هفدهمین بخش از گفتوگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه
هر که در لبنان از قذافی انتقاد میکرد، کشته میشد
طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبهها را منتشر کند. تاکنون شانزده بخش از این مصاحبهها پیش رویتان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند و اکنون هفدهمین بخش آن پیش رویتان قرارمیگیرد:
دلیل این که چرا شعار میداد و از شعارها نزد لیبیاییها و اعراب بهرهبرداری میکرد تا منزلت و جایگاه خود را بالا ببرد فهمیدیم، ولی خوب چرا اجازه نمیداد اموال انسان دوستانه به دست مثلا فلسطینیها برسد؟
برایش مهم نبود. چون که معنای آن را نمیفهمید، برایش اصلا مهم نبود. درباره آفریقایی که دربارهاش الآن صحبت میکنند، ما میگفتیم و تیم خارجی تشکیل جلسه میداد که اموال سیال سرازیر نشوند، میگفتیم مثلا به جای این کار در جایی مثل نیجر و چاد که مثلا به ما وابسته بودند، اجازه بدهید مدرسه بسازیم. مگر ساخت مدرسه چقدر هزینه میبرد، به خدا ساخت یک مدرسه بیشتر از 30 هزار دلار هزینه نمیبرد..ترجیح میداد به سیاستمداران مستقیما پول بدهد تا برای او دست به نیرنگ بزنند، معمر مثلا چه کار میکرد، در یکی از کشورهای افریقایی کودتا میکرد همین که کسی که صاحت کودتا است موفق میشد و به قدرت میرسید، علیه او توطئه میکرد، همان روز. برای همین قضیه فلسطینی برای معمر برگههایی بود که با آنها بازی میکرد تا رهبریاش را تقویت کند، و میخواست در هیچ جا رهبر قویای نباشد حتی در درون جریانهای فلسطینی. میخواست مزدور باشند، فقط. برای همین از فلسطینیها کسی با او نماند جز مزدورها و پولبگیرها و کسانی که همیشه از او اجرت میگرفتند. فقط.
درباره فکرهایی که او میکرد و تئوریهایی که او مرتبط با قضیه فلسطینی پرورش میداد، برخی از آنها از لحاظ سیاسی عجیب و غریب بودند، مثلا حکایت "استراطین" چه بود؟
ببین نه.. یک بار معمر قذافی مرا و ابراهیم الغول، وکیل و چهره فرهنگی اسلامی که تا آخرین لحظه هم با او ماند و دکتر عبدالرازق المرتضی، یکی از استادان لیبیشناس معتبر که هنوز هم در این زمینه کار میکند صدا کرد و گفت که این جوری و جوری کار کنید و گفت برایم چنین چیزی را بنویسید. ما هم نوشتیم. او هم پاکش کرد و خودش نوشت. میخواست خودش را از آن وضعیت نجات دهد، نه این که در طرح عربی جایی نداشت و به اسرائیل هم اعتراف نکرده بود، برای همین پیشنهاد آن کتابی را داد که صحبت از اسراطین و کشور واحد میکند. خودش میدانست که این یک موضع سیاسی است و من خودم به او گفتم که این یک موضع سیاسی است که قابل تطبیق نیست. و چون که نمیخواست بگوید که مخالف طرح عربی است و علیه صلح است چرا که این غیر قابل قبول است پس این طرح را پیشنهاد داد و میخواست همچنین مردم را با چنین افکار عجیب و غریب و ملتهبی مشغول کند، همین.
درباره این که لیبی در خارج در زمینه حمایت و تامین اموال چه میکرد، بر سر فلسطینیها صحبت کردیم، درباره لبنانیها چطور؟
لبنانیها هم همین طور.. در دوران رهبری عبدالناصر در حوادث 58 و قبل از آن درباره وحدت مصر و سوریه، سپس وحدت سوریه، مصر و عراق، بعد از آن حوادث لبنان، در زمانی که فواد شهاب و کمیل شمعون بودند حتی تا همین اواخر، او این گونه میدید که رهبری عبدالناصر در لبنان شکل گرفت، طوری که معروف بود شمار ناصریها در بیروت بیشتر از قاهره است. معتقد بود که رهبری در بیروت در پیادهروها فروخته میشود، همچنین معتقد بود که افراد بسیاری در لبنان به خصوص افراد دونپایه هستند که میتوان آنها را به استخدام در آورد، یعنی اجارهشان کرد..
مثل کی؟
از دادن اسمها معافم کن. مردم خودشان آنها را میشناسند.
ولی شاید بینندگان ندانند؟ (با خنده)
یعنی.. شناخته شدهاند، شناخته شدهاند، از دادن اسمها معافم کن.
