آیا پروژه ملت سازی جواب می دهد؟
خبرآنلاین: آیا پدیده ای به نام ملت سازی ممکن است؟ شما می توانید یک بزرگراه ، آسمانخراش و یا شرکتی عظیم بسازید، پس چرا نتوانید به ملت سازی دست بزنید؟
این مساله ایده ای جدید و تازه تاسیس نیست. در قرن بیستم، در مکان های متفاوت از آلمان تا فیلیپین،از عراق تا ژاپن و کوزوو قدرت های جهانی تلاش خود را برای بازاحیای کشورهای آسیب دیده و تبدیل آنها به مکان های بهتری برای زندگی به کار گرفتند. ابزار این تغییرات مثبت هم ترکیبی از دخالت نیروهای خارجی ، مدیریت داخلی ، تهذیب جامعه مدنی ، آموزش ، قانون مداری و به راه انداختن موسسات دموکراتیک بود. سربازان بسیاری در این مسیر جان خود را تقدیم کردند و البته میلیاردها دلار هم هزینه شد. نتیجه این استراتژی اما مبهم بود. جیمز پاین در تحقیقات خود با این محوریت که تاریخ آن به سال 2006 بازمی گردد به این ابهام در نتیجه اشاره می کند. برخی کشورها مانند سومالی این تلاش های بین المللی را پس زدند. برخی دیگر مانند اتریش، آلمان و ژاپن از این فرصت استفاده کردند، با اینهمه ما نمی توانیم مطمئن باشیم که این بازسازی به دلیل پذیرش دخالت خارجی بود یا ریشه در عزمی ملی برای بازاحیای وطن داشت. سناریو ملت سازی زمانی به بهترین نتیجه ممکن می رسد که نیروهای داخلی رهبری مسیر را بر عهده می گیرند.
برخی کشورها چندبار در این مسیر زمین می خورند و زمین می خورند و سپس در یک بازه زمانی دست به دست هم داده و کشور را می سازند. این مساله را می توانیم در دومینیکن، پاناما و شاید هایتی ببینیم. به راحتی می توانیم ملت سازی را با تیغ پدیده ای غربی خواندن به باد انتقاد بگیریم. جورج بوش چهل و سومین رئیس جمهوری آمریکا زمانی که در سال 2000 برای ورود به کاخ سفید تلاش می کرد در سخنانی هیجانی اعلام کرد که به باور وی آمریکا نباید ارزش های خود را بر سایر کشورهای جهان تحمیل کند. یازدهم سپتامبر سال 2001 تمام این ادعاها را بر باد داد.
بوش در بخشی از خاطرات خود می نویسد: افغانستان در حال حاضر اصلی ترین نمونه برای تلاش در راستای ملت سازی است. ما این کشور را از دست دیکتاتوری نجات دادیم و اکنون هم رسالت اخلاقی داریم تا این کشور را به مکان بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنیم.
بر اساس گزارشی که در سال 2007 در این خصص منتشر شد: دخالت های نظامی امریکا هر دو سال یک بار اتفاق می افتد و این در حالی است که ماموریت های نیروهای حافظ صلح سازمان ملل هر شش ماه یک بار است.
در بازه زمانی بیش از یک دهه، کویت ، سومالی، هایتی،بوسنی،کوزوو ، افغانستان و عراق همگی در حال تجربه ملت سازی از سوی نیروهای خارجی بودند. به روند قابل توجه کشورهای درگیر در این مسیر دقت کنید. این تعداد هشداری برای جامعه جهانی در روزهای بودجه های محدود است. تلاش هایی از جنس تقلاها برای به ثبات رساندن بوسنی و کوزوو در افغانستان و عراق به دلیل گستره جمعیتی این دو کشور اخیر با مشکلاتی مواجه شد. اگر روزی قرار باشد اینچنین نسخه ای به دستور تندروها برای ایران هم پیچیده شود باز سخت تر خواهد بود چرا که سه برابر عراق جمعیت دارد. پیاده کردن این استراتژی در پاکستان هم بسیار سخت است چرا که این کشور هم سه برابر ایران جمعیت دارد.
