هفتاد وچهارمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»:
انیس نقاش از نقشش در انقلاب و تاسیس سپاه می گوید
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرتبل های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش هفتاد و چهارم این کتاب را می خوانید:
ماموریت برای ایران؟
از جمله انقلاب
رابطه تو با ایران چیست که تو را بر آن داشت ماموریت هایی برای ایران انجام دهی؟
کتابی را از یکی از استراتژیست ها خواندم که در آن درباره نقش پیمان های نظامی و گسترش های استراتژیک در دنیا صحبت می کرد. از طریق آن نقش پیمان آتلانتیک شمالی و ترکیه و ایران را فهمیدم، و راهی که کشورهای بزرگ می خواهند طی کنند تا به سود منافعشان طرح بریزند. بعد از این که درباره مضمون کتاب فکر کردم نامه ای به «ابو جهاد» با عنوان «امپریالست برای شمول گرایی طرح می ریزد و انقلاب باید برای این شمول گرایی طرح ریزی کند»، نوشتم و در آن پیشنهاد دادم که روابطمان را با حرکت های انقلابی و حرکت های آزادیبخش گسترش دهیم تا شبه پیمان های انقلابی ای علیه این طرح ها ایجاد کنیم. «ابو جهاد» از این فضا دور نبود، و منتظر نامه ام نبود تا به این شیوه فکر کند. او خودش در همین چارچوب تعاملاتی را با چین و الجزایر با هدف یاری رساندن به فلسطینی ها دنبال می کرد. و بر همین اساس به هر جنش آزادیبخش انقلابی که چنین کمکی را طلب می کرد، کمک می رساند.
بنا به پیشنهاد من که بر ایران و ترکیه تمرکز داشت، از من خواست تا آن جا که ممکن است در تحقق این مساله کار کنم. به این ترتیب شروع کردم ارتباط گرفتن با مبارزان ترک و ایرانی، آنها فقط با جنبش «فتح» در تماس نبودند بلکه با سازمان های دیگر نیز ارتباط داشتند. به این ترتیب توانستم روابطی با شبکه ای از ترک های موجود در لبنان و ترکیه ایجاد کنم، و از طریق یکی از ایرانی هایی که در لبنان بود و با ما کار می کرد (شهید محمد صالح الحسینی) با مجموعه های ایرانی دیگر آشنا شدم.
این روابط از سطح همکاری به تبادل خدمات متحول شد. به گونه ای که آنها می توانستند با گذرنامه هایشان بدون اخذ روادید وارد سرزمین های اشغالی شوند. و برای هر ایرانی و ترک امکان پذیر شد که برای جمع آوری اطلاعات وارد این اراضی شود و این اطلاعات را به ما بدهد. مجموعه ای از آنها را با همین هدف فرستادیم. در مقابل این مجموعه از ما کمک هایی می گرفت تا در داخل از یارانش حمایت شود. اردوگاه هایی برای آموزش استفاده از سلاح و مواد منفجره و فعالیت های سیاسی برای عملیات سازمان یافته و امنیتی نیز وجود داشت. بعد از مدتی، گزارش عملکردی به مقام های بالا ارسال شد و روشن شد که سازمان های چپ گرای تروتسکیست ترکیه و دیگران نتوانسته اند به نتایج مطلوب در ترکیه برسند. آنها توانسته اند بعضی کمک ها را در بعضی امور انجام دهند، اما تاثیر جدی در حکومت ترکیه نگذاشته اند، در حالی که سازمان های ایرانی، که متعدد هم بودند، از «مجاهدین خلق» ]منافقین[ گرفته تا «فدائیان خلق» و گروه های اسلامی، جدیت بیشتری در کارشان دارند و با مردم در ارتباط هستند. در نتیجه این امیدواری وجود دارد که در نظام فعلی تاثیر بگذارند.
در گزارش توضیح داده شده بود که باید هیچ گونه چانه زنی ای میان این سازمان های آزادیبخش با بعضی از سازمان های ما که منجر به توقف حمایت از این مجموعه ها شود تا در مقابل، کشورهای آنها ما را به رسمیت بشناسند و اقدام به گشایش سفارت خانه های خود کنند، انجام نشود. از این رو بر ایران تمرکز شود برای این که کار در آن جدی است. اما از ترکیه امیدی نمی رود، همین هم شد، بنابراین نوعی مذاکره انجام شد و سازمان حمایت خود را قطع کرد، در حالی که حمایت از ایران ادامه یافت.
