هشتمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»
مبارزی که برای قربانیانش گریه می کرد
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرت های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش هشتم این کتاب را می خوانید:
]پدر از پسر می گوید[
آیا مثلا روزی شد که پیامی از کارلوس دریافت کنی؟
نه. کار پدرم از خانواده جدا بود.
آیا ودیع حداد از یهودی ها نفرت داشت؟
نه. از یهودی ها چون یهودی هستند یا به دلیل وابستگی دینی شان نفرت نداشت. اما باید آن چه را که به مبارزه آزادیبخش فلسطینی و مراحل مبارزه ای که در عملیاتش موسوم به «چالش صهیونیستی» ربط داشت را در نظر داشته باشی. در یکی از همان دوران ها صهیونیسم مترادف یهود بود. در فلسطین خطر تشکیل صهیونیسم هنوز در ابتدای راهش بود اما نزد همه این مساله احساس می شد. در رنگ های گوناگونِ جنبش ملی فلسطین قبل از آن نکبت موسوم به جنگ صهیونیستی، میان صهیونیست ها با یهودی ها فرق می گذاشتند. صفد و حیفا جامعه تکثرگرایی بودند. یهودی هایی بودند که گذرنامه بریتانیایی داشتند که روی آن نوشته شده بود: حکومت فلسطین. با اینها مشکلی وجود نداشت. مشکل زمانی به وجود آمد که صهیونیست ها مجبور کردند که همه اینها با خودشان یکپارچه شوند یا آنها را به خود جذب کنند. حرکت صهیونیستی خود را حرکت ملی می داند و برای همین خیلی به وجهه نظامی گری توجه می کند و گمان می کند که اردوگاهش شامل همه یهودی ها می شود. پدرم بعضی وقت ها از واژه یهود برای اشاره به صهیونیست ها استفاده می کرد اما نژادپرست نبود و هیچ دشمنی ای با یهودی ها به عنوان یهودی نداشت.
پدرت در سایه کار می کرد خصوصا بعد از این که «جبهه ملی» تشکیل شد، از همان ابتدا این گونه گفته می شد که او علاقه ای به دیده شدن و جدل های فکری و سیاسی طولانی ندارد، چقدر این حرف صحیح است؟
خیلی از حرف هایی که درباره پدرم زده می شود جنبه کاری و عملیاتی او را مقدم بر جانبه فکری و رسانه ای او دانسته اند. دوست دارم در این جا این نکته را روشن کنم که او همه همیشه یک نگاه سیاسی بر پایه یک اندیشه ]سیاسی[ داشت که می خواست آن را تطبیق دهد. از تعبیر جغرافیای سیاسی استفاده می کرد و می گفت که یک مبارز باید جغرافیای سیاسی را بداند تا بتواند به هدف برسد.
اهمیت رسانه را درک می کرد. طرح «هدف» به عنوان مجله مرکزی سخنگوی «جبهه ملی» بود، قبل از آن مجله «الحریه» سخنگوی ملی گراهای عرب بود که نقش به سزایی در قیام آنها به عنوان مسئول مالی در جنبش و جبهه داشت. می دانی که روابط ویژه ای میان او با شهید غسان کنفانی به وجود آمد.
نمی توانیم روز شهادت غسان کنفانی را فراموش کنیم. ما در خانه ای در الجبل بودیم. مثل همیشه دشمن دشمنی خود را با پدرم نشان داد. فکر می کرد که به قلبش حمله شده است. نخستین واکنشش این بود که گفت: «برای چه زنده ایم». غسان برای او ارزش والایی داشت آن قدر باارزش بود که هیچ چیز نمی توانست جای او را بگیرد. روزنامه نگاری ویژه بود که نوآوری داشت. و به اعتقاد من ما از کمبود نوآوران رنج می بریم. پدر من هم دقیقا همین احساس را داشت، برای همین همیشه متوجه این بود که چه کسی پیرامون اوست و به او متعهد است و به او اهمیت می دهد.
پدرم علم را دوست داشت. همیشه می گفت اگر پزشک نمی شد دانشمند زیست شناسی می شد. به سایکولوژی حیوانات و روانشناسی آنها بسیار علاقه مند بود و هر آن چه در این باره چاپ می شد را پیگیری می کرد.
برگردم به غسان کنفانی. پدرم اعتقاد داشت که غسان می تواند در ایجاد رسانه ای جایگزین رسانه وابسته به دشمن که علیه طرحی بود که پدرم هم جزء آن محسوب می شد، سهم داشته باشد. برای همین ]مجله[ «هدف» به وجود آمد.
کدام شخصیت ها در ودیع حداد تاثیر گذاشتند؟
فهرستی بی نهایت در این رابطه وجود دارد. در راس آنها دکتر جورج حبش را می گذارم که یک قدرت معنوی و مبارزاتی داشت که او را نمونه می کرد. او حالتی از پایبندی به مبارزه بدون هر گونه رودربایستی یا مصلحت سنجی داشت.
پدرت کدام یک از شعرا و نویسندگان را دوست داشت؟
پدرم هیچ وقت از مطالعه سیر نمی شد. واقعا هم تربیتش به گونه ای بود که شعر عربی را دوست داشت.
در شعر انگلیسی لورد بایرون را خیلی دوست داشت و بسیاری از آثار او را حفظ می کرد. در درجه دوم شکسپیر بود. اولین باری که چیزی درباره آثار شکسپیر شنیدم وقتی بود که می شندیم پدرم چیزی از او می خواند. پدرم اشعار متنبی را بسیار دوست داشت. همچنین به طور ویژه ای به ابو القاسم الشابی علاقه داشت و این غزل او را همیشه می خواند:
ساعیش رغم الداء و الاعداء کالنسر فوق القمة الشماء
اشعار احمد شوقی و ابراهیم طوقان را نیز دوست داشت. تصور می کرد که بیتی از یک شعر می تواند بعضی وقت ها بیانگر حالت خاص یا وضعیت ویژه ای باشد. به شعر بیشتر از شاعر اهمیت می داد. عنتره و الفروسیه البته نه الفروسیه کاریکاتوریست را دوست داشت. همچنین به ابو فراس الحمدانی هم علاقه داشت. آثار چارلز دیکنز به خصوص «داستان دو شهر» و هر آن چه مرتبط با جان فشانی و ایثار بود را دوست داشت، همچنین مارک تواین. همیشه مرا به خواندن ترغیب می کرد و هیچ وقت مرا ملزم به خواندن چیز به خصوصی نمی کرد، برای این که اعتقاد داشت که یک مرد باید زیاد بخواند تا بتواند بعد از آن چگونگی شکل گیری شخصیتش را انتخاب کند.
آیا از این که افرادی را می فرستاد تا در خلال عملیات افرادی را بکشند، ناراحت می شد؟
بله، حتی بعضی وقت ها اشک هایش را در چشم هایش می دیدم.
پایان فصل اول
ادامه دارد...
نظر شما :