کشف رابطه ميان تحولات ساختارى نظام بين‌الملل و مساله فلسطين

۱۸ آبان ۱۳۸۹ | ۱۹:۵۲ کد : ۹۲۸۳ اقتصاد و انرژی
متن کامل سخنرانى حسين سليمى، استاد دانشگاه و تحليل‌گر مسائل بين‌الملل در نشست بررسى مذاکرات خاورميانه
کشف رابطه ميان تحولات ساختارى نظام بين‌الملل و مساله فلسطين

دیپلماسی ایرانی: هدف از این بحث این نیست که در مورد مسئله فلسطین اطلاعات جدید یا تحلیل جدیدی ارائه کنیم؛ هدف من وارد شدن به جزئیات مربوط به تحولات منطقه نیز نیست گرچه به‌ آنها هم در طول بحث اشاره‌ای خواهم داشت. هدف من از این چند دقیقه‌ این است که بتوانم از زاویه دید متفاوتی مسئله را طرح کرده، سعی کنم تا پرسش‌های جدیدی را در ذهن ایجاد کنم. از آنجائی که مطالعه تاریخ یکی از دغدغه‌های همیشگی من بوده‌ است، این سوال برایم مطرح بود که وقتی ما تاریخ اروپا را می‌خوانیم، می‌بینیم شاید هیچ کس به‌ اندازه اروپايى ها نسبت به يهودیان متنفر نبوده‌اند. در آثار کلاسیک ادبیات اروپائیان همیشه شخصیت‌های منفی به نوعی یهودیان هستند. حالا چه‌ اتفاقی در تاریخ افتاد که يهودیان و اروپائیان به متحدان استراتژیک بدل شدند؟ پاسخ به ‌این سوال به عقیده من برای درک مسائل امروز مهم است و برای یافتن پاسخش از یکی از معروف ترین تئوریسین‌های روابط بین الملل، کنت والس استفاده می‌کنیم.

والس کتابی دارد به نام «man the state and war»، «انسان، دولت و جنگ»، وی در این کتاب پرسش جالبی را مطرح می‌کند و می‌گوید، بعضی‌ها در فهم تحولات بین المللی به دنبال این هستند تا ببینند ریشه تحولات بین المللی در کدام شخصیت شرور یا کدام شخصیت خیر است؟ بعضی‌ها جلوتر می‌روند و ریشه تحولات بین المللی را در دولت‌های خیر و دولت‌های شر و گروه‌های خیر و شر می‌بینند. این‌ها همه درست و موثرند، هم شخصیت‌های خیر و هم شخصیت‌های شر، ولی کسانی که به‌ این شکل پدیده‌های بین المللی را دنبال می‌کنند به يک چیز توجه نمی‌کنند و آن اینکه در شرایط تاریخی و یا شرایط خاص بین المللی مشاهده شده‌ است که دولت خیر و یک دولت شر، در تعریفی که‌ آنها دارند، (یک دولت دموکراتیک و یک دولتی که‌ اقتدارگرا است و یا یک شخصیت خیلی خوب با یک شخصیت منفی) در شرایط واحد بین المللی مثل هم عمل می‌کنند، اما چرا؟ دلیلش وجود چیزی به نام "سیستم بین المللی" است که کشورها و دولت مردان را به گونه‌ای از رفتار سیاسی وادار می‌کند که تصمیم گیری دست خودشان نیست؛ همین امر دانش روابط بین الملل را به سطحی می‌برد که در آن عوامل ساختاری نظام بین الملل را پیش می‌کشد که وقتی این عوامل ساختاری نظام بین الملل به وجود می‌آید آدم‌های خیر و شر همه به يک طرف هدایت می‌شوند و وادار می‌شوند تا به گونه‌ای رفتار کنند که شاید حتی خواسته واقعی شان نیست.

