ایران در افغانستان بر سر دوراهی طالبان و آمریکا قرار دارد
ایران در سال های گذشته تعامل سازنده ای با افغانستان نداشته و شاید این عدم همکاری به دلیل مشکلاتی که با غرب دارد، در کنار مشکلات هند و پاکستان باعث شود تا افغانستان تنها با اتکا به ناتو و آمریکا بخواهد روند رشد را ادامه دهد. سطح ارتباط همسایگان افغانستان با این کشور کافی و سازنده نیست و حضور غرب نیز به تنهایی مشکلات منطقه ای افغانستان را حل نمی کند. به نظرتان نقش ایران برای تحقق ثبات در افغانستان از چه راه هایی کارساز خواهد بود؟
یکی از کاستی های موجود که موجب تشدید ناامنی ها در افغانستان شده، همراه نشدن کشورهای منطقه و عدم دستیابی به اجماع در قضیه افغانستان میان آنها بوده است. یکی از این کشورها ایران است. این کشور در 30 سال گذشته رابطه نسبتا نامطلوبی با غرب داشته است. اگرچه روند یک سال گذشته نشان می دهد که یخ های رابطه ایران و غرب در حال ذوب شدن است. اما یکی از ضعف های ایران به خصوص در هشت سال گذشته در افغانستان این بوده است که یک تیم منسجم که بطور واحد سیاست های ایران را درخصوص افغانستان تدوین کند وجود نداشته است. ما نهادهای موازی متعددی می بینیم که درباره افغانستان تصمیم سازی می کنند؛ وزارت خارجه که با حفظ ضوابط دیپلماتیک تدابیر خود را دارد، وزارت دفاع ایران، سپاه پاسداران ایران که با حفظ مصادیق ایدئولوژیکی فعالیت می کند، دفتر رهبری با اولویت مسائل ارزشی، وزارت اطلاعات و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی. اگر این دستگاه ها به صورت منسجم در یک ستاد به تبیین سیاست خارجی ایران در افغانستان روی می آوردند، شاید حضور ایران را مثبت تر و مساعدتر می دیدیم و منافع متقابل ما نیز بیشتر تأمین میشد. متاسفانه هر کدام از این ارگان ها سیاست مستقل خود را در افغانستان پیاده کرده اند و طبیعتا با این انشقاق حضور موثری از ایران نمیبینیم.
البته جنس مشارکت و فعالیت ایران از زمان حضور آمریکا در افغانستان تغییر کرده و ایران به دنبال فرصت هایی برای پیشبرد منافع خودش است. از جنگ آمریکا با طالبان به این طرف فاصله ایران با افغانستان بیشتر شده و بیش از فاصله دو همسایه نشان می دهد. آیا در این هشت سال این چالش ها نسبت به قبل بیشتر نشده است؟
افغانستان یکی از همگونترین کشورهای جهان به ایران است. در هیچ جای جهان، زبان فارسی یا دری به این اهمیتی که در افغانستان است نیست. از لحاظ مشترکات فرهنگی، مدنی، پیوندهای جغرافیایی و سوابق مشترک تمدنی میان دو کشور، آن قدر مصداق وجود دارد که انتظارها را برای رابطه بهتر ایران با افغانستان بیشتر می کند. کلیدی ترین مسئله این است که سیاستمداران ایران نتوانسته اند بین منافع استراتژیک و ایدئولوژیک خودشان در منطقه تعادل ایجاد کنند. این دو منافع همیشه در تعارض با یکدیگر بوده است. اگر از تشیع حمایت شده، در عوض از زبان فارسی غفلت شده و باز اگر از تشیع حمایت شده، ارتباط ایران با جامعه جهانی که می توانست از طریق افغانستان تامین شود فراموش شده است. الان ایران در زمینه حمایت از طالبان و یا آمریکا بر سر دوراهی قرار دارد، در صورتی که طالبان بزرگ ترین رقیب ایدئولوژیک ایران در منطقه محسوب می شود. فراموش نکنید که در زمان حکومت طالبان در افغانستان، دو کشور تا مرز حمله نظامی هم پیش رفته بودند. اما اکنون افغانستان برای ایران یک فرصت است تا نقش مؤثر و مثبت خود در صلح جهانی را اثبات نماید. به نظر من چنانچه باز هم شاهد خواهیم بود افغانستان پیوند دهنده ایران به جامعه جهانی و محلی برای گفتوگو با غرب خواهد بود.
