قطعنامه 598 را 6 ماه زودتر می شد پذیرفت
29 مرداد مصادف است با سالروز آغاز آتش بس رسمى ميان ايران و عراق در سال 1367 هجرى شمسي. به این مناسبت و با موضوع مسائل مربوط به پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران با دو تن از صاحبنظران این حوزه به بحث نشستیم.
حسین علایی، فرمانده پیشین ستاد مشترک سپاه، اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه و قائم مقام سابق وزیر و از سرداران و دست اندرکاران جنگ ایران و عراق و علی خرم نماينده وقت ايران در سازمان ملل و مشاور اسبق وزير امور خارجه مهمانان ما در این میزگرد همراهی کردند.
موضوع پذیرش قطعنامه 598 یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر است. با این حال هنوز بحثها، سوالات و ابهامات زیادی در این زمینه وجود دارد. در ابتدا بهتر است به روایتی تاریخی از روند پذیرش قطعنامه بپردازیم. یعنی اینکه چه وقایعی منجر به پذیرش قطعنامه 598 در 27 تیر 1367 شد؟ چرا یک سال قبل که این قطعنامه صادر شد پذیرفته نشد و یا چرا بعد از آن پذیرفته نشد؟
خرم: از آنجایی که من در وزارت خارجه بودم، از سال 1365 در دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت خارجه سلسله نشستهایی با حضور صاحبنظران حول این موضوع برگزار میکردیم حول این سوال که آیا اساسا ادامه جنگ با عراق برای ایران مفید است یا خیر؟ و این که این جنگ با پیروزی ایران تمام میشود؟ در این نشستها که هر دو هفته یکبار برگزار میشد اساتید دانشگاه و صاحبنظران سخنرانی میکردند. در پائیز سال 1365 این نظر مطرح بود که ایران هم اکنون در بهترین شرایط جنگ است و اگر این بحران هم اکنون به پایان برسد از موضع قدرت است و از زمستان 65 به بعد تحلیلهای این نشستها بیشتر به این سمت و سو بود که این جنگ با پیروزی ایران به پایان نمیرسد.
پائیز 65 با ناکامی آمریکا در اعزام مک فارلین به ایران مصادف بود. ما در آن زمان معتقد بودیم که ناکامی آمریکا حتما بازتاب تندی از سوی آمریکا خواهد داشت. از زمستان 65 بعد از بازگشت مک فارلین از ایران، آمریکا، انگلیس و فرانسه در پی تدوین قطعنامه 598 بودند و در نهایت این قطعنامه در 26 تیر 1366 قطعنامه 598 در چارچوب فصل هفتم منشور سازمان ملل به تصویب رسید. در این مدت از ما خواستند که ما نیز در تدوین قطعنامه شرکت کنیم ولی در کشور چنین ارادهای وجود نداشت. در واقع در دوران جنگ، از ابتدا تا پایان، نگاه حاکم بر فضای کشور این بود که بخش سیاسی تعطیل شود و به کار نظامی بپردازد. به واسطه همین نگاه بسیاری از مدیران وزارت خارجه در جبهه شهید شدند. در واقع نگاه این بود که باید از اهداف نظامی حمایت شود و نه از اهداف سیاسی. آن موقع پيگيرى اهداف سیاسی به عنوان کفر ابلیس نگریسته میشد. ورود به حوزه سیاسی و دیپلماسی از سوی برخی به عنوان مرعوب شدن و وادادن و بی غیرتی محسوب میشد. شاید این روند در فضای بعد از انقلاب قابل توجیه بود اما این فضا نمیبایست ادامه پیدا میکرد. در واقع درست این بود که هرکسی کار خودش را میکرد. بخش نظامی باید به کار جنگ میپرداخت، وزارت خارجه به کار سیاسی و دیپلماسی و گفتگو مشغول میشد، کشاورزی کار خود را میکرد، آموزش و پرورش به وظیفه خود مشغول میشد و همین طور دیگر ارگانها. به هرحال از پائیز 65 مذاکرات مربوط به اين قطعنامه شروع شد تا تیر 66 که قطعنامه 598 به تصویب رسید ما در اين مذاکرات غايب بوديم.
علایی: البته آنطور که آقای محمدجواد لاریجانی میگویند ایشان مذاکراتی در جهت قطعنامه داشتند و معتقدند که نقش فعالی در این زمینه داشتهاند.
خرم: این مذاکرات چندان در راستای جهت کلی وزارت خارجه نبود. در واقع سیاست وزارت خارجه مذاکره در این راستا نبود. هرچند آقای لاریجانی در این راستا مذاکراتی میکردند و سعی میکردند قانع کنند ولی تا آنجایی که من میدانم این مذاکرات ارگانیک و سازمان یافته نبود. مثلا در مذاکرات هستهای تیم مشخص و برنامه معينى وجود داشت اما برای قطعنامه چنین تیم و گروهی نبود که آموزش ببینند و وظیفه مشخصشان در این راستا باشد. به این دلیل که اعتقاد به این رویکرد نبود. اساسا در آن زمان هیچ اعتقادی بر این نبود که این قطعنامه جدی گرفته شود و امکان داده شود که از سوی ایران پذیرفته میشود. فرض بر این بود که ما باید همه اینها را زیر پا له کنیم. شبیه تفکر دولت کنونی نسبت به قطعنامههای شورای امنیت که آن را کاغذ پاره میخواند. در آن زمان هم چنین رویکردی وجود داشت. قطعا اگر تصور این بود که این قطعنامه پذیرفته میشود و سندی مهم برای ما خواهد شد در مورد آن مذاکره میشد و تلاش میشد که منافع ایران در آن در نظر گرفته شود. این اقدام انجام نشد و پس از این که قطعنامه تصویب شد ایران به آن یک نه کامل گفت. بعد که عراق قطعنامه را پذیرفت ما دچار این سوال شدیم که آیا باید نه بگوییم یا خیر. و از بهار 67 که ما در جبهه نظامی هم تضعیف شدیم شروع کردیم به گفتن این که ما نه نگفتهایم.
اتفاق مهم دیگر این بود که بعد از تصویب قطعنامه 598 سران آمریکا و شوروی سابق یعنی ریگان و گورباچف در ایسلند مذاکره و اعلام کردند که جنگ ایران و عراق را برای صلح و امنیت بینالمللی مضر میدانند و تلاش میکنند جنگ ایران و عراق را به صورت نه غالب و نه مغلوب تمام کنند. در واقع وقتی هم آتش بس شد همین اتفاق افتاد یعنی دو کشوربه مرزهای بینالمللی بازگشتند.
همانطور که گفتم آمریکا پس از شکست مک فارلین به دنبال پاسخی به این کار بود. در راستای همین مذاکراتشان با گورباچف جاهایی به عراق اسلحه دادند، اطلاعات دادند تا عراق بتواند با ایران به درستی مواجه شود. مثلا در فاو اطلاعات مهمی به عراق دادند تا بتواند فاو را پس بگیرد.
از لحاظ اقتصادی نیز از سال 66 قیمت نقت را پائین آوردند. به این ترتیب تلاش کردند ایران را از نظر مالی بشکنند تا نتواند جنگ را تحمل کند. نفت به حداقل قیمت یعنی بشکهای 5 دلار رسید.
ایران نه اندوخته مالی جدی داشت نه میتوانست از جایی قرض بگیرد و به این ترتیب به شدت از لحاظ مالی تحت فشار قرار گرفت.
فرسایشی شدن جنگ نیز اثر روحی و روانی جدی داشت. از سوی دیگر نبود امکانات لجستیکی مهم بود چرا که از سال 65 لجستیک ایران رو به کاهش گذاشت. این مجموعه دلایل ایران را بیش از پیش به سمت پذیرش قطعنامه برد.
علایی: ایران تا 28 فروردین 1367 نسبت به عراق در موضع برتر نظامی قرار داشت و در موضع تهاجمی نسبت به عراق به سرمیبرد. ایران تا آن روز ابتکار عمل را در جبههها در دست داشت. در آخراسفند ماه 1366 هم ایران عملیات بزرگ والفجر 10 را در منطقه صدر دربندگان استان سلیمانیه عراق انجام داد و پیشروی ایران در خاک عراق تا آخر 1366 ادامه داشت. بنابراین تا آن زمان از نظر نظامی در وضعیت برتر نسبت به عراق به سر میبرد. البته حتی در همین زمان هم قدرت نظامی عراق از نظر جنگ افزار، سلاح، مهمات و توانمندیهای سخت افزاری در همه زمینهها نسبت به ایران نه تنها بیشتر بود بلکه در بسیاری از حوزهها چند برابر بود. مثلا در حوزه هوایی عراق برتری مطلق نسبت به ایران داشت. عراق هم از نظر تعداد هواپیما هم از نظر قدرت عملیاتی هواپیماها نسبت به ایران برتری داشت. درحوزه جنگ زمینی هم عراق نسبت به ایران دارای چند برابر تجهیزات اعم از تجهیزات زمینی مثل تانک و نفربر و توپ و انواع زره پوش و انواع توپخانه بود. از نظر تعداد یگانهای جنگی یعنی لشکر و تیپ جنگی نیز، توان عراق نزدیک به دو برابر توان قوای نظامی زمینی ایران بود. از نظر تعداد نیروی انسانی نیزعراق تعداد نفرات بیشتری را در جنگ به کار میگرفت. گرچه جمعیت ایران تقریبا 3 برابرعراق بود و ایران نیروهای داوطلب را هم در جنگ به کار میگرفت ولی درجمع نیروهای نظامی که عراق با سازماندهی به کار میگرفت از ایران بیشتر بود.
ولی ایران چگونه ابتکار نظامی را تا فروردین 1367 در اختیار داشت؟ به دلیل برنامه ریزیهای عملیاتی بود. یعنی ایران قدرت نظامیاش افزایش پیدا نمیکرد. بلکه جبهههایی از جنگ را انتخاب میکرد که عراق آمادگی جنگیدین در آن جبههها را نداشت. بنابراین ابتکار عمل در اختیار ایران قرار میگرفت و چون ایران تهاجم را آغاز میکرد عراق در موضع تدافعی قرار میگرفت. بنابراین عراق باید در مقابل برنامه ایران از خود واکنش نشان میداد و عراقیها به دلیل قدرت عملیاتی که از ایران در جبههها مشاهده کرده بودند سیاستشان یک نوع سیاست دفاعی در جبهه جنگ زمینی بود به جای این که بخواهند عملیاتی را طرحریزی کنند. اما در عین حالی که در جبهه جنگ زمینی سیاست دفاعی را به کار میبردند، در جنگ هوایی و جنگ دریایی سیاست تهاجمی در تهاجمی را به کار میبردند. در حالی که ایران در دریا و هوا سیاست تدافعی داشت و در زمین سیاست تهاجمی.
اگه شما نگاهی به توان نظامی دو کشور در طول جنگ بیندازید متوجه میشوید که تقریبا از سال 1362 منحنی افزایش توان نظامی عراق نسبت به توان نظامی ایران با فاصله معناداری رو به افزایش است و هر از چند وقتی این به مسئولین کشور اعلام میشد. این به این دلیل بود که عراق قادر بود جنگ افزارهای وسیع و مدرنی را تهیه کند ولی ایران به دو دلیل نمیتوانست چنین تجهیزاتی را تهیه کند. یکی این که آمریکاییها و غربیها تقریبا سلاح مهم به ایران سلاح نمیفروختند فقط ایران میتوانست مقداری قطعات یدکی و برخی جنگ افزارها را تهیه کند و تنها منبع تامین جنگ افزارهای ایران کشورهایی نظیر چین، کره شمالی و... بودند که میان جنگ افزارهایی که ما از این کشورها میخریدیم نسبت به جنگ افزارهایی که عراق قادر بود تامین کند اختلاف فاحشی از نظر توانمندی نظامی وجود داشت. مثلا عراق قادر بود از فرانسه میراژF1 2000 بخرد با بمبها و موشکهای مختلف و هواپیماهای مختلف ولی ایران هیچ نوع هواپیمای جنگندهای که ارزش نظامی والایی داشته باشد را طول جنگ نتوانست بخرد.
آمریکا، شوروی و اروپا هیچ نوع محدودیتی برای فروش تسلیحات به عراق نمیگذاشتند. عراق هیچ منعی برای خرید سلاح نداشت تنها محدودیت این بود که آمریکاییها طرف فروش سلاح به آمریکا قرار نمیگرفتند. فرانسویها تمام ساختار هوایی عراق را تامین کردند و همچنین انواع رادار را به عراق دادند. چرا که عراق با سوسیالیستهای فرانسه ارتباط خوبی داشت. حتی آمریکا هلیکوپتر ST را تحت عنوان هلیکوپتر غیر نظامی به عراق فروختند. شوروی نیز که تمام ساختار نظامی عراق را تامین میکرد بنابراین همه کشورها به عراق سلاح میفروختند.
نکته دیگر این بود که عراق میتوانست هم از طریق پول نقدی که کشورهای عربی در اختیارش میگذاشتند هزینههای جنگ را تامین میکرد و هم از پول فروش نفت. به دلیل این که جمعیت عراق یک سوم ایران بود عراق میتوانست سه برابر بیشتر از ما پول نفت را به هزینههای جنگ اختصاص دهد.
