/ويژهنامه نوروزى ديپلماسى ايرانى/
خاورمیانه اسلامی با کدام منطق جغرافیایی؟
در پاسخ به طرح هایی چون «خاورمیانه بزرگ» و «خاورمیانه جدید»، طرح «خاورمیانه اسلامی» از سوی جمهوری اسلامی نشانگر تداوم مقابله استراتژیک ایران و ایالات متحده آمریکا در راستای شکل دادن به حوزه نفوذ و معنا بخشیدن به یک قلمرو جغرافیایی بود. طرح خاورمیانه اسلامی که از سوی مقام معظم رهبری در دیدار با شماری از سران جنبش های اسلامی فلسطین بیان شد، در بدو امر و پیش از آنکه از سوی افراد ناشی تفسیر و ترجمه شود، دارای ویژگی های ژئواستراتژیک و حتی ژئوپولیتیکی نبود؛ بدین معنا که انتظار نمی رفت که طی آن، رقابت های سیاسی و نظامی «خاورمیانه اسلامی»، در مقیاس جغرافیایی ساماندهی شود و در نهایت با برتری کشورهای اسلامی، جغرافیای سیاسی را به زیان قدرت های «غیراسلامی» بازترسیم کند.
در شرایطی که مواضع رهبری در آن دیدار واکنش طبیعی یک مقام دینی و سیاسی در برابر رهبران یک جنبش اعتراضی و اسلامی بود و اگرچه مقام معظم رهبری هیچ توضیحی در خصوص کیفیت خاورمیانه اسلامی ندادند و چه بسا می توانست مقصود ایشان تشکیل حوزه سیاسی بر پایه ارزش های اسلامی و نه تعیین حوزه ژئوپولیتیکی جدید باشد؛ اما تفاسیر و تحشیه هایی که بعدها توسط دیگران انجام گرفت، آشکارا بر حذف اسرائیل و از آن رهگذر، اتحاد کشورهای اسلامی تاکید داشت تا امنیت خاورمیانه و به تبع آن امنیت ایران را فراهم کند.
مفسران طرح خاورمیانه اسلامی ظاهرا فرصتی یافتند تا در اوج بی اطلاعی نسبت به الگوهای تاریخی دوستی و دشمنی و عبارت خاورمیانه که مفهومی اساساً غربی و البته منسوخ و بی اعتبار است، جای شعارهای سیاسی و واقعیت های عملی در سیاست خارجی را اشتباه بگیرند.
اینان متوجه این تناقض آشکار نشدند که اگر مقصود از خاورمیانه اسلامی، خاورمیانه ای متشکل از کشورهای مسلمان باشد، چنین منطقه ای هم اکنون نیز وجود دارد و اتفاقا غالب کشمکش های سیاسی و نظامی نیز از همین عامل سرچشمه می گیرد و اگر منظور از آن، تشکیل خاورمیانه مشتمل بر حکومت های اسلامی باشد، لازم به یادآوری است که آنجا که حکومت های اسلامی مانند عربستان سعودی وجود دارند، قرائت های گوناگون اسلام این امکان را فراهم ساخته تا دولت هایی با مارک اسلام، بانی تنش هایی درون کشورهای اسلامی گردند. بنابراین افزایش چنین کشورهایی نه تنها کمکی به آرامش و ثبات منطقه نمی کند بلکه خود موجب تنش آفرینی میان همسایگان نیز می شود. ثانیاً آنجا که حکومت اسلامی مستقر وجود ندارد نیز استقرار آن در کشورهای سکولار( مانند اردن) با همان مشکل پیشین مواجه است چراکه معلوم نیست با تغییر رژیم این کشورها، حکومت اسلامی مطلوب جانشین آن شود و جبهه بندی های تازه درون جهان اسلام را در پی نیاورد. با توجه به غلبه مذهب تسنن در این جوامع روشن است که این رویارویی اجتناب ناپذیر خواهد بود.
