مذاکره با منطق غرب

۲۰ آذر ۱۳۸۹ | ۱۴:۴۵ کد : ۹۳۱۳ گفتگو
نویسنده خبر: دیاکو حسینى
يادداشتى از دياکو حسينى، تحليل‌گر مسائل سياسى
مذاکره با منطق غرب

دیپلماسی ایرانی: در آستانه دور جديد گفت‌وگوهاى ايران و 1+5 نکات مبهم بسيارى وجود دارد که موفقيت مذاکرات را همانند مذاکرات پیشین با ترديد مواجه مى‌سازد. سوالات مطرح شده از سوى ايران مى تواند به شفاف سازى اين نکات مبهم يارى برساند و البته وارد کردن اين پرسش ها به روند عملى مذاکرات نيز بى گمان طرف غربى را در معرض ارزبابى هاى واقع‌بينانه جمهورى اسلامى از مختصات سياست بين الملل قرار مى دهد. در اینجا پرسش ایران در رابطه با موضع‌گیری روشن دولت‌های غربی پیرامون تسلیحات هسته ای اسرائیل بیش از سایر موارد مورد توجه است. در ادامه به این موضوع اشاره خواهم داشت که چرا تاکید بر کنترل تسلیحات اسرائیل می تواند دارای ارزش استراتژیک فراوانی در جریان مذاکرات هسته ای باشد. همچنین به این سوال نیز پاسخ خواهیم داد که آیا پای فشاری بر گفت‌وگوها در خصوص بسته پیشنهادی ایران در صورتی که موضوع تسلیحات اسرائیل در محوریت آن قرار نگیرد، فایده ای برای جمهوری اسلامی در بر خواهد داشت یا نه؟

چرا اعتماد سازى ثمرى ندارد؟

 با گذشت بيش از هفت سال از آغاز مذاکرات هسته اى که همراه بود با چهار دور تحريم غيرقانونى شوراى امنيت عليه ايران؛ مذاکرات همواره در زير سايه توهماتى همچون توقف غنى سازى؛ اعتمادسازى و تغيير رفتارهاى جمهورى اسلامى به ويژه در رابطه با درگيرى اعراب و اسرائيل قرار داشت. حتى در دوره اى هم ايران با فرض گرفتن اين‌که بحران هسته اى به دليل نبود اعتماد ميان طرفين مذاکره به وقوع پيوسته است؛ کوشيد تا دست به اقدامات اعتمادسازانه بزند  و غرب را متقاعد کند که برنامه‌های صلح‌آميز هسته ای ایران فاقد اهداف نظامی است . اين تلاش ها در سرانجامى حيرت آور به تصويب پی در پی قطعنامه هاى ضدايرانى ختم شد. اگر چه ايران همواره اصرار ورزيده است که به راه انداختن بحران هسته اى عليه ايران ادامه همان تلاش هاى سى ساله در راستاى محدود ساختن قدرت نقش آفرينى جمهورى اسلامى است اما در عمل مدت ها طول کشيد تا سياست هاى رسمى از ’اعتمادسازي’ به واقع گرايى تغيير کند و به اين واقعيت که اساس نگرش ايالات متحده و متحدانش به موضوع هسته اى ايران مبتنى بر تحميل موازنه قدرت ميان اسرائیل و جمهورى اسلامى ايران و در نهايت برترى بخشيدن به آن رژيم در مواجهه با قدرت‌هاى منطقه‌اى است؛ پی ببرد. جمهوری اسلامی نمى پذيرد که تسلیحات هسته ای می تواند به امنیت بیشتر ایران بیانجامد. محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری ایران در گفت‌وگو با شبکه تلویزیونی NBC در جولای 2008 گفت: «بمب اتمی متعلق به قرن بیستم بود. ما اکنون در قرن جدیدی زندگی می کنیم. انرژی هسته‌ای نباید برابر با بمب هسته ای پنداشته شود. بمب هسته‌ای به جامعه انسانی زیان می رساند». در موضعی مشابه محمد جواد ظریف نماینده سابق ایران در سازمان ملل متحد خاطر نشان کرد: «درست است که ایران با تسلیحات هسته ای محاصره شده اما این بدان معنا نیست که ایران باید برای کسب این نوع تسلیحات اقدام کند. در حقیقت، دیدگاه غالب در میان تصمیم گیرندگان ایرانی این است که توسعه و کسب تسلیحات هسته ای تنها موجب ضعیف شدن امنیت ایران می شود. امنیت محسوس برای ایران تنها از طریق مشارکت منطقه ای و جهانی قابل دستیابی است». طبق توافق پاریس در نوامبر 2004 ایران در یک اقدام اعتمادسازانه، خودخواسته و موقت دست به تعلیق غنی سازی اورانیوم زد تا بدین ترتیب نیات صلح جویانه اش را به تروئیکای اروپایی و جامعه به اصطلاح بین المللی به اثبات برساند.

