چهل و هفتمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»:
عملیاتی که یک قطره خون در آن ریخته نشد
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرت های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش چهل وهفتم این کتاب را می خوانید:
طرح چگونه مطرح شد؟
تصویر اولیه ای مطرح شد و سپس رفت تا در سایه عملیات دریافت و جمع آوری اطلاعات عملیاتی شود.
آیا این مساله به حساب آمد که ربودن حبش از دست نگهبانانش می تواند به درگیری هایی منجر شود که باعث قتل او و کسانی که او را نجات می دهند، بشود؟
این مساله در هر عملیاتی از این نوع وارد است. ودیع بر بررسی همه جزئیات اصرار داشت. منطقه ای که انتظار می رفت با حبش ملاقات می شود و سرعت ماشینی که او را منتقل می کرد و تعداد نگهبانان او بررسی شد، روشن شد که حبش در یک ماشین جیپ نظامی جا به جا می شود که کسی جز راننده و یک سرباز که زندانی میان آن دو می نشیند، نیست. مسافت مقایسه شد و به بخش هایی تقسیم شد و بخش ها بررسی شدند.
طرح بعدا توسعه یافت تا شامل ارتباطات جورج نیز بشود تا به درستی درک شود و بفهمنند که همه چیز مرتب است. پیشنهادی بود مبنی بر این که یک نفر جلوی راه جیپ را بگیرد و در مسیر انتقال حبش از مرکز تا زندان بعد از دیدار با ملاقاتی ها برده شود. دخترانی را فرستادیم و از آنها خواستیم که بفهمند حبش از کدام مسیر می رود و وانمود کنند که انتظار چیزی را در هفته بعد می کشند، و در همان روز شخصی جلوی جیپ را بگیرد. بر اساس طرح جوانی جلوی جیپ می آید و برای حبش فریاد می زند: «دائی، دائی، دائی، دائی.» حبش در می یابد جوانی که تظاهر می کند که خواهرزاده اش است در عملیات مشارکت دارد. به نگهبان ها می گوید که ماشین را نگه دارند و به آنها می گوید که پسر خواهرش است. جوان گفت: «دائی می خواستم شما را امروز ببینم اما به من اجازه ندادند، هفته بعد تلاش می کنم.» حبش جواب داد: «دائی چطوری این ماشین را نگه داشتی، ممکن است برایت مشکل ایجاد کند.» جوان جواب داد: «الحمد الله». البته دخترها پیامی را به حبش رساندند و سوریه را ترک کردند. در این وقت بود که ودیع تصمیمش را درباره نقطه ای که باید جلوی ماشینی که جورج را منتقل می کرد گرفت، اتخاذ کرد و گفت زمانی که باید او را از محافظانش گرفت نباید بیشتر از دو دقیقه و نیم شود.
وقتی مکان مورد نظر برای حمله تعیین شد راهی که می بایست از دمشق به بیروت می پیمودیم مورد بررسی قرار گرفت همچنین بررسی کردیم که چقدر باید راه بپیماییم تا به نقطه امن برسیم. طرح آزادسازی عملیات نظامی کاملی بود که نقش ها در آن توزیع شده بودند: چه کسی این جا مراقب باشد و چه کسی آن جا حمله کند.
چند نفر در عملیات مشارکت کردند؟
عدد کلیشان 15 نفر بود. کسانی که عملیات را مستقیما اجرا کردند 8 نفر بودند از جمله ودیع.
سفر جدیدی برای رفقای خانم «جبهه ملی» ترتیب دادیم و آنها با هویت نزدیکان جورج رفتند. مشارکت کنندگان را در خانه های امن در دمشق پخش کردیم. در آن موقع یک راهی بود به اسم راه فرانسوی قدیم که بین سوریه و لبنان باز بود و در آن حفره های بسیاری وجود داشت. حفره ها به طور سری در خلال بازسازی به دست برادران لبنانی اصلاح شدند که منتظر ما بودند.
