نگاهی تاریخی بر ارتباطات کردها با گروه های چپ
بهار پراگ و کردها
نویسنده: صلاح الدین خدیو، کارشناس مسائل خاورمیانه
دیپلماسی ایرانی: پنجاه سال تمام از له شدن بهار پراگ و تجربه سوسیالیسم با سیمای انسانی زیر تانک های ارتش سرخ گذشت.
دوره کوتاه آزادیهای فردی و اجتماعی که از ژانویه 1968 توسط رهبری وقت حزب کمونیست چکسلواکی آغاز شده بود، با دکترین برژنف که به بهانه به خطر افتادن سیادت سوسیالیسم در یک کشور، حاکمیت آن را توسط سایر کشورهای سوسیالیستی نقص می کرد، خاتمه یافت.
طنز تلخ اینجا بود که رهبران اصلاح طلب چکسلواکی که به ارائه نسخه دمکراتیک تری از سوسیالیسم واقعا موجود می اندیشیدند، هنوز عمیقا به مارکسیسم معتقد و به دقت مواظب مخدوش نشدن بدیل سوسیالیستی خود با نسخه های بازار آزاد و حتی سوسیال دمکراسی اروپایی بودند.
تا قبل از بهار پراگ تجربه شوروی با وجود رسوایی استالینیسم هنوز در جوامع غربی کاملا بی اعتبار نشده بود و خود کشور شوراها هم تازه پای در دوره رکود اقتصادی موسوم به رکود برژنفی گذاشته بود.
مساله اما این بود که شوروی با تغییر رهبری در اواسط دهه 60 فرصت اصلاحات خروشچف را از دست داد و با تهاجم به چکسلواکی و سرکوبی جنبش اصلاحات در یک کشور برادر قدم در راه بی بازگشت اصلاح ناپذیری گذاشت.
راهی که دو دهه بعد به سرنوشت محتوم فروپاشی رسید.
این بار جولان تانک ها در پراگ اصلاح طلب لحظه ای تاریخی بود که بذر تردید را در دل مومن ترین باورمندان به حقانیت مسکو در میان کمونیست های اروپایی افشاند.
به عنوان نمونه حزب کمونیست فرانسه به مثابه یکی از دو حزب بزرگ و معتبر کمونیست اروپای باختری با شتاب بیشتری به سمت سوسیالیسم دمکراتیک رفت و به کمونیست های ایتالیایی نزدیک شد.
این حزب تا آن سرکوب بهار پراگ برخلاف همتای ایتالیاییش در پیگیری مشی مستقل سوسیالیستی مستقل و ثابت قدم نبود و لنگ لنگان راه می رفت.
صد البته تهاجم به چکسلواکی مانند جدایی چین از شوروی نبود که جهان کمونیسم را دوشقه کند. همان گونه که پیشتر گفته شد تبعات این امر بیشتر کمونیستهای اروپایی را در برگرفت و به نضج و تکامل اوروکمونیسم منجر شد.
در حالی که انشعاب مائوئیستی طرفدارانی پرشور و آتشین مزاج در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین یافت. از این رو احسان طبری به طعنه اوروکمونیستها را تعدادی "روشنفکر جبغ جیغوی اروپایی" می نامید که ضرورتها و الزامات حفظ سوسیالیسم واقعا موجود در برابر هجوم سرمایه داری و امپریالیسم را درک نمی کردند!
در این میان اما در کردستان عقب مانده و ماقبل صنعتی استثنایی شگفت آور روی داد.
حزب دمکرات کردستان پس از برگزاری کنگره سوم خود در سال 1973 بر خلاف عرف معمول تقریبا تمام احزاب چپ جهان سوم، گرایشهایی ابتدایی به سمت نوعی سوسیال دموکراسی مستقل از بلشویسم روسی و مائوئیسم چینی از خود بروز داد.
این حزب که برای بیشتر از دو دهه زیر نفوذ و هیمنه فکری و سیاسی حزب توده ایران بود، برای رهایی از این دشواری به یک نقطه عزیمت جدید نیاز داشت تا ضمن حفظ مواضع چپگرایانه خود، به عنوان یک حزب مستقل و موثر در عرصه سیاسی فعالیت کرده و ضمنا با اتحاد شوروی هم رابطه ای مستقل از حزب توده داشته باشد.
در میان تلاشهای کامیاب و ناکام از این دست، تجربه کمونیستهای چینی، یوگسلاوی، آلبانی و چکسلواکی مطمح نظر رهبران این حزب کرد بود.
صد البته بدلیل تجربه زیسته شخصی و احترامی که برای شوروی داشتند، آنها از میان این تجارب، آزمون کمونیست های اروپایی و تجربه بهار پراگ را بیشتر می پسندیدند.
شاید در نگاه آنان حزب توده و هیمنه و اقتدار بدون چون و چرای آن در میان چپهای ایران، چیزی مانند حزب کمونیست شوروی بود که آنها مانند کمونیستهای چک و پرتغال و فرانسه و ایتالیا ضمن حفظ احترام به نگهداشتن استقلال در برابر آن می اندیشیدند.
