نگاهی به اقتصاد و سیاست در هاييتى

۲۱ بهمن ۱۳۸۸ | ۱۵:۳۶ کد : ۶۹۰۹ اخبار اصلی
یادداشتی از امیر حسین توکلی- عضو هیات مدیره بیمه البرز و کارشناس ارشد مسایل اقتصادی.
نگاهی به اقتصاد و سیاست در هاييتى

اقتصاد ایرانی: هائیتی؛ کشوری با مساحت حدود 28 هزار کیلومتر مربع، به مرکزیت پُرتُوپرینس؛ در دریای کارائیب واقع است این کشور اولین ملت امریکای لاتین بود که در اول ژانویه 1804 استقلال خود از فرانسه اعلام کرد و در عین حال اولین جمهوری جهان بود که رهبری سیاه پوست داشت.

هائیتی از لحاظ منابع معدنی دارای منابع اندکی از بوکسیت، مس، طلا، مرمر، و برخی کانی های دیگر می باشد. این کشور در منطقه ای قرار دارد که به صورت سالانه دچار مصائب طبیعی مانند توفان های شدید، بادهای تند، گردبادها، سیل، ,و دوره های طولانی خشکسالی است. به دلیل فقر بیش از 95 درصد از جنگل های این کشور به مصرف سوخت مردم رسیده است

جمعیت هائیتی در سال 2008 اندکی کمتر از ده میلیون نفر است که نیمی از آنها کمتر از 20 سال سن دارند. این کشور با حدود 66 درصد سطح سواد، کم سوادترین کشور منطقه امریکای لاتین محسوب می شود. هائیتی فقیرترین کشور نیم کره غربی است و بیش از نیمی از جمعیت آن در فقر کامل به سر می برند. هر چند اقتصاد این کشور رو به بهبودی گذاشته بود، اما چهار توفان سنگین در 2008 زیرساخت های این کشور را از بین برد. تولید ناخالص داخلی این کشور با رشد سالانه ای معادل 4/3 درصد، برای سال 2008 میلادی حدود 12 میلیارد دلار محاسبه شده است و از این نظر رتبه 145 جهان رادارد. درآمد سرانه این کشور حدود 1300 دلار امریکا است.

نرخ تورم در هائیتی در سال 2007 کمتر از ده درصد بود. طبق آمار سال 2008، بیش از 70 درصد از حدود 600 میلیون دلار صادرات این کشور به ایالات متحده امریکا است در حالی که تنها 34 درصد از واردات از آن کشور می باشد.

 تاریخ معاصر هائیتی

فرانسوا دووالیه که وزیر بهداشت هائیتی در دولت برخاسته از کودتای ژنرال ماگلوئار بود در 1957 به ریاست جمهوری برگزیده شد. او ریاست یکی از خودکامه ترین، سرکوبگرترین و فاسدترین حکومت های دوران تاریخ معاصر را بر عهده گرفت.

در آوریل 1971 دووالیه تحت فشار افکار عمومی جهان، قدرت را به فرزند 19 ساله خود ژان-کلاد واگذار کرد. با به قدرت رسیدن این جوان 19 ساله وضعیت اقتصادی و سیاسی این کشور بدتر از قبل شد. با این همه به بهانه واگذاری قدرت به او، ایالات متحده از 1971 کمک های اقتصادی خود به هائیتی را مجدد از سر گرفت.

دووالیه جوان به مرور صدها میلیون دلار ثروت از محل این کمک ها و دیگر امکانات کشور کسب کرد که بخش عمده آن از محل انحصار دخانیات به دست آمده بود. تنها جشن عروسی او 3 میلیون دلار هزینه داشت.

با تشدید بحران دووالیه پسر ساقط شده و دولتی نظامی بر سر کار آمد. رهبر این دولت ژنرال نامفی نام داشت. در انتخابات سال 1986 رئیس جمهوری جدید انتخاب شد، اما تنها سه ماه بعد او از سوی نظامیان کنار گذاشته شد و بی ثباتی تشدید گردید.

بالاخره در ماه دسامبر 1990، یک کشیش کاتولیک عوامگرا به نام ژان-برتراند آریستید با کسب 67 درصد آرا طی انتخاباتی که از سوی ناظران بین المللی انجام شد، به قدرت رسید. او نیز با بهره گیری از نیروهای خودسر دست به خشونت زد و در نهایت در سپتامبر 1991 طی یک کودتای خونین کنار رفته و ژنرال رائول سِدراس به قدرت دست یافت. آریستید هم تبعید شد.