 با استفاده‌ از این بحث می‌خواهيم ببینيم که‌ آیا می‌توانیم رابطه‌ای بین تحولات ساختاری نظام بین الملل و مسئله فلسطین پیدا کنیم يا خير. این پرسش اصلی است و در پایان بحثم هم سعی می‌کنم از این پرسش استفاده کنم تا پرسش‌های جدیدی که به ما در سیاست گذاری و فهم متفاوت از مسئله فلسطین کمک می‌کنند را مطرح کنم. بحث یا فرضی که من در این چند دقیقه دنبال می‌کنم این است که مسئله فلسطین تابعی از بحث تحولات ساختاری در نظام بین الملل است؛ یعنی بازیگران تاثیرگذار در این نظام بین الملل با وجود این که تاثیر داشته‌اند اما آزاد نبوده‌اند تا هرکاری می‌خواهند انجام بدهند و تا حدودی همه تصمیم گیرندگان و کل شکل و فرم مسئله فلسطین تحت تاثیر تحولات ساختاری نظام بین المللی قرار گرفته و الان هم قرار دارد. به همین دلیل ما امروز در باره مسائل بین المللی و مسئله فلسطین نمی‌توانیم همانگونه که در گذشته تحلیل می‌کردیم، تحلیل کنیم؛ چون عوامل و بنیادهای تاثیرگذار در ساختار نظام بین المللی راجع به مسئله فلسطین تغییر کرده به همین دلیل ماهیت مساله فلسطین تا حدودی متغیر شده‌ است.

منظور من از نظام بین المللی چند شاخص اصلی است؛ بازیگران اصلی، شیوه توزیع قدرت، الگوهای رفتاری و هنجارهای مسلط. از سوی دیگر بخشی از بحث من، محتواى تاریخی دارد و بیشتر به مسئله امروز مى پردازم. این مسئله که چگونه تحولات ساختاری نظام بین الملل در این زمینه‌ها ماهیت مسئله فلسطین را از زمان شکل گیری مسئله فلسطین و کشور اسرائیل با به‌امروز دگرکون کرده‌ است. مسئله فلسطین و کشور اسرائیل تا به‌ امروز تابعی از متغیر مستقل اصلی یعنی نظام بین الملل بوده‌است و در واقع در تمام برهه‌های اصلی تاریخی ما این الگو را در تحلیلمان خواهیم داشت که چگونه تحول نظام بین المللی که تغییر بازیگران و تحول در الگوی روابط منطقه‌ای را به دنبال دارد جایگاه فلسطین را در نظام بین الملل تغییر می‌دهد. این الگویی است که من در طول بحث پیگیری خواهم کرد.

در زمان شکل گیری نظام بین المللی بعد از جنگ جهانی اول، مسئله فلسطین یک مسئله کاملا در حال سیلان و در حال دگرگونی بود. به همین دلیل معلوم نبود که جه بلایی قرار است سر فلسطین بیاید. باید توجه داشت که فلسطین هیچ گاه در طول تاریخ یک کشور نبوده‌ است، یعنی تاکنون و در طول تاریخ از قرن دوازدهم میلادی به‌ این سو هیچ گاه کشوری به نام فلسطین بر روی صفحه جغرافیایی وجود نداشته‌ است. به همین دلیل وقتی فلسطین از امپراتوری عثمانی جدا می‌شود سرنوشت آن معلوم نیست. نظام بین الملل در این دوران نظامى متغیر است و طرح‌های مربوط به فلسطین دائما عوض می‌شوند. بعد از جنگ جهانی اول پدیده‌ای به نام موازنه قدرت ناپایدار در نظام بین الملل به وجود می‌آید که بازیگران اصلی آن انگلستان و فرانسه‌اند، اما قدرت‌های در حال رشد که بخشی از تحولات بین المللی بعدها تحت تاثیر آن‌ها قرار می‌گیرد هیچ تاثیری در نظام بین المللی از جمله نظام خاورمیانه ندارند. به همین دلیل طرح‌هایی که در این دوران درباره فلسطین و اصولاً کل منطقه خاورمیانه مطرح می‌شوند مثل خود نظام بین المللی در حال سیلان، بالا و پائین شدن و نامعین هستند. به عنوان مثال در طرح‌های اولیه، فلسطین کل منطقه اردن را در بر می‌گرفت و در مطالعات بریتانیایی‌ها به‌این شکل در آمد. در حین جنگ جهانی اول و در قرارداد ساکس پیکو ابتدا نقشه خاورمیانه نقشه‌ای است که فقط به نوعی منطقه‌ اردن امروزی و عراق تحت کنترل انگلیسی‌ها است و سوریه و لبنان تحت کنترل فرانسه قرار می‌گرفت و فلسطین منطقه بین المللی می‌شد و بقیه سرزمین‌ها هم دولت عثمانی باقی می‌ماند اما از آنجائی که نظام بین المللی در حال تغییر است این طرح هم تغییر می‌کند.