آنها توجه ندارند که اسرائیل تنها سرمنشا بی ثباتی های خاورمیانه نیست بلکه از آن مهمتر اختلافات درونی جوامع اسلامی است که بر کشاکش های سیاسی و نظامی دامن می زند. این اسرائیل نبود که عراق بعثی را به تجاوز علیه ایران و کویت وادار کرد. اسرائیل اتحادیه عرب را به صدور بیانیه هایی علیه حاکمیت مطلق ایران بر جزایر فرانمی خواند. اسرائیل، کشورهای سوریه، ترکیه و اردن را به زد و خوردهایی نکشاند که در یک نوبت نزدیک بود با انحراف آب های دجله و فرات به منظور تامین آب یک جنگ منطقه ای را به بار آورد.
از طرفی، هیچ کس توضیح نمی دهد که اگر تهدید اسرائیل از کشورهایی چون سوریه، عربستان، عراق، لیبی و مصر برچیده شود، آیا خصومت این کشورها متوجه ایران شیعی که تافته جدابافته در حوزه سنی نشین خاورمیانه است، نخواهد شد؟ آیا آیا تاریخ به اثبات نرسانده است که اعراب در راستای کسب هویت سرزمینی با ایران و ایرانیان آنچنان سر ستیز دارند که حاضرند بواسطه اتحاد آشکار و پنهان با اسرائیل، ایران را در انزوا فروبرند؟ این گفته بدان معنا نیست که باید اسرائیل را لطفی برای امنیت استراتژیک ایران بدانیم؛ بلکه بدان معناست که خصومت های منطقه ای علیه ایران را نیز می توان بدون در نظر داشتن اسرائیل تشخیص داد. به این ترتیب الگوهای دوستی و دشمنی تا آنجا که جنبه هویتی دارد، حتی اگر اسرائیل نابود شود نیز پایدار خواهد ماند.
از اختلافات قومی و مذهبی گرفته تا ساختار ناهمگون اجتماعی این جوامع و ناکارامدی حکومت های حاکم بر آنان، کاتالیزور درگیری ها، ناامنی ها و بی ثباتی های منطقه ای است که با تغییر رژیم های سیاسی و یا نابودی اسرائیل حل و فصل نخواهد شد. استدلال هایی از این دست، ما را به بازبینی عناصر تغییر پذیر و سست «پروژه خاورمیانه» فرامی خوانند. تا جایی که به ایده خاورمیانه اسلامی مربوط می شود، روشن شدن پایه های لرزان خاورمیانه در ادامه بحث، نشان خواهد داد که خاورمیانه اسلامی علاوه بر اشکالات سیاسی که در بالا مورد بحث قرار گرفت، از منظر جغرافیایی نیز تاب تحقق ندارد.
تعارضات جغرافیایی خاورمیانه
اصطلاح خاورمیانه را نخستین بار آلفرد تایر ماهان ژئواستراتژیست آمریکایی در توصیف یک ناحیه وسیع جغرافیایی بکار برد که در آن زمان شامل تمامی سرزمین های تحت تسلط امپراتوری عثمانی در شمال آفریقا، کناره های خلیج فارس و قسمتی از اروپای خاوری بود و بطور طبیعی یک واحد سیاسی- جغرافیایی محسوب می شد. او در مقاله ای با عنوان «خلیج فارس و روابط بین الملل » در 1902 که در نشریه «نشنال ریویو» منتشر شد، «پیشنهاد» داد که ایالات متحده در ادامه سروری جویی دریایی خویش و استقرار هژمونی مطلوب خود ناحیه ای از زمین را که او خاورمیانه می نامید،منطقه واحدی ببیند و سیاست یگانه ای را در قبال آن طرح بریزد. معیار آلفرد ماهان در «خاور» و «میانه» نامیدن جغرافیایی که اکنون آن را از شمال آفریقا تا شبه قاره هند وسعت داده اند، دوری و نزدیکی منطقه خیالی خویش به آمریکا و اروپا بود.
