جنبشهای خاورمیانه موج ناآرام گذار به دریای دموکراسی
دیپلماسی ایرانی: امروزه مطالعات دموکراسی در جامعه شناسی سیاسی به اندازه ای اهمیت پیدا کرده است که موضوع اصلی و بنیادی جامعه شناسی سیاسی را گذار به دموکراسی دانسته اند. به طور کلی این باور در ذهن نخبگان سیاسی و دانشگاهی ایجاد و نهادینه شده که در دوران کنونی تنها حکومت مشروع، دموکراسی است. به گفته پوپر که آن را میتوان در جواب انتقادات فلسفه قاره به دموکراسی گفت دموکراسی نه بهترین شیوه حکومتی بلکه بهترین شیوه حکومتیای بوده که تا به امروز شناخته شده است.
البته دامنه، تعاریف و مدلهای دموکراسی متفاوت و بسیارند و همچنان تحولات در حوزه تئوریک دموکراسی رو به گسترش و فزونی است و این امکان وجود دارد تا در آینده ای نه چندان دور دموکراسی با حکومت کردن یکسان تلقی شود.
امواج گذار به دموکراسی و متعاقب آن امواج تئوریک گذار به دموکراسی در چند سده اخیر قابل مشاهد است. ( از قرن 17) و اینها غیر از دموکراسی کلاسیک و تئوریهای آتنی آن است. هرچند اهمیت دموکراسی آتن امروزه در تحولات تئوریک ادبیات دموکراسی رد پای برجسته ای از خود به جای گذاشته است.
بحث بر سر این تحولات جدید در مفهوم دموکراسی و حد گذاری میان دموکراسی بیشینه و کمینه بسیار وسیع و گسترده است و مجال بحث بر سر آن در این نوشتار نمیگنجد. تنها چند جمله ای را در اهمیت دموکراسی در دنیای امروز بیان کردیم. در این نوشتار مقصود ما از دموکراسی، دموکراسی کمینه (انتخاب نخبگان توسط مردم، شکل گیری هستههای اولیه جامعه مدنی و تا اندازه ای ازادی) است.
در زیر به موج جدید گذار به دمکراسی که میهمان ناخوانده خاورمیانه و شمال آفریقا شده است میپردازیم.
گسترش و تکامل عقلانیت بشر برآیندی جز ظهور دموکراسی در عرصه سیاسی و حکومتی نداشت. از این رو موجهای گذار به دموکراسی در قرن 17 شروع شد. از نظر متفکران مختلف میتوان موجهای گوناگونی از دموکراسی را شناسایی کرد که هر موج ویژگیها و شاخصهای خودش را دارد و عموما در یک منطقه خاص رخ میدهد.
بعد جنگ دوم جهانی و دهه 70 دوران ارزشمندی در گذار به دموکراسی (کمینه) در جهان به شمار میآید. مشخصه اصلی این موج که به موج سوم شهرت یافته حضور نظامیان و کارگزاری آنان در دموکراسی سازی است و منطقه جغرافیایی آن آمریکای لاتین بود. اما فروپاشی شوروی نقطه عطفی در تئوریهای گذار به دموکراسی محسوب میشود. این فروپاشی از این حیث قابل اهمیت است که ادبیات تئوریک جدیدی در گذار به دموکراسی پیرامون این مسئله که امکان مسالمت آمیز نابود کردن و یا نابود شدن دیکتاتورها وجود دارد شکل یافت. زیرا در جریان فروپاشی شوروی هیچ خونی بر زمین ریخته نشد. همین اتفاق، صلح آمیز بودن گذارها و یا حداقل فروپاشی دیکتاتورها را مطرح ساخت. پروژه تقریبا شکست خورده انقلابهای رنیگن نیز در همین چارچوب قرار میگیرد.
فروپاشی و از میان رفتن دیکتاتورها اولین گام در گذار به دموکراسی است. و با فروپاشی شوروی و حزب کمونیست ادبیات گذار به دموکراسی بیش از بیش گسترش یافت.
اما با آغاز قرن 21 این خاورمیانه و شمال آفریقا بود که تنها بازمانده از کاروان دموکراسی به شمار میآمدند. بازماندگانی که به دلیل مسائل خاص و بسیاری مانند اقتصاد رانتی، فرهنگ قبیله ای، دیکتاتوهای مورد حمایت غرب و... به عنوان معضلی در ادبیات تئوریک دموکراسی نگریسته میشدند اما آغازین روزهای دهه دوم قرن 21 چه رخ داد؟ سوال بسیار مبهم و پیچیده ای که شاید یکی از مباحث پرخوانش و پر چالش آکادمیک در ده سال آینده باشد.
آیا تمامی موانع دموکراسی در خاورمیانه و شمال آفریقا از میان رفتند؟ آیا نفت تمام شد؟ آیا فرهنگ قبیله ای کمرنگ شد؟ آیا غرب حمایتش را ازدیکتاتورها پس گرفت؟ آیا فرهنگ مردم تغییر کرد؟
پاسخ به این سوالات بیشک منفی است. پیچیدگی این رخدادها و جنبشها در خاورمیانه و شمال آفریقا که در آینده بیشتر نمود خواهد یافت همین است که بدون از بین رفتن و یا حتی کمرنگ شدن موانع گسترش دموکراسی جنبشهای دموکراسی خواه آن هم با قدرت بسیار به صحنه مبارزه با حکومت آمدند.