 این پرهیز و امتناع به جایی رسید که مقام معظم رهبری نیز در یک حکم فقهی و الزام آور، برخورداری از تسلیحات هسته ای را حرام اعلام کردند. این تلاش ها به اضافه اقدامات دیگری مانند ایده خاورمیانه عاری از تسلیحات هسته ای که مدت ها به عنوان سیاست رسمی ایران پیگیری شد نه تنها از سوی قدرت های غربی مورد اعتنا قرار نگرفت بلکه استقبال و همراهی کشورهای منطقه را نیز به نحو شایسته به دنبال نداشت. در پاسخ به سال ها سعی و جهد ایرانیان در راستای اعتمادسازی بود که غرب یک‌سره خود را وقف تصویب قطع‌نامه‌های غیر قانونی و محروم کردن ایران از فعالیت‌های صلح آمیز هسته‌ای اش کرده است. در شرایطی که جمهوری اسلامی در راه تکمیل پروژه اعتمادسازی پروتکل الحاقی را نیز پذیرفت، قدرت های غربی کوشیدند تا با اعمال فشار آشکار بر مدیرکل آژانس انرژی اتمی و تحریف عملکرد آژانس به فعالیت‌های سیاسی، گزارش های این سازمان را با خواسته‌های سیاسی خود انطباق دهند.  

 

دو ديدگاه درباره ايران

در این‌جا نباید از پاسخ به این پرسش چشم بپوشیم که چرا مذاکره با غرب و به ویژه ایالات متحده بر پایه اعتمادسازی ثمری در بر نداشته است؟ اغلب ایرانیان در پاسخ به این پرسش نیات زورگویانه و رفتارهای تزویرآمیز ایالات متحده را پیش می کشند. اگرچه این پاسخ نادرست نیست اما کمتر علت ریشه‌ای رفتارهای تزویرآمیز ایالات متحده و ناباوری آن را در رابطه با تلاش های اعتمادسازانه ایران آشکار می سازد. پاسخ به اين پرسش در نگرش تاريخى غرب به ايران نهفته است. نگرشی که گاهی تمایل دارد، ایران را به منزله کشورى استثنايى (Exceptional State) ببينند ( با توجه به تاریخ پرشکوه گذشته ، فرهنگ استراتژیک و ویژگی های انقلابی بعد از 1357) و در مواقع دیگر، آن را به مثابه کشورى عادى (Normal State) بنگرند. کشورى استثنايى کشورى است که رفتار آن بر اساس يک يا چند ويژگى منحصر به فرد سياسى، فرهنگى و اقتصادى آن مشخص مى شود. يک کشور استثنايى نگرانى هاى ويژه خود را پيگيرى مى کند و به طريق کاملاً متفاوتى نسبت به امنيت و منافع خود مى‌انديشد و به همان نسبت، انتظارات متفاوتى از محيط و پيرامونش دارد. به لحاظ استراتژیک، يک کشور استثنايى چون به حیثیت، آبروی تاریخی و آرمان های یگانه اش تکیه می زند، غيرقابل پيش بينى است. اما يک کشور عادى درست مانند سايرين به بقاى خود بيش از هر چيز ديگرى اهميت مى دهد. از تهديد ناشى از ديگران به خوبى آگاه است و مى کوشد به واسطه اقدامات آشنايى مانند موازنه جويى، اتحاد هاى دفاعى و دنباله روى منافع خود را به طور حداکثرى تامين کند. کشور عادى خود را مانند ديگران مى بيند و نسبت به محرک هاى اقتصادى و سياسى واکنشى مشابه ديگران بروز مى دهد. برداشت ايران به مثابه کشور عادى مختص سياستمداران و ناظرانى است که سياست هاى جهانى را بصورت ساختارى مطالعه مى کنند. آنها فشارهاى ساختارى کشورها در فضاى آنارشيک را مهمترين وجه روابط بين الملل مى شمارند و لاجرم توجهى به کيفيت درونى جوامع، رژيم‌هاى سياسى و اقتصادى آنها ندارند. در آن سو، برداشت مقابل به مروجان نظريه هاى فرهنگى تعلق دارد که کيفيت داخلى کشورها، تاريخ و بافت فرهنگى ملت ها را به همان اندازه فشارهاى ساختارى مهم قلمداد مى کنند. اخیرا سیاستمداران هم به این نوع برداشت نزدیک شده‌اند.

نظريه هاى فرهنگى به رغم تنوع فراوانشان، اهميت زيادى به فرهنگ استراتژيک مى دهند. فرهنگ استراتژيک به دخالت عناصر ارزشى يک جامعه و شيوه نگرش تاريخى آن به روابط خارجى اشاره دارد. تحليل بر اساس فرهنگ استراتژيک اخيرا در تحليل هاى مربوط به روابط خارجى چين، روسيه و ايالات متحده نيز به کار رفته و علاقمندانى در ميان تحليل گران يافته است.

ايران به مثابه کشور عادى   

کشورها در فضای آنارشیک زندگی می کنند که هیچ قانون و حکومت جهانی تضمین کننده بقا، منافع و قراردادهای بین المللی نیست. لاجرم هر کشوری مجبور به دنبال کردن منافع خویش است و در این راه ترجیح می دهد که به دیگران اتکا نداشته باشد. تنوع در رژیم های سیاسی در شرایطی که ساختار سیستم بین المللی به طور یکسان بر همه واحدها فشار می آورد چندان اهمیتی ندارد. محرک های اصلی در ساختار سیستم قرار دارند و پاسخ‌ها نیز بر اساس همان محرک‌ها داده می‌شود. بنابراین استثنایی وجود ندارد. یک کشور عادی از توانایی های تهاجمی دیگران هراس دارد زیرا نمی داند که این تسلیحات روزی علیه او به کار بسته خواهد شد یا نه؟ به عبارت دیگر همیشه حجابی بر نیات کشورها کشیده شده است که آن را از دید دیگران مخفی می کند. از آنجا که تهدیدات نظامی که مستقیماً تمامیت ارضی و علت وجودی کشورها را تهدید می کنند، مهمترین نوع تهدید در ساختار آنارشی است، لاجرم تنها راه بقا، دست یافتن به حداکثر قدرت نظامی است. هر کشوری سعی دارد در منطقه خود به هژمون تبدیل شود تا با بیشتر کردن شکاف قدرتی میان خود و همسایگانش امنیت خود را تضمین کند اما از قضا این اقدام که بر اساس نیات دفاعی شکل می گیرد از منظر دیگران به عنوان اقدامی تهاجمی قلمداد می‌شود زیرا کسی نمی تواند مطمئن باشد که افزایش قدرت نظامی یک کشور همسایه روزی علیه او استفاده نخواهد شد. دانشمندان سیاست بین الملل به این وضعیت نام "تنگنای امنیت" نهاده اند.

بدون تردید برداشت ساختاری از سیاست بین الملل ساده‌ترین نوع تفسیر تاریخی از روابط بین ملت هاست و به دلیل همین ساده بودن است که سریع مورد پذیرش قرار می گیرد. مضافاً تفسیر ساختاری نه تنها به لحاظ نظری ساده و بی پالایش است بلکه به لحاظ تجربی نیز از حمایت تاریخی روابط خارجی و بخش عمده ای از سیاستمداران نیز بهره می برد. هنگامی که ایران را در این ماشین فکری و تاریخی نگاه کنیم، نیات و تلاش های ایران چه معنایی خواهند داشت؟

در این صورت ایران فارغ از در نظر گرفتن حاکمیت رژیم اسلامی در آن دلایل مستدلی برای پیشرفت های نظامی و برتری یافتن به کشورهای منطقه خود دارد. همچنین بدون در نظر گرفتن رقابت های ایدئولوژیک اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران، این کشور همچنان علاقه مند به گسترش برتری های نظامی خود بر همسایگانش است. بر این اساس، گروهی در ایالات متحده مدعی هستند که ایران هسته ای صرف نظر از به خطر انداختن امنیت اسرائیل، برتری مسلم ایالات متحده در خلیج فارس را هم متزلزل خواهد ساخت. طرفداران اين برداشت بر اين باورند که ايران نيز همانند ساير کشورها به بقاى خود بيش از هر چيزى نيازمند است و در شرايطى که امنيت خود را در خطر ببيند خواهد کوشيد تا با افزايش قدرت نسبى خود بر ضريب امنيتى‌اش بيفزايد. از دید ناظران غربی، تاریخ کوتاه روابط ایران و ایالات متحده نشان می دهد که جمهوری اسلامی انگیزه شایان توجهی در راستای دستیابی به تسلیحات هسته ای دارد. نه تنها جمهوری اسلامی از همان بدو تولدش دشمنی ایدئولوژیک با ایالات متحده و شیوه مدیریت جهانی به رهبری امریکا را آغاز کرد (و در پاسخ ایالات متحده نیز سنگ بنای دشمنی سیاسی را بنیان گذاشت) و نه تنها ایران اسلامی در راستای رهبری جهان اسلام در جهت کسب استقلال فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشورهای اسلامی از غرب مستقیماً خود را در رودروی ایالات متحده قرار داد بلکه ایران در یک نوبت از سوی عراق بعثی مورد حملات غیرمتعارف قرار گرفت و پس از آن نیز خود را در محاصره قدرت های اتمی اسرائیل در غرب، روسیه در شمال و پاکستان در مرزهای شرقی گرفتار دید. همچنین ایالات متحده اتمی نیز در خلیج فارس حضور دائمی دارد که می تواند تهدیدات چشمگیری را متوجه هستی سرزمینی ایران کند. ایالات متحده در سرآغاز دهه 1990 عراق را به باد تهاجم نظامی گرفت و هراسی را در جهت تکرار چنین اقدامی در میان ایرانیان تقویت کرد. به تصور غرب، جمهوری اسلامی به عنوان تنها کشور با مذهب رسمی شیعه در میان کشورهای سنی قرار گرفته است که از قدرت یافتن شیعیان در ایران و متعاقب آن در سرتاسر منطقه بیم دارند. به رغم آن که جمهوری اسلامی به دلایلی هیچ یک از این دیدگاه ها را نمی پذیرد، اما این موانع از منظر شاهدان غربی، علاوه بر آن که نوعی حس ناامنی استراتژیک به ایران می بخشد، این کشور را به برخورداری از توانایی های بازدارنده سوق می دهد.

