چهل و هفتمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
روزی که صدام سرمست قدرت بود
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا چهل و هفتمین بخش آن را می خوانید:
قصه «قصر النهایه» چیست؟
یکی از کاخ های پادشاهی است که در نزدیکی منطقه قصر الجمهوری واقع شده است. مقر اداره اطلاعات و امنیت عراق شد و نامش هر عراقی را می ترساند.
آیا صدام خودش به «قصر النهایه» می رفت؟
البته. بیشتر وقتش را در آن جا می گذراند. وقتی که فکر بازسازی تشکیلات سازمان امنیت بعد از جولای 1968 پیشنهاد شد توافق کردیم تا اداره روابط عمومی نیز تشکیل شود تا از ذهن مردم بدنامی سازمان امنیت پاک شود. به ما پیشنهاد شد که سرپرستی آن را بر عهده بگیریم ولی ما رد کردیم اما صدام آن را قبول کرد. او شروع کرد که این نهاد امنیتی را بازسازی کردن و از آن استفاده کرد تا خود به طور کامل بر آن نهاد و حزب و کشور مسلط شود. جانشین صدام در کادر مدیریتی آن سعدون شاکری بود که با نظارت صدام کار می کرد.
قصر النهایه شماری از زندانیان از جمله افراد سیاسی و حزبی و ناصری ها و ملی گراها و کمونیست ها و افراد دیگر را در خود جای داده بود. همه اینها به دستور صدام تحت شکنجه قرار داشتند.
چه کسانی را هم حکومت کشت؟
به سختی می توان آمار داد. هزاران نفر قربانی کارهای سازمان امنیت عراق شدند. صدام تلاش کرد، با پافشاری و برنامه ریزی و درایت، عراق را به کشوری امنیتی تبدیل کند. چنین وضعیتی آن هم تا این درجه در هیچ نقطه از دنیا به وجود نیامده است.
در آن روز که در بحبوحه شادی اش بود. به معاونانش با ترکیبی از تبختر و سرزنش گفت: «سرمست شدم وقتی که شنیدم ]امام[ خمینی ]ره[ صحبت از نوشیدن زهر می کند و آتش بس را پذیرفته است.» در آن شب رفت که در دفترش قدم بزند. در برابر آینه ایستاد، در لباس نظامی اش خیره شد و خندید. روزی برای پذیریش به طرف در دانشگاه نظامی رفته بود که او را رد کرده بودند. بار دوم تلاش کرده بود، دوباره او را رد کرده بودند. بیچاره ها. آن روز با شماتت به آنها گفت. روزی می رسد که همین ژنرال ها به صف بشوند و در برابر او خم شوند. ژنرال ها را دور کرد و ژنرال های تازه ای اختراع کرد.
خاکستر سیگارش را گرفت. آن گلوله هایی که به سمت ماشین عبدالکریم قاسم نشانه رفته بود، هدر نرفته بودند. حرف هایی که به کمونیست ها در دانشگاه زده بود هم بیهوده نبودند.
اقامت در آن «سازمان غریب» وقت تلف کردن نبود. و گرفتن اداره روابط عمومی در 7 جولای 1968 نیز بیهوده نبود، سازمانی که نامش تبدیل به معنای نظارت بر دستگاه امنیتی و اطلاعاتی شد.
خاطره ها به او هجوم می آورند. در زندان کتاب ها را زیر رو رو می کرد، زندگی بزرگان و خاطراتشان را می خواند. لنین و استالین را خواند و از دومی خوشش آمد. بی رحمانه برای ژنرال ها تصمیم می گرفت. ارتش و حزب را پاکسازی کرد. رایحه توطئه را قبل از آن که تار و پودش تنیده شود، حس می کرد. در چشم ها می خواند و خیانت های احتمالی را می یافت. اولین درمان در کیسه کردن آنها است و هیچ بهانه ای برای انتظار نیست. اعدام ها. اعدام ها. اعدام ها. می خندد. قصه استالین شبیه قصه اوست. در سایه (پدر پیشوا) بزرگ شد تا زمان برای او فرا برسد.
قدرت ولیمه ای است که گرسنه ای آن را می رباید و از تاریخ می خواهد که آن را التیام دهد. نه هم پیمان می شناسد و نه شریک. زن باهیبت پروزنه باارزشی است. یا تو او را می ربایی یا دیگران. و ولیمه در خور آن، خونی است که زیر میزها ریخته می شود و جسد رفقایی است که در بغداد یا پایتخت های دور بر زمین کوبیده می شوند. میانجی گران و پنددهندگان آن را به سخره می گیرند. ارزشش همین قدر است: یا کاخ یا گور.
ادامه دارد...
تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :