باید جهان را فرصت قلمداد کنیم نه تهدید

۱۱ آبان ۱۳۸۶ | ۲۳:۲۲ کد : ۹۷۵ گفتگو
گفت و گوی دیپلماسی ایرانی با دکتر محمود سریع القلم
باید جهان را فرصت قلمداد کنیم نه تهدید
این روزها بحث حمایت چین از ایران در برابر کشورهای غربی به بحث روز سیاست خارجی تبدیل شده است.آیا چین در برابر تحریم های احتمالی تازه در برابر غرب ایستادگی خواهد کرد؟
آیا رهبران اروپایی به خصوص فرانسوی ها که این روزها مرتب به پکن سفر می کنند، سرانجام این کشور را برای موافقت با نظراتشان همراه می کنند؟ برای به دست آوردن پاسخ این پرسش ها و مهمتر از همه اینکه آیا الگوی توسعه چین که به چنین قدرتی در جهان دست یافته مناسب برای ایران هست یا نه، باید چین را بیشتر و بهتر شناخت.
دکتر محمود سریع القلم استاد دانشگاه در ایران و از چهره های مطرح تئوریک در مباحث دیپلماتیک، در گفت وگو با دیپلماسی ایرانی به این پرسش ها پاسخ داده است.
 سیاست خارجی چین را چگونه تعریف می کنید؟

در ابتدا لازم است تا نکته ای را مطرح کنم، وآن اصلاح مساله ای است که در رسانه ها مطرح شده است؛ کسی که در رسانه ها از آن به عنوان معمار نوین چین نام برده می شود شخصی است به نام بن شاو هینگ؛  اما به نظر من به مراتب با اهمیت تر از وی شخصی است به نام چوئن لای.وی در زمان مائو نخست وزیر چین بود.

 

سنگ بنای تحولات سیاسی واقتصادی چین از اقدامات وی گذاشته شد.وی معتقد بود چین باید قدرتمند باشد و بایست تضادهای چین را از سطح امنیتی به سطح سیاسی در عرصه بین المللی رساند.به این معنا که هیچ کشوری نباید احساس خطر امنیتی نسبت به چین داشته باشد.

 

البته به طور طبیعی همه کشورها با هم اختلافات سیاسی دارند. بنیان گذارتغییرات چین، چوئن لای بود که در اواخر دهه 60 ویا 70میلادی در پی آن شد تا روابط چین با غرب را متحول کند و تلقیات منفی غرب نسبت به چین را تغییر دهد و نسل بعدی رهبران بعد از مائو این راه را ادامه دادند.

 

اگر بخواهیم خلاصه ای از سیاست خارجی چین در دوره جدید را بیان کنیم بایست به چند نکته اشاره کنیم: اول.تغییر سطح اختلافات امنیتی به سطح اختلافات سیاسی.

دوم  بهره برداری از امکانات اقتصادی نظام بین الملل.چینی ها نظام بین الملل را یک فرصت تلقی می کنند تا تهدید.

سوم بر اساس گفته بن شاو هینگ، چین به دنبال 50سال صلح با نظام بین الملل است.آنها در پی همزیستی مسالمت آمیز با همه کشورها ضمن حفظ اختلافات سیاسی هستند.

چهارم بهبود روابط با همه کشورها. یکی از کشورهایی که چین همیشه با آن اختلاف نظر داشتند استرالیا بوده است. امروزه سالانه 1میلیارد دلار گاز استرالیا به چین صادر می شود. .روابط بسیار مسالمت آمیز سیاسی واقتصادی بین دو کشوربرقرار است  و دو طرف به سمت شرکای اقتصادی با یکدیگر حرکت می کنند.چینی ها  در پی آغاز روابط خوب با اتحادیه اروپا هستند.

 

در ساختار عمرانی  بسیاری از کشورهای افریقایی سرمایه گذاری کرده اند تا در مقابل بتوانند منابع طبیعی را به دست بیاورند، یکی از مشکلات جدی چین کمبود منابع طبیعی است.چینی ها 6میلیارد دلار در سال به کشورهای ضعیف و جهان سومی کمک خارجی می کنند.

 

کانون نظری و استراتژیک چین، کسب قدرت اقتصادی  است و اینکه چین، حداقل در منطقه آسیا جایگاه اول را داشته باشند وآمار و ارقام هم نشان می دهد که در این راه با جدیت گام بر می دارند.