چنانچه؛ تا پیش از تولد اسرائیل و جنجال سرزمینی اعراب و اسرائیل نیز اوکراین و بلاروس و کشورهای بالتیک را خاور نزدیک می نامیده اند. با فروپاشی عثمانی نه تنها نیروی گریز از مرکز موجودیت کشورهای متعددی را از دل امپراتوری سبب شد بلکه مناطق تازه ای نیز با تغییر جغرافیای سیاسی پدید آورد که هر یک مقتضیات ویژه ای داشتند. در حالی که لیبی و مصر در ترتیبات منطقه ای شمال آفریقا درگیر شدند، سوریه و لبنان گرفتار برتری جویی های اسرائیل شدند و عربستان و سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس با ظهور ایران دست و پنجه نرم می کنند و ترکیه نیز بیش از مسائل خلیج فارس و شمال آفریقا، اتحادیه اروپا را حوزه استراتژیک خود تصور می کند.
واقعیت عینی خاورمیانه بی شک با دگرگونی های جغرافیای سیاسی خاصه در بال شرقی مدیترانه و شکل گیری اسرائیل آغاز شد.شاید به زبان دقیق تر از آن هنگام که «سر هربرت سیموئل» نخستین کمیسر عالی بریتانیا در امور فلسطین اندیشه فلسطین یهودی را مطرح کرد و به طور کامل تر «لرد پیل» در 1929 تقسیم فلسطین به دو کشور را پیشنهاد داد.
از آن هنگام تاکنون بسیاری خاورمیانه را سرزمین مادری خویش پنداشته اند و امنیت سرزمینی خود را پیوسته با امنیت فلسطین و سرزمین های مجاور اسلامی آن نگریسته اند. مقصود از خاورمیانه همواره متغییر بوده است.عده ای آن را در توصیف جغرافیایی پهناور از شبه قاره هند تا شمال آفریقا به کار برده اند و جمعی خاورمیانه را در توصیف مناقشه عربی- اسرائیلی بکار می برند و عده ای دیگر خلیج فارس و شبه جزیره عرب را بدان متصف می کنند. بنیادهای مطالعات خاورمیانه، معاونت های وزارت امور خارجه و حتی روزنامه الشرق الاوسط که ترجمه نعل به نعل خاورمیانه است، موید این واژه ساختگی و جغرافیای خیالی بوده اند. در سیاره کروی که خاور و باختر تنها به یمن قرارداد انسان ها برقرار شده است،در سیاره ای که از هر سو بدان بنگریم خاور و باخترش یکی است،اینچنین بازار خاورمیانه بر اساس خود محوری غرب و تصور آغاز جهان از آمریکا و اروپا گرما گرفته است. خاورمیانه چنان تنوع و گستردگی مفهومی داشته که اکنون پیش از آغاز هر سخنی باید بگوییم که خاورمیانه چیست؟
خاورمیانه منطقه مکانی متشکل، شامل قریب به 16 الی 21 کشور به مثابه منطقه ای جغرافیایی قلمداد شده است که اعضای آن دارای اشتراکات مرسوم در تعاریف شایع از منطقه هستند. در حالی که منطقه اصطلاحی جغرافیایی با مشخصات اساساً فیزیکی و روانی ملموس و جداکننده با دیگر مناطق هویت بخش است، خاورمیانه منطقه ای جغرافیایی نیست. چنانکه در بهره گیری از این واژه «منطقه» دقت بسیار باید داشت که نه عوامل جغرافیایی و فیزیکی و نه عوامل روانی و ذهنی همانند زبان و فرهنگ و نژاد به تنهایی منطقه را واقعیت نمی بخشد، بلکه مجموعه ای از عوامل مادی و روحانی است که یک منطقه جغرافیایی را شکل می دهد. منطقه جغرافیایی البته منطق سیاسی هم دارد و بدون ملاحظه بایسته های سیاسی نمی توان به درک آن رسید. اما از جانب دیگر منطقه نوعی هویت کلان سیاسی را بازتاب می دهد که کشورهای درون آن خود را به لحاظ سیاسی و اقتصادی و گاه فرهنگی متعلق به یک مکان مشخص می دانند و آن مکان را از آن خود تصور می کنند و آن را سرفصل جدایی خود از دیگری می شمارند و بدین ترتیب فضا را سازمان دهی می کنند. تعلق به یک منطقه جغرافیایی چنانکه عضویت در یک واحد شهری، استانی یا کشوری به فرد یا افراد با ویژگی های مشترک و مشابه هویت و تشخص این جهانی عطا می کند،یک قوم،طایفه یا ملت را از پا درهوایی و بی سامانی فضایی رها می سازد.
