهد کرد و نه وزیری برای آن در نظر خواهد گرفت.

حرف بین ما بالا گرفت و هنگام خروجم دیدم که اسامه الباز تلاش می‌کند به من بفهماند که در دفتر بنشینم، برگه‌های بسیاری که به خطم نوشته شده بودند، مقابلم بودند که نشان از آشنایی سابق از من به عنوان سند بودند، به من گفت: «شرط می‌بندم که همه این ورق‌ها نقطه نظرات صحبت‌های تو با او بوده است.»

گفتم: «با این که خطرناک است اما به نظرم اینها همه صحیح هستند.»

 

ادامه دارد...

 


نظر شما :