شما دولت افغانستان را در این دوراهی نیاوردید. آیا آن را در کنار غرب قرار می دهید؟
دولت افغانستان و مجموعه غرب را یک طرف و طالبان را یک طرف می گذاریم. اینجا نوعی دوپهلویی و عدم شفافیت از سوی ایران وجود دارد. از یکسو طالبان رقیب ایدئولوژیک ایران بوده و تفکر بنیادگرایی به نفع زبان و فرهنگ مذهبی دلخواه ایران در منطقه نیست و از سوی دیگر پیوند با آمریکا و غرب نیز بعد دیگر خط قرمزهای ایران است. بین این دو تعادلی وجود ندارد و تصور میشود پیرامون آن تصمیمی نیز گرفته نشده است.
البته صرف ایدئولوژی را نباید به عنوان آرمان ایران در افغانستان درنظر گرفت. ایران با حضور غرب احساس می کند که قادر به افزایش هژمونی خود در منطقه نیست و باید با قدرت هایی فراتر از منطقه وارد معامله شود؛ چنانکه این مشکل در عراق هم بروز کرد. در حالی که ایران می توانست فرصت های مطلوبی پیدا کند، به خاطر استیلای امریکا در عراق چندان موفق نبود و به همین خاطر از عدم توفیق آمریکا در خاک عراق و تحرکات علیه این کشور ابراز خوشنودی میکند.
به نظر من مسئله عراق و افغانستان با هم تفاوت دارد. ایران در عراق هم نفوذ داشت، هم احزابی در آنجا بودند که منافع ایران را تامین می کردند و هم گرایش سیاسی ایران به منطقه غرب خود (خاورمیانه) بیش از سمت شرق است. عراق منطقه ای بود که ایران از طریق آن می توانست آمریکا را به چالش بکشد و باصطلاح با غرب در خاک عراق تسویه حساب کند؛ چون هم در آنجا نفوذ داشت، هم منافع و هم اینکه سیاست خارجی اش در خاورمیانه سیاست پرتجربهای است. اما اوضاع در افغانستان متفاوت است. مسئله افغانستان یک اجماع جهانی برای مقابله با تروریسم است. مشروعیت حضور آمریکا در آن یک مشروعیت بین المللی است اما این مشروعیت در عراق وجود نداشت و حتی بسیاری از کشورهای متحد آمریکا مخالف حمله به عراق بودند. بنابراین ایران نمیتواند تافته جدا بافته باشد و حضور آمریکا را در افغانستان نامشروع تلقی و همانند قضیه عراق محکوم کند. دوم اینکه دولت افغانستان در زمان آقای برهان الدین ربانی (سال 2001) از آمریکا درخواست کمک کردند و یا به بیان دیگر، تحولات را به گونه ای چیدند که نوعی درخواست رسمی دولت از جامعه بین المللی را برای امحای تروریسم نشان می داد. این مسئله هم در عراق موضوعیت نداشت و صدام حسین کسی بود که در مقابل دولت آمریکا ایستاد. اینجا مشروعیت دیگری هم به حضور غرب در افغانستان افزوده می شود، چرا که دولت وقت افغانستان متقاضی بود. دیگر اینکه طالبان وجهه بین المللی منفی تری نسبت به صدام داشت. همچنین با نظر مثبتی که از جامعه جهانی در افغانستان وجود داشت، ایران می توانست از آن به عنوان دستاویزی برای بازگشت مجدد به جامعه بین المللی استفاده کند (که قسمتی از این فرصت را استفاده کرد). حضور ایران در کنفرانس بن در سال 2001 و سپس در کنفرانس های لندن و توکیو و... نشان داد که این کشور می تواند در کنار جامعه بین المللی و حتی رقیبانش - مثل امریکا – در افغانستان کنار یک میز بنشیند. موضوع افغانستان و تامین ثبات آن می توانست راهی باشد تا پیوندهای میان ایران و غرب احیا شود. می شد از افغانستان برای احیای روابط با غرب بهره بیشتری برد؛ روابطی که هم منافع ایران را در سطح بین المللی تامین کند، هم منافع افغانستان را و هم منافع غرب را. یعنی یک انتفاع سه جانبه که موجب تامین ثبات در افغانستان می شد و رقیبان منطقه ای ایران و افغانستان هم منزوی می شدند. هر قدر رابطه افغانستان و ایران عمیق تر باشد، به همان اندازه پاکستان در منطقه منزوی تر می شود. فلذا به نفع دو کشور بود که این تعامل صورت می گرفت.
یکی از دلایلی که ایران را پشت درهای افغانستان نگه داشته، موضوع انرژی هسته ای است. به نظر می رسد ایران قصد دارد در ازای کمک ها و نقش آفرینی هایش در افغانستان، امتیازاتی را از غرب درخصوص تداوم غنی سازی دریافت کند. درواقع ایران می خواهد از افغانستان به مثابه یک کارت بازی در برابر غرب استفاده کند که در ازای نشان دادن چراغ سبز از سوی آنها در مسئله هسته ای، قدم جلو بگذارد و به حل مشکلات غرب در افغانستان یاری برساند. مثلا در چند روز گذشته بحث های زیادی در ایران بود که آیا سران ایرانی در اجلاس مسکو یا لاهه حضور پیدا می کنند یا خیر و در این میان ایران، حضور سازنده اش را که مورد نیاز غرب است، به نوعی منوط به نشاندن حریف پای میز معامله بر سر مسئله هسته ای می کند.
این کاملا درست است. افغانستان مسئله ای بوده که ایران می توانسته از طریق آن توان چانه زنی بیشتری در برابر غرب داشته باشد. البته به نظر من ایران از این موقعیت هم به نحو شایسته ای استفاده نکرده است. مثلا در چند ماه گذشته با به خطر افتادن راه مواصلاتی تدارکات ناتو از طریق خاک پاکستان به افغانستان و نیز مشکلاتی که ناتو با روسیه دارد و همچنین بهصرفه نبودن انتقال هوایی تدارکات به یکی از جمهوریهای آسیای میانه در همسایه و سپس به افغانستان، طبیعتا تنها راهی که باقی می ماند ایران است. اما به نظرم ایران می توانست از این موضوع استفاده بهتری کند و راهی مناسب برای چانه زنی با ناتو دست و پا کند. یعنی در قبال ارائه راه تدارکاتی غیر نظامی ناتو از طریق خاک ایران می تواند در مسئله هسته ای امتیازاتی بگیرد. مسئله دیگری که تاکنون به دلایلی مطرح نشده، این است که ایران همیشه واسطی علمی بین افغانستان و غرب بوده است. بیشتر کتب علمی که در افغانستان و به زبان فارسی وجود دارد، از ایران و به قلم و ترجمه مولفان و پژوهشگران ایرانی آمده است. افغان ها به ایران به عنوان یک گذرگاه علمی نگاه می کنند. صنعت، حرفه و حتی آموزش غالبا از طریق ایران به افغانستان منتقل شده است. چه از طریق مهاجرین ما که به ایران آمده اند و چه در گذشته های دور، این انتقال صورت گرفته است. ما همیشه ترجیح داده ایم الگوهای توسعه ای ایران را در افغانستان پیاده کنیم. غالبا هم پاسخ مثبتی گرفته ایم چون فرهنگ دو کشور به هم نزدیک است. ایران می توانست و می تواند پیشنهاد کند که دانش هسته ای خود را به افغانستان انتقال میدهد. به هر حال یکی از بحران های افغانستان بحران انرژی است. بنابراین تامین انرژی افغانستان از طریق بهرهگیری از دانش هسته ای ایران می توانست یکی از راهکارهای مشارکت ایران در بازسازی افغانستان باشد. ایران از این طریق می توانست این اطمینان را به جامعه بین المللی بدهد که از دانش هسته ای خود برای توسعه افغانستان نیز استفاده می کند و دیگر اینکه دانش هسته ای اش برای تولید انرژی است. این موضوع می توانست حداقل در محیط فرامرزی ایران به اثبات برسد. افغانستان هم طبیعتا از این موضوع استقبال می کرد. این امر نسبتا می توانست وضعیت هسته ای ایران را از حالت پر تلاطم فعلی بیرون بیاورد. البته این کار مستلزم کارشناسی هر دو طرف است ولی به هر شکل درخور توجه است.