در اینجا لازم است اشاره‌ای کنم به جملاتی که در اعلامیه بالفور ذکر شده است. در این بخش از متن اعلامیه‌ آمده‌ است این حقی که به مردم یهودی می‌دهند و تلاشی که برای این حق می‌کنند به نوعی یک حق مشروط است. این در نگاه‌ اولیه انگلیسی‌ها بوده‌ است اما بعدها که‌ انگلیس کنار می‌رود این حق مشروط هم انگار کنار می‌رود. این حق یعنی اعطای یک سرزمین برای تشکیل دولتی یهودی، مشروط به‌ این است که حقوق مذهبی و مدنی مردم و جوامع غیریهودی رعایت شود یعنی به شرطی به يهودیان جایی داده می‌شود که حقوق اجتماعات غیریهودی که در انجا حاضر هستند حتما رعایت بشود. این امر در نگرش انگلیسی‌ها وجود داشت اما بعدها که‌ انگلیسی‌ها کنار رفتند به نوعی این حق کنار گذاشته شد. بعدها که قرارداد سور (Sevres)  شکل گرفت مقدمه اى شروع شد شکل‌ها طرح‌ها و نقشه‌های مختلف راجع به مسئله فلسطین کمیسیون پیل یکی از کمیسیون‌های اصلی اش است اول نقشه‌ای را برای تقسیم و طرح دو دولت وجود داشت. زمانی که‌ انگلیسی‌ها داشتند ساختار نظام بین الملل را در دوران بین دو جنگ شکل می‌دادند نظریه غالب نظریه ایجاد دو دولت بوده‌ است و نظریه شکل گیری یک دولت به نام اسرائیل متصور نبوده. به همین دلیل هم انگلیسی‌ها به شکل گرفتن اسرائیل رای مثبت ندادند چون از اول می‌دانستند که‌ این ماجرا باعث مناقشه می‌شود.

تا جنگ جهانی دوم تمام می‌شود و نظام دو قطبی شکل می‌گیرد. در نظام بین الملل جدید، انگلستان که طراح اصلی نقشه سیاسی خاورمیانه‌ است، به عنوان بازیگر اصلی کنار می‌رود و امریکا و شوروی به عنوان دوقطب نظام بین المللی جدید وارد عرصه می‌شوند. از اینجا است که‌ اهمیت اسرائیل در روابط بین الملل شروع می‌شود.