 

 چینی ها برای بازیهای المپیک سال آینده 40 میلیارد دلار سرمایه گذاری کرده اند. سیاست چینی هابر مبنای  بهره برداری وسیع از امکانات بین المللی به منظور متحول کردن چین است.سیاست خارجی هر کشوری باید به نفع مردم آن کشور باشد. هر سخنی، اقدامی، رابطه ای که هر کشوری در صحنه بین الملل انجام  می دهد وهر سرمایه گذاری حارجی که دولتی انجام می دهد،  باید به نحوی به نفع ملت خودش تمام شود. سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی یک کشور است. ابتدا بایست اولویت ها در داخل یک کشورمشخص شود سپس بر اساس آن اولویت ها سیاست خارجی پیگیری شود. چینی ها هنرمندانه دیپلماسی همزیستی مسالمت آمیز وبهره برداری جدی از امکانات بین الملل را در پیش گرفته اند.

 

با این حساب چینی ها با وجود در دست داشتن ابزار اقتصادی به عنوان ابزاری برای کسب قدرت در عرصه جهانی، قصد ندارند که به یک قدرت برتر وبازیگر اصلی در نظام بین المللی مطرح شوند.

برای بازیگر شدن در سطح جهانی الزاماتی مورد نیاز است. یک کشور هم به ابزار اقتصادی وهم به ابزار نظامی نیازمند است تا بتواند کار سیاسی انجام دهد.در واقع برای قدرتمند شدن نیازمند به دو استوانه نظامی و اقتصادی هستیم. چینی ها امروزه ظرفیت کار نظامی دراز مدت در جهان را ندارند و مبنای استراتژی نظامی آنها بازدارندگی است .

 

هدف آنها اقدام نظامی نیست از نظر فناوری نظامی هم قدرت چندانی ندارند. قدری صنایع بومی دارند و به مقدار قابل توجهی به روسیه وابسته هستند. اخیراً در پی همکاری با اتحادیه اروپا برای استفاده از فناوری نظامی هستند که امریکایی ها هم به شدت با این مساله مخالفت کرده اند اما فرانسوی ها با چینی ها در حال مذاکره هستند.

 

از نظر استوانه ی دیگر جهانی شدن یا اقتصادی باید بگوییم که چینی ها امروزه یک سوم قدرت اقتصادی ژاپن را دارند و یک هفتم اقتصاد امریکا را.

 

در سال 1978 تجارت خارجی آنها 20میلیارد دلار بوده است  اما این رقم در سال 2005به 851 میلیارد دلار رسیده است. سالانه حدود 50میلیارد دلار در چین سرمایه گذاری خارجی می شود.

 

در میان بانکهای مهم دنیا امروزه بانکهای چینی نیز مشاهده می شود.چینی ها با رشد اقتصادی  سالانه 8الی9درصد تبدیل به یک بازیگر مهم اقتصادی در دنیا شده اند.اما در عین حال هنوز 4 درصد از اقتصاد بین الملل هستند و در مقایسه با سه کشور امریکا، آلمان وژاپن که رویهم رفته 55درصد اقتصاد جهانی  را در دست دارند، چینی ها راهی طولانی  تا تعیین کننده بودن  قواعد نظام بین الملل در پیش دارند.

 

 به کشوری می گوییم قدرتمند که قاعده ساز باشد.مبنای قدرتمندی قاعده سازی است.چینی ها نه در حوزه نظامی ونه در حوزه اقتصادی هنوز قاعده ساز نیستند.اما در مسیر قاعده سازی در حال حرکت هستند.اگر با ثبات فعلی حرکت کنند احنمالا در سه دهه آینده  یعنی در 2030 توان اثر گذاری در روندهای بین المللی را خواهند داشت. اما در شرایط فعلی تنها به صورت حجمی در حال گسترش هستند.

از نظر فناوری هنوز راهی طولانی دارند تا حتی به سطح کشورهای رده دوم اتحادیه اروپا برسند.چین در صحنه آسیا کشور مهمی است و بسیاری از بازارهای مصرفی را در آسیا در دست دارد. اما در تولید و بازار کالاهای سرمایه ای هنوز راهی طولانی درپیش دارند.

 

پس بیشتر در پی اجرای سیاست افزایش و حفظ قدرت هستند تا نمایش آن؟

بله هنوز به سطح قاعده سازی در سطح جهانی نرسیده اند. اما در سطح آسیا کشور بسیار مهمی هستند ومی توانیم بگوییم که آینده آسیا را چین رقم خواهد زد.به لحاظ جمعیت، نرخ رشد اقتصادی، بودجه نظامی اهمیت بسیار دارد.اولین مقام در بودجه نظامی در دنیا را امریکایی ها با بودجه سالیانه 450 میلیارد دلار دارا هستند ومقام دوم با 60 میلیارد دلار از آن چینی هاست.مسلماً چین کشور مهمی است اما توان تاثیر گذاری آن فقط در منطقه خودش است.