پس نظر شما این است که ظرفیت های ایران برای حضور در افغانستان پرشمار است ولی از آنها چشم پوشی شده است.
به هر حال ایران یک قدرت منطقه ای است و می تواند متناسب با نفوذ منطقه ای اش، در افغانستان نیز نفوذ داشته باشد. نفوذی که ما الان به صورت منفی از جانب پاکستان در افغانستان می بینیم، می تواند به صورت مثبت از طریق ایران اعمال شود؛ مضاف بر اینکه دولت افغانستان نگاه مثبتی به حضور ایران در کشورش دارد، نگاهی که نسبت به پاکستان وجود ندارد. مشروط بر اینکه ستاد مشترک تدوین سیاستهای خارجی ایران در افغانستان تشکیل شود تا همه نهادهای موازی در یک رده قرار بگیرند و با حفظ حاکمیت متقابل و توجه به همه مشترکات فرهنگی و مدنی سیاست خارجی مثبت و مؤثری را در افغانستان تدوین نمایند. سیاستی که نگاه افغانها به ایران را برابر با توقعشان از این کشور اسلامی و همسایه رقم زند.
و اینکه نگاه منفعت محور اقتصادی در سیاست ها به کار گرفته شود.
کاملا همین طور است. ما نیاز به یک سیاست واقع گرایانه از سوی ایران داریم. به هر حال جامعه بین المللی در افغانستان حضور دارد و این واقعیت امروز همسایه شرقی ایران است. ایران باید این را بپذیرد و تا حدی هم پذیرفته است.
حضور غرب در افغانستان تا چه زمان خواهد بود؟ به زبان دیگر، پیروزی در افغانستان چه زمان و با چه شرایطی رخ می دهد؟
اهدافی که در سال 2001 توسط آمریکا در افغانستان تدوین شد و در سپتامبر 2002 به صورت طرح خاورمیانه بزرگ از سوی کالین پاول مطرح شد، مواردی در خود داشت که در آن تغییر دولت، ترویج دموکراسی، بازسازی اقتصادی، آزادی های مدنی و... آمده بود. اینها اهداف بلندپروازانه ای بود که شاید واقعیت افغانستان در آن نادیده گرفته شده بود. چیزی که در استراتژی جدید آقای اوباما اصلاح شده، همین است. اول اینکه اهداف در افغانستان عملیاتی تر و ساختاری تر شده است. ریچارد هالبروک نماینده ویژه آقای اوباما در افغانستان و پاکستان نیز اعلام کرده که ما باید اهداف کوتاه مدت و دست یافتنیتری را در افغانستان دنبال کنیم که مجموع این اهداف ، ما را به چشم انداز بلندمدت می رساند. دومین موضوع در استراتژی اوباما، توجه به کشورهای منطقه است؛ یعنی آمریکا به این درک رسیده است که مشکل افغانستان اگرچه ریشه های داخلی و تبعات بین المللی دارد اما راه حل آن راه حل منطقه ای است و باید از ظرفیت کشورهای همسایه برای تثبیت ثبات و تأمین امنیت در افغانستان استفاده کرد. در این استراتژی جدید بر خروج نیروهای خارجی به نحوی اشاره شده است. اما من تصور می کنم که اگر خروج نیروهای خارجی از افغانستان مشروط به پیروزی در افغانستان باشد، پیروزی واژه مبهمی به نظر می رسد. آیا پیروزی یعنی محو کامل القاعده و طالبان؟ آیا پیروزی یعنی استقرار یک دولت قوی و فراگیر؟ آیا پیروزی یعنی ترویج دموکراسی و گسترش آزادی بیان؟ آیا پیروزی یعنی استقرار یک دولت مقتدر و فراگیر و نهادینه شدن قانون؟
میبینیم که پیروزی تعریفی ندارد و به همین دلیل نمی توان پیش بینی کرد که چه زمانی محقق می شود. اگر پیروزی را امحای طالبان و القاعده بدانیم، با توجه به ریشه های فرهنگی و ساختاری طالبان، نمیتوان به این زودی از پیروزی حرف زد. اگر منظورمان از پیروزی، به قدرت رسیدن یک دولت کامل و مقتدر است، بازهم در یک دهه آینده به کمک دولت های خارجی نیاز داریم. اگر منظورمان از پیروزی نهادینه شدن قانون و دموکراسی است، به پیش نیازهای آموزشی نیاز داریم که بین دو تا پنج دهه زمان نیاز دارد. این مسئله هم هست که موقعیت ژئواستراتژیک، ژئواکونومیک و ژئوکالچر افغانستان برای غرب و به ویژه سازمان ناتو اهمیت دارد. اگر یک روز آمریکا هم بخواهد از افغانستان خارج شود، ناتو از افغانستان خارج نخواهد شد. موقعیت استراتژیک افغانستان در منطقه، همسایگی اش با چین و هند و روسیه و پاکستان، پتانسیل این کشور برای پذیرش تفکرات بنیادگرایی و اسلامیسم افراطی و نقش ترانزیتی افغانستان از شمال به جنوب و شرق به غرب آسیا، عواملی است که ناتو را به این اندیشه رسانده که فاجعه 11 سپتامبر یک معجزه الهی بوده که موجب شده است تا ناتو در این کشور حضور پیدا کند. لذا این فرصت خداداد را هیچ وقت از دست نمی دهد. گسترش دامنه جنگ به سمت پاکستان هم اگرچه هدف ریشه کنی بنیادگرایی را در خود دارد، اما بیشتر برای تداوم حضور در منطقه است. به اعتقاد من اگر یک روز آمریکا بخواهد افغانستان را رها کند، ناتو این منطقه استراتژیک را رها نخواهد کرد.
هویت ناتو را نظامی و امنیتی تعریف می کنید یا فرهنگی و سیاسی؟
ناتوی امروز دیگر صرفا اهداف نظامی و سیاسی ندارد. ترویج دموکراسی یک هدف فرهنگی برای ناتو است؛ در حالی که این اهداف فرهنگی می تواند موجب تامین اهداف سیاسی و نظامی هم باشد. یعنی ترویج هژمونی از طریق بسط فرهنگ لیبرال دموکراسی. ناتو امروز در افغانستان یک ناتوی چند منظوره است، کار بازسازی هم میکند، هم اهداف اقتصادی دارد، هم اهداف فرهنگی و هم اهداف نظامی-استراتژیک.