نکته مهم دیگر این که عراق میتوانست از طریق اعتبار بدون پرداخت پول سلاح دریافت کند. بسیاری از تسلیحاتی که عراق از شوروی یا روسیه خرید پولش را نقدا پرداخت نکرد. بلکه به این کشورها بدهکار شد.
اما در مورد ایران وضع کاملا متفاوت بود. اولا آمریکا بدون این که اعلام کند ایران را تحریم تسلیحاتی کرده بود. یعنی آمریکا رسما هیچ گونه سلاحی را به ایران نمیفروخت. قطعات یدکی تسلیحاتی که ما داشتیم و همگی آمریکایی بود را هم به ایران نمیدادند. بنابراین ایران مجبور بود تجهیزات یا قطعات یدکی را از دلالها با قیمت بسیار گزاف میخرید.
اروپاییها هم رسما به ایران سلاح نمیفروختند. با این حال ایران توانست تسلیحات محدود و معدودی را با قیمت بسیار بالا از اروپاییها بخرد. شوروی هم تقریبا در این دوران به ایران تسلیحات نمیفروخت. ایران از چین، کره شمالی و گهگاه لیبی برخی از جنگ افزارها را خریداری کند.
تنها منبع درآمد ایران از فروش نفت بود که آن هم سال به سال کاهش مییافت. از سال 65 قیمت نفت به شدت کاهش یافت. به طوری که در سال 65 و 66 و 67 بدترین سال های درآمدی نفت محسوب میشدند. مثلا درآمد نفتی ایران در سال 67 چیزی حدود 7 میلیارد دلار بود.
به این ترتیب از سال 62 به بعد یک نوع عدم موازنه نظامی به وجود آمد که هرچه به سال های پایانی جنگ میرسیم این عدم موازنه خود را بیشتر نشان میداد و فاصله ایران و عراق از نظر جنگ افزار و مهمات بیشتر میشد.
در شرایطی که ایران قطعنامه 598 را پذیرفت هیچ راه منطقی برای پایان دادن به تهاجمات عراق به داخل ایران و وضعیت جنگ وجود نداشت. یعنی تنها راه منطقی و فوری برای پایان دادن به جنگ در آن مقطع زمانی پذیرش قطعنامه بود.
قطعنامه 598 هم قطعنامهای بود که برمبنای سیاست نه برنده، نه بازنده تدوین شده بود. این سیاستی بود که آمریکا و شوروی بر آن توافق کرده بودند. دلیل این سیاست هم این بود که ایران به لحاظ نظامی قادر بود به اهداف خود در جنگ برسد. یعنی اگر مداخله نظامی آمریکا در جنگ و کمک وسیع مالی کشورهای عربی به عراق نبود ایران میتوانست هم ارتش عراق را شکست دهد و هم قادر بود شرایطی را ایجاد بکند که مردم عراق رژیم صدام را از بین ببرند. به همین دلیل سیاست نه برنده نه بازنده اتخاذ شد تا ایران برنده نشود و حکومت صدام هم ساقط نشود.
به همین دلیل آمریکاییها در 9 ماه آخر جنگ به نفع عراق وارد عملیات نظامی علیه ایران شد. هم به نیروی دریایی سپاه و ارتش حمله کردند هم سکوهای نفتی ایران در خلیج فارس را مورد هدف قرار دادند و هم به هواپیمای مسافربری ایران شلیک کردند. آمریکا 9 عملیات بزرگ نظامی علیه ایران در خلیج فارس انجام دادند. به بیان دیگر آمریکا طرف جنگ ایران شد. یعنی زمانی که ایران قطعنامه را پذیرفت ایران فقط با عراق در حال جنگ نبود بلکه آمریکا نیز طرف جنگ ایران بود. در چنین شرایطی بود که ایران به این تشخیص رسید که ادامه جنگ به نفع کشور نیست. چون هدف ایران از این جنگ این بود که اولا سرزمین هایمان را آزاد کنیم که این کار را انجام دادیم. هدف دیگر این بود که مشخص شود عراق جنگ را آغاز کرده و متجاوز شناخته شود. هدف دیگر ایران این بود که ایران جنگ را به جایی برساند که عراق دیگر هوس جنگ با ایران را نکند و هدف دیگر این بود که ایران در سال های آخر جنگ تصور میکرد میتواند نتیجه این جنگ سقوط حزب بعث و صدام حسین باشد. و ایران این هدف را دنبال میکرد.