 

به صورت جزئی تر،سیاست خارجی چین در خاورمیانه را چگونه ارزیابی می کنید؟

همانطور که گفتم، سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است.چینی ها با مشکل منابع طبیعی روبرو هستند و بنابراین به دنبال ایجاد ثبات در تامین منابع انرژی خود به ویژه در دو دهه آینده هستند.هرچند که استراتژی بلند مدتی دارند مبنی بر اینکه بخش اعظمی از منابع انرژی چین تا سال 2050انرژی اتمی باشد تا نیازی به منابع دیگر نداشته باشند.

نیاز به منابع طبیعی و بازار است که خط مشی سیاست خارجی چین را تعریف می کند. خاورمیانه برای چین اهمیت دارد اول به خاطر منابع انرژی که در خاورمیانه است.

 

نزدیک به 14درصد واردات نفت چین از ایران است و17درصد از عربستان. همکاری های گسترده ای  برای تامین انرژی بین برخی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس  وآپک وچین وجود  دارد.اما چینی ها علاقمندند که وارد بازارهای مصرفی دنیا شوند. جمعیت امریکا 300میلیون نفر و اتحادیه اروپا بالای 400میلیون نفر است که این به معنی بازارمصرفی خوبی است. برای هر تولید کننده در جهان ورود به بازارهای مصرفی امریکا واتحادیه اروپا یک اولویت است.

بنابراین خاورمیانه در وهله اول از نظر انرژی اهمیت دارد. وبعد بازارهای مصرفی.اما در مقایسه با سایر بازارهای مصرفی مهم دنیا جایگاه ویژه ای برای کالاهای چینی ندارد.

 

چینی ها به مناطقی از دنیا وارد میشوند که در آنجا رقیب سیاسی واستراتژیک نداشته باشند.در خاورمیانه حاکمیت بسیار قوی امریکا وجود دارد.حضور امریکا در کشورهای نفت خیز خلیج فارس وعراق باعث شده است تا چین تمایل چندانی به حضور در خاورمیانه نداشته باشد. تا با امریکاییها اصطحکاک داشته باشند.بنابراین امریکای مرکزی وامریکای لاتین، افریقا وآسیای مرکزی از نظر منطقه ای نسبت به خاورمیانه برای چینی ها اولویت بیشتری دارند.

 

با این حساب رابطه امریکا وچین را چگونه تحلیل می کنید؟

دو رابطه  بسیار پیچیده در نظام بین المللی وجود دارد.یکی رابطه امریکا با روسیه و دیگر رابطه امریکا با چین. چینی ها چون به بازار، صنعت وفناوری امریکا نیاز دارند همچنین از ثبات قواعد اقتصادی موجود نظام بین الملل خوب استفاده می کنند.تصمیمی در حدود 20سال پیش گرفته اند مبنی بر اینکه با امریکا وارد اصطحکاک سیاسی نشوند اما سعی کنند که اختلافات سیاسی خود را مدیریت کنند  ودر این کار هم بسیار هنرمندانه عمل کرده اند.

 

چین امروزه رقیبی جدی برای امریکا در صحنه اقتصاد بین الملل به حساب می آید. در بازارهای امریکا نفوذ قابل توجهی پیدا کرده است. حتی در بازارهای مالی امریکا هم نقش داشته است. به طوریکه چند سال پیش چینی ها به دنبال این بودند که یک شرکت نفتی امریکایی به قیمت 5میلیارد دلار را مالک شوند.

 

اما کنگره امریکا اجازه این انتقال مالکیت را نداد.در عین حال چین در امریکا با مخالفت جدی روبرو است. نهادهای امنیتی وکنگره امریکا با حضور چین ، نفوذ اقتصادی چین در امریکا مخالف هستند اما چینی ها در پی مدیریت این اختلاف هستند.

 

امریکایی ها به دنبال این هستند که چین برتری تکنولوژیک در سطح دنیا پیدا نکند.و چینی ها به سهولت به منابع طبیعی دسترسی پیدا نکنند.مجموعه رفتار چین مثلا در مورد پرونده هسته ای ایران نشان دهنده این است که اروپا وامریکا هیچ گاه با مخالفت جدی چین روبرو نشده اند.من از بسیاری از افراد تاثیر گذار در روندهای بین المللی شنیده ام که هیچ گاه در مورد ایران مشکلی با چین نداشته ایم.

