بیست و ششمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»
مبارزی که به عشق زندگی می جنگید
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرت های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش بیست و ششم این کتاب را می خوانید:
آیا روابط کارلوس با «بخش خارجی» در 1976 پایان یافت؟
تقریبا.
آخرین بار او را کی دیدی؟
به طور تصادفی در یکی از پایتخت های عربی در ابتدای دهه هشتاد.
نامه ای رد و بدل نمی شد؟
نه. اقلا با من نه. بعد از عدن کارلوس در بغداد مقیم شد سپس کانال هایی را با سوریه برقرار کرد و به آن جا رفت، بعد به لیبی منتقل شد. و دیگر دائما میان اروپای شرقی در رفت و آمد بود، او آن جا را فرصتی برای استراحت و زندگی زیبا می دید چه در چکوسلواکی چه در آلمان شرقی. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاه کمونیسم سختی ها بیشتر شدند. داستان روابط میان کشورها و سازمان ها قصه ساده ای نیست. و متاسفانه به سودان پناهنده شد و در آن جا تسلیمش کردند. اگر بخواهم خلاصه بگویم کارلوس انسان صمیمی و شجاع و دست و دل بازی بود، طوری که می توان تا آخر به او اعتماد کرد و همراه بود.
چه وقت کارلوس با دکتر جورج حبش دیدار کرد؟
وقتی که اردن تحت فشار بود. نمی دانم اخیرا همدیگر را کجا دیدند.
چه کسی در ابتدا کارلوس را کشف کرد؟
برادرانی که در جرش بودند. جوان پر شر و شوری که دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو را ترک کرد و آمد تا وارد انقلاب فلسطین شود. به سرعت برجسته شد. فکر کنم در میان کسانی بود که رفیق ابو علی مصطفی، دبیر کل سابق «جبهه مردمی آزادیبخش فلسطین» به توانایی های او پی برد و او را کشف کرد. این جوان ها کسانی بودند که از طریق اتحادیه دانشجویی می آمدند.
ودیع اولین بار او را کجا دید؟
در بیروت. از طریق سازمان دانشجویی آمده بود.
آیا بعد از تجربیاتش نظرش نسبت به اعراب بد شده بود؟
نه، نظرش بد نبود. کارلوس توانایی بزرگی در درک مردم و چیزها و کیفیت دستاوردها دارد. سالم اسرارآمیز نبود. سالم بهترین اسمی بود که به او داده شد. آن چه انجام می داد بعدا زیر دایره سری می رفت.
آیا درباره مسئولیت هایی که به او سپرده می شد هم چیزی می گفت؟
صحبت می کرد وقتی که باید یا ممکن است صحبت کند، گفتن حرفی غیر از این اشتباه است. آدم مارمولکی نبود. مشکلش این بود که وقتی در مشروب خوردن افراط می کرد بعضی وقت ها به آدم دیگری تبدیل می شد اما حتی در این حالت ها که فریاد می زد و دشنام می داد اسرار کار را فاش نمی کرد. می خواهم بگویم صحبت درباره زندگی شخصی کارلوس باید در رشد و فرهنگ و منطقه ای که وابسته به آن است، به حساب آید. کسانی که وارد این راه می شوند و به این جوانب بیشتر توجه می کنند فراموش می کنند که او چه فداکاری هایی کرد. ما از مدرسه ای آمدیم که بر اساس وفاداری ایجاد شده بود و کسانی که به ما کمک کردند و برای قضیه ما جان فشانی کردند را فراموش نمی کنیم. اصلا ساده نیست که جوانی از یک جای دور بیاید و خود را در جرش یا اردوگاه عدن محصور کند و سختی های زندگی و مخاطرات کار را تحمل کند.
آیا مامور به ایجاد رابطه با گروه های اروپایی هم بود؟
با آنها بر اساس توانایی فهمیدنشان هماهنگی می شد.
آیا روابط نزدیکی با گروه های آلمانی وجود داشت؟
بله.
آیا قبول داری که قرعه ستاره شدن به نام او افتاد؟
ودیع می دید که نیروهای دشمن در بسیاری موارد تلاش می کنند که مبارزان کار سری را زیر ذره بین بیاورند و برجسته کنند تا حمله به آنها آسان تر باشد. برای همین به شدت پایبند به قواعد بود. علاقه به برجسته شدن بعضی وقت ها کشنده است از جمله اگر در زمره جاه طلبی های شخصی باشد. این را با افسوس و درد می گویم. کارلوس رفیق و دوست من بود. می دیدم که می خورد و می نوشد و می خندد و عصبانی می شود، دیدم که تیراندازی و استفاده از مواد انفجاری را آموزش می بیند. دنیا سخت است و وسوسه های آن بسیار است. کسی که وارد راهی که انتخاب می کند، می شود باید به درجه اعلی هوشیار و برحذر باشد. نمی گویم فقط از دیگران برحذر باشد بلکه باید نسبت به حماسه گروه هایی که از داخل می آیند و با خود تمایل به داشتن نقش های بزرگ دارند نیز برحذر باشد.
بعضی وقت ها با او کنار اردوگاه قدم می زدم. درباره خیلی چیزها صحبت می کردیم. این جوان به دلیل صداقت و فداکاری اش خیلی احترام برانگیز بود. بعضی وقت ها به نظر می رسید که عجله دارد. خونش گرم است و ممکن است مشاجره کار را به جایی فراتر از تبادل کلمات برساند. وجود ودیع سبب می شد تا این جوان ها جلوی خود را بگیرند برای این که او برای بعضی چیزها حد و مرز ترسیم می کرد. کارلوس شجاع و شوخ طبع بود. آن شب به من خبر داد که چگونه با دو پاسپورت سفر می کند. گفت که چگونه یک کلنل و دو پلیس فرانسوی را کشت و به بار رفت تا بتواند پاسپورت دوستش را مخفی کند. از او پاسپورت و مقداری پول گرفت و آن جا را ترک کرد.
با خبر دستگیری کارلوس چگونه برخورد کردید؟
مثل هر خبری که می تواند تو را بکشد. بین ما رفاقت مبارزه ای بود و با هم بده بستان داشتیم. می ترسیدیم که او را بکشند به خصوص از درون خودمان می ترسیدیم. به اعتفاد من کارلوس از داخل یا محیطی که به آن وابسته بود مورد ضربه قرار گرفت. زندگی اجتماعی به او وزن داد. او زندگی را دوست دارد و به ایجاد روابط علاقه دارد.
پایان بخش چهارم
ادامه دارد...
نظر شما :