هم و غم قذافی در لبنان چه بود؟
او دنبال طرفدار در لبنان بود. به تو گفتم میخواست رهبری را از آنجا شکل دهد. یعنی رادیوها، رسانهها و روزنامههای لبنانی برای او تبلیغ کنند، به خصوص که جریانهای لیبرال بسیاری در آنجا بودند. و همه چیز را به هم میریخت، یک روز از کتایب حمایت میکرد، روز دیگر از فلسطینیها، یک روز از مقاومت حمایت میکرد، کمال جنبلاط تلاش کرد یک چارچوب همکاری با او بیابد ولی نتوانست؛ اصلا نتوانست. بر عکس مثلا احمد الخطیب را ترجیح میداد که هیچ ارزشی نداشت، یا مثلا ابراهیم القلیلاط..
که از ارتش لبنان جدا شد و خود ابراهیم القلیلاط رابط او بود.
بله از رابطها بود. و برخی از کسانی که خودشان را حرکت ملی مینامیدند. و برخی کسانی که تلاش میکردند کاری کنند او به آنها پول میداد. ولی حقیقتا استثنائاتی هم بود، برخی رهبران بودند، مثل حاوی، جورج حاوی که برای خودش شخصیتی داشت. به او مساعده داد ولی او یک انسان وطن پرست بود، و کمال جنبلاط که یک انسان واقعا والایی بود، معمر قذافی با او راحت نبود برای این که خودش را یک رهبر میدید و با رهبرانی که صاحب فکر بودند و ایده داشتند و مبانی و کاریزما داشتند، راحت نبود. او افرادی را ترجیح میداد که همان طور که گفتم دون پایه باشند،او بر روی برگههای سطح پایین کار میکرد و افرادی که قابل اجاره شدن برای یک هفته باشند، البته کلیدشان هم همیشه باز باشد.
همچنین هر کسی که در لبنان به او حمله یا انتقاد میکرد، میکشت؟
بله مثلا بنده خدایی که خیلی حادثهها دید، نویسنده لبنانی بود، سلیم اللوزی که کتابی نوشته به اسم...
عقده و سرهنگ (القعدة و العقید)..
آره همین عقده و سرهنگ، پس از آن از یکی از جریانهای فلسطینی خواست که دستش را در اسید بسوزانند که آنها هم سوزنداند و او کشته شد.
این یک عملیات لیبیایی خالص خالص بود؟
بله. آموزشها و دستورات همگی از شخص معمر قذافی صادر شده بود. معمر قذافی همین که کسی از او انتقاد میکرد تصمیم میگرفت او را بکشد.. مثلا تلاش کرد جهاد الخازن را ترور کند.
همان روزنامهنگار مشهور و بزرگ در روزنامه الحیات.
بله. برای این که مطلب تندی علیه او نوشت. فکر کنم عنوان شوکه شده را داشت. میتوانم به جرات بگویم که من جلوی این کار را گرفتم و به مشکل هم بر خوردم.
چگونه؟
موسی کوسا، مدیر سازمان امنیت وزارت امور خارجه بود. یک شب آمد و با من صحبت کرد و گفت ما همین الآن تو را میخواهیم برادر عبدالرحمن. آمد خانهام. گفت که اطلاعاتی برای کشتن جهاد الخازن به من بده.
در لندن؟
نه در خانهام در لیبی.
نه در لندن کشته شود؟
بله. آمد و گفتم که بگو نه. گفت هیچ چیز قبول نمیکند، از من فقط خواسته شده که به تو این مساله را ابلاغ کنم. گفتم تو فقط رد کن. و موسی واقعا آشفته شده بود. به او گفتم به او بگو اگر این کار را کنیم علیه ما جنجال بزرگی میشود، فاجعه به بار میآید. بعد از چند روز برادر موسی کوسا آمد نزد من و گفت فعلا خیلی خوب پیش رفتهام و رد کردم و به او گفتم امکان این کار وجود ندارد، و موسی کوسا بود که زندگی جهاد الخازن را نجات داد. موسی از این ترسیده بود که معمر در خفا این کار را کند. گفتم که تلاش کن که او را از این کار خیلی بترسانی. او هم این کار را کرد، خیلی ترساندش و نشان داد که این کار خیلی خطرناک خواهد بود. همچنین یک فلسطینی در یکی از مجلهها یا روزنامهها چیزی درباره خوشگذرانیهای قذافی نوشت که اسم او هم در فهرست ترورها قرار گرفت و بنا شد که کشته شود، حقیقتش برادر موسی کوسا جان او را هم نجات داد و وساطت کرد و کلی تلاش کرد و آخرش هم او را فراری داد.
ادامه دارد...
نظر شما :