پرسش اصلی  که وجود دارد اين است که‌ اهمیت اسرائیل در چیست که‌ امریکا بخشی از منافع ملی و امنیت ملی اش را با سرنوشت آن گره می‌زند؟ به نظر من نمی‌توان همه چیز را در نفوذ لابی‌های یهودی و این که لابی‌های یهودی به دولت آمریکا پول می‌دهند خلاصه کرد. مسئله اصلی این است که‌ امریکایی‌هایی که در حال طراحى جایگاه خود در ساختار جدید نظام بین المللی هستند، استوانه استراتژیک خود را در منطقه خاورمیانه‌ و اسرائیل می‌گذارند، استوانه‌ای نه فقط در مقابل شوروی که در مقابل انگلستان به عنوان قدرتی که در حال رفتن به حاشیه‌ است. به همین دلیل است که به تدریج مفهوم شکل گرفتن اسرائیل بدون فلسطین نزد امریکایی‌ها پذیرفته می‌شود و همین هم به نوعی باعث می‌شود تا کشورهای عربی به سمت شوروی گرایش پیدا کنند. برهمین اساس مقابله اعراب و اسرائیل به نمادی از رقابت دو قطب تبدیل می‌شود و اسرائیل متحد استراتژیک امریکا می‌شود. اتحاد شوروی هم روی کشورهای عربی و جنبش‌های عربی سرمایه گذاری می‌کند و مسئله حادتر و حادتر می‌شود زیرا بحران فلسطین با ساختار قدرت دو قطبی در نظام بین المللی هماهنگ می‌شود. بنابراین تغییر نظام بین المللی به دو قطب، مسئله اتحاد استراتژیک اسرائیل با امریکا را حاد می‌کند و مانع از تشکیل دولت فلسطینی می‌شود. البته خیلی از اگرهای تاریخی را نمی‌توان پاسخ گفت؛ عده‌ای معتقدند شاید اگر انگلستان همچنان طراح اصلی می‌ماند شاید از ابتدا اسرائیل بدون فلسطین تشکیل نمی‌شد و از اول نظریه دو دولت قابلیت اجرا داشت و این نظام دو قطبی بود که پدیده اسرائیل بدون فلسطین را به وجود آورد.

 تا زمانی که نظام دو قطبی هست اصلا مسئله دو دولت مطرح نمی‌شود و فروپاشی نظام دو قطبی است که پروژه دو دولت را دوباره به عرصه می‌آورد. تمام تحولات منطقه در این دوره با این نظام دوقطبی قابل فهم است. جنگ کانال سوئز به نوعی هم تقابل امریکا با انگلیس و فرانسه‌ است تا نشان دهد که دیگر قدرت‌های اصلی و تعیین کننده نیستند. تشکیل دولت اسرائیل در این سرزمین‌ها به نوعی مخلوق نظام دو قطبی است، همچنین گرایش تدریجی مصر به سوی اتحاد جماهیر شوروی. ناصر در ابتدای امر ایدئولوژیک نبود تا بخواهد به سمت اتحاد شوروی برود؛ مذاکرات اولیه‌اش او را به سمت کشورهای غربی می‌کشاند و شاید اگر سر سد آسوان توافق می‌کرد دیگر مسیر تاریخ تغییر می‌کرد اما این عدم توافق باعث شد که به تدریج مصر به سمت شوروی کشیده شود و این امر باعث رادیکالیزه شدن مصر و رفتن بقیه کشورهای عربی به سمت شوروی می‌شود. و درست در زمانی که‌ اتفاقاتی مانند بحران موشکی کوبا و بحران دیوار برلین در نظام بین المللی می‌افتد شاهد تشکیل سازمان ازادی بخش فلسطین و به دنبال آن جنگ‌های اعراب و اسرائیل در منطقه هستيم. درست زمانی که جنگ سرد به‌ اوج خودش رسیده و در فضاى جنگ سرد کاملا مفهوم است که چگونه بعد از مدتی مصر و به دنبال آن سوریه، فتح و تا حدودی عراق به تدریج به سمت اتحاد جماهیر شوروی کشیده می‌شوند. همین امر باعث افزایش اهمیت استراتژیک اسرائیل برای امریکا و سرمایه گذاری بیشتر امریکا بر روی آن کشور در منطقه می‌شود. تحولات بعدی در نظام بین الملل را تحولات ساختاری نمی‌توان گفت اما تا حدودی تحولات درونی نظام بین الملل در سال 1973 است که ماهیت مسئله فلسطین و درگیری‌های منطقه خاورمیانه را تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد. 