 

با روسیه مشکل داشته ایم اما با چین خیر.چینی ها عموما در رابطه با ایران همراه بوده اند چرا که چینی ها علاقمند نیستند که درباره مساله ایران یا عراق یا فلسطین با امریکا اصطحکاک استراتژیک پیدا کنند چرا که اولویت چینی ها مسائل اقتصادی و بازارهای مصرفی است.

 

روان شناسی سیاسی چینی ها را چگونه می بینید؟

به نظرم ویژگی مثبتی که چینی ها حتی در زمان کمونیستی داشتند این است که به شدت به وطنشان علاقمند هستند. آنها در هر جای دنیا که باشند به سرزمینی مادری خود بسیار علاقمندند. در دو قرن اخیر چین با تهدیدها وتحقیرهایی روبرو بوده است و انقلاب چین باعث ایجاد انسجام ملی شده است.

 

امروزه هم در پی کسب قدرت اقتصادی قابل توجه هستند.علاقه چینی ها به خاک و وطن خود سبب موفقیت آنها شده است. به طور کلی نژاد زرد در درون خود هامونی بالایی دارد و انسجام خوبی دارد. چینی ها هرمی فکر می کنند. درست برخلاف ما ایرانی ها که از نفی هم لذت می بریم و تایید و همکاری یکدیگر برای ما بسیار سخت است چینی ها به خوبی با یکدیگر مشارکت می کنند.

 

فوکویاما کتابی دارد به نام اعتماد ودر آن تاریخ تولید ثروت در امریکا وژاپن را در دو- سه قرن اخیر از منظر جامعه شناختی بررسی کرده استو به این نتیجه رسیده است که به دلیل وجود همکاری واعتماد در این نظام ها، نظام اقتصادی پیشرفته به وجود آمده است. وی همین مساله را در مورد چین هم ذکر کرده است.

 

تاریخ چین نشان دهنده روابط خوب  بین مردم و دولت است.که این امر سرمایه بزرگی برای چین محسوب می شود. اکثر چینی ها به دولت خود اعتماد دارند و دولت به دنبال کار مفید برای مردم است.

 

این نکته را هم بایست در نظر گرفت که وجود ژاپن در شرق آسیا باعث تحول بسیار در کشورهای شرقی آسیا شده است کما این که الگوی مالزی برای توسعه، ژاپن بوده است. این که کشوری فوق العاده کوچک با منابع طبیعی صفر به دومین قدرت اقتصادی دنیا رسیده است باعث شده است تا چینی ها از مدل ژاپنی برای پیشرفت استفاده کنند.

 

ویژگی دیگری که در فرهنگ چینی وجود دارد واز آموزه های کنفوسیوس است این است که اعتراض به معنای تخریب نیست.آنها به آرامی اعتراض می کنند وخیلی سریع به اجماع می رسند.درست برخلاف ایرانی ها که هر یک جزیره ای هستند و تمایلی برای پل زدن میان خود ندارند.

 

سوالی که مطرح کردید از این منظر قابل توجه است که همین زیر بناهای روانی واجتماعی است که زمینه های رشد یک ملت را فراهم می کند. هارمونی چینی ها باعث رشد آنها شده و احترام بین المللی آنها هم به شدت افزایش پیدا کرده.آنها دیپلماتهای بسیار قوی دارند و مجموعه شرایط را برای قدرتمند شدن را دردست دارند هرچند که با چالشهای فراوان روبرو هستند.

 

تقسیم قدرت در چین امروزه به چه شکل است؟

تصمیم گیرنده اصلی سیاسی حزب کمونیست است.بعد از انقلاب هم مرکزیت بیجینگ حفظ شده است اما با همان سنت قدیمی اختیارات محلی البته تحت نظارت کمونیست. برخلاف نظام شوروی از ویژگیهای مثبت نظام چین این است که درآن گردش قدرت وجود دارد.

 

طولانی ترین سمت در رژیم کمونیستی چین 5سال است که با معیارهای بین المللی هم سازگاری دارد. انتظار دموکراسی از چین نمی رود اما همین که افراد مختلفی به عرصه قدرت می رسند ویزگی مثبتی است که در نظام سیاسی چین موجود است. آنها همکاری استراتژیک خود را با بخش خصوصی شروع کرده اند.برخلاف کشورهای ایدئولوژیک که می خواهند همه چیز را از بالا کنترل کنند.