در ابتدای حرکت انقلاب ایران، صحت تحلیل ما ثابت شد، و این که روابط استراتژی ما با این قدرت ها ایجابی است، با وجود این که ممکن بود از لحاظ سیاسی با تقویت دشمنی مان با نظام حاکم ]شاهنشاهی[ بر ایران که از اساس دشمن ما بود، شکست بخوریم. پیروزی انقلاب ایران پیروزی ما بود، چرا که به سهم خود از آن حمایت کردیم، این انقلاب تغییری استراتژیک در منطقه به وجود آورد، قدرتمندترین حکومت موجود در منطقه را از لحاظ شمار جمعیت و جئو – سیاسی و ارتش و امکانات مادی و نفتی سرنگون کرد، حکومتی که دشمن ما و متحد با اسرائیل بود را به عکس آن تبدیل کرد. بعد از این پیروزی طبیعی بود که به ایران بروم و کار با دوستانم را که به مناصبی رسیده بودند، دنبال کنم.
چند هفته بعد از این پیروزی و بازگشت امام خمینی و انتصاب دولت مهدی بازرگان، همچنان شماری از مخالفان ایرانی از جمله محمد صالح الحسینی و جلال الدین فارسی که بعدا نامزد ریاست جمهوری شد در بیروت بودند. در خانه من، با جلال الدین فارسی صحبت شد و در خلال آن نگرانی خود را بعد از پیروزیمان، از تکرار «تجربه مصدق» ابراز داشتیم برای این که ارتش منسجم نبود، با وجود این که شاه از کشور خارج شده بود. می گفتیم که ارتش می تواند کودتایی کند و امور را به نقطه صفر بازگرداند. من پیشنهاد ایجاد ارتشی موازی با ارتش فعلی دادم، بدون این که همانند هر ارتشی مسلح شود. به گونه ای که فقط بتواند در برابر هر عملیات کودتایی مقاومت کند. این نوعی از مسلح کردن ملت علیه چنین احتمالی بود.
جلال فارسی از من خواست که این طرح را بنویسم. روز بعد، محمد صالح در منزلم به دیدنم آمد، من تدوین آن را به پایان رساندم و آن را «سپاه پاسداران» نامیدم. پیشنهاد شد که سپاه با سلاح سبک از نوع «کلاشینکف» و «آر پی جی» تاسیس شود، و بر سربازخانه های ارتش متمرکز شود تا جلوی هر گونه عملیات انقلابی را بگیرد. و متشکل از ملت و نیروهایی باشد که در قدرت سهم دارند. محمد صالح طرح را نزد آیت الله منتظری برد که در سوریه بود، او موتور مجموعه های ایرانی ای بود که از ایران می آمدند تا در سوریه و لبنان آموزش ببینند. و قطب این مجموعه ها بود.
بعد از این که از تهران دیدن کردم شنیدم که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تاسیس شده است، شیوه تاسیس آن را جویا شدم، جواب دادند «خیلی ساده مجموعه ای متشکل از پنج نفر به یکی از پادگان های ارتش رفت، افسرِ آن جا از آنها ترسید، و پرسید که چه می خواهند؟ جواب دادند «پادگان محاصره شده و باید که آن را تسلیم کنید.» او هم قبول کرد.» در روز دوم، خبر تاسیس سپاه پاسداران انقلاب با دعوت از کسانی که تمایل به پیوستن به آن دارند، منتشر شد، گفتند که هر کس تمایل دارد می تواند به این پادگان بیاید و لباس نظامی بپوشد و سلاح تحویل بگیرد.
دولت بازرگان با این طرح موافقت نکرد، اما امام آن را تایید کرد و شورای انقلاب نیز آن را فکری صحیح دانست و دید که باید سپاه تشکیل شود. به این ترتیب پروژه از ایده مجموعه ای کوچک به ایده ای تبدیل شد که حکومت انقلابی در ایران تاسیس آن را بر عهده گرفت. «ابو شریف» که یکی از مخالفان مقیم در بیروت بود و در آن جا آموزش دیده بود، برای فرماندهی سپاه منصوب شد. او بعدا به پاکستان رفت. این نقش کوچک ما در پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود، برای این که پیروزی اصلی از آن ملت بود که نقش اساسی در آن داشتند. آنها بخشی از پایگاه اساسی قدرت های انقلابیِ در حال حرکت بودند که از خارج از اروپا تا لبنان گسترس یافته بودند.
ادامه دارد...
نظر شما :