هشتاد و چهارمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»:

سازمان پنج نفره ای که تحت نفوذ سه سازمان امنیتی بودند

۰۱ دی ۱۳۹۶ | ۱۴:۲۶ کد : ۱۹۷۳۷۷۶ کتابخانه خاورمیانه
از این پنج نفر کسی نمانده بود جز یک دختر وسواسی و یک جوان عقب افتاده که استخدام شده بود تا بیانیه ها را به دیوار بچسباند. سازمانی متشکل از پنج نفر که سه سازمان را شامل می شد. این تجربه برای من مهمترین مدرسه در تجسس و اطلاعات امنیتی بود.
سازمان پنج نفره ای که تحت نفوذ سه سازمان امنیتی بودند

دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرتبل های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش هشتاد و چهارم این کتاب را می خوانید:

دیدار اولت با ]امام[ خمینی کجا انجام شد؟

در قم بعد از پیروزی انقلاب.

به چند زبان مسلطی؟

فرانسوی و انگلیسی و فارسی. درس هایی برای زبان عبری هم در دوران حضورم در زندان دیدم.

روزت را در زندان چگونه می گذراندی؟

از ورزشِ پیاده روی شروع می کردم، نیم ساعت صبح، و بقیه وقت را به مطالعه می گذراندم.

چه کتاب هایی را خواندی؟

خیلی کتاب خواندم، از تاریخ و فلسفه و علوم، هر کتابی که دستم می رسید می خواندم. در مدت اخیر روی اقتصاد تمرکز کردم. نظام بانکداری و سرمایه داری و شرکت های چند ملیتی را خواندم و درباره ارزها و چگونگی استفاده از آنها و مسائل اقتصاد کلاسیک خواندم.

آیا از زندان که بیرون آمدی اسلام گرا بودی؟

من وقتی که وارد زندان شدم اسلام گرا بودم و در اسلام به گونه تعمق ایمانی تعمق کردم. هیچ روزی ایدئولوژی دیگری نداشتم. فقط خط میهنی. مارکسیست نبودم و هیچ وقت هم بنیادگرا به معنای بنیادگرای سیاسی نبودم، من به اسلام ایمان دارم و معتقدم که اسلام در هر زمان و مکانی تحرک دارد، اسلام اداره امور خانوادگی ما و شخصیت و سیاست و دیدگاه ما به دنیا را اصلاح می کند. اما این به آن معنا نیست که چارچوب سیاسی معینی وجود دارد که با دیگر چارچوب ها متفاوت است.

آیا ارتباطی با سازمان های امنیتی بلوک شرق داشتی؟

نه.

مجموعه محمد بن ضیا چیست؟

یک مجموعه لبنانی است که با «فتح» از طریق فواد الشمالی و کمال خیر بک در دوران «سپتامبر سیاه» کار می کرد، و وقتی «فتح» تصمیم گرفت «سپتامبر سیاه» را متوقف کند این مجموعه به سمت ودیع حداد رفت.

آیا با کارلوس هم نامه نگاری کردی؟

نه.

و از او هم هیچ نامه ای نیامد؟

هرگز.

اولین عملیات امنیتی که مامور به انجام آن شدی چه بود؟

در اواخر 1968 مسئول من که می دانست من در یک منطقه زراعی مقیم هستم مرا موظف به انجام یک کار ساده ای کرد. مجموعه ای وجود داشت که به اسم «فدائیان عرب» فعالیت می کرد من ماموریت داشتم بدانم آنها کیستند و داستانشان چیست. از دوستی درباره آن منطقه پرسیدم گفت که او می داند که چه کسی مجموعه را فعال می کند و مرا با آن مرد آشنا کرد. 17 سالم بود، اما مردی که با آن آشنا شدم رفت که دفاتر کمک ها را به من بدهد. دفتر را از او گرفتم و به مسئولم دادم او هم به من صد لیره داد تا به رهبر مجموعه بدهم تا اعتمادش جلب شود. بعد از آن ابلاغیه های نظامی وهمی که همین سازمان مذکور صادر می کرد روی دیوارها می چسباندیم. ظرف چند هفته نفوذی در مجموعه شد و در نهایت فاش شد که این مجموعه شامل چهار نفر است که من نفر پنجم آنها هستم، مسئول آن از شناخت نظامی محدودی که داشت سوء استفاده می کرد و ابلاغیه های نظامی صادر و کمک های مالی جمع آوری می کرد. در 1969 وقتی که انتفاضه اردوگاه ها در لبنان شد این مجموعه و سازمان های وهمی دیگر مخفی شدند.