حال به راستی چه اتفاقی افتاد؟
بی شک به این سادگی نمیتوان دلایل این را نوشت و تبیین کرد زیرا همان طور که اشاره رفت کار آیندگان خواهد بود. امروز ما تنها میتوانیم به درستی توصیف کنیم تا شاید مورد استفاده آیندگان قرار گیرد.
خاورمیانه و شمال آفریقا موجی دیگر از دموکراسی را، ( درتقسیم بندیهای مختلف از امواج دموکراسی ترتیب این موج متفاوت خواهد بود) به نام خود در حال رقم زدن هستند. به نظر میآِید در صورت موفقیت این موج و این جنبشهای دموکراسی خواه پرونده دیکتاتورها بسته و تقریبا در همه جهان نوعی دموکراسی حداقلی حاکم گردد.
این موج به سرعت فراگیر شد. حضور مردم و تقریبا همه گروهها در آن قابل مشاهده است و این یادآور بهار مردم در انقلابهای 1848 اروپا که امروز در خاورمیانه و شمال آفریقا در حال رخداد است است. مردمی که به راستی قدرت خود را در برابر تمامی جنگ افزارها نشان دادند و این منطقی ترین اتفاقی بود که در این رخداد قابل مشاهده است.
اما همه این رخدادها با عجایب و پیچیدگیهای زیادی روبرو بوده و خواهد بود.
در ادبیات گذار به دموکراسی آن دسته از گذارهایی که از پایین و خشونت آمیز باشند را انقلاب میگویند. اما رخدادهای خاورمیانه که دارای این خصلت هستند هرگز نام انقلاب به خود نمیگیرند.
سیاستهای بسیار متناقض و سردرگم قدرتهای خارجی:
اسراییل و آمریکا و متحدان عربی مبارک هیچ همکاری جدی و حضور نظامی برای بقای حسنی مبارک نکردند در صورتی که این بدیهی بود که سقوط دیکتاتور مصر یعنی ناامنی شدید اسراییل و فراهم شدن عرصه جولان جمهوری اسلامی و حزب الله. اما ما شاهد این هستیم که عربستان که خودش در تب قیام به سر میبرد به بحرین لشکر کشی میکند و آمریکا هم به شدت از آل خلیفه پشتیبانی و سرکوب مردم را هم حق بحرین میداند. اما در برابر لیبی موضعی دیگر میگیرد و به آن کشور بر اساس فصل هفتم منشور ملل متحد حمله میکند. به درستی که این رفتارها همان سیاست آمریکا در برابر دیکتاتورهاست. اما سوالی که این جا مطرح میشود این است که آیا نفت برای آمریکا مهمتر است یا اسراییل؟
تحولات و رخدادهای خاورمیانه و شمال آفریقا مسالمت آمیز بودن سقوط دیکتاتورها را که بعد از فروپاشی شوروی این امید پیدا شده بود را به ناامیدی تبدیل کرد.
شعار اساسی این جنبشها که نان و آزادی است از دیگر پیچیدگیها در حوزه تئوریک این رخداد است که خود تحلیلی وسیع میطلبد اما در این جا به چند جمله ای اشاره میکنیم.
اینگلهارت از تئوریسینهای تغییر فرهنگی و نظریه بازسازی شده نوسازی پنج سال پیش کتابی را منتشر کرد که ماحصل نزدیک به 25 سال تلاش فکری و 4 پیمایش بزرگ از کلیه مناطق جهان بود. وی در این کتاب اشاره کرد که در دوران صنعتی تقابل ارزشی میان ارزشهای بقا و سکولاریستی است اما در دوران فرا صنعتی(عصر حاضر) تقابل ارزشی میان ارزشهای سکولاریستی و ابراز وجود است.
در سیستم تحلیلی اینگلهارت این نکته نمایان است که هر جامعه ای به رشد و توسعه اقتصادی بالایی برسد و در نتیجه آموزش هم گسترده شود (نظریه لیپست و هانتینگتون) تغییرات فرهنگی گسترده ای به وقوع خواهد پیوست. یعنی در جوامعی که هنوز ارزشهای بقا تهدید میشود ارزشهای ابراز وجود زمینههای پیدایش ندارند. اما تحولات خاورمیانه و شعار نان و آزادی تا حدی این نظریه را به چالش کشانده است.
میدانیم که در خاورمیانه و شمال آفریقا توسعه اقتصادی مورد نیاز دموکراسی وجود ندارد. از طرفی ضعف آموزش و سواد هم در این منطقه دیده میشود. فقر، بی ثباتی اقتصادی و بیکاری نیز خودنمایی میکند. حال در این شرایط مردم خاورمیانه و شمال آفریقا به فکر برآورده شدن نیاز توامان بقا و ابراز وجود هستند. شاید بتوان گفت که نوع فیس بوک و برادرانش تغییر فرهنگ را به گونه ای دیگر رقم زده اند که اینگلهارت به آن توجهی نکرده است.
حال چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا این جنبشها به پیروزی میرسند و موجی دیگر از دموکراسی رخ میدهد؟
آیا در صورت فروپاشی دیکتاتورها، ملت خاورمیانه و شمال آفریقا با وجود موانع دموکراسی قادر به برپایی یک دموکراسی با ثبات و به دور از جنگهای داخلی است؟ به نظر میآید که غیرممکن باشد که بعد از سقوط دیکتاتورها مادر این منطقه روند آرامی به سوی استقرار دموکراسی را شاهد باشیم. اما نباید فراموش کنیم که گام اول گذار از دیکتاتوری به دموکراسی سقوط دیکتاتور است. پس به انتظار این اتفاق مینشینیم.
نظر شما :