روسیه در این میان چه نقشی را ایفا می کند؟ به نظر می رسد روسیه در حال بهبود گام به گام روابط با ناتو است. آیا این روابط را در نقش آفرینی روسیه در افغانستان به عنوان یک قدرت منطقه ای موثر میدانید؟
روسیه در سال های گذشته حضوری منفعلانه در افغانستان داشته است. این کشور بیشتر منتظر نتایج رویدادها بوده است. بعد از حضور نامیمون اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، روس ها ترجیح می دهند که از بیرون شاهد رویدادهای افغانستان باشند. اگر هم به نحوی از روسیه در سال های گذشته یاد شده، دولت افغانستان یاد کرده و مثلا گفته است که اگر غرب نمی تواند کمک تجهیزاتی بیشتری به ارتش افغانستان بکند، ما از دیگر کشورها آن را دریافت می کنیم که مرادشان تلویحا ایران و روسیه بوده است. اما بعد از تحولاتی که میان روسیه و ناتو ایجاد شده، احتمال می دهم که روسیه هم بیشتر وارد قضایای افغانستان شود. آنها امروز به شدت قضایای انتخاباتی افغانستان را پیگیری می کنند و به احزاب اپوزیسیون توجه نشان می دهند. حتی شایعاتی درخصوص ارتباط برخی از آن احزاب با روسیه وجود دارد. تصور می کنم در دو سه سال آینده حضور پررنگ تری از روسیه به عنوان یک قدرت منطقه ای در افغانستان شاهد باشیم. اما یک حضور از حاشیه.
بعد از تصمیم گیری های ناتو و اعلام استراتژی تازه آمریکا درخصوص افغانستان، نماینده ویژه ایالات متحده به افغانستان رفت. این سفر را پیرو تحولات اخیر چگونه می بینید؟
همان طور که گفتم سیاستهای بلندپروازانه آمریکا در دوران جورج بوش، اینک با روی کارآمدن دولت آقای اوباما و تدوین استراتژی جدید آمریکا کوچک تر و دست یافتنی تر شده است. فکر می کنم دو مسئله در تدوین این استراتژی نقش داشته است. یکی سفر تعدادی از سیاستمداران افغانستان به آمریکا در دو ماه گذشته که برای کمک به تدوین سیاست خارجی واقع گرایانه در قبال افغانستان به امریکا رفتند، و دیگر مشورت هایی که ریچارد هالبروک داشت. هالبروک تجربه های فراوانی در رفع بحران های بین المللی مثلا در بوسنی داشته و نشان داده است که بحران های ناشی از منازعات قومی را خوب مدیریت می کند. این دو مسئله باعث شد تا استراتژی جدید آمریکا منطقی تر از قبل باشد. عدم توفیق دولت بوش در دستیابی به اهدافش نیز به این استراتژی جدید کمک کرد. در این استراتژی با عباراتی مثل "محو طالبان" روبرو نیستیم و ابتدا از "اخلال در امور طالبان" صحبت شده است. اعزام نیروی بیشتر به افغانستان هم به گونه ای انجام می شود که بیشتر جنبه آموزشی دارد؛ یعنی چهار هزار نیروی اعزامی قرار است نیروهای ارتش افغانستان را آموزش بدهند تا ارتش متکی به خودش باشد. بحث دیگری که مطرح شده است جلب متحدین اروپایی برای اعزام نیرو و صرف هزینه بیشتر در افغانستان است تا دولت این کشور تقویت شود. اما چند مسئله برجسته در استراتژی جدید مشاهده می شود که مهم ترین آنها توجه بیشتر به کشورهای منطقه در راستای تامین ثبات و امنیت در افغانستان است. این برنامه فرصت خوبی برای ایران هم هست تا تنش های خود را از این طریق با غرب کاهش دهد. موضوع دیگر توجه به پاکستان است. این کشور ریشه بنیادگرایی و تروریسم در