بعدا با «ابو عبدالله» که از مجموعه «فدائیان عرب» بود، دیدار کردم. در یک کافه نشستیم، در آن موقع جزء مسئولان سازمان دانشجویی در «فتح» اما به صورت سری بودم، از او درباره سرنوشت مجموعه پرسیدم، جواب داد که محمد الرفاعی، مسئول مجموعه، ستوان یک در نیروهای قادسیه در ارتش آزادیبخش فلسطین در عراق بود، او را سازمان امنیت عراق فرستاد تا سازمان را تشکیل دهد و الآن دوره آن تمام شده است. و افزود: اما درباره من، دایی ام افسری در ارتش آزادیبخش در سوریه است که مرا فرستاد تا مراقب الرفاعی باشم. به منطقه آمدم و ماشین یک پیرزن را اجاره کردم و ادعا کردم که خاله ام است و با او آشنا شدم و به مجموعه اش پیوستم تا آن را کشف کنم.

صحبتمان فوق العاده بود، از این پنج نفر کسی نمانده بود جز یک دختر وسواسی و یک جوان عقب افتاده که استخدام شده بود تا بیانیه ها را به دیوار بچسباند. سازمانی متشکل از پنج نفر که سه سازمان را شامل می شد. این تجربه برای من مهمترین مدرسه در تجسس و اطلاعات امنیتی بود. به این ترتیب آموزه های هشدارآمیز را به خصوص درباره کسانی که در صحبت درباره انقلاب مبالغه می کنند، آموختم.

بعد از حدود پنج سال و با آغاز صحبت ها درباره حکومت ملی منیر شفیق در دانشگاه عربی بیروت سخنرانی ای داشت. من به دلیل وفاداریم به رهبری در موضع مخالف بودم، اما دیدم که او حق دارد حرف بزند. محافظ خواست تا در فضای سخنرانی دعوا نشود، برایش محافظ فرستادم و از او محافظت کردم با وجود این که عناصری علیهش شعار و به او دشنام می دادند. روی سن رفتم تا ببینم چه کسی شعار می دهد، دیدم که «ابو عبدالله» است که رهبری معترضان را بر عهده دارد. وقتی مرا دید مکان را ترک کرد. از جوانی که در آن جا بود درباره مردی که آن جا را ترک کرد پرسیدم، به من گفت که او همراه نایف حواتمه است. دو هفته قبل از مشارکت من در عملیات وین «ابو جهاد» آپارتمانی برای پدرش در ساختمانی که من در آن ساکن بودم، اجاره کرده بود، و همیشه نزد او می آمد و بعضی وقت ها در آن جا می خوابید. یکی از همان روزها محمد الرفاعی را دیدم که از ساختمان پایین می آید، از نگهبان پرسیدم که چطور به او اجازه داده شد که از آن جا بالا برود؟ گفت: او از نیروهای هفدهم است که مسئول نگهبانی از رئیس جمهوری فلسطین را بر عهده دارد. فهمیدم که او مسئول ایست های بازرسی ای است که به مقر رهبری می رسد. به نیروهای هفدهم ابلاغ کردم و از آنها خواستم که پرونده الرفاعی را بگشایند. این تجربه ابتکاری را به من آموخت.

ادامه دارد...  

کلید واژه ها: اسرار جعبه سیاه


( ۱ )

نظر شما :