در 1994، دولت بیل کلینتون بر اساس مصوبه شورای امنیت سازمان ملل متحد نیروی نظامی خود را بسیج کرد تا سدراس را با قوای نظامی از کار برکنار کند. سدراس طی مذاکراتی با جیمی کارتر پذیرفت تابه صورت مسالمت آمیز از کار کنار برود.

آریستید به کشور بازگشت و در ژوئن 1995 انتخاباتی برگزار شد که طی آن جبهه متحد به رهبری آریستید برنده شد. پس از او رِنه پِرِوال در فوریه 1996 به قدرت رسید. این اولین انتقال مردم سالارانه قدرت در این کشور محسوب می شد.

در نوامبر 2000 آریستید با کسب 90 درصد از آراء که بر اساس حضور اندک مردم در پای صندوق های رای به دست آمد، دوباره به قدرت رسید. مخالفان نتیجه را نپذیرفتند و آریستید به خشونت سنگین دست زد. البته در همین دوران نیز او و یارانش به غارت اموال مردم دست زده و برای منافع خود گام های اساسی از جمله ساخت قصرهای متعدد برفراز چشم اندازی از حلبی آبادها اقدام کردند.

از ژانویه 2004 شورش مردم علیه دولت خودکامه آریستید شروع شد. با حرکت نیروهای مردمی به سمت مرکز کشور در نهایت آریستید مجبور شد تا در 29 فوریه 2004 کشور را ترک کند.بعد از خروج آریستید، بونیفاس آلکساندر، رئیس قوه قضائیه هائیتی قدرت را به دست گرفت.

او از شورای امنیت سازمان ملل متحد درخواست کمک کرد. به محض این درخواست و پذیرش آن از سوی شورای امنیت، به فاصله 24 ساعت، یک هزار تن از نیروهای امریکائی وارد خاک هائیتی شدند. روز بعد هم کانادائی ها و فرانسوی ها تحت لوای مصوبه شورای امنیت وارد این کشور گردیدند.

زلزله اخیر

روز سه شنبه 12 ژانویه 2010، اندکی پیش از ساعت 5  بعدازظهر، زلزله ای به شدت 7 درجه ریشتر جنوب هائیتی را به شدت تکان داد. شدت این تکانه چنان بود که اثر آن در بخش شرقی کوبا که بیش از 300 کیلومتر با کانون زلزله فاصله داشت، نیز حس شد.

جالب توجه و تاسف بارتر این که تنها دو سال پیش زلزله شناسان در مورد بروز چنین زلزله ای هشدار داده بودند. از شدت خسارات و درد این ملت هر چه بگوئیم کم گفته ایم. ما ایرانیان خود از رنج هائی از این دست در بم، طبس، بوئین زهرا آشنا بوده و هستیم.

ملت امریکا، که علیرغم مشکلات اقتصادی 18 ماهه اقتصادی هنوز هم در زمره مرفه ترین ملل جهان محسوب می شود، از طرق مختلف برای کمک رسانی به این همسایه فقیر خود به حرکت درآمدند. تاریخ نشان داده که در هرکجا که انسان ها شاهد بروز مصائب و شدایدی هستند، در حد امکانات خود تلاش می کنند تا شاید بتوانند به همنوعان خود کمک کنند. باراک اوباما نیز پس از بروز زلزله و روشن شدن شدت آن، امکانات دولتی خود را بسیج و به کمک شتافت.

نیروهای امداد و نجات با بهره مندی از پشتیبانی های دولتی راهی هائیتی شدند. امکانات رسانه ای و تبلیغاتی بسیج شدند. برخی از مخالفان دولت مانند راش لیمبو (گوینده رادیوئی و از جمله محافظه کاران همگام با چنی) علیه اوباما موضع گیری کرد و اعلام کرد که او به دلیل رنگ پوست مردم هائیتی به کمک آنها شتافته است، و سعی کرد واکنش های منفی در سطح امریکا و جهان به وجود آورد.

این موضع گیری تنها موجب تقویت نظر و حرکت دولت امریکا در بین مردم این کشور شد. بحث و گفتگو پیرامون نحوه کمک و روش های امدادرسانی به هائیتی وقت عمده ای از مراکز خبری عمده جهان را به خود اختصاص داد.