با این حال غرب و حتی شوروی در اواخر جنگ به این نتیجه رسیدند که نباید اجازه دهند صدام به واسطه جنگ ایران ساقط شود. این همان سیاست نه برنده، نه بازنده بود. در نهایت در تیرماه1367 که ايران قطعنامه 598 پذيرفت اين اقدام منطقىترين کارى بود که بايد انجام مىشد و به نظر من يکى از تصميمات بسيار درست و به موقعى که امام گرفتند همين پذيرش قطعنامه بود و اگر امام چنين شجاعتى را به خرج نمى دادند و همچنان روى حرف قبلى ايران يعنى ادامه جنگ تا سقوط صدام پاى مىفشردند يکى از خطاهايى بود که اتفاق مىافتاد. امام همانطور که فرمودند آبرويشان را با خدا معامله کردند و دست از حرفى که مى زدند برداشتند و اين قطعنامه را پذيرفتند و کشور را نجات دادند. اما اين پذيرش براى حضرت امام تلخ بود و همانطور که تعبير کردند همانند نوشيدن جام زهر بود. اين تلخى از اين رو بود که امام تصور مىکردند نتيجه اين جنگ سقوط صدام و حزب بعث در عراق خواهد بود. چون به اين نتيجه نرسيدند اين پايان را تلخ مىدانستند. چون پذيرش قطعنامه و پايان جنگ به معناى بقاى صدام و حزب بعث در قدرت در عراق بود. اين نکته براى امام همانند جام زهر تلخ بود.
بنابراين پذيرش قطعنامه 598 نتيجه يک روند و فرآيند بود و به يک باره اتفاق نيفتاد. هرچند پذيرش آن ناگهانى بود ولى اين نتيجه يک فرآيند بود. هرچند به نظر من اگر کسانى مىنشستند و شرايط را خوب بررسى مىکردند، قطعنامه 598 را 6 ماه زودتر، در زمانى که ما از نظر نظامى در اوج قدرت بوديم می شد پذيرفت. حتى اگر ايران 4 ماه زودتر قطعنامه را پذيرفته بود در اوج پيروزىهاى خود، يک تصميم سياسى مهم را اتخاذ مىکرد ولى در آن شرايط توجيه کردن و پذيرفتن چنين اقدامى بسيار سخت بود. نکته ديگر اين که 4 ماه پيش از آن هيچ کس اين را نمىپذيرفت که مىشود در اوج پيروزى تصميمى را گرفت که در ظاهر پيروزى نبود. چون ايران در آن زمان بسيارى از مناطق عراق را در اختيار داشت و پذيرش اين قطعنامه به اين معنى بود که بلافاصله ايران بايد از آن مناطق عقب نشينى کند. ولى اگر کسانى قادر بودند که شرايط را شبيه سازى کنند و با بدبينى شرايط را بررسى مىکردند امکان اين که ايران 6 ماه زودتر قطعنامه را بپذيرد وجود داشت. با اين حال بهترين کارى که در تيرماه 67 صورت گرفت پذيرش قطعنامه 598 بود و در آن شرايط زمانى هيچ راه حل ديگرى براى خاتمه دادن به جنگ به جز پذيرش قطعنامه 598 متصور نبوده و نيست و کسانى که الان روى اين مسئله بحث مىکنند که چرا ايران قطعنامه را پذيرفت هيچ راه حل ديگرى را به جز پذيرش قطعنامه نمىتوانند ارائه کنند.
دولت در زمان جنگ فداکارىهاى فراوانى کرد دولت هم کشور را بدون بحران اداره کرد و هم اين که تا جايى که امکان پذيربود نيازهاى جنگ را تامين کرد. البته نياز جبهه و توقعات رزمندگان بيشتر از اين بود.