سفر انجام شد و دخترها به حبش گفتند که کار امروز تمام می شود، جواب داد: می دانم. وقتی که دیدار تمام شد دخترها فورا سوریه را به مقصد لبنان ترک کردند. در جریان بازگشت ماشینی بود که جیپی که حبش را منتقل می کرد، تعقیب می کرد. در منطقه کمین یک ماشین عادی بود که در آن دکتر ودیع بود که می بایست با ماشین جیپی که حبش را منتقل می کرد در نقطه ای 500 متر دورتر از زندان تصادف می کرد. آن منطقه انتخاب شد برای این که هر نگهبانی حس امنیت بالایی دارد و دائما نگران است که نزدیک به مقر زندانی باشد تا او را به زندانش برگرداند در این جا بود که سستی شروع شد. اجراکنندگان عملیات لباس نظامی سوریه را پوشیدند. ماشین عادی ای که ودیع در منطقه کمین منتظر آن بود دیر کرد. جیپی بود که برای تصادف با جیپی که حبش را منتقل می کرد اختصاص یافته بود، بنزین و چرخ زاپاس نداشت و بنا بود همان جا رهایش کنند. جیپی که حبش را منتقل می کرد رسید و عملیات تصادف انجام شد و به دو نگهبان با تفنگ حمله شد که تسلیم شدند. حبش منتقل شد و دو سرباز دستگیر شدند. اجراکنندگان عملیات وارد عمل شدند و همه عملیات کلا دو دقیقه و چند ثانیه طول کشد. هیچ تبادل آتشی صورت نگرفت.
ماشین راه افتاد: در مرسدسی حبش بود و پشست سرش خودروی نگهبان ها که اگر هر اتفاقی افتاد وارد عمل شوند: ماشینی دنبالمان می کرد، شب بود. مسئول به او گفت: ماشینی که ما را تعقیب می کند به مدی الرمایه المجدیه که رسید ما را خبر کن. ماشین بیشتر نزدیک شد و جوانان نگهبان مسلسل های دکتریوف و بمب های دست ساز و دیگر مواد دودزا و بمب های دست ساز عادی را آماده کردند. ناگهان مسئول متوجه ماشینی که دنبالش می کرد می شود و روشن می شود که چراغ بالایی اش شکسته است، از همه خواست که شلیک نکنند و گفت که این ماشین جیپ ماست که در عملیات برخورد از آن استفاده کردیم، وقتی که نزدیک شد روشن شد که ودیع ماشین را گرفت و به آن بنزین زد و آن ماشین خراب را با یک جوان برای تعمیرش رها کرد.
به این ترتیب بود که در نقطه حد فاصل بین سوریه و لبنان همدیگر را دیدیم، همه خوشحال بودند. در این جا بود که مساله دو سرباز سوری که گرفته بودیمشان مطرح شدند، طرح مبتنی بر این بود که اگر راه حل دیگری نبود آنها را بکشیم. ودیع اصرار داشت که جورج بدون هیچ خطری به لبنان برسد، و به آن دو سرباز اشاره کرد. حبش ایستاد و گفت: «دو سرباز گناهی ندارند و هر کس آنها را بکشد انگار که مرا کشته است.» به این ترتیب تصمیم گرفته شد که اعصاب دو سرباز را خورد کنند، یکی از اجراکنندگان عملیات به دیگری گفت: دوساعت نزدیک آنها بایست و هر کس زودتر از آنها حرکتی کرد او را با گلوله بزن. جوان را با آنها رها نکردیم و برویم، از این خوشحال بودیم که ما هیچ اقدام سوئی مرتکب نشدیم. در نقطه آخر برادران لبنانی کمکمان کردند. حبش به بیروت رسید و بازگشتش به کار را آغاز شد.
عملیات نشان می دهد که چقدر ودیع آماده بود برای جورج همه چیز را بدهد.
ادامه دارد...
نظر شما :