در یک دسته بندی معروف برای طبقه بندی گروه ها و احزاب چپ ایرانی که پس از انقلاب معمول شد، حزب توده در کنار دیگر گروه های وفادار مطلق به شوروی جزء خط یک و حزب دموکرات و فدائیان و مجاهدین خلق هم که در عین احترام به شوروی منتقد برخی سیاست های آن بودند، جزء خط دو قرار گرفتند.
خط سه نیز شامل مائوئیستهایی مانند کومله و پیکار و رنجبران و ...می شد که شوروی را سوسیال امپریالیست می نامیدند.
باری روابط حزب دموکرات و حزب توده مطابق انتظار اولی پیش نرفت. با سر کار آمدن جناح کیانوری در حزب توده این روابط به وخامت گرایید و سرانجام این حزب در خرداد 59 هدایت بزرگترین انشعاب تاریخ حزب دموکرات را به دست گرفت.
بخش مهمی از رهبری و کادرهای سیاسی و فکری دموکرات که سمپات حزب توده بودند، از دموکرات انشعاب و یک حزب موازی تشکیل داده و همراهان سابقشان را به انحراف و راست روی متهم کردند.
اما این به معنای اتمام چالشهای مابین دو حزب نبود. هنوز در حزب دموکرات افراد همدل با حزب توده وجود داشتند. سه سال پس از این انشعاب به منظور ریشه کن کردن این نفوذ و تقویت بنیان های استقلال فکری و سیاسی حزب، تز سوسیالیسم دموکراتیک در کنگره ششم مطرح شد و با وجود مخالفت های شدید مورد تصویب اعضا قرار گرفت.
در این مصوبه به روشنی تصریح شده بود که سوسیالیسم دموکراتیک با سوسیال دمکراسی و اقتصاد بازار دارای مرزبندیهای جدی است و در ضمن سوسیالیسم را هم بدون قید دمکراسی دروغین و باطل می پندارد.
در واقع این چیزی نبود جز راه سومی که دوبچک در بهار پراگ می گفت و بازگویی برخی گزاره های بنیادین کمونیسم اروپایی که به ویژه از اواخر دهه هفتاد بر سر زبان ها افتاده بود.
در این زمان در فرانسه یک بلوک چپ حکومت را در دست داشت و از قضا حزب دموکرات هم دارای روابط نزدیکی با آن بود.
پس از برگزاری کنگره شش کریم حسامی از رهبران کهنه کار حزب که باوری بی چون و چرا به شوروی داشت، به طعنه گفته بود: از شوروی که آبی گرم نشد، ببنیم فرانسه چگونه فرشته نجاتمان می شود؟! حسامی البته جزء تصفیه شدگان پس از پوست اندازی جدید حزب قرار گرفت.
سوسیالیسم با سیمای انسانی، اوروکمونیسم، سوسیالیسم دمکراتیک و مشی مستقل یوگسلاوی ضمن اینکه هر کدام ریشه در الزامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خاص خود داشتند، ناشی از پویاییهای نیاز به حفظ استقلال ملی در برابر سلطه خارجی هم بودند که مسکو به اسم انترناسیونالیسم پرولتری آن را اعمال می کرد.
تسلیح یک حزب مسلح انقلابی ــ در برابر احزاب اروپایی مسالمت جو – در یک جامعه عقب مانده به کمونیسم اروپایی هم خالی از این قاعده نبود. حزب دموکرات هم خدا را می خواست و هم خرما را، هم مارکسیسم را می خواست و هم ناسیونالیسم را، هم رابطه با شوروی و حزب توده را می خواست و هم حفظ استقلال سیاسی را.
از این رو راه تلفیق این اضداد را در برساختن نوعی چپ کردی و کمونیسم بومی می دید که جنبش بهار پراگ و سوسیالیسم دمکراتیک سرنمون آن بود.
اما توده ایها که سرسپرگی مطلق سیاسی و فکری به مسکو داشتند، هرگونه تردیدی در راست کیشی ایدئولوژیک خود را انحراف و ارتدادی نابخشودنی می خواندند. اما گذشت تنها چند سال نشان داد که زمان نه تنها برای مارکسیسم ارتدوکس بلکه برای نحله های اصلاح طلبانه آن هم دیر شده است.
بهار پراگ و سوسیالیسم دموکراتیک آخرین فرصت اصلاح نظام توتالیتری بود که با موقعیت نشناسی پیرمردان پولیت بورو از کف رفت.
کسانی که به امید کارکردهای بهینه دستگاه های نظارت و کنترل و سرکوب از سایر ابعاد و جنبه های حکمرانی غافل شدند و بیست سال بعد هزینه آن را با بهایی گزاف پرداختند.
بیست سال پس از سرکوب بهار پراگ سرعت تحولات آن قدر زیاد بود که اصلاح طلبان آن روز به انقلابیون امروز تبدیل و امکان توقف تحولات در ایستگاه های سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی و حفظ سیستم عملا وجود نداشت.
در نتیجه فروپاشی سیستم به صورت ناگهانی و با انفجار همه تضادهای آن به گونه ای رخ داد که هم نقشه سیاسی جهان را عوض کرد و هم نسل ها و دهه ها از تبعات و پیامدهای گوناگون آن در امان نماندند.
نظر شما :