یک منطقه جغرافیایی همواره در قیاس با دیگر مناطق شناخته می شود همانطور که یک ملت در قیاس با ملل دیگر معنا می یابد و این خود نشان می دهد که منطقه در وهله اول شکلی روانی - مادی از هویت و هستی جغرافیایی است. در ادبیات سیاسی فراوان با این مسئله برمی خوریم که جمعی از کشورها خویشتن را متعلق به منطقه ای می دانند و انتظار دارند تا دیگر کشورهای خارج از منطقه از دخالت در امورات آنها اجتناب کنند و یا مجموعه ای از کشورها می کوشند در چارچوب مناطق به تفاهم سیاسی و اقتصادی نائل شوند و بانی همگرایی های منطقه ای باشند تا بدین واسطه بر گسل های هویتی میان خود فائق آیند و بر نقاط اشتراک هویتی خود با دیگران صحه بگذارند. این چنین است که اتحادیه های منطقه ای همچون اتحادیه اروپا، سازمان های منطقه ای مانند اتحادیه آفریقا و یا اتحادیه پان آمریکن، به ترتیب گویای هویت اروپایی و آفریقایی و آمریکایی است.
در شکل گیری مناطق جغرافیایی برخورداربودن از مشخصات همگون کننده زبانی ، فرهنگی و نژادی و مذهبی البته تسهیل کننده است اما تعیین کننده نیست. چه بسا در این صورت باید بریتانیا، کانادا و استرالیا که در سه قاره مختلف اما با زبان و نژاد و دین و فرهنگ مشابه می زیند را اعضای یک منطقه واحد بنامیم یا آلمان و فرانسه را به رغم همسایگی و افتراقات زبانی و نژادی و فرهنگی به دو منطقه متفاوت متعلق بدانیم. به طور کلی شکل گیری یک منطقه جغرافیایی همانند کارائیب، حوزه مدیترانه، شمال آفریقا و ... متاثر از قرابت جغرافیایی و محاط شدن به واسطه ویژگی های طبیعی مانند قرار گرفتن در اطراف یک دره، کوه، رودخانه، دریاچه و یا دیگر خصیصه های جغرافیایی همچنین اضافه شدن مشترکات فرهنگی و ... است که می تواند کیان یک منطقه جغرافیایی و متعاقباً فهم همسان از سیاست های اقتصادی و نظامی مشترک را قوام بخشد. ویژگی های جغرافیایی از این رو مهم شمرده می شوند که معمولاً مزید بر ایجاد تهدیدات و فرصت های پیوند دهنده، سرعت بخش روابط فرهنگی وسیاسی میان اقوام و طوایف و ملت های دو سوی این خطوط طبیعی هم محسوب می شود.
چنانکه قرارگرفتن حول یک دریا همانند کشورهای حوزه بالتیک ، دریای سیاه یا دریای مانش میان بریتانیا،فرانسه و بلژیک سبب افزایش گریزناپذیر مراودات تجاری و دادو ستد فرهنگی و به الطبع موضوعات امنیتی مشترک در امتداد تاریخ مدرن شده است.کافی است به تاریخ جنگ های بین المللی در سده های ماضی توجه کنیم تا معلوم شود کانون نبردهای نظامی با صورت بندی های جغرافیایی انطباق داشته اند.
