مذاکره آمریکا با طالبان؛ تضعیف دولت افغانستان
محمدرضا بهرامی، سفیر سابق ایران در افغانستان در گفتاری برای دیپلماسی ایرانی به تحلیل مذاکرات اخیر آمریکا و طالبان می پردازد و معتقد است این مذاکرات فی نفسه موجب تضعیف ساختارهای ملی تعریف شده افغانستان برای این فرایند شده است.
در سال جاری دو سه اتفاق مهم و قابل توجه در صحنه افغانستان به وقوع می پیوندد که در واقع سناریوی مذاکره آمریکا با طالبان بخشی از آن تحولات جامع و کلان تری است که در افغانستان در حال وقوع است. یکی از این تحولات انتقال مسئولیت های امنیتی به طرف افغانی است که قرار است از ماه جولای در هفت منطقه آغاز شود. درواقع این اولین بار است که نیروهای خارجی در افغانستان امنیت را به نیروهای افغانی واگذار می کنند. این مسئله هم می تواند یک تست خوب برای طرف افغانی باشد و هم یک گام عملی برای خروج نیروهای افغانی از افغانستان.
اتفاق دومی که قابل اهمیت است، مسئله جداسازی طالبان از القاعده در لیست تحریم های سازمان ملل متحد است. این تحول قابل توجهی و مرحله ای از فرایندی است که در افغانستان تلاش می شود به وقوع بپیوندد.
تحول مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، دعوت از طالبان برای کنفرانس بن 2 است. کنفرانس بن 2 دومین کنفرانسی است که در ارتباط با مسائل افغانستان و در دهمین سالگرد بن 1 در آلمان برگزار می شود. به طور مشخص از حضور طالبان در این کنفرانس اسم برده شده است. یعنی درواقع موضوعی که گفته می شد به عنوان خلا بن 1 به ویژه از سوی آقای براهیمی نماینده سابق دبیرکل سازمان ملل متحد، مطرح بوده، در حال حاضر هم از سوی برخی از کشورها و هم از سوی دولت افغانستان مورد پیگیری و اقدام قرار می گیرد.
این سه تحول نشان می دهد که مسیر حرکت تحولات افغانستان در سال جاری آغازی برای یک مسیر متفاوت خواهد بود. این که توقع داشته باشیم امسال اتفاق قابل ملاحظه و خارق العاده ای رخ دهد چندان توقع به جایی نباشد. اما این که این نقطه آغازی برای یک مرحله جدید در افغانستان در نظر گرفته شود قابل درک است.
موضوع مذاکره با طالبان در این چارچوب قرار می گیرد. بر اساس گزارشات منتشر شده تا کنون سه دور مرذاکره در قطر و آلمان با نماینده ای از طالبان داشته اند. گفته می شود فردی به نام طیب آغا طالبان را در این مذاکرات نمایندگی کرده است. اگر این مسئله صحت داشته باشد و واقعا طیب آغا در مذاکرات با آمریکایی ها حضور داشته باشد با توجه به سابقه موضوع و نوع ارتباط این فرد با رهبری طالبان باید با اطمینان بیشتری از این که رهبری طالبان در جریان این مذاکره داشته است، سخن گفت.
در کنار این، نفس مذاکره آمریکا و طالبان و موافقت دو طرف با مذاکره، چند نکته قابل توجه دارد. به خاطر داریم که باراک اوباما در آستانه روی کار آمدن، یک نگاه ویژه به تروریسم داشت و معتقد بود مرکز تروریسم عراق نیست و مقامات سابق آمریکا اشتباه کرده اند که مسیر مبارزه با تروریزم را به سمت عراق هدایت کرده اند. او معتقد بود که مرکز تروریسم در مرز افغانستان و پاکستان قرار دارد و تمرکز خود را نیز بر آن منطقه قرار داد. او در طی دوسال گذشته نیز با افزایش قابل توجه نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان فاز جدیدی از بر خورد نظامی با گروههای شورشی آغاز کرد. یکی از اهدافی که نظامیان آمریکا از این عمیلات های نظامی بر می شمردند قانع کردن گروههای شورشی به پذیرش شروط مورد نظر برای پیوستن به جامعه افغانستان بود. تا پیش از این مذاکرات به نظر می رسد که آمریکاییها ارتباط اطلاعاتی با بدنه گروههای شورشی داشته اند. ما بایستی بین ارتباط اطلاعاتی و ارتباط سیاسی مرز جدی قائل شویم. ارتباط اطلاعاتی امری طبیعی است و شاید اکثر کشورهای مطرح و موثر خارجی در افغانستان نوعی از ارتابط اطلاعاتی با گروههای شورشی دارند. این ارتباط اطلاعاتی لزوما به معنای به رسمیت شناختن آنها نیست بلکه همه کشورها که نیرو در افغانستان دارند می خواهند کنترل اطلاعاتی از نیروهای مخالف خود داشته باشند. این موضوع یک پدیده غیر طبییعی نیست و به نظر من اتفاق افتاده بوده است. اما این که به ترتیبی که گفته شده مذاکره سیاسی صورت گرفته نشان می دهد که شکل رابطه از حالت اطلاعاتی به رابطه سیاسی در حال تغییر است و بیانگر این است که اراده سیاسی دولت آمریکا درگیر فرایند یک تعامل سیاسی با گروههای شورشی در افغانستان شده است. اتفاقی که تاکنون به صراحت در مورد آن صحبت نمی شد. یعنی اگر ارتباطاتی هم وجود داشت این ارتباطات غالبا در چارچوب ارتباط اطلاعاتی قرار می دادند و چندان امکان قضاوت در مورد آن وجود نداشت. اما این که وزیر دفاع تصریح بر وقوع این مذاکرات نشان می دهد که اراده سیاسی در سطح بالایی در دولت آمریکا برای این تعامل درگیر شده و به نتیجه رسیده است.