در سال 1973 یعنی بین سال‌های 1970 تا 73 ما شاهد تحولاتی مثل تنش زدایی بین امریکا و چین، امریکا و شوروی و بعد دکترین نیکسون یعنی واگذاری مسائل منطقه به کشورهای منطقه‌ای هستیم. ما انعکاس این تحولات را در مسائل منطقه خاورمیانه نیز می‌بینیم؛ تغییر تدریجی جایگاه مصر در منطقه‌ از همین رو است. اولین گام‌ها به سوی تنش زدایی بین مصر و اسرائیل از آن زمان شروع می‌شود و کاهش تنش به تدریج با متحدان شوروی در منطقه نیز از همین زمان آغاز می‌شود. درست است از سال 1973 به بعد است که در کل نظام بین الملل با پدیده‌ای به نام کاهش منازعات استراتژیک و نظامی ‌و افزایش اهمیت مسائل اقتصادی روبه رو هستیم. با پایان نظام بروتن وودز است که دیگر دلار پایه مبادلات ارزی در جهان نیست و با افزایش اهمیت مسائل اقتصادی در همین زمان استفاده‌ از سلاح نفت را برای اولین بار شاهد هستیم. تحولات در نظام بین الملل در سال 1973 به سرعت تاثیر خودش را در مسائل خاورمیانه که در قلب نظام بین الملل قرار دارد، می‌گذارد و معادلات منطقه خاورمیانه مسئله فلسطین را تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد.

در دوران فروپاشی شوروی یعنی بعد از 2-1991 به بعد دوباره ساختار نظام بین الملل دگرگون می‌شود و بلافاصله بعد از آن ماهیت پدیده‌هایی که در مسئله فلسطین است نیز دگرگون می‌شود. با فروپاشی بلوک شرق و از بین رفتن نظام دوقطبی، امریکا قدرت بی رقیب در بحران‌های جهانی می‌شود و فرایند جهانی شدن تشديد مى شود. بعد از مدت‌ها دوباره ضرورت حل مسالمت آمیز مسئله فلسطین مطرح می‌شود؛ حالا که دیگر رویارویی قطب‌ها و اهمیت‌های استراتژیک قبلی وجود ندارد طرح دو دولت در کنار هم دوباره مطرح می‌شود. طرح دو دولت که با نظام دوقطبی کنار رفت با از بین رفتن آن دوباره در مسئله فلسطین مطرح شد و این نشان می‌دهد که تاریخ آزمایشگاه علوم انسانی است. یک عامل را وقتی وارد می‌کنید و دوباره حذف می‌کنید، می‌توانید تاثیرش را بر آن پدیده بسنجید. پس این از میان رفتن نظام دوقطبی دوباره طرح دو دولت در کنار هم را مطرح می‌کند و چون بازیگران جهانی فقط یک نفر نیست بازیگران منطقه‌ای جدید هم نقش عمده تری در منطقه پیدا می‌کنند. بازیگران منطقه‌ای مثل ایران. مذاکرات مادرید اسلو، توافق نامه‌های صلح درست در همین زمان شکل می‌گیرد. از سوی دیگر شکل گیری دولت خودمختار به عنوان اولین نماینده قانونی مردم فلسطین در طول تاریخ و انتفاضه و جنبش‌های جدید هم در همین زمان روی می‌دهد، یعنی با باز شدن شرایط بین المللی بسیاری از انرژی‌های نهفته در منطقه فلسطین و خاورمیانه خودش را نشان می‌دهد. به همین دلیل از 1993 به بعد هم زمان با گسترش انتفاضه صورت مسئله منطقه فلسطین و مسئله فلسطین و نگاه گردانندگان بین المللی شروع به دگرگونی می‌کند. 

بعد از این ماجرا ما شاهد گسترش جهانی شدن هستیم یعنی ما باز شاهد یک تغییری در بنیان‌های جامعه امروز هستیم که دیگر نمی‌توان آن را تغییر نظام بین المللی یاد کرد. ما شاهد جهانی شدن امنیت و منفعت در دنیای امروز هستیم یعنی صورت مسئله درحال تغییر است. ما شاهد هستیم که در جهان جدید امنیت بازیگران جهانی حتی بازیگرانی که با هم مخالفند، به هم گره خورده‌ است. یعنی بازیگرانی که با هم متضادند با بروز ناامنی در یک طرف، ناامنی به طرف مقابل هم منقل می‌شود. ما شاهد به هم پیوستن منافع اقتصادی بازیگران به هم هستیم؛ بنابراين در این شرایط تصویر جهانی از مسئله فلسطین شروع به تغییر می‌کند.