به این ترتیب مقصود از خاورمیانه نمی تواند به لحاظ منطقی منطقه یکپارچه با منافع همگون، مشابهت ها سیاسی و جغرافیایی را دربر بگیرد. از این روست که طرح خاورمیانه بزرگ نیز به رغم جنجال های تبلیغاتی نئوکان ها فاقد زمینه های طبیعی جهت تبدیل شدنش به منطقه ای با تجانس ارزشی بود و در نتیجه هرگز به ثمر نرسید. این نقشه آمریکایی فراموش کرده بود که از زمان ماهان تا کنون جغرافیایی سیاسی خاورمیانه چنان دگرگونی پذیرفته است که نمی توان آن را منطقه ژئواستراتژیک نامید. همانگونه که سوئل کوهن ژئوپولیتیسین آمریکایی خاطرنشان می کند: «تنوع خاورمیانه به عنوان یک حوزه ژئوپولیتیکی و ساختار متفاوت قدرت منطقه ای آن، مانع از ایجاد واحدهای ژئوپولیتیکی با ثبات منطقه ای یا زیرمنطقه ای در آنجا می شود. فقدان چنین واحدهایی نیز بهره گیری کارامدتر از منابع انسانی و مادی از طریق مکانیسم های تقسیم و انتقال را محدود می سازد. خاورمیانه به جای یک کلیت منطقه ای که بخش های گوناگون یکدیگر را تکمیل کنند، مجموعه ای از کشورهای رقیب و گروه های ذینفوذ می باشد».
از همین روست که نه تنها تلاش پان عربیسم در راستای یکپارچه ساختن خاورمیانه به شکست انجامید بلکه رقابت های قدرتی به چنان درجه ای رسید که مصر و عربستان سعودی به عنوان مهمترین رهبران جنبش پان عربیسم کوشیدند، مناطق جداگانه ای را در به دست گرفتن کنترل اوضاع ایجاد کنند. در این راه مصر در دهه 1990 باب مناسبات خود را با سودان و لیبی گشود تا راه را برای شکل گیری آفریقای مدیترانه ای که مدخل اروپای ساحلی به حوزه اقتصادی خاورمیانه است، آماده کند و عربستان سعودی در همان دوران سعی کرد با حل اختلافات مرزی اش با یمن و قطر مقبولیت عمومی برای رهبری کشورهای خلیج فارس را کسب کند. کوهن با در نظر گرفتن نیروهای گریز از مرکز در حوزه خاورمیانه به درستی پیش بینی می کند که اگر مناقشه عربی- اسرائیلی حل و فصل گردد و اگر ترکیه به عضویت اتحادیه اروپا پذیرفته شود، نیمه غربی خاورمیانه به بخشی از بسط اروپایی- مدیترانه ای «اروپای ساحلی و مغرب» تبدیل شود.
نگارنده در مقاله ای که سال گذشته در دیپلماسی ایرانی منتشر شد، متذکر شدم که «ورود کشورهایی که اکنون در مجادلات خاورمیانه عربی بر مدار کشمکش های سرزمینی فلسطین دور می زنند، به درون باشگاه نوین مدیترانه، علائق امنیتی گوناگونی را پدید می آورد؛ به گونه ای که عربستان و دار و دسته خاندان سعودی در خلیج فارس که سخت به خودنمایی در معادلات عربی- اسرائیلی شایق هستند، یکسره از موضوعات مورد علاقه کشورهایی چون لیبی و اردن با مرکزیت اتحادیه اروپا، به دور می ماند و سرانجام به همین نحو خاورمیانه به منزله یک مجموعه امنیتی واحد که از زمان تاسیس اسرائیل موجودیت یافت، درهم می پاشد». در مواجهه با این وضعیت، در نظر گرفتن خاورمیانه اسلامی به مثابه دنباله ایدئولوژی اسلام خواهانه ایران و به عبارتی ترسیم نظام ارزشی خاورمیانه بر اساس ارزش های ناب اسلامی مانند عدالت و صلح دوستی بسیار مناسب و شایسته تر از در نظر گرفتن آن به صورت میدان ژئواستراتژیک جمهوری اسلامی است. چراکه با توجه به تعریف منطقه که پیشتر گفته شد، میدان واقعی ژئواستراتژیک ایران نمی تواند بیش از قوس بزرگی که از خلیج فارس تا آسیای جنوبی، مرکزی و حوزه قفقاز و خزر امتداد دارد، وسعت بیابد و هرگونه تلاش ایران فراتر از این قلمرو به نقش آفرینی های جنبی فرامنطقه ای محدود می شود.
نظر شما :