به نظر می رسد این تغییر جهت بیانگر چند نکته می تواند باشد. اول این که آمریکا در سطوح مختلف به این جمع بندی رسیده اند که به لحاظ نظامی با یک بن بست در افغانستان مواجه هستند. درواقع آنها به این نتیجه رسیده اند که افزایش نیروهای نظامی آمریکا و سایر کشورهای ناتو نیز نتوانست تغییری در روند جبهه نظامی ایجاد کند. یعنی علی رغم تبلیغاتی که صورت گرفت و اظهارات مقامات مختلف نظامی آمریکا مبنی بر به دست آوردن دستاوردهای در استان های جنوبی افغانستان نفس این که آنها وارد گفتگوی سیاسی می شوند نشان می دهد که به این جمع بندی رسیده اند که در حوزه نظامی با یک بن بست مواجه هستند و نمی توانند به این شکل ادامه دهند.
نکته دومی که باید اشاره کنم این است که برداشت شخصی من این است که آمریکا علاقه مندند صحنه را در افغانستان از وضعیتی که در حال حاضر هست تغییر دهند. به این معنا که بارمسئولیت های خود را کم کنند و عواقب مسائل غیر مترقبه آتی را خودشان به عهده نداشته باشند. در صورتی که بتوانند در این مسئله موفق باشند حتی تغییراتی در دستور کار ادامه حضور خود در افغانستان انجام خواهند داد. به عبارت دیگر آنچه را که با گستردگی حضور نظامی دنبال می کردند تغییر دهند و مسائل دیگر در دستور کار خود قرار دهدند. شاید الان برای صحبت کردن در مورد اهداف جدید آمریکا در افغانستان زود باشد ولی این گونه به نظر می رسد که تغییری در دستور کار آنها در افغانستان ایجاد شده است.
موضوع سوم این است که نباید از آن غفلت کرد این است که آمریکاییها نگاه ارزشی و ایدئولوژیک به موضوع نداشته اند. یعنی تاکنون صراحت گفتار و مواضع برای برخورد با گروههای افراطی وجود داشته است و قرار دادن افراطی ها و تروریست در یک مجموعه به این معنا بود که می خواستند جنگ در افغانستان را با یک بار ارزشی توام کنند. اما آنچه از مواضع اخیر آمریکا مشهود است این است که می خواهند بار ارزشی این مبارزه را کم کنند. در این تغییر صحنه کشته شدن اسامه بن لادن کمک زیادی به آمریکا کرده است که بتوانند شرایط را به طور مناسبی تغییر دهند.
نکته دیگر قابل توجه این است که این مذاکرات بدون اطلاع مقامات افغانی صورت گرفته است. یعنی در شرایطی که دولت افغانستان یک ساز و کار بومی برای تعامل با گروههای شورشی تعریف کرده بوده، آمریکاییها به طور مستقل و فارغ از دستور کارهای بومی طرف افغانی، فرایندی را خودشان آغاز کرده بودند. ارزیابی های اولیه می تواند مبین این باشد که یا آمریکاییها اعتمادی به آنچه که جریانات داخلی در دستور کار داشتند نداشته است و یا این که آمریکا هدف دیگری از تعامل مستقیم با طالبان دنبال کرده است. هر دو حالت نوعی نگرانی و دستپاچگی در مقامات افغانستان ایجاد کرد. این نگرانی را از مواضعی که برخی از سخنگوهای شورای عالی صلح افغانستان اتخاذ کرده اند یا حتی از فحوای کلام رئیس جمهورافغانستان می شد درک کرد.
بنابراین اگر چه گفته شده که آمریکاییها علاقه مند هستند که با هماهنگی دولت افغانستان این فرایند را دنبال کنند ولی این اقدام آمریکاییها در ذات خود و فی نفسه ضعیف کردن ساختارهای ملی تعریف شده افغانستان برای این فرایند بوده است و به طور طبیعی حتی اگر نخواهیم بدبینانه فکر کنیم که آمریکاییها اهداف دیگری از تعامل با گروههای شورشی دنبال کنیم حداقل می توانیم بگوییم خروجی این سیاست آمریکاییها این خواهد بود که گروههای شورشی تعامل کمتری خواهند داشت که با دولت افغانستان تعامل داشته باشند. طبیعی است وقتی این گروهها با کشورهای خارجی تعامل داشته باشند می تواننند مطالبات بیشتری را طلب کنند در مقایسه با زمانی که بخواهند با دولت افغانستان تعامل کنند و وارد گفتگو شوند.
به عنوان جمع بندی باید اشاره کنم که برداشت من این است که اگر غربی ها و به خصوص آمریکاییها در این فرایندی که آغاز شده در چگونگی حمایت از فرایند صلح در افغانستان دچار اشتباه ارزیابی و محاسبه شوند و بخواهند رفتارهایی که خودشان تشخیص می دهند درست است، ادامه دهند نتیجه ای بهتر از آن چیزی که در عرصه نظامی به دست آوردند قابل تصور نیست. مفهوم این امر پایداری بیشتر بی ثباتی در افغانستان و دشوارتر شدن مقابله با مجموعه هایی است که به فعالیت های تروریستی در افغانستان مشغول هستند.
نظر شما :