مطابق با این دیدگاه غربى، در صورتی که ایران به انرژی هسته ای صلح آمیز دست یابد نیز امنیت ایالات متحده نیز به خطر خواهد افتاد. ایران هسته ای تنها قدرت آسیای جنوب غربی خواهد بود که از این توانایی برخوردار است. قابلیتی که امکان می دهد ایران هر زمان که مایل باشد تکنولوژی صلح آمیز را برای ساخت تسلیحات اتمی بکار بگیرد. اکنون تنها شماری از کشورها مانند ژاپن، اسپانیا و کره جنوبی از این توانایی بهره مند هستند، منتها هیچ یک از این کشورها دشمنان ایالات متحده به شمار نمی روند. چنین استدلالی بلافاصله برنامه های صلح آمیز هسته ای ایران را تهدید آمیز جلوه می دهد.

ايران به مثابه کشور استثنايى

 احتمالاً ناآشنایی ایالات متحده با فرهنگ، نظام سیاسی، سبک زندگی، جهان بینی و شیوه نگرش ایرانیان به ملت های جهان در برآوردهای نامناسب آنان از وضعیت داخلی و نیات سیاسی و استراتژیک ایران به ویژه پس از انقلاب اسلامی نقشی بسزا داشته است. این ناآشنایی تا آن اندازه است که یکی از پژوهشگران غربی ریشه های مخاصمه ایران و ایالات متحده را در فرهنگ استراتژیک هزاران ساله ایرانیان در دوگانه دیدن جهان و طبقه بندی آن به "خیر و شر"  می جوید. مطالعه بخش هایی از مقاله کارولین زیک در کتاب «بحران آینده» می تواند در رابطه با گوشه هایی از کژپنداری غربیان جالب توجه باشد:

«غرب و در راس آن ایالات متحده که مظهر «شیطان بزرگ» در دنیای انیرانی است، بزرگترین مانع در راه بازگشت ایران به دوران پر افتخار گذشته است. ایران خود را هژمون طبیعی منطقه می شمارد و سایر قدرت های منطقه ای را حاصل تمدن هایی می داند که مستقیم یا غیرمستقیم با بهره گیری از غنای تمدن ایران به جایگاه کنونی خود رسیده اند. نه تنها فرهنگ ایران قبل از اسلام در شکوفا ساختن تمدن های مجاور ایران موثر بوده بلکه ورود اسلام به ایران و بیرون آمدن گوهر عقلی و فقهی تشیع از این سرزمین نیز سبب شده است تا ایرانیان خود را رهبر ارزشی جهان اسلام قلمداد کنند و در نتیجه کفالت جهان اسلام را در «ام القری» بر عهده بگیرند.»