انتظارات ما از قطعنامه 598 چه بوده و آيا بعد از گذشت اين سالها آيا ما به خواستهاى خود از قطعنامه رسيدهايم يا خير؟ مثلا در بحث غرامت ايران به خواستهاى خود رسيده است؟ چه اقداماتى در اين زمينه بايد مىشده و يا در آينده بايد بشود؟
خرم: به نظر من در ارتباط با قطعنامه چند نکته هست که توجه با آنها از نظر تاريخى مىتواند براى ما درس آموز باشد. يکى نکتهاى که سردار علايى اشاره کردند که اگر ما چند ماه قبل يعنى مثلا قبل از واقعه حلبچه در 25 اسفند 1366 قطعنامه 598 را پذيرفته بوديم دست آوردهاى زيادى داشتيم. يا اگر ما بعد از فتح خرمشهر پذيرفته بوديم که براى پايان جنگ مذاکره کنيم شايد دستاوردهاى بيشترى مىداشتيم. در واقع زمانى که ما قعطنامه 598 را پذيرفته بوديم همان جايى بوديم که بعد از فتح خرمشهربوديم. يعنى ما 6 سال جنگ را ادامه داديم و بعد از 6 سال باز رسيديم به همان جايى که بعد از فتح خرمشهر بوديم. يعنى اگر ما بعد از فتح خرمشهر به طرف مذاکره مىرفتيم از موضع قدرت حرف مىزديم. يا اگر يک سال قبل يعنى در تيرماه 66 که قطعنامه به تصويب رسيد ما مىپذيرفتيم وارد يک فرايند مذاکراتى مىشديم که مىتوانست دستاوردهاى زيادى داشته باشد. ما در آن موقع به دليل فضاى جنگ اين را نمىتوانستيم بپذيريم.
نکته دوم اين که در همان سالهاى 65 و 66 کسانى بودند به خصوص در وزارت خارجه که مىگفتند اين جنگ با پيروزى ايران به پايان نخواهد رسيد و اين جنگ منتهى به سقوط صدام و حزب بعث نخواهد شد. اين عده بحث مىکردند که ادامه جنگ به صلاح ايران نيست و بهتر است ما وارد بحث در مورد قطعنامه شويم و روى اين قطعنامه کار کنيم و شروط خود را بگذاريم و آن را به نفع خود کنيم.
نکته سوم اين که ما از ابتداى جنگ مىگفتيم بايد دست متجاوز قطع شود و تنبيه شود و بايد ما غرامت بگيريم. با اين حال در طول 8 سال جنگ هيچگاه اين اتفاق نيفتاد. در طول جنگ هيچ کشورى حاضر نشد که اعلام کند که عراق متجاوز بود. اين نشان دهنده اين است که عمليات نظامى همه جا راهگشا نيست. در حالى وقتى ما قطعنامه را پذيرفتيم در عرصه ديپلماسى هم توانستيم عراق را به عنوان آغازگر جنگ معرفى کنيم هم خساراتمان را معين کنيم هم آن را توسط دبيرکل به شوراى امنيت گزارش دهيم و مبناى حقوقى براى جمهورى اسلامى ايران شود. پس همه چيز در صحنه نبرد پيش نمىرود. جنگ و ديپلماسى دو روى يک سکه هستند. کارى که عراق مىکرد اما ما از ديپماسى غافل بوديم و فقط به جنگ فکر مىکرديم. در مورد قطعنامه 598 اگر ما فعالانه برخورد کرده بوديم به جاى اين که در بند 7 اين بحث طرح شود که خسارات دو طرف ارزيابى شود و صندوقى ايجاد شود که خسارت دو طرف را پرداخت کند مىتوانستيم اين بحث را طرح کنيم که خسارات ايران بررسى شود و صندوقى براى پرداخت خسارات ايران تشکيل شود.
عدم حضور سازمان يافته و متشکل ايران در مذاکرات مربوط به قطعنامه و روابط سرد و تا حدى خصمانه ايران با کشورهاى موثرجهان منجر به اين شد که حقوق ما استيفا نشود. در طول 8 سال جنگ شوراى امنيت 8 تا 10 قطعنامه در اين رابطه تصويب کرد. چند قطعنامه هم در مورد سلاحهاى شيميايى تصويب کرد. در حالى که در حمله عراق به کويت در عرض 7 ماه 40 قطعنامه به تصويب رسيد. در قطعنامه دوم يعنى 661 بحث غرامت آمد و بلافاصله پس از پايان جنگ بسيارى از غرامت کويت را نقدا به کويت پرداخت شد در حالى که در مورد ايران به علت روابط سرد ما با قدرتهاى موثر جهان چنين اتفاقى نيفتاد.
در بند 6 قطعنامه 598 عراق را به عنوان آغازگر جنگ معرفى مىکند اما موقعى که ايران به مرزهاى بينالمللى رسيد يعنى بعد از فتح خرمشهر شوراى امنيت در قطعنامهاى خواست که بيشتر از آن ادامه ندهد و به همين دليل ايران ادامه دهنده و توسعه دهنده جنگ معرفى مىشود.
نظر شما :