 با تحلیل گسترده‌ای که در مورد تصویر فلسطین در رسانه‌های مختلف انجام دادیم مشاهده شد که تصویر مسئله فلسطین از مقابله عده اى تروریست آنتی سمیتیست با دولتى مظلومی‌ که پس از مدتی توانسته‌ است جایگاه خود را پیدا کند، تغییر می‌کند. ما شاهد افزایش حمایت سازمان‌های جهانی از فلسطینی‌ها هستیم و برای اولین بار در تاریخ افزایش فشار بر روی اسرائیل هم در دولت گذشته امریکا و هم در دولت فعلی و بروز شکاف میان امریکا و اسرائیل را شاهد هستیم و فراخوانی سفیرها توسط همدیگر صورت مى گيرد. از سوی دیگر نقش بازیگران بین المللی در این زمینه‌ افزایش پیدا می‌کند و ما درست در همین زمان می‌بینیم که‌ اسرائیل برای اولین بار به لحاظ نظامی ‌شکست می‌خورد و تصویرش در سازمان بین المللی دگرگون می‌شود. برای اولین بار شاهد آن هستیم که کاروان‌های کمک رسانی بین المللی به سمت فلسطینی‌ها شروع به حرکت می‌کند و تلاش اسرائیل برای جلوگیری از حرکت این کاروان‌ها شکست می‌خورد. پنج کاروان کمک رسانی با آنجا مى رود و این عین اطلاعیه وزارت خارجه اسرائیل است برای این که بگوید ما چقدر کمک به غزه می‌رسانیم. این نشان می‌دهد که فشارهای بین المللی به شکلى است است که چه‌ اسرائیلی‌ها واقعا کمک می‌رساندند یا نه، برای رهایی از فشارهای بین المللی مجبورند نشان بدهند که ما این کمک‌ها را می‌رسانیم.

 بنابراین کاملا معلوم است که صحنه بین المللی در حال تغيير است. به تدریج ما شاهد نمادهایی از حمایت جهانی از فلسطین برای اولین بار در تاریخ هستیم؛ حمایت در سازمان‌های بین المللی، در رسانه‌ها، در دولت‌ها، در NGOها، در بازیگران بین المللی و براساس این تغییری که در نظام بین المللی به وجود آمده‌ است و خودش را در مسئله فلسطین نشان داده چند پرسش اصلی در دفاع از مردم فلسطین پیش روی ما قرار می‌گیرد:

یکی آنکه چگونه می‌توانیم از اجماع جهانی ایجاد شده به نفع مردم فلسطین استفاده کنیم؟ آیا می‌توانیم به‌ اجماع جهانی شکل دیگری بدهیم یا اجماع جهانی دستاورد جدیدی است که ما می‌توانیم از ان برای حمایت از مردم فلسطین استفاده کنیم؟

پرسش دیگر این است که‌ آیا حمایت از فلسطین با حمایت از گروه‌های خاص سیاسی برای ما هم معنی است؟ آیا فلسطین فقط یک عنصر ایدئولوژیک برای مجادلات سیاسی است و یا آرمان اسلامی‌ و انسانی حتی در مجادلات سیاسی داخلی می‌تواند مورد وفاق باشد؟ عاملی برای وفاق باشد نه عاملی برای مجادلات ایدئولوژیک. اتفاقا در طول تاریخ سیاست خارجی ما همیشه‌ این بحث مطرح شده بود که گويى حمایت از مردم فلسطین یک عنصر ایدئولوژیک است؛ منافع ملی ما یک چیز دیگر است ولی من می‌خواهم بگویم با این تغییراتی که در نظام بین المللی و شرایط جهانی ایجاد شده‌ است می‌توانیم گونه خاصی از حمایت از مردم فلسطین را با منافع ملی مان پیوند دهیم. 


نظر شما :