طبق این تفسیر، ایران به منزله يک کشور استثنايى؛ خود را کانون جهان و به عبارتی مرکز خیر و نیکی می داند و در دنیای خارج پیوسته دشمن و مظهر پلیدی را می جوید تا روزی آن را از ریشه و بنیان برکند. در تقابل میان خیر و شر، شری که در جایی از انیران قرار دارد، در نهایت این خیر و پاکی است که بر شر و ناپاکی پیروز می شود و جهان را از داد و دهش آکنده می سازد. ابتکار ایران در به دست گرفتن امور مسلمانان در رهایی از بند استعمار غرب، مبارزه با استبداد و تحقق جامعه اسلامی صورت دیگری از تلاش ناسیونالیستی ایرانیان و متمایز سازی هویت ایرانی از دیگر هویت های پیرامونی آن بود. از این رو، نفوذ مذهبی ایران در درجه اول در خدمت هویت ایرانی و در درجه بعد هویت اسلامی آن قرار گرفت. از این رو غرب تصور مى کند که نفوذ ایران در مسائل دنیای اطرافش بیش از آن که در خدمت اتحاد دینی و مذهبی باشد، به قدرت ملی ایران و احیای شوکت گذشته یاری رسانده است. بنا به گفته زیک، حس ناسیونالیستی ایرانیان تا آن اندازه نیرومند است که سیاست خصمانه با اسرائیل نیز بیش از آنکه تابعی باشد از علائق و تعهدات دینی، به تعهد ملی ایران به بیرون راندن غرب و مظاهر آن در منطقه و جامعه مسلمانان منطقه باز می گردد. بنا به برداشت زيک؛ ایران اسرائیل را دشمن قسم خورده خود می داند؛ نه تنها به این سبب که اسرائیل دولت اشغالگر جامعه مسلمین است بلکه به این دلیل که اسرائیل، دست ساخته دولت های غربی و سمبل دوران استعمار و تحقیر حوزه نفوذ ایران از سوی غربیان نیز هست. پس از انقلاب اسلامی این وجه خصومت، با محرکه فرهنگ استراتژیک که همانا استقرار عدالت در پهنه نفوذی ایران است، تقویت شد. در نتیجه گیری نهایی مبتنی بر فرهنگ استراتژیک می توان ایران امروز با دوران هخامنشی از ابعادی قیاس گرفت. لشکرکشی کوروش به بابل و آزاد کردن یهودیان و بازگرداندن آنان به سرزمین شان از سمت گیری فدراتیو هخامنشی نسبت به ارزش «دادگری» نشات گرفت و اکنون با معکوس شدن جایگاه ظالم و مظلوم، ایران طبق همان نگره ارزشی، خود را موظف به برقراری عدالت و بازگرداندان آوارگان فلسطینی به سرزمین شان می داند.

رابرت کیگان محقق موسسه صلح کارنگی در موازت همین نوع استدلالات فرهنگی می نویسد: «ایران نیز در زمره کشورهایی با آرزوهای بلندپروازانه ملی قرار می گیرد. تمدن مغرور و باستانی ایران در منطقه مشهور است به حس برتری و حتی نخوت و این‌که این برتری به راستی تقدیر ایران است. همانند چین، هند و روسیه، ایران نیز از یک حس نارضایتی تاریخی برخوردار است. چراکه ابرقدرت زمان خودش در دویست سال گذشته توسط امپراتوری های اروپایی غارت شد، به استعمار درآمد و تحقیر شد. همچنانکه چیرگی دولت های سنی بر ملت شیعی در منطقه، موجب شده تا ایران به لحاظ معنوی نیز احساس کند به محاصره درآمده است».

بسام طیبی، اسلام شناس سوری نیز در ادامه این سلسه تحلیل‌ها با رد تفاوت‌گذاری میان اسلام گرایان تندرو و میانه‌روی ایرانی اصل موضوع تجدید نظر طلبی اسلامی ایران را تخطئه می کند و یادآور می شود که «سیاست قدرت منطقه‌ای شاه، در قالب اسلامی و به واسطه تشکیل نظام «جمهوری» که اشاره به اسلام جهانی دارد و در همان حال به دلیل پایبندی اش به منافع ملی سخت مشکوک و سوال برانگیز است، تداوم یافت».

چنان که پیداست، غرب عمیقاً باور دارد که ایران به منظور نابودی دشمنانش و به ویژه شیطان بزرگ است که می کوشد به حداکثر قدرت ممکن دست یابد و اگر لازم بداند خود را به تسلیحات هسته ای مجهز کند و در نهایت بتواند قدرت سابقش را با بیرون راندن غرب و تمامی مظاهر آن از حوزه نفوذ خود، دگر باره باز گرداند. هنری کسینجر در گفت‌وگو با مجله آلمانی اشپیگل در همین زمینه گفت: «ایران با بلندپروازی های منطقه ای در واقع اعاده امپراتوری پارس را پیگیری می کند».