سوالی که مطرح است این است که چرا چنین واکنشی از سوی دولت ایالات متحده را شاهد هستیم؟ هائیتی نه نفت و گازی در اختیار دارد و نه منابع دیگر طبیعی قابل بهره برداری در سطح جهانی دارد که بتوان مداخله و حضور امریکا در این کشور را توجیه کند، پس چرا؟

پاسخ اوباما

باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا، طی مقاله ای در نیوزویک مورخ 25 ژانویه دلایلی چند برای ارسال کمک به زلزله زدگان هائیتی برشمرده است. اهم این دلایل از نظر وی عبارتند از:

1- کمک رسانی به هزاران امریکائی که در هائیتی بودند و خانواده های آنها در امریکا؛

2- کمک به مردم فقیر هائیتی که با مصائب روبرو شده اند؛

3- رابطه همسایگی و قرابت دو کشور؛

4- "از همه مهمتر" این که ایالات متحده هنگام بروز مصائب به کمک دیگران می شتابد.

او در مقاله خود چنین می نویسد:

ما چنین مردمانی هستیم. ده ها سال است که رهبران امریکا بر این واقعیت که ما از قدرت خود برای بردگی دیگران استفاده نمی کنیم، بلکه آنها را رشد میدهیم، رفتار خود را شکل داده اند. این شامل بازسازی دشمنان سابقمان در جنگ دوم جهانی، رساندن امداد غذائی و آب به برلین، یا کمک به مردم کوزوُ و بوسنی برای بازسازی کشورشان می شود.

او در جای دیگر چنین اضافه می کند که: طی ماه ها و سال های آتی، زمانی که پس لرزه ها دیگر بر صدر نشریات یا عنوان خبرها جای نخواهند داشت، ماموریت ما کمک به مردم هائیتی برای ادامه مسیر آینده روشنشان است.

در این بین نگاهی به نوشته آقای دیوید راثکوف، از جمله مقامات امریکائی که در 1994 درگیر مسائل مرتبط با ورود نیروهای امریکائی به هائیتی بوده است، نیز قابل توجه است. او می نویسد که:در دولت کلینتون، من مسائل بین دستگاه های اجرائی مختلف برای کمک به کشور پس از مداخله ما در سال 1994 را هماهنگ می کردم. البته، دلایل ما برای کمک صرفا یا کاملا مسائل خیراندیشانه نبود. در حالی که ما صادقانه بر اساس تعهد رئیس جمهوری اقدام می کردیم نگران فروپاشی بیشتر اجتماعی که می توانست منجر به امواج مهاجرت ناخواسته در سواحل ما شود، بودیم.

بیل کلینتون هم در مقاله خود چنین می نویسد که: در جهان به هم پیوسته ما، سرنوشت همه ما به صورتی ذاتی به هم گره خورده است. یک هائیتی قوی و امن به معنی قوام یافتن منطقه و شکل گیری بهتر امنیت منطقه خواهد بود.

 تحلیل و جمع بندی

چنان که از مقاله راثکوف مشاهده می کنیم، دلیل دخالت امریکا در هائیتی در دهه 1990، دلایل امنیت ملی امریکا بوده است. اما اکنون دو رئیس جمهوری، یکی سابق و دیگری در مصدر کار، ضمن اشاره به موفقیت های تاریخی کشور خود به این نکته اشاره دارند که در جهان امروز نمی توان در مسیر گذشته گام برداشت و لازم است که همه ما در سرنوشت همدیگر و برای موفقیت هم همکاری کنیم.