در یکی از مقاله های تحقیقاتی کریستین ساینس مانیتور نیز نویسنده ما را به افغانستان می برد تا پاسخی برای این پرسش بیابد که آیا پروسه 11 ساله ملت سازی در افغانستان به گونه ای پیش رفته است که پس از عقب نشینی ناتو از این کشور در سال 2012 ، بتوان به شکل گیری جامعه ای با ضریب مدارای بالا در آن امیدوار بود؟
موانع بسیاری در این مسیر وجود دارد: عداوت های طایفه ای، سرداران جنگی، طالبان،فساد اقتصادی ، مواد مخدر و دخالت های خارجی. بسیاری از افغان ها خواهان خروج نیروهای بیگانه از کشورشان هستند و بر اساس نظرسنجی ها تعداد اندکی هستند که خواهان افزایش کمک های خارجی هستند. تقریبا همه نیز در خصوص فردای افغانستان دغدغه خاص دارند. بر اساس این گزارش ها و عکس هایی که از افغانستان در اختیار است، افغانستان از سال 2001 تاکنون تغییرات شگرفی کرده است. اگر برای تعیین ضریب امنیت و ثبات سیاسی در افغانستان یک سال را بازه زمانی مناسب بدانیم باید ادعا کنیم که افغانستان از پس خود بعد از خروج نیروهای بیگانه هم برمی آید. افغان ها هم پس از 2014 کاملا تنها نخواهند ماند. تعهدهای ناتو ادامه خواهد داشت، کمک ها در حوزه شهرسازی قطع نمی شود و سالانه 4 میلیارد دلار هم در اختیار نیروهای امنیتی قرار خواهد گرفت. اصلی ترین سوال این است : آیا ما روزهای بهتری را از خود در افغانستان به جا خواهیم گذاشت؟ باید منتظر ماند و نتیجه را به نظاره نشست.
این مساله ایده ای جدید و تازه تاسیس نیست. در قرن بیستم، در مکان های متفاوت از آلمان تا فیلیپین،از عراق تا ژاپن و کوزوو قدرت های جهانی تلاش خود را برای بازاحیای کشورهای آسیب دیده و تبدیل آنها به مکان های بهتری برای زندگی به کار گرفتند. ابزار این تغییرات مثبت هم ترکیبی از دخالت نیروهای خارجی ، مدیریت داخلی ، تهذیب جامعه مدنی ، آموزش ، قانون مداری و به راه انداختن موسسات دموکراتیک بود. سربازان بسیاری در این مسیر جان خود را تقدیم کردند و البته میلیاردها دلار هم هزینه شد. نتیجه این استراتژی اما مبهم بود. جیمز پاین در تحقیقات خود با این محوریت که تاریخ آن به سال 2006 بازمی گردد به این ابهام در نتیجه اشاره می کند. برخی کشورها مانند سومالی این تلاش های بین المللی را پس زدند. برخی دیگر مانند اتریش، آلمان و ژاپن از این فرصت استفاده کردند، با اینهمه ما نمی توانیم مطمئن باشیم که این بازسازی به دلیل پذیرش دخالت خارجی بود یا ریشه در عزمی ملی برای بازاحیای وطن داشت. سناریو ملت سازی زمانی به بهترین نتیجه ممکن می رسد که نیروهای داخلی رهبری مسیر را بر عهده می گیرند.