 کاملاً آشکار است که دوری تحلیل گران امریکایی از بطن جامعه سیاسی ایران آنان را به خطاهای فاحشی درباره نقش ناسیونالیسم در ایران می کشاند. چراکه آنان نمی دانند که تا چه اندازه ناسیونالیزم در جامعه سیاسی ایران مورد مناقشه است. همچنین آنان روح ضدنوستالژیک انقلاب اسلامی و گسست تاریخی میان ارزش های ایران اسلامی و ایران باستانی را سخت نادیده می گیرند. اما آيا ضرورت دارد که چنين نگرشى تغيير کند و یا حتی ایران قادر به تغییر چنین نگرشی هست؟ دست کم در کوتاه مدت و تا جايى که به مذاکرات ايران و غرب مربوط مى شود؛ خير.

چارچوب مذاکرات بر اساس منطق غرب

هر دو ديدگاه هاى فوق نتايج مشابهى براى ما به دنبال دارد. در هر دو مورد ايران از دلايل بسيارى در دشمنى با کانون امپرياليسم و ظلم در منطقه و جهان برخوردار است. در نتیجه گیری دو دیدگاه یاد شده فوق، ايران چه به دليل هراس از محاصره شدن توسط قدرت هاى اتمى و چه به دليل بازگرداندن خير( موازنه قوا) به منطقه نيازمند کسب تسليحات هسته اى است. در هر دو صورت ايران قدرت در حال ظهورى است که ناچار به بيرون راندن قدرت هاى هژمونيک از منطقه است.از طرفى اگر ريشه هاى هراس غرب از ايران؛ انبار شدن تسليحات هسته اى در کشورهايى نظير اسرائيل و پاکستان باشد در آن صورت راه حل نيز بايد در کنترل اين تسليحات و تقويت رژيم هاى بين المللى منطقه اى جستجو شود. شايد بهتر باشد که مذاکره کنندگان ايرانى به مسئله کنترل تسليحات هسته اى اسرائيل به عنوان پيش شرط پيشرفت مذاکرات در چارچوب بيانيه تهران با جديت نگاه کند. همچنين ايران مى تواند رهبرى تاسيس يک سازمان انرژى اتمى را در آسياى جنوب غربى و خاورميانه بر عهده بگيرد و اين درخواست را براى شفافيت و نظارت مستقيم متقابل کشورهاى منطقه و نيز بر عملکرد دولت هاى غربى در فروش تسليحات نظامى وارد روند مذاکرات سازد. محتوای بسته پیشنهادی ایران که بخش عمده ای از آن مربوط به نابرابری های جهانی است در این راستا کاملاً نامربوط و بی فایده است.

 اجازه بدهیم که غرب تصور کند ایران از گسترش تسلیحات هسته ای در اطرافش نگران است و می کوشد با دست یافتن به قدرت بازدارندگی این تهدیدات را مهار کند.اگر غرب تصور کند که ایران طبق معادله هزینه و فایده رفتار می کند، رفتار معقول تری در برابر ایران در پیش خواهد گرفت تا آن که تصور شود ایران تنها بر مبنای نیازهای ایدئولوژیک جهان اطرافش را رصد می کند. تنها کاری که باید انجام دهیم اطمینان دادن به کشورهای منطقه نسبت به نیات نظامی ایران است تا آنها را از دست زدن به ائتلاف های ضد ایرانی مانع شود. ایران علاوه بر ابزارهای دیپلماتیک و نظامی می تواند از قدرت نرم و زمینه های تاریخی خود مانند آن چه در عراق و لبنان، عمان و بحرین شاهد هستیم در سایر کشورها نیز بهره بگیرد. به اين ترتيب نه تنها لازم نيست که جمهورى اسلامى ديدگاه غالب در رابطه با ايران را در ميان سياستمداران غربى تغيير دهد بلکه مى تواند در همان بستر فکرى، زمينه هاى تازه اى براى چانه زنى هاى ديپلماتيک ايجاد کند.

دیاکو حسینى

نویسنده خبر


نظر شما :