 

ازسال  1978تا به امروز، سرمایه بانکی چین 200 برابر شده است.و ازسال 2001 تا امروز سرمایه بانکی آن دو برابر شده. پس حزب کمونیست این آمادگی را دارد که در قدرت، شریک بخش خصوصی شود.

 

تا زمانی که حوزه سیاست واقتصاد با هم همکاری نکنند رشد ملی وثروت ملی ایجاد نمی شود این از ویزگی های مثبت حزب کمونیست است که آماده همکاری با شرکای چینی که در خارج از مرزها سرمایه گذاری می کنند، هستند تا به قدرت برتر برسند.

 

اقتصاد چین کاملا سیاست آنرا تحت پوشش قرار داده است.این روزها همه جااز اقتصاد چین اثر می بینیم اما هیچ نشانه ای از سیاست آن وجود ندارد.

بله.این یک تصمیم استراتژیک است.که به 30سال پیش باز می گردد. من گاهی  تعجب می کنم که در رسانه های ما به علت عدم آگاهی ازآنچه در بیرون از مرزها رخ می دهد، لفظ انقلابی به چین داده می شود .در صورتی که مائو در سال 1975 فوت کرد ودر زمان خود مائو، مائو زدایی انجام شد وانقلابی گری کنار گذاشته شد وچینی ها تصمیم گرفتند که به دنبال دستیابی به قدرت اقتصادی بروند. کشوری که قصد رشد اقتصادی دارد باید سیاست خارجی اش هموار کننده قدرت اقتصادی باشد.

 

در مورد آلمان و ژاپن هم اینگونه است چراکه اندیشه رهبران آنها در پی افزایش ثروت ملی، در نتیجه قدرت ملی ودر نتیجه افزایش تاثیر گذاری در روندهای بین المللی است. در نظام بین الملل موجود هم سیاست در اختیار افزایش ثروت ملی است.

 

سیاست فی نفسه ارزش ندارد جایی اهمیت دارد که بتواند افزایش دهنده ثروت ملی باشد.هرچقدر ثروت ملی افزایش پیدا کند دولت ها می توانند به توسعه فرهنگ بپردازند و احترام وپرستیژ بین المللی کسب کنند.

 شهروندان ژاپنی 800میلیارد دلار درحسابهای  پس اندازهای خود دارندکه این خود نشان دهنده اعتبار ملت و دولت ژاپن است البته همه چیز رقم نیست اما رقم است که کیفیت را نشان می دهد.

 

با افزایش ثروت ملی و کسب قدرت اقتصادی است که می توان فرهنگ را صادر کرد و سایر کشورها برای آشنایی با یک کشور قدرتمند به یادگیری زبان و فرهنگ آن کشور خواهند پرداخت.

 

الگوی توسعه چین را برای ایران مناسب می دانید؟

الگوی چینی ها همان است که مالزی در دهه 60پیش گرفته بود.هر کشوری که به پیشرفت اقتصادی علاقمند باشد باید اقتصاد را در بخش خصوصی تعریف کند. این یک الگوی بین المللی است که چینی ها هم از آن تبعیت کرده اند.

 بنابراین این به تصمیم ما بستگی دارد که آیا قصد داریم قدرتمند شویم یا خیر و اینکه مبنای قدرت را چه می دانیم. منطق قدرت در نظام بین الملل کنونی منطق اقتصادی است. بایست قدرت اقتصادی را به طرف بخش خصوصی بریم و پول نفت را همانگونه که نروژ و کویت از آن استفاده وخارج از بودجه دولت به کار می برند، استفاده کنیم.

 

مساله دیگر به موازات خصوصی سازی این است که تعریف ما از جهان چیست؟ متاسفانه ما هنوز جهان را تهدید  قلمداد می کنیم تا فرصت. اندیشه سیاسی در ایران در نیم قرن گذشته بر مبنای ضدیت با جهان بوده است که دلیل آن فقدان اعتماد به نفس است.

 

هر کسی که اعتماد به نفس داشته باشد از تعامل هراسی ندارد. ما بایست تکلیف خود را با نظام بین الملل مشخص کنیم و اینکه آیا از تقابل لذت می بریم و یا به خاطر آینده ناچار به تعامل هستیم. این همان راهی است که چینی ها برای رسیدن به توسعه در پیش گرفته اند.


( ۱۶ )

نظر شما :