برخی کشورها چندبار در این مسیر زمین می خورند و زمین می خورند و سپس در یک بازه زمانی دست به دست هم داده و کشور را می سازند. این مساله را می توانیم در دومینیکن، پاناما و شاید هایتی ببینیم. به راحتی می توانیم ملت سازی را با تیغ پدیده ای غربی خواندن به باد انتقاد بگیریم. جورج بوش چهل و سومین رئیس جمهوری آمریکا زمانی که در سال 2000 برای ورود به کاخ سفید تلاش می کرد در سخنانی هیجانی اعلام کرد که به باور وی آمریکا نباید ارزش های خود را بر سایر کشورهای جهان تحمیل کند. یازدهم سپتامبر سال 2001 تمام این ادعاها را بر باد داد.
بوش در بخشی از خاطرات خود می نویسد: افغانستان در حال حاضر اصلی ترین نمونه برای تلاش در راستای ملت سازی است. ما این کشور را از دست دیکتاتوری نجات دادیم و اکنون هم رسالت اخلاقی داریم تا این کشور را به مکان بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنیم.
بر اساس گزارشی که در سال 2007 در این خصص منتشر شد: دخالت های نظامی امریکا هر دو سال یک بار اتفاق می افتد و این در حالی است که ماموریت های نیروهای حافظ صلح سازمان ملل هر شش ماه یک بار است.
در بازه زمانی بیش از یک دهه، کویت ، سومالی، هایتی،بوسنی،کوزوو ، افغانستان و عراق همگی در حال تجربه ملت سازی از سوی نیروهای خارجی بودند. به روند قابل توجه کشورهای درگیر در این مسیر دقت کنید. این تعداد هشداری برای جامعه جهانی در روزهای بودجه های محدود است. تلاش هایی از جنس تقلاها برای به ثبات رساندن بوسنی و کوزوو در افغانستان و عراق به دلیل گستره جمعیتی این دو کشور اخیر با مشکلاتی مواجه شد. اگر روزی قرار باشد اینچنین نسخه ای به دستور تندروها برای ایران هم پیچیده شود باز سخت تر خواهد بود چرا که سه برابر عراق جمعیت دارد. پیاده کردن این استراتژی در پاکستان هم بسیار سخت است چرا که این کشور هم سه برابر ایران جمعیت دارد.
در یکی از مقاله های تحقیقاتی کریستین ساینس مانیتور نیز نویسنده ما را به افغانستان می برد تا پاسخی برای این پرسش بیابد که آیا پروسه 11 ساله ملت سازی در افغانستان به گونه ای پیش رفته است که پس از عقب نشینی ناتو از این کشور در سال 2012 ، بتوان به شکل گیری جامعه ای با ضریب مدارای بالا در آن امیدوار بود؟
موانع بسیاری در این مسیر وجود دارد: عداوت های طایفه ای، سرداران جنگی، طالبان،فساد اقتصادی ، مواد مخدر و دخالت های خارجی. بسیاری از افغان ها خواهان خروج نیروهای بیگانه از کشورشان هستند و بر اساس نظرسنجی ها تعداد اندکی هستند که خواهان افزایش کمک های خارجی هستند. تقریبا همه نیز در خصوص فردای افغانستان دغدغه خاص دارند. بر اساس این گزارش ها و عکس هایی که از افغانستان در اختیار است، افغانستان از سال 2001 تاکنون تغییرات شگرفی کرده است. اگر برای تعیین ضریب امنیت و ثبات سیاسی در افغانستان یک سال را بازه زمانی مناسب بدانیم باید ادعا کنیم که افغانستان از پس خود بعد از خروج نیروهای بیگانه هم برمی آید. افغان ها هم پس از 2014 کاملا تنها نخواهند ماند. تعهدهای ناتو ادامه خواهد داشت، کمک ها در حوزه شهرسازی قطع نمی شود و سالانه 4 میلیارد دلار هم در اختیار نیروهای امنیتی قرار خواهد گرفت. اصلی ترین سوال این است : آیا ما روزهای بهتری را از خود در افغانستان به جا خواهیم گذاشت؟ باید منتظر ماند و نتیجه را به نظاره نشست.
نظر شما :