منطقه است و دولت افغانستان در این چند سال همیشه علاقمند بوده تا توجه جامعه جهانی را به این قضیه معطوف کند که ریشه بحران در داخل خاک پاکستان است و اگر این کشور از دخالت در امور افغانستان دست بردارد، امنیت زودتر تامین میشود. این مسئله نشان می دهد که نگاه ریشه ای تری در استراتژی تازه ایالات متحده حاکم است که تاکید بیشتری نسبت به دخالت آمریکا در امور پاکستان و بازسازی ساختار سیاسی در این کشور و حتی در صورت لزوم، گسترش عملیات نظامی به خاک این کشور دارد. مسئله بعد تمرکز همزمان بر وزارت خارجه و پنتاگون است. یعنی هم بر امنیت و اعزام نیروهای بیشتر تاکید شده و هم نقش پررنگ تری به وزارت امور خارجه و اداره توسعه بین المللی آمریکا (USAID) داده شده است تا حضور موثرتری در راستای ابعاد غیرنظامی و غیر امنیتی توسعه در افغانستان داشته باشند. هیلاری کلینتون هم اعلام کرده که وزارت خارجه از این پس سیاست اقتصادی را نیز در پیش می گیرد. بنابراین به تبع بحران مالی که در جهان ایجاد شده، سیاست های اقتصادی آنها نقطه ای امیدوارکننده به شمار می رود. درواقع در استراتژی تازه، دیپلماسی سیاسی و دیپلماسی اقتصادی به کمک دیپلماسی نظامی سابق آمده است؛ یعنی نقشی همزمان به پنتاگون و وزارت امور خارجه داده شده است.
آقای تمنا آیا فکر می کنید، سیاست های آمریکا بر اساس حفظ و تداوم کار دولت آقای کرزی تدوین شده است و یا اصلا ارتباطی با تغییر دولت افغانستان در ماه های آینده ندارد؟
اگر سیاست های بوش در افغانستان با ضعفهایی همراه بود، دولت افغانستان هم ضعفهایی داشت که مانع از پیشرفت روند توسعه در این کشور شد. می توانم بگویم دولت آمریکا از دولت فعلی افغانستان ناراضی است. آقای کرزی هم اشاره کرده بود که بین من و غرب یک کشتی نرم جریان دارد. ناکارآمدی دولت افغانستان و عدم توفیق اش در رسیدن به توسعه و صلح پایدار مورد توجه باراک اوباما قرار دارد و تصور میکنم که آمریکا ترجیح می دهد آقای کرزی در دولت بعدی ادامه کار ندهد.
مصداقی برای این حرف دارید؟ انتقادی به طور ملموس و مثلا آن طور که آمریکا از حمایت پرویز مشرف دست کشید، در مورد کرزی شنیده نشده است.
آمریکا نمی تواند در شرایط فعلی پشت آقای کرزی را خالی بکند. دولت افغانستان دولتی نوپاست و اگر حمایت نشود، شکننده است. بنابراین آمریکا ترجیح می دهد تا استقرار دولت جدید از او حمایت کند. این مسئله به صورت نرم در نزدیکی انتخابات خودش را نشان می دهد.
آیا گزینه ای هست که مورد توجه آمریکا باشد؟
در حال حاضر دکتر علی احمد جلالی که تحصیل کرده آمریکاست و سابقا وزیر داخله آقای کرزی بوده و نیز آقای دکتر اشرف غنی احمد زی که وزیر مالیه پیشین و از مدیران ارشد بانک جهانی بوده، رابطه خوبی با غرب دارند. آمریکاییها دارند برآورد می کنند تا شاید زلمی خلیل زاد وارد انتخابات شود. او سه هفته پیش به افغانستان آمد و نامزدها را ملاقات کرد و کنفرانسی هم درباره افغانستان در دوبی برگزار کرد. خلیلزاد پر توس (تک خال) آمریکاست و آمریکا آن را موقعی خرج میکند که کارتش حیف و میل نشود. حتی اگر در این انتخابات هم نشد در جای دیگری از او استفاده خواهد کرد.
نظر شما :