مقاله آقای اوباما و اشارات ایشان به مسائل جنگ دوم جهانی در زمان نگارش مقاله ای در مورد هائیتی بسیار تامل برانگیز است. جنگ دوم جهانی موفق ترین دخالت جهانی در تاریخ ایالات متحده امریکا شناخته می شود. در واقع پیروزی متفقین در جنگ دوم جهانی، پیروزی امریکا بود. بدون حضور امریکا نازی های آلمان سراسر اروپا را تسخیر کرده و به دروازه های مسکو نزدیک شده بودند، امپراتوری پیر و سرخورده انگلستان هم کمر خم کرده و در شرف سقوط قرار داشت. ایالات متحده با درایت و کیاست روزولت زمان دخالت خود در جنگ دوم جهانی را چنان انتخاب کرد که امپراتوری انگلستان تحت شرایطی بود که اگر امریکا به کمک آنها نمی شتافت بدون تردید سقوط می کرد؛ روسیه هم که قدرت قدیمی اوراسیائی بود درگیر چنان نبرد سنگین و خشونت بار و خونینی بود که بدون تردید منجر به سقوط جایگاه آن در سطح قدرتهای مطرح جهان می شد؛ قدرت نوظهور ژاپن هم با همسو شدن با آلمان نازی آینده خود را به آینده تاریک آن نظام خونخوار گره زده بود. امریکا با گزینش زمان حضور خود در صحنه نبرد جنگ دوم، قدرت جهانی خود را در قبال افول و سقوط اروپا به عنوان قدرت های مطرح جهان که از یوغ بردگی نظام نازی آلمان نجاتشان داده بود پی ریخت.

از سوی دیگر، امریکا پس از جنگ دوم جهانی درگیر چند نبرد سنگین شده است که در همه آنها ناموفق بوده است: جنگ کره، که بدون پیروزی امریکا به تعادل شکننده فعلی در شبه جزیره کره رسید؛ جنگ ویتنام، که امریکا در آن جانشین فرانسه شد و باخت؛ جنگ افعانستان که پس از گذشت هشت سال امروزه شاهد حضور مجدد طالبان و حمله ایشان در پایتخت این کشور هستیم؛ و بالاخره جنگ عراق و نتایج آن که از سوی دولت جورج بوش به امریکا و جهان تحمیل شد و سالیان سال وبال گردن امریکا و دولت های آن خواهد بود.البته در جنگ هائی با کشورهای بسیار کوچک مانند پاناما که در حیاط خلوت امریکا قرار داشته اند، این کشور با موفقیت روبرو بوده است. اما چنین موفقیت هائی نمی تواند برای نیروی نظامی و اقتصادی امریکا یا دستگاه دیپلماسی این  کشور، دستاوردهای ارزشمند راهبردی محسوب شود. برای همین هم آقای اوباما نتوانسته در مقاله اش به دستاوردی ارزشمند بعد از جنگ دوم جهانی اشاره داشته باشد.او با خاطر نشان ساختن این امر، یعنی گذشتن بیش از نیم قرن از آخرین پیروزی تاریخی نظام امریکا، به این نکته اشاره دارد که عصر حاکمیت قدرت و زور بر ملت ها پایان یافته است. اشاره آقای کلینتون هم به همین مطلب است که سرنوشت همسایه ای کوچک و فقیر می تواند بر امنیت ملی کشور بزرگی مانند ایالات متحده امریکا تاثیر گذار بوده و در بهبود و یا تخریب امنیت ملی چنین کشوری تاثیرگذار باشد. همسوئی سرنوشت ساکنان این کره خاکی با هم نتیجه منطقی است که می توان امروز بدان رسید. جهان امروز، هر چند هنوز جهان داراها و ندارها است، اما ادامه این روند و تشدید شکاف بین دارا و ندار بر اساس روند گذشته دیگر میسر نیست.در نگاه اول و بر اساس داده های کنونی، واکنش سریع و کمک رسانی دولت ایالات متحده به زلزله زدگان هائیتی را باید در چارچوب بازسازی چهره به شدت آسیب دیده امریکا نزد مردم جهان دانست. نقش پررنگ هنرمندان و رسانه های مستقل امریکائی برای جذب کمک های مردمی و منعکس کردن اخبار و اطلاع رسانی را هم می توان واکنش مردم ایالات متحده امریکا برای ترمیم تصویر ذهنی جهانیان از ملت امریکا دانست و آن را به خوبی نشانی از تحول (ولو جزئی) در نگرش دولت و خواست ملت ایالات متحده برای تغییرات اصولی و اساسی ارزیابی کرد. در جهان امروز قدرت های گذشته فهمیده اند و می دانند که با سرکوب، قدرت نمائی، زورگوئی و خشونت نمی توان حتی با کوچکترین عناصر جهان رفتار کرد. آنها می دانند و فهمیده اند که برای موفقیت در قرن بیست و یکم همراهی، همسوئی، معاضدت و همکاری در سطح بین المللی تنها راه نجات و موفقیت انسان در مقابل شدائد سنگین پیش روی